توضیح المسائل حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

مشخصات کتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پديدآور : توضیح المسائل / مطابق با فتاوای لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی، [13].

مشخصات ظاهری : 518 ص.

يادداشت : چاپ شصتم.

يادداشت : عنوان روی جلد: رساله توضیح المسائل حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی.

عنوان روی جلد : رساله توضیح المسائل حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی.

موضوع : فقه جعفری -- رساله عملیه

شناسه افزوده : دفتر آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی

رده بندی کنگره : BP 183/9/ص24ت9 1300ی

رده بندی دیویی : 297/3422

شماره کتابشناسی ملی : 2155808

ص :1

اشاره

ص:2

مقدمه

بسم الله الرّحمن الرّحيم

خدا را هيچ گاه فراموش نكنيد و از ياد خدا و دعا و عبادت، به خصوص نماز و توسل به ائمه هدى عليهم السلام، و زيارت مشاهد مشرّفه، نيرو بگيريد، به سوى سعادت و كمال پيش برويد و به لطف و كمك و مدد خداوند اميدوار باشيد.

سعى كنيد براى خداوند متعال، بنده اى صالح و براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، پيروى راستين و براى ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين، به خصوص صاحب الامر و ولى عصر، حضرت مهدى، حجة بن الحسن ارواح العالمين له الفداء، شيعه مخلص و سربازى حقيقى، براى اسلام و قرآن پاسدارى امين، و براى همه مؤمنين و مؤمنات برادر يا خواهرى غمخوار و مهربان باشيد؛ حقوق همگان مخصوصاً حق پدر و مادر و اساتيد و علما را رعايت كنيد و كوتاه سخن آن كه خود را به اخلاق كريمه اسلامى آراسته سازيد و در نيكى به خلق و قضاى حوايج مردم اهتمام نماييد.

لطف الله صافى

ص:3

[دعاء]

اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَعَلى آبائِهِ فى هذِهِ السّاعَةِ وَ فى كُلِّ ساعَةٍ وَلِياً وَحافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيناً حَتّى تُسْكِنَهُ أرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ

فيها طَويلاً

ص:4

بِسْمِاللهِ الرَّحْمن الرَّحيم

اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى خَيرِ خَلْقِهِ وَاَشْرَفِ بَرِيتِهِ مُحَمَّد وآلِهِ الطَّاهِرِينَ، لا سِيما بَقِيةُ اللهِ فى الأَرَضِينَ، وَلَعْنَةُ اللهِ عَلى أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ إلى قِيامِ يوْمِ الدِّينِ.

* احكام تقليد *

مسأله 1. عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روى دليل باشد، و نمى تواند در اصول دين تقليد نمايد، يعنى بدون دليل، گفته كسى را قبول كند، ولى اگر از گفته غير به عقايد دينى يقين پيدا كند در حكم به مسلمان بودن او كافى است، و در احكام دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل به دست آورد، يا از مجتهد تقليد كند، يعنى به دستور او رفتار نمايد، يا از راه احتياط طورى به وظيفه خود عمل نمايد كه يقين كند تكليف خود را انجام داده است، مثلاً اگر عده اى از مجتهدين عملى را حرام مى دانند، و عده اى ديگر مى گويند حرام نيست، آن عمل را انجام ندهد، و اگر عملى را بعضى واجب و بعضى مستحب مى دانند، آن را به جا آورد. پس كسانى كه مجتهد نيستند و نمى توانند به احتياط عمل كنند، واجب است از مجتهد تقليد نمايند.

مسأله 2. تقليد در احكام، ياد گرفتن فتواى مجتهد است با التزام به عمل به آن، و از مجتهدى بايد تقليد كرد كه مرد و بالغ و عاقل و شيعه دوازده امامى و حلال زاده و زنده و عادل باشد، و عادل كسى است كه با ملكه عدالت كارهايى را كه بر او واجب است به جا آورد و كارهايى را كه حرام است ترك كند، و ملكه عدالت عبارت است از حالتى كه وادار

ص:5

كند انسان را به اطاعت و ترك معصيت، و نشانه آن اين است كه اگر از اهل محل يا همسايگان او يا كسانى كه با او معاشرت دارند حال او را بپرسند، خوبى او را تصديق نمايند، و مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند - در صورت علم به مخالفت فتواى او با فتواى غير - بنابر احتياط واجب بايد غير، اعلم از او نباشد مگر آن كه فتواى غير اعلم موافق با احتياط باشد يا فتواى اعلم، شاذ و نادر باشد كه در اين صورت بايد به قولى كه احوط است عمل نمايد، و اعلم يعنى كسى كه در فهميدن حكم خدا از تمام مجتهدهاى زمان خود استادتر باشد.

مسأله 3. مجتهد و اعلم را از سه راه مى توان شناخت:

اول - آن كه خود انسان يقين كند، مثل آن كه از اهل علم باشد و بتواند مجتهد و اعلم را بشناسد.

دوم - آن كه دو نفر عالم عادل كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، مجتهدبودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند به شرط آن كه دو نفر عالم عادل ديگر با گفته آنان مخالفت ننمايند.

سوم - آن كه عده اى از اهل علم كه مى توانند مجتهد و اعلم را تشخيص دهند، و از گفته آنان اطمينان پيدا مى شود، مجتهدبودن يا اعلم بودن كسى را تصديق كنند.

مسأله 4. اگر شناختن اعلم مشكل باشد، مى تواند از كسى تقليد كند كه يقين به اعلم بودن ديگران از او نداشته باشد يا مخالفت فتواى او با فتواى اعلم معلوم نباشد؛ و اگر چند نفر در نظر او اعلم از ديگران و با يكديگر مساوى باشند، بايد از يكى از آنان تقليد كند، ولى چنان چه يكى پرهيزكارتر باشد، بهتر آن است كه از او تقليد كند.

مسأله 5. به دست آوردن فتوى يعنى دستور مجتهد، چهار راه دارد:

اول - شنيدن از خود مجتهد.

دوم - شنيدن از دو نفر عادل.

سوم - شنيدن از كسى كه انسان به گفته او اطمينان دارد.

چهارم - ديدن در رساله مجتهد، در صورتى كه انسان به درستى آن رساله اطمينان داشته باشد.

مسأله 6. تا انسان يقين نكند كه فتواى مجتهد عوض شده است، مى تواند به آنچه

ص:6

در رساله نوشته شده عمل نمايد، و اگر احتمال دهد كه فتواى او عوض شده جستجو لازم نيست.

مسأله 7. اگر مجتهد اعلم در مسأله اى فتوى دهد، كسى كه از او تقليد مى كند، بنابر احتياط نمى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهد ديگر عمل كند، ولى اگر فتوى ندهد و بفرمايد احتياط آن است كه فلان طور عمل شود، مثلاً بفرمايد احتياط آن است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، سه مرتبه تسبيحات اربعه يعنى «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ ولا إِلهَ إلَّا اللهُ وَاللهُ اكْبَرُ» بگويند، مقلد بايد يا به اين احتياط، كه احتياط واجبش مى گويند عمل كند و سه مرتبه بگويد، يا به فتواى مجتهدى كه علم او از مجتهد اعلم كمتر و از مجتهدهاى ديگر بيشتر است عمل نمايد. پس اگر او يك مرتبه گفتن را كافى بداند، مى تواند يك مرتبه بگويد. و هم چنين است اگر مجتهد اعلم بفرمايد مسأله محل تأمل يا محل اشكال است.

مسأله 8. اگر مجتهد اعلم بعد از بيان فتوى در مسأله اى احتياط كند، مثلاً بفرمايد يك مرتبه تسبيحات خواندن در ركعت سوم و چهارم كفايت مى كند اگرچه احتياط اين است كه سه مرتبه بخوانند، مقلد مى تواند به خواندن يك مرتبه اكتفا كند و مى تواند رعايت احتياط نموده، سه مرتبه بخواند و اين احتياط را احتياط مستحب گويند.

مسأله 9. اگر مجتهدى كه انسان از او تقليد مى كند، از دنيا برود بايد از مجتهد زنده تقليد كند، ولى كسى كه در مسأله اى به فتواى مجتهدى عمل كرده يا آن را ياد گرفته و ملتزم به عمل به آن شده باشد، اگر بعد از مردن آن مجتهد در آن مسأله به فتواى مجتهد زنده رفتار نكرده باشد، مى تواند در آن مسأله به فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته باقى باشد، بلكه جواز بقا بر تقليد او در ساير مسائل نيز بعيد نيست. ولى اگر مجتهد ميتى كه از او تقليد مى كرده اعلم از حى باشد، بقا بر تقليد او بنابر احتياط واجب است چنان كه اگر مجتهد حى از ميت اعلم باشد، عدول به حى واجب است.

مسأله 10. اگر در مسأله اى به فتواى مجتهدى عمل كند، و بعد از مردن او در همان مسأله به فتواى مجتهد زنده رفتار نمايد، دوباره نمى تواند آن را مطابق فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته است انجام دهد، ولى اگر مجتهد زنده در مسأله اى فتوى ندهد، و احتياط نمايد و مقلد مدتى به آن احتياط عمل كند، دوباره مى تواند به فتواى مجتهدى كه از دنيا

ص:7

رفته عمل نمايد، مثلاً اگر مجتهدى گفتن يك مرتبه «سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِ ولا إِلهَ إلَّا اللهُ وَ اللهُ اكْبَرُ» را در ركعت سوم و چهارم نماز كافى بداند، و مقلد مدتى به اين دستور عمل نمايد و يك مرتبه بگويد، چنان چه آن مجتهد زنده احتياط واجب را در سه مرتبه گفتن بداند و مقلد مدتى به اين احتياط عمل كند و سه مرتبه بگويد، دوباره مى تواند به فتواى مجتهدى كه از دنيا رفته برگردد و يك مرتبه بگويد.

مسأله 11. مسائلى را كه انسان غالباً به آن ها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد.

مسأله 12. اگر براى انسان مسأله اى پيش آيد كه فتواى اعلم را نداند، اگر مخالفت فتواى غيراعلم با اعلم معلوم نباشد يا فتواى غيراعلم موافق با احتياط باشد، مى تواند به غيراعلم رجوع كند و مى تواند از روى احتياط وظيفه خود را انجام دهد.

مسأله 13. اگر كسى فتواى مجتهدى را به ديگرى بگويد، چنان چه فتواى آن مجتهد عوض شود لازم نيست به او خبر دهد كه فتوى عوض شده است؛ ولى اگر بعد از گفتن فتوى بفهمد اشتباه كرده، در صورتى كه ممكن باشد بايد اشتباه را برطرف كند.

مسأله 14. اگر مكلف مدتى بدون تقليد عمل كند، در صورتى صحيح است كه مطابق با واقع انجام شده باشد، واگر عبادى بوده به قصد قربت آن را به جا آورده باشد، و راه به دست آوردن مطابق شدن آن با واقع اين است كه يا بعد علم پيدا كند كه مطابق با واقع بوده يا آن كه مطابق فتواى مجتهدى كه فعلاً وظيفه اش تقليد از اوست واقع شده باشد.

ص:8

* احكام طهارت *

* آب مطلق و مضاف

اشاره

مسأله 15. آب يا مطلق است يا مضاف: آب مضاف، آبى است كه آن را از چيزى بگيرند، مثل آب هندوانه و گلاب، يا با چيزى مخلوط باشد، مثل آبى كه به قدرى با گِل و مانند آن مخلوط شود كه ديگر به آن آب نگويند، و غير اين ها آب مطلق است، و آن بر پنج قسم است:

اول - آب كُر.

دوم - آب قليل.

سوم - آب جارى.

چهارم - آب باران.

پنجم - آب چاه.

1. آب كُر

مسأله 16. آب كُر مقدار آبى است كه اگر در ظرفى كه طول و عرض و عمق آن هر يك سه وجب باشد بريزند، آن ظرف را پر كند. و احتياط آن است كه هر بُعد آن سه وجب و نيم باشد، و وزن آن از صد و بيست و هشت من تبريز، بيست مثقال كمتر است.

مسأله 17. اگر عين نجس، مانند بول و خون يا چيزى كه نجس شده است، مانند لباس نجس به آب كُر برسد، چنان چه آن آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست را بگيرد، نجس مى شود، و اگر تغيير نكند نجس نمى شود.

مسأله 18. اگر بوى آب كُر به واسطه غير نجاست تغيير كند، نجس نمى شود.

مسأله 19. اگر عين نجس، مانند خون به آبى كه بيشتر از كُر است برسد و بو يا رنگ

ص:9

يا مزه قسمتى از آن را تغيير دهد، چنان چه مقدارى كه تغيير نكرده كمتر از كُر باشد، تمام آب نجس مى شود، و اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد، فقط مقدارى كه بو يا رنگ يا مزه آن تغيير كرده نجس است.

مسأله 20. آب فواره اگر متصل به كُر باشد، آب نجس را پاك مى كند، ولى اگر قطره قطره روى آب نجس بريزد، آن را پاك نمى كند، مگر آن كه چيزى روى فواره بگيرند تا آب آن قبل از قطره قطره شدن، به آب نجس متصل شود، و بنابر احتياط واجب بايد آب فواره با آن آب نجس مخلوط گردد.

مسأله 21. اگر چيز نجس را زير شيرى كه متصل به كُر است بشويند، آبى كه از آن چيز مى ريزد اگر متصل به كُر باشد و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد و عين نجاست هم در آن نباشد، پاك است.

مسأله 22. اگر مقدارى از آب كُر يخ ببندد و باقى آن به قدر كُر نباشد، چنان چه نجاست به آن برسد نجس مى شود، و هر قدر از يخ هم آب شود نجس است.

مسأله 23. آبى كه به اندازه كُر بوده، اگر انسان شك كند از كُر كمتر شده يا نه، مثل آب كُر است، يعنى نجاست را پاك مى كند، و اگر نجاستى هم به آن برسد نجس نمى شود. و آبى كه كمتر از كُر بوده و انسان شك دارد به مقدار كُر شده يا نه، حكم آب كُر را ندارد.

مسأله 24. كُر بودن آب به دو راه ثابت مى شود:

اول - آن كه خود انسان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم - آن كه دو مرد عادل خبر دهند.

2. آب قليل

مسأله 25. آب قليل آبى است كه از زمين نجوشد و از كُر كمتر باشد.

مسأله 26. اگر آب قليل روى چيز نجس بريزد يا چيز نجس به آن برسد، نجس مى شود. ولى اگر از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به آن چيز مى رسد، نجس و هر چه بالاتر از آن است پاك مى باشد.

مسأله 27. آب قليلى كه براى برطرف كردن عين نجاست روى چيز نجس ريخته

ص:10

شود و از آن جدا گردد نجس است، و آب قليلى كه بعد از برطرف شدن عين نجاست براى آب كشيدن روى آن مى ريزند و از آن جدا مى شود و بعد از آن محل پاك مى شود، پاك است، و آبى كه با آن مخرج بول و غائط را مى شويند با پنج شرط پاك است:

اول: آن كه بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد.

دوم: نجاستى از خارج به آن نرسيده باشد.

سوم: نجاست ديگرى، مثل خون با بول يا غائط بيرون نيامده باشد.

چهارم: ذره هاى غائط در آب پيدا نباشد.

پنجم: بيشتر از مقدار معمول نجاست به اطراف مخرج نرسيده باشد.

3. آب جارى

مسأله 28. آب جارى آبى است كه از زمين بجوشد و جريان داشته باشد، مانند آب چشمه و قنات.

مسأله 29. آب جارى اگر چه كمتر از كُر باشد، چنان چه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است.

مسأله 30. اگر نجاستى به آب جارى برسد، مقدارى از آن كه بو يا رنگ يا مزه اش به واسطه نجاست تغيير كرده نجس است. و طرفى كه متصل به چشمه است اگر چه كمتر از كُر باشد پاك است. و آب هاى ديگر نهر، اگر به اندازه كُر باشد يا به واسطه آبى كه تغيير نكرده به آب طرف چشمه متصل باشد، پاك و گر نه نجس است.

مسأله 31. آب چشمه اى كه جارى نيست ولى طورى است كه اگر از آن بردارند باز مى جوشد، حكم آب جارى دارد، يعنى اگر نجاست به آن برسد، تا وقتى كه بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده، پاك است.

مسأله 32. آبى كه كنار نهر ايستاده و متصل به آب جارى است، حكم آب جارى را دارد.

مسأله 33. چشمه اى كه مثلاً در زمستان مى جوشد و در تابستان از جوشش مى افتد، فقط وقتى كه مى جوشد حكم آب جارى را دارد.

ص:11

مسأله 34. آب حوض حمام اگر چه كمتر از كُر باشد، چنان چه به خزينه اى كه آب آن به اندازه كُر است متصل باشد، مثل آب جارى است.

مسأله 35. آب لوله هاى حمام و عمارات كه از شيرها و دوش ها مى ريزد اگر متصل به كُر باشد مثل آب جارى است.

مسأله 36. آبى كه روى زمين جريان دارد ولى از زمين نمى جوشد، چنان چه كمتر از كُر باشد و نجاست به آن برسد نجس مى شود، اما اگر از بالا با فشار به پايين بريزد، چنان چه نجاست به پايين آن برسد بالاى آن نجس نمى شود. و اگر با فشار از پايين به بالا هم باشد، مثل فواره، اگر به بالاى آن، چيز نجسى برسد پايين آن نجس نمى شود.

4. آب باران

مسأله 37. اگر به چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست يك مرتبه باران ببارد، جايى كه باران به آن برسد پاك مى شود. و در فرش و لباس و مانند اين ها فشار لازم نيست. ولى باريدن دو سه قطره فايده ندارد، بلكه بايد طورى باشد كه بگويند باران مى بارد و در زمين سخت جريان دارد. و اگر ظرف به ولوغ سگ نجس شده باشد، اقوى اين است كه اول خاك مال شود و سپس يك مرتبه در زير باران بگذارند تا پاك شود اگر چه احتياط لازم اين است كه دو مرتبه با آب باران شسته شود.

مسأله 38. اگر باران به عين نجس ببارد و به جاى ديگر ترشح كند، چنان چه عين نجاست همراه آن نباشد، و بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاك است. پس اگر باران بر خون ببارد و ترشح كند، چنان چه ذره هاى خون در آن باشد، يا آن كه بو يا رنگ يا مزه خون گرفته باشد نجس مى باشد.

مسأله 39. اگر بر سقف عمارت يا روى بام آن عين نجاست باشد، تا وقتى باران به بام مى بارد، آبى كه به چيز نجس رسيده و از سقف يا ناودان مى ريزد پاك است، و بعد از قطع شدن باران اگر معلوم باشد آبى كه مى ريزد به چيز نجس رسيده است، نجس مى باشد.

مسأله 40. زمين نجسى كه باران بر آن ببارد پاك مى شود. و اگر باران بر زمين جارى

ص:12

شود و در حال باريدن به جاى نجسى كه زير سقف است برسد، آن را نيز پاك مى كند.

مسأله 41. خاك نجسى كه به واسطه باران گل شود و علم به رسيدن باران به وصف اطلاق به تمام اجزاى آن حاصل شود پاك است، ولى حصول علم به آن مشكل است.

مسأله 42. هر گاه آب باران در جايى جمع شود، اگر چه كمتر از كُر باشد، چنان چه موقعى كه باران مى آيد، چيز نجسى را در آن بشويند و آب، بو يا رنگ يا مزه نجاست نگيرد، آن چيز نجس پاك مى شود.

مسأله 43. اگر بر فرش پاكى كه روى زمين نجس است باران ببارد و در حال باريدن به زمين نجس برسد، فرش نجس نمى شود و زمين هم پاك مى گردد.

مسأله 44. اگر آب باران يا آب ديگر در گودالى جمع شود و كمتر از كُر باشد، پس از قطع شدن باران، با رسيدن نجاست به آن نجس مى شود.

5. آب چاه

مسأله 45. آب چاهى كه از زمين مى جوشد اگر چه كمتر از كُر باشد، چنان چه نجاست به آن برسد، تا وقتى بو يا رنگ يا مزه آن به واسطه نجاست تغيير نكرده پاك است، ولى مستحب است پس از رسيدن بعضى از نجاست ها، مقدارى كه در كتاب هاى مفصل گفته شده از آب آن بكشند.

مسأله 46. اگر نجاستى در چاه بريزد و بو يا رنگ يا مزه آب آن را تغيير دهد، چنان چه تغيير آب چاه از بين برود، بنابر احتياط واجب موقعى پاك مى شود كه با آبى كه از چاه مى جوشد مخلوط گردد.

احكام آب ها

اشاره

مسأله 47. آب مضاف - كه معنى آن گفته شد - چيز نجس را پاك نمى كند، وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 48. آب مضاف هر قدر زياد باشد، اگر ذره اى نجاست به آن برسد نجس مى شود. بلى، نجس شدن آب مضاف زياد غير متعارف و هر مايع ديگرى، مثل چاه هاى

ص:13

نفت محل تأمل است. و آب مضافى كه از بالا با فشار روى چيز نجس بريزد، مقدارى كه به چيز نجس رسيده نجس، و مقدارى كه بالاتر از آن است پاك مى باشد، مثلاً اگر گلاب را از گلابدان روى دست نجس بريزند، آنچه به دست رسيده نجس، و آنچه به دست نرسيده پاك است، و هم چنين اگر مثل فواره از پايين به بالا با فشار بيرون آيد، پايين به واسطه نجس شدن بالا نجس نمى شود.

مسأله 49. اگر آب مضاف نجس طورى با آب كُر يا جارى مخلوط شود كه ديگر آب مضاف به آن نگويند پاك مى شود.

مسأله 50. آبى كه مطلق بوده و معلوم نيست مضاف شده يا نه، مثل آب مطلق است، يعنى چيز نجس را پاك مى كند، و وضو و غسل هم با آن صحيح است. و آبى كه مضاف بوده و معلوم نيست مطلق شده يا نه، مثل آب مضاف است، يعنى چيز نجس را پاك نمى كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است.

مسأله 51. آبى كه معلوم نيست مطلق است يا مضاف و معلوم نيست كه قبلاً مطلق يا مضاف بوده، نجاست را پاك نمى كند، و وضو و غسل هم با آن باطل است؛ ولى اگر به اندازه كُر يا بيشتر باشد و نجاست به آن برسد، حكم به نجس بودن آن نمى شود.

مسأله 52. آبى كه عين نجاست، مثل خون و بول به آن برسد و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير دهد، اگر چه كُر يا جارى باشد نجس مى شود؛ ولى اگر بو يا رنگ يا مزه آب به واسطه نجاستى كه بيرون آب است عوض شود، مثلاً مردارى كه پهلوى آب است بوى آن را تغيير دهد نجس نمى شود.

مسأله 53. آبى كه عين نجاست، مثل خون و بول در آن ريخته و بو يا رنگ يا مزه آن را تغيير داده، چنان چه به كُر يا جارى متصل شود، يا باران بر آن ببارد، يا باد باران را در آن بريزد، يا آب باران از ناودان در حال باريدن در آن جارى شود و تغيير آن از بين برود پاك مى شود؛ ولى بنابر احتياط واجب بايد آب كُر يا جارى يا باران در حال باريدن با آن مخلوط گردد.

مسأله 54. اگر چيز نجسى را در كُر يا جارى آب بكشند، آبى كه بعد از بيرون آوردن از آن مى ريزد پاك است.

ص:14

مسأله 55. آبى كه پاك بوده و معلوم نيست نجس شده باشد يا نه، محكوم به طهارت است؛ و آبى كه نجس بوده و معلوم نيست پاك شده يا نه، محكوم به نجاست است.

مسأله 56. نيمخورده سگ و خوك و كافر نجس، و خوردن آن حرام است، و نيمخورده حيوانات حرام گوشت، پاك و خوردن آن مكروه مى باشد.

* احكام تخلى

بول و غائط كردن

مسأله 57. واجب است انسان وقت تخلى و مواقع ديگر، عورت خود را از كسانى كه مكلفند اگر چه مثل خواهر و مادر با او محرم باشند، و هم چنين از ديوانه و بچه هاى مميز كه خوب و بد را مى فهمند بپوشاند، ولى زن و شوهر لازم نيست عورت خود را از يكديگر بپوشانند.

مسأله 58. لازم نيست با چيز مخصوصى عورت خود را بپوشاند و اگر مثلاً با دست هم آن را بپوشاند كافى است.

مسأله 59. موقع تخلى بايد طرف جلوى بدن، يعنى شكم و سينه و زانوها رو به قبله يا پشت به قبله نباشد.

مسأله 60. اگر موقع تخلى طرف جلوى بدن كسى رو به قبله يا پشت به قبله باشد و عورت را از قبله بگرداند كفايت نمى كند، و اگر جلوى بدن او رو به قبله يا پشت به قبله نباشد، احتياط واجب آن است كه عورت را رو به قبله يا پشت به قبله ننمايد.

مسأله 61. احتياط مستحب آن است كه طرف جلوى بدن در موقع استبراء - كه احكام آن بعداً گفته مى شود - و موقع تطهير مخرج بول و غائط، رو به قبله و پشت به قبله نباشد.

مسأله 62. اگر براى آن كه نامحرم او را نبيند مجبور شود رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، اشكال ندارد؛ و نيز اگر از راه ديگر ناچار باشد كه رو به قبله يا پشت به قبله بنشيند، مانعى ندارد.

مسأله 63. احتياط واجب آن است كه بچه را در وقت تخلى رو به قبله يا پشت به

ص:15

قبله ننشانند ولى اگر خود بچه بنشيند، جلوگيرى از او واجب نيست.

مسأله 64. در چهار جا تخلى حرام است:

اول - در كوچه هاى بن بست، در صورتى كه صاحبانش اجازه نداده باشند.

دوم - در ملك كسى كه اجازه تخلى نداده است.

سوم - در جايى كه براى عده مخصوصى وقف شده است، مثل بعضى از مدرسه ها.

چهارم - روى قبر مؤمنين در صورتى كه بى احترامى به آنان باشد.

مسأله 65. در سه صورت مخرج غائط فقط با آب پاك مى شود:

اول - آن كه با غائط نجاست ديگرى، مثل خون بيرون آمده باشد.

دوم - آن كه نجاستى از خارج به مخرج غائط رسيده باشد.

سوم - آن كه اطراف مخرج بيشتر از مقدار معمول آلوده شده باشد.

و در غير اين سه صورت مى شود مخرج را با آب شست و يا به دستورى كه بعداً گفته مى شود با پارچه و سنگ و مانند اين ها پاك كرد، اگر چه شستن با آب بهتر است.

مسأله 66. مخرج بول با غير آب، پاك نمى شود؛ و در كُر و جارى اگر بعد از بر طرف شدن بول يك مرتبه بشويند كافى است، ولى با آب قليل بنابر احتياط بايد دو مرتبه شست، و بهتر است سه مرتبه شسته شود.

مسأله 67. اگر مخرج غائط را با آب بشويند، بايد چيزى از غائط در آن نماند، ولى باقى ماندن رنگ و بوى آن مانعى ندارد، و اگر در دفعه اول طورى شسته شود كه ذره اى از غائط در آن نماند، دوباره شستن لازم نيست.

مسأله 68. با سنگ و كلوخ و مانند اين ها اگر خشك و پاك باشند مى شود مخرج غائط را تطهير كرد، و چنان چه رطوبت كمى داشته باشند كه به مخرج نرسد اشكال ندارد، ولى سزاوار است از سه دفعه كمتر نباشد اگر چه اقوى آن است كه پاك مى شود اگر به يك مرتبه يا دو مرتبه مخرج پاكيزه شود.

مسأله 69. احتياط واجب آن است كه سنگ يا پارچه اى كه غائط را با آن بر طرف مى كنند، سه قطعه باشد و اگر با سه سنگ بر طرف نشود، بايد به قدرى سنگ ها را اضافه

ص:16

نمايند تا مخرج كاملاً پاكيزه شود، ولى باقيماندن ذره هاى كوچكى كه ديده نمى شود اشكال ندارد.

مسأله 70. پاك كردن مخرج غائط با چيزهايى كه احترام آن ها لازم است، مانند كاغذى كه اسم خدا و پيغمبران بر آن نوشته شده معصيت و حرام است، و پاك شدن مخرج با استنجاء به سرگين و استخوان محل اشكال است.

مسأله 71. اگر شك كند كه مخرج را تطهير كرده يا نه اگر چه هميشه بعد از بول يا غائط فوراً تطهير مى كرده، احتياط واجب آن است كه تطهير نمايد.

مسأله 72. اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز، مخرج را تطهير كرده يا نه، نمازى كه خوانده صحيح است، ولى براى نمازهاى بعد بايد تطهير كند.

استبراء

مسأله 73. استبراء عمل مستحبى است كه مردها بعد از بيرون آمدن بول انجام مى دهند، براى آن كه يقين كنند بول در مجرى نمانده است؛ و آن داراى اقسامى است و بهترين آن ها اين است كه بعد از قطع شدن بول، اگر مخرج غائط نجس شده، اول آن را تطهير كنند، بعد سه دفعه با انگشت ميانه ى دست چپ از مخرج غائط تا بيخ آلت بكشند و بعد، انگشت شست را روى آلت و انگشت پهلوى شست را زير آن بگذارند و سه مرتبه تا ختنه گاه بكشند، و پس از آن سه مرتبه سر آلت را فشار دهند.

مسأله 74. آبى كه گاهى بعد از ملاعبه و بازى كردن از انسان خارج مى شود و به آن مذى مى گويند پاك است. و نيز آبى كه گاهى بعد از منى بيرون مى آيد و به آن وذى گفته مى شود، اگر ظاهر محل تطهير شده باشد، پاك است؛ و آبى كه گاهى بعد از بول بيرون مى آيد و به آن ودى مى گويند، اگر بول به آن نرسيده باشد، پاك است. و چنان چه انسان بعد از بول، استبراء كند و بعد از تطهير محل، آبى از او خارج شود، و شك كند كه بول است يا يكى از اين ها، پاك مى باشد.

مسأله 75. اگر انسان شك كند استبراء كرده يا نه، و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، نجس مى باشد، و چنان چه وضو گرفته باشد باطل مى شود؛ ولى اگر شك

ص:17

كند استبرائى كه كرده درست بوده يا نه، و رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند پاك است يا نه، پاك مى باشد، و وضو را هم باطل نمى كند.

مسأله 76. كسى كه استبراء نكرده، اگر به واسطه آن كه مدتى از بول كردن او گذشته، يقين يا اطمينان حاصل كند كه بول در مجرى نمانده است و رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، آن رطوبت پاك مى باشد، و وضو را هم باطل نمى كند.

مسأله 77. اگر انسان بعد از بول استبراء كند و وضو بگيرد، چنان چه بعد از وضو رطوبتى ببيند كه بداند يا بول است يا منى، واجب است احتياطاً غسل كند، و وضو هم بگيرد؛ ولى اگر وضو نگرفته باشد، فقط گرفتن وضو كافى است.

مسأله 78. براى زن، استبراء از بول نيست؛ و اگر رطوبتى ببيند و شك كند پاك است يا نه، پاك مى باشد، و وضو و غسل او را هم باطل نمى كند.

مستحبات و مكروهات تخلى

مسأله 79. مستحب است در موقع تخلى جايى بنشيند كه كسى او را نبيند و موقع وارد شدن به مكان تخلى، اول پاى چپ و موقع بيرون آمدن، اول پاى راست را بگذارد، و هم چنين مستحب است در حال تخلى سر را بپوشاند و سنگينى بدن را بر پاى چپ بيندازد.

مسأله 80. نشستن روبروى خورشيد و ماه در موقع تخلى مكروه است، ولى اگر عورت خود را به وسيله اى بپوشاند مكروه نيست. و نيز در موقع تخلى، نشستن روبروى باد و در جاده و خيابان و كوچه و درب خانه و زير درختى كه ميوه مى دهد و چيز خوردن و توقف زياد و تطهير كردن با دست راست مكروه مى باشد. و هم چنين است حرف زدن در حال تخلى، ولى اگر ناچار باشد يا ذكر خدا بگويد، مكروه نيست.

مسأله 81. ايستاده بول كردن و بول كردن در زمين سخت و سوراخ جانوران و در آب، خصوصاً آب ايستاده مكروه است.

مسأله 82. خوددارى كردن از بول و غائط مكروه است، و اگر براى بدن ضرر داشته باشد حرام است.

ص:18

مسأله 83. مستحب است انسان پيش از نماز و پيش از جماع و بعد از بيرون آمدن منى، بول كند.

* نجاسات

اشاره

مسأله 84. نجاسات يازده چيز است:

اول - بول.

دوم - غائط.

سوم - منى.

چهارم - مردار.

پنجم - خون.

ششم و هفتم - سگ و خوك.

هشتم - كافر.

نهم - شراب.

دهم - فقاع.

يازدهم - عرق حيوان نجاستخوار كه بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب كرد.

1 و 2. بول وغائط

مسأله 85. بول و غائط انسان و هر حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده دارد، يعنى اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند، نجس است؛ و بنابر احتياط واجب بايد از بول حيوان حرام گوشتى كه خون آن جستن نمى كند اجتناب كرد، ولى فضله آن ها خواه بزرگ باشند يا كوچك، مثل پشه و مگس كه گوشت ندارند پاك است.

مسأله 86. فضله پرندگان حرام گوشت پاك است، ولى خوب است احتياطاً از آن اجتناب شود، خصوصاً در خفاش و مخصوصاً نسبت به بول آن.

مسأله 87. بول و غائط حيوان نجاستخوار نجس است، و هم چنين است بول و غائط حيوانى كه انسان آن را وطى كرده، يعنى با آن نزديكى نموده، و هم چنين است بول و

ص:19

غائط گوسفند بلكه بنابر احتياط لازم هر حيوان حلال گوشتى كه گوشت آن از خوردن شير خوك محكم شده است.

3. منى

مسأله 88. منى حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است.

4. مردار

مسأله 89. مردار حيوانى كه خون جهنده دارد نجس است، چه خودش مرده باشد يا به غير دستورى كه در شرع معين شده آن را كشته باشند؛ و ماهى چون خون جهنده ندارد، اگر چه در آب بميرد پاك است.

مسأله 90. چيزهايى از مردار، مثل پشم و مو و كرك و استخوان و دندان كه روح ندارند پاك است.

مسأله 91. اگر از بدن انسان يا حيوانى كه خون جهنده دارد در حالى كه زنده است گوشت يا چيز ديگرى را كه روح دارد جدا كنند، نجس است.

مسأله 92. پوست هاى مختصر لب و جاهاى ديگر بدن كه موقع افتادنشان رسيده، اگر چه آن ها را بكنند پاك است؛ ولى بنابر احتياط واجب بايد از پوستى كه موقع افتادنش نرسيده و آن را كنده اند، اجتناب نمود.

مسأله 93. تخم مرغى كه از شكم مرغِ مرده بيرون مى آيد، اگر پوست روى آن سفت شده باشد، پاك است ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 94. اگر بره و بزغاله پيش از آن كه علفخوار شوند بميرند، پنير مايه اى كه در شيردان آن ها مى باشد، پاك است ولى ظاهر آن را بايد آب كشيد.

مسأله 95. دواهاى روان و عطر و روغن و واكس و صابون كه از خارج مى آورند، اگر انسان يقين به نجاست آن ها نداشته باشد، پاك است.

مسأله 96. گوشت و پيه و چرمى كه در بازار اسلام از دست مسلمانان گرفته شود پاك است، و اگر از دست كافر گرفته شود بنابر احتياط واجب بايد از آن اجتناب شود مگر آن كه

ص:20

بدانيم از دست مسلمان گرفته است، و اگر در بازار كفار از دست كفار بگيرند نجس است مگر آن كه بدانيم از بلاد اسلام بوده، و اگر يكى از اين ها در بازار كفار در دست مسلمان باشد، احتياط واجب اجتناب از آن است مگر آن كه مسلمان با آن معامله طهارت كند و احتمال داده شود كه طهارت آن را به دست آورده كه در اين صورت پاك است.

5. خون

مسأله 97. خون انسان و هر حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند، نجس است. پس خون حيوانى كه مانند ماهى و پشه خون جهنده ندارد، پاك مى باشد.

مسأله 98. اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند و خون آن به مقدار معمول بيرون آيد، خونى كه در بدنش مى ماند پاك است؛ ولى اگر به علت نفس كشيدن يا به واسطه اين كه سر حيوان در جاى بلندى بوده، خون به بدن حيوان برگردد، آن خون نجس است و احتياط لازم اجتناب از خون باقيمانده در اجزاى حرام حلال گوشت است.

مسأله 99. بنابر احتياط واجب از تخم مرغى كه ذره اى خون در آن است بايد اجتناب كرد، ولى اگر خون در زرده باشد تا پوست نازك روى آن پاره نشده، سفيده پاك مى باشد.

مسأله 100. خونى كه گاهى موقع دوشيدن شير ديده مى شود، نجس است و شير را نجس مى كند.

مسأله 101. خونى كه از لاى دندان ها مى آيد، اگر به واسطه مخلوطشدن با آب دهان از بين برود، پاك است، ولى بهتر آن است كه آن را فرو نبرند.

مسأله 102. خونى كه به واسطه كوبيده شدن، زير ناخن يا زير پوست مى ميرد، اگر طورى شود كه ديگر به آن خون نگويند پاك است، و اگر به آن خون بگويند نجس است، و در اين صورت اگر مشقت ندارد بايد براى وضو و غسل آن را برطرف سازند، و اگر مشقت دارد بايد اطراف آن را به طورى كه نجاست زياد نشود بشويند و پارچه يا چيزى، مثل پارچه بر آن بگذارند و روى پارچه دست تر بكشند و احتياطاً تيمم هم بكنند.

ص:21

مسأله 103. اگر انسان نداند كه خون، زير پوست مرده يا گوشت به واسطه كوبيده شدن به آن حالت در آمده پاك است.

مسأله 104. اگر موقع جوشيدن غذا، ذره اى خون در آن بيفتد، تمام غذا و ظرف آن نجس مى شود و جوشيدن و حرارت و آتش، پاك كننده نيست.

مسأله 105. زردابه اى كه در حال بهبودى زخم در اطراف آن پيدا مى شود، اگر معلوم نباشد كه با خون مخلوط است، پاك مى باشد.

6 و 7. سگ و خوك

مسأله 106. سگ و خوكى كه در خشكى زندگى مى كنند حتى مو و استخوان و پنجه و ناخن و رطوبت هاى آن ها نجس است، ولى سگ و خوك دريايى پاك است.

8. كافر

مسأله 107. كافر يعنى كسى كه منكر خدا است يا براى خدا شريك قرار مى دهد، يا رسالت حضرت خاتم الانبياء محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله را قبول ندارد، نجس است. و نيز كسى كه يكى از ضروريات دين مبين اسلام را منكر شود، چنان چه بداند آن چيز ضرورى دين است، نجس مى باشد، و اگر نداند احتياطاً بايد از او اجتناب كرد. و نيز كافر كتابى بنابر قول مشهور نجس است و احتياط واجب، رعايت اين قول است.

مسأله 108. تمام بدن كافر حتى مو و ناخن و رطوبت هاى او نجس است.

مسأله 109. اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ كافر باشند، آن بچه هم نجس است، و اگر يكى از اين ها مسلمان باشد بچه پاك است.

مسأله 110. كسى كه معلوم نيست مسلمان است يا نه، پاك مى باشد ولى اگر اماره اى بر اسلام او نباشد و در بلاد اسلام هم نباشد، احكام ديگر مسلمانان را ندارد، مثلاً زن مسلمان نمى تواند با او ازدواج كند و نبايد در قبرستان مسلمانان دفن شود.

مسأله 111. اگر مسلمانى به يكى از دوازده امام عليهم السلام دشنام دهد، يا با آنان دشمنى داشته باشد، نجس است.

ص:22

9. شراب

مسأله 112. شراب و هر چيزى كه انسان را مست مى كند، چنان چه به خودى خود روان باشد نجس است، و اگر مثل بنگ و حشيش روان نباشد، اگر چه چيزى در آن بريزند كه روان شود پاك است.

مسأله 113. الكل صنعتى كه براى رنگ كردن درب و ميز و صندلى و مانند اين ها بكار مى برند، اگر انسان نداند كه مست كننده است و يا نداند كه آن را ابتدا از چيز مست كننده روان درست كرده اند، پاك است.

مسأله 114. اگر انگور و آب انگور به خودى خود، يا به واسطه پختن جوش بيايد پاك است، ولى خوردن آن حرام است و آنچه به آتش جوش آمده اگر به آتش دو ثلث آن كم شود حلال مى شود و آنچه به غير آتش جوش آمده است، با سركه شدن حلال مى شود.

مسأله 115. خرما و مويز و كشمش و آب آن ها اگر جوش بيايند، پاك و خوردن آن ها حلال است؛ اگر چه احتياط غير لازم آن است كه از آن ها اجتناب كنند.

10. فقاع

مسأله 116. فقاع كه از جو گرفته مى شود و به آن آب جو مى گويند نجس است، ولى آبى كه به دستور طبيب از جو مى گيرند و به آن ماء الشعير مى گويند، پاك مى باشد.

11. عرق حيوان نجاستخوار

اشاره

مسأله 117. بنابر احتياط واجب بايد از عرق شتر نجاستخوار و هر حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده اجتناب كرد.

مسأله 118. عرق جنب از حرام پاك است چه در حال جماع بيرون آيد يا بعد از آن، از مرد باشد يا از زن، از زنا باشد يا از لواط، يا از وطى و نزديكى كردن با حيوانات يا استمناء، «و استمناء آن است كه انسان با خود، كارى كند كه منى از او بيرون آيد» لكن بنابر احتياط واجب با بدن يا لباسى كه آلوده به آن است نمى شود نماز خواند.

مسأله 119. اگر انسان در موقعى كه نزديكى با زن حرام است، مثلاً در روزه ماه

ص:23

رمضان، با زن خود نزديكى كند، بنابر احتياط واجب نبايد با بدن و لباسى كه آلوده به آن عرق است نماز بخواند.

مسأله 120. اگر جنب از حرام، عوض غسل تيمم نمايد و بعد از تيمم عرق كند، تا عذر او باقى است نماز خواندن با آن عرق مانع ندارد.

مسأله 121. اگر كسى از حرام جنب شود و بعد با حلال خود نزديكى كند، احتياط واجب آن است كه با لباس يا بدن آلوده به عرق خود نماز نخواند، و اگر اول از حلال جنب شده و بعد از حرام، نماز خواندن با آن مانع ندارد.

راه ثابت شدن نجاست

مسأله 122. نجاست هر چيز از سه راه ثابت مى شود:

اول - آن كه خود انسان يقين يا اطمينان كند چيزى نجس است، و اگر گمان داشته باشد چيزى نجس است، لازم نيست از آن اجتناب نمايد؛ بنابراين غذا خوردن در قهوه خانه ها و مهمانخانه هايى كه مردمان لاابالى و كسانى كه پاكى و نجسى را مراعات نمى كنند در آن ها غذا مى خورند، اگر انسان يقين يا اطمينان نداشته باشد، غذايى را كه براى او آورده اند نجس است، اشكال ندارد.

دوم - آن كه كسى كه چيزى در اختيار او است بگويد آن چيز نجس است، مثلاً همسر انسان يا نوكر يا كلفت بگويد ظرف يا چيز ديگرى كه در اختيار او است، نجس مى باشد.

سوم - آن كه دو مرد عادل بگويند چيزى نجس است، و نيز اگر يك نفر عادل هم بگويد چيزى نجس است، بنابر احتياط لازم بايد از آن چيز اجتناب كرد.

مسأله 123. اگر به واسطه ندانستن مسأله، نجس بودن و پاك بودن چيزى را نداند، مثلاً نداند عرق جنب از حرام پاك است يا نه، بايد مسأله را بپرسد؛ ولى اگر با اين كه مسأله را مى داند چيزى را شك كند پاك است يا نه، مثلاً شك كند آن چيز خون است يا نه، يا نداند كه خون پشه است يا خون انسان، پاك مى باشد و تحقيق لازم نيست.

مسأله 124. چيز نجسى كه انسان شك دارد پاك شده يا نه، نجس است و چيز پاك را اگر شك كند نجس شده يا نه، پاك است، و اگر هم بتواند نجس بودن يا پاك بودن آن را بفهمد، لازم نيست تفحص و تحقيق كند.

ص:24

مسأله 125. اگر بداند يكى از دو ظرفى كه از هر دو استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، بايد از هر دو اجتناب كند ولى اگر يكى از دو لباسى كه از هر دو استفاده مى كند نجس شده و نداند كدام است، مى تواند دو نماز بخواند با هر لباس يك نماز، چنان چه مى تواند از هر يك انتفاعات ديگر ببرد. بلى، اگر در يكى از آن ها نماز بخواند، نمى تواند به آن اكتفا كند. چنان كه اگر با هر دو در يك زمان يك نماز بخواند، نماز او باطل است.

راه نجس شدن چيز پاك

مسأله 126. اگر چيز پاك به چيز نجس برسد و هر دو يا يكى از آن ها به طورى تَر باشد كه ترى يكى به ديگرى برسد، چيز پاك نجس مى شود، و اگر ترى به قدرى كم باشد كه به ديگرى نرسد، چيزى كه پاك بوده نجس نمى شود.

مسأله 127. اگر چيز پاكى به چيز نجس برسد و انسان شك كند كه هر دو يا يكى از آن ها تَر بوده يا نه، آن چيز پاك نجس نمى شود.

مسأله 128. دو چيزى كه انسان نمى داند كدام پاك و كدام نجس است، اگر چيز پاكى با رطوبت به يكى از آن ها برسد نجس نمى شود، ولى اگر به هر دو برسد، محل برخورد نجس مى شود.

مسأله 129. زمين و پارچه و مانند اين ها اگر رطوبت داشته باشد، هر قسمتى كه نجاست به آن برسد نجس مى شود و جاهاى ديگر آن پاك است، و هم چنين است خيار و خربزه و مانند اين ها.

مسأله 130. هر گاه شيره و روغن و مانند اين ها طورى باشد كه اگر مقدارى از آن را بردارند جاى آن خالى نمى ماند همين كه يك نقطه از آن نجس شد، تمام آن نجس مى شود، ولى اگر طورى باشد كه جاى آن در موقع برداشتن خالى بماند، اگر چه بعد پر شود، فقط جايى كه نجاست به آن رسيده نجس مى باشد. پس اگر فضله موش در آن بيفتد، جايى كه فضله افتاده نجس و بقيه پاك است.

مسأله 131. اگر مگس يا حيوانى مانند آن روى چيز نجسى كه تَر است بنشيند و بعد روى چيز پاكى كه آن هم تَر است بنشيند، چنان چه انسان بداند نجاست همراه آن حيوان

ص:25

بوده، چيز پاك نجس مى شود، و اگر نداند پاك است.

مسأله 132. اگر جايى از بدن كه عرق دارد نجس شود و عرق از آنجا به جاى ديگر برود، هر جا كه عرق به آن برسد نجس مى شود.

مسأله 133. اخلاطى كه از بينى يا گلو مى آيد، اگر خون داشته باشد، جايى كه خون دارد نجس و بقيه آن پاك است. پس اگر به بيرون دهان يا بينى برسد، مقدارى را كه انسان يقين دارد جاى نجس اخلاط به آن رسيده، نجس است، و محلى را كه شك دارد جاى نجس به آن رسيده يا نه، پاك مى باشد.

مسأله 134. اگر آفتابه اى را كه ته آن سوراخ است روى زمين نجس بگذارند در حالى كه آب از آن بيرون مى آيد، آب داخل آفتابه نجس نمى شود، ولى در حالى كه آب از آن بيرون نمى آيد و آب نجس كه در زير آن جمع شده به واسطه سوراخ، متصل به آب داخل

آفتابه باشد، آب داخل آن هم نجس مى شود.

مسأله 135. اگر چيزى داخل بدن شود و به نجاست برسد، در صورتى كه بعد از بيرون آمدن، آلوده به نجاست نباشد پاك است. پس اگر سوزن و چاقو و مانند اين ها در بدن فرو رود و بعد از بيرون آمدن، به نجاست آلوده نباشد نجس نيست؛ و هم چنين است آب دهان و بينى اگر در داخل به خون برسد و بعد از بيرون آمدن به خون آلوده نباشد.

احكام نجاسات

مسأله 136. نجس كردن خط و ورق قرآن حرام است، و اگر نجس شود بايد فوراً آن را آب بكشند.

مسأله 137. اگر جلد قرآن نجس شود در صورتى كه بى احترامى به قرآن باشد، بايد آن را آب بكشند.

مسأله 138. گذاشتن قرآن روى عين نجس، مانند خون و مردار اگر چه آن عين نجس خشك باشد، حرام است، و برداشتن قرآن از روى آن، واجب مى باشد.

مسأله 139. نوشتن قرآن با مركب نجس اگر چه يك حرف آن باشد، حرام است؛ و اگر نوشته شود بايد آن را آب بكشند، و اگر ممكن نشود به واسطه تراشيدن و مانند آن

ص:26

كارى كنند كه از بين برود.

مسأله 140. دادن قرآن به كافر اگر هتك و توهين شمرده شود و يا در معرض هتك باشد، حرام و گرفتن قرآن از او واجب است.

مسأله 141. اگر ورق قرآن يا چيزى كه احترام آن لازم است، مثل كاغذى كه اسم خدا يا پيغمبر صلى الله عليه وآله يا امام عليه السلام بر آن نوشته شده در مستراح بيفتد، بيرون آوردن و آب كشيدن آن اگر چه خرج داشته باشد واجب است، و اگر بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد به آن مستراح نروند تا يقين كنند آن ورق پوسيده است؛ و نيز اگر تربت در مستراح بيفتد و بيرون آوردن آن ممكن نباشد، بايد تا وقتى كه يقين نكرده اند به كلى از بين رفته به آن مستراح نروند.

مسأله 142. خوردن و آشاميدن عين نجس، مثل مردار و شراب و خورانيدن آن حتى به اطفال، حرام است، بلكه بايد طفل را از خوردن آن منع نمايند؛ و خوردن و آشاميدن چيزى كه نجس شده و خورانيدن آن به اشخاص بالغ و هم چنين خورانيدن متنجسى كه ضرر دارد، به اطفال حرام است، و با عدم ضرر هم، احتياط مستحب، ترك خورانيدن به اطفال است.

مسأله 143. فروختن و عاريه دادن چيز نجسى كه مى شود آن را آب كشيد اگر نجس بودن آن را به طرف بگويند اشكال ندارد، ولى در غير خوراكى ها - كه شستن آن ها متعارف نيست يا براى آنچه طهارت واقعى شرط آن نيست به كار برده مى شود - اگر نگويد اشكال ندارد.

مسأله 144. اگر انسان ببيند كسى چيز نجسى را مى خورد يا با لباس نجس نماز مى خواند، لازم نيست به او بگويد.

مسأله 145. اگر جايى از خانه يا فرش كسى نجس باشد و ببيند بدن يا لباس يا چيز ديگر كسانى كه وارد خانه او مى شوند با رطوبت به جاى نجس رسيده است، وجوب اعلام به آنان معلوم نيست.

مسأله 146. اگر صاحب خانه در بين غذاخوردن بفهمد غذا نجس است، بايد به مهمانان بگويد؛ اما اگر يكى از مهمانان بفهمد، لازم نيست به ديگران خبر دهد، ولى چنان چه

ص:27

طورى با آنان معاشرت دارد كه ممكن است به واسطه نجس بودن آنان، خود او هم نجس شود، يا بعد از غذا به آنان بگويد يا خودش به وظيفه شخصى خود عمل كند.

مسأله 147. اگر چيزى را كه عاريه كرده نجس شود، چنان چه صاحبش آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى و طهارت واقعى است استعمال مى كند، مثل وضو و غسل، احتياط واجب آن است كه نجس شدن آن را به او بگويد؛ و اگر در كارى كه شرط آن طهارت ظاهرى است استعمال مى كند، مثل لباس نمازگزار، گفتن به او واجب نيست اگر چه مطابق با احتياط است.

مسأله 148. اگر بچه اى كه تكليفش نزديك است، به پاك بودن يا نجس بودن چيزى كه در دست خودش مى باشد خبر دهد، پذيرفته است به شرط حصول اطمينان، و اگر به پاكى يا نجس بودن چيزى كه در دست او نيست خبر دهد، گفته اش پذيرفته نيست.

*

مطهِّرات

اشاره

مسأله 149. مطهِّرات يعنى پاك كننده ها يازده چيز است:

اول - آب.

دوم - زمين.

سوم - آفتاب.

چهارم - استحاله.

پنجم - كم شدن دو سوم آب انگور بنابر قول به نجاست آن و گذشت كه با به جوش آمدن نجس نمى شود.

ششم - انتقال.

هفتم - اسلام.

هشتم - تبعيت.

نهم - برطرف شدن عين نجاست.

دهم - استبراء حيوان نجاستخوار.

يازدهم - غايب شدن مسلمان، و احكام موارد فوق به طور تفصيل در مسائل آينده گفته خواهد شد.

ص:28

1. آب

مسأله 150. آب با چهار شرط، چيز نجس را پاك مى كند:

اول - آن كه مطلق باشد. پس آب مضاف، مانند گلاب و عرق بيد چيز نجس را پاك نمى كند.

دوم - آن كه پاك باشد.

سوم - آن كه وقتى چيز نجس را مى شويند، آب مضاف نشود و بو يا رنگ يا مزه نجاست هم نگيرد.

چهارم - آن كه بعد از آب كشيدن چيز نجس، عين نجاست در آن نباشد و پاك شدن چيز نجس با آب قليل، يعنى آب كمتر از كُر شرطهاى ديگرى هم داردكه بعداً گفته مى شود.

مسأله 151. ظرف نجس را با آب قليل بايد سه مرتبه شست و در كُر و جارى يك مرتبه كافى است، ولى ظرفى را كه سگ ليسيده يا از آن ظرف آب يا چيز روان ديگرى خورده، بايد اول با خاك پاك، خاك مال كرد، و بعد با آب قليل دو مرتبه و با كُر يا جارى نيز احتياطاً دو مرتبه شست؛ و هم چنين ظرفى را كه آب دهان سگ در آن ريخته، بنابر احتياط واجب بايد پيش از شستن، خاك مال كرد.

مسأله 152. اگر دهانه ظرفى كه سگ دهن زده، تنگ باشد و نشود آن را خاك مال كرد، چنان چه ممكن است بايد پارچه اى به چوبى بپيچند و توسط آن، خاك را به آن ظرف بمالند، و اگر ممكن نيست بايد خاك را در آن بريزند و به شدت حركت دهند تا به همه آن ظرف برسد.

مسأله 153. ظرفى را كه خوك بليسد يا از آن چيز بخورد، با آب قليل بايد هفت مرتبه شست و در كُر و جارى نيز احتياطاً هفت مرتبه بشويند، و لازم نيست آن را خاك مال كنند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه خاك مال شود.

مسأله 154. اگر ظرفى را كه به شراب نجس شده، با آب قليل مثل ساير ظرف ها آب بكشند، پاك مى شود، ولى مستحب است كه آن را هفت مرتبه بشويند.

مسأله 155. كوزه اى كه از گِل نجس ساخته شده و يا آب نجس در آن فرو رفته است، اگر در آب كُر يا جارى بگذارند، به هر جاى آن كه آب برسد پاك مى شود، و اگر بخواهند باطن

ص:29

آن هم پاك شود بايد به قدرى در آب كُر يا جارى بماند كه آب به تمام آن فرو رود.

مسأله 156. ظرف نجس را با آب قليل به دو طريق مى شود آب كشيد:

يكى آن كه سه مرتبه پر كنند و خالى كنند، و ديگر آن كه سه دفعه قدرى آب در آن بريزند و در هر دفعه آب را طورى در آن بگردانند كه به جاهاى نجس آن برسد و بيرون بريزند.

مسأله 157. اگر ظرف بزرگى، مثل پاتيل و خمره نجس شود، چنان چه سه مرتبه آن را از آب پر كنند و خالى كنند پاك مى شود؛ و هم چنين است اگر سه مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد و در هر دفعه آبى كه ته آن جمع مى شود بيرون آورند، و احتياط واجب آن است كه در هر دفعه ظرفى را كه با آن آب ها را بيرون مى آورند آب بكشند.

مسأله 158. اگر مس نجس و مانند آن را آب كنند و آب بكشند، ظاهرش پاك مى شود.

مسأله 159. تنورى كه به بول نجس شده است، اگر دو مرتبه از بالا آب در آن بريزند، به طورى كه تمام اطراف آن را بگيرد پاك مى شود؛ و در غير بول، اگر بعد از بر طرف شدن نجاست يك مرتبه به دستورى كه گفته شد آب در آن بريزند كافى است، و بهتر است كه گودالى ته آن بكنند تا آب ها در آن جمع شود و بيرون بياورند، و بعد آن گودال را با خاك پاك پر كنند.

مسأله 160. اگر چيز نجس را بعد از برطرف كردن عين نجاست، يك مرتبه در آب كر يا جارى فرو برند كه آب به تمام جاهاى نجس آن برسد، پاك مى شود، و در فرش و لباس و مانند اين ها فشار لازم نيست.

مسأله 161. اگر بخواهند چيزى را كه به بول نجس شده با آب قليل آب بكشند، چنان چه يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود، در صورتى كه بول در آن چيز نمانده باشد، يك مرتبه ديگر كه آب روى آن بريزند پاك مى شود، ولى لباس و فرش و مانند اين ها را بايد بعد از هر دفعه فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد. و غساله، آبى است كه

ص:30

معمولاً در وقت شستن و بعد از آن از چيزى كه شسته مى شود، خود به خود يا به وسيله فشار جدا مى شود.

مسأله 162. اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه غذاخور نشده و شير خوك و زن كافره نخورده، نجس شود، چنان چه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد پاك مى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند، و در لباس و فرش و مانند اين ها فشار لازم نيست.

مسأله 163. اگر چيزى به غير بول نجس شود، چنان چه بعد از برطرف كردن نجاست يك مرتبه آب روى آن بريزند و از آن جدا شود پاك مى گردد، و نيز اگر در دفعه اولى كه آب روى آن مى ريزند تا بعد از برطرف شدن نجاست، آب ريختن را ادامه دهند به طورى كه پس از زوال نجاست هم آب روى آن بيايد پاك مى شود؛ ولى در هر صورت، لباس و مانند آن را بايد فشار دهند تا غساله آن بيرون آيد.

مسأله 164. اگر حصير نجس را كه با نخ بافته شده در آب كُر يا جارى فرو برند، بعد از برطرف شدن عين نجاست پاك مى شود؛ و اگر بخواهند آن را با آب قليل آب بكشند، فشار دادن آن لازم نيست و رسيدن آب مطلق به باطن نخ هاى آن كافى است.

مسأله 165. اگر ظاهر گندم و برنج و صابون و مانند اين ها نجس شود، با فرو بردن آن ها در آب كر يا جارى پاك مى شود، و اگر باطن آن ها نجس شود، چنان چه آن ها را در ظرفى ريخته و در آب كُر يا جارى بگذارند و به قدرى بماند كه رطوبت آب پاك به باطن آن ها تا آنجايى كه رطوبت نجس سرايت كرده برسد، بعيد نيست كه گفته شود همين اندازه در تطهير باطن آن ها كافى است، به شرط آن كه رطوبت نجس باطن آن ها قبل از تطهير خشك شده باشد.

مسأله 166. اگر انسان شك كند كه آب نجس به باطن صابون رسيده يا نه، باطن آن پاك است.

مسأله 167. اگر ظاهر برنج و گوشت يا چيزى مانند اين ها به غير بول نجس شده باشد چنان چه آن را در ظرف پاكى بگذارند و بعد از زوال عين نجس، يك مرتبه آب روى آن بريزند و خالى كنند پاك مى شود، و اگر به بول نجس شده، بعد از زوال عين، دو مرتبه آب

ص:31

روى آن بريزند و خالى كنند، پاك مى شود و ظرف آن هم پاك مى گردد؛ ولى اگر بخواهند لباس يا چيزى را كه فشار لازم دارد در ظرفى بگذارند و آب بكشند، بايد در هر مرتبه كه آب روى آن مى ريزند، آن را فشار دهند و ظرف را كج كنند تا غساله اى كه در آن جمع شده بيرون بريزد.

مسأله 168. لباس نجسى را كه به نيل و مانند آن رنگ شده اگر در آب كر يا جارى فرو برند و آب پيش از آن كه به واسطه رنگ پارچه مضاف شود به تمام آن برسد، آن لباس پاك مى شود، اگر چه موقع فشاردادن، آب مضاف يا رنگين از آن بيرون آيد.

مسأله 169. اگر لباسى را در كر يا جارى آب بكشند، و بعد مثلاً لجن آب در آن ببينند، چنان چه احتمال ندهند كه جلوگيرى از رسيدن آب كرده، آن لباس پاك است.

مسأله 170. اگر بعد از آب كشيدن لباس و مانند آن خرده گِل يا اشنان در آن ديده شود و بداند كه آب مطلق زير آن گِل يا اشنان رسيده، پاك است، ولى اگر آب نجس به باطن گِل يا اشنان رسيده باشد، ظاهر گِل و اشنان پاك و باطن آن ها نجس است.

مسأله 171. هر چيز نجس تا عين نجاست را از آن برطرف نكنند پاك نمى شود، ولى اگر بو يا رنگ نجاست در آن مانده باشد اشكال ندارد. پس اگر خون را از لباس برطرف كنند و لباس را آب بكشند و رنگ خون در آن بماند پاك مى باشد، اما چنان چه به واسطه بو يا رنگ يقين كنند يا احتمال دهند كه ذره هاى نجاست در آن چيز مانده، نجس است.

مسأله 172. اگر نجاست بدن را در آب كر يا جارى برطرف كنند، بدن پاك مى شود، و بيرون آمدن و دوباره در آب رفتن لازم نيست.

مسأله 173. غذاى نجسى كه لاى دندان ها مانده، اگر آب در دهان بگردانند و به تمام غذاى نجس برسد، پاك مى شود.

مسأله 174. اگر موى سر و صورت را با آب قليل آب بكشند، بنابر احتياط واجب بايد فشار دهند كه غساله آن جدا شود.

مسأله 175. اگر جايى از بدن يا لباس را با آب قليل آب بكشند، اطراف آنجا كه متصل به آن است و معمولاً موقع آب كشيدن آنجا نجس مى شود، با پاك شدن جاى نجس پاك مى شود، و هم چنين است اگر چيز پاكى را پهلوى چيز نجس بگذارند و روى

ص:32

هر دو آب بريزند. پس اگر براى آب كشيدن يك انگشت نجس، روى همه انگشت ها آب بريزند و آب نجس به همه آن ها برسد، بعد از پاك شدن انگشت نجس، تمام انگشت ها پاك مى شود.

مسأله 176. گوشت و دنبه اى كه نجس شده مثل چيزهاى ديگر آب كشيده مى شود، و هم چنين است اگر بدن يا لباس چربى كمى داشته باشد كه از رسيدن آب به آن ها جلوگيرى نكند.

مسأله 177. اگر ظرف يا بدن نجس باشد، و بعد به طورى چرب شود كه از رسيدن آب به آن ها جلوگيرى كند، چنان چه بخواهند ظرف و بدن را آب بكشند، بايد چربى را برطرف كنند تا آب به آن ها برسد.

مسأله 178. چيز نجسى كه عين نجاست در آن نيست، اگر زير شيرى كه متصل به كُر است يك دفعه بشويند، پاك مى شود، و نيز اگر عين نجاست در آن باشد، چنان چه عين نجاست آن، زير شير يا به وسيله ديگر برطرف شود، و آبى كه از آن چيز مى ريزد بو يا رنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد، با آب شير پاك مى گردد. اما اگر آبى كه از آن مى ريزد،

بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد، بايد به قدرى آب شير روى آن بريزند تا در آبى كه از آن جدا مى شود بو يا رنگ يا مزه نجاست نباشد.

مسأله 179. اگر چيزى را آب بكشد و يقين كند پاك شده و بعد شك كند كه عين نجاست را از آن برطرف كرده يا نه، چنان چه موقع آب كشيدن، متوجه برطرف كردن عين نجاست بوده، آن چيز پاك است، و اگر متوجه برطرف كردن عين نجاست نبوده، بايد دوباره آن را آب بكشد.

مسأله 180. زمينى كه آب در آن فرو نمى رود و از محل نجس هم به محل ديگر جارى نمى شود، اگر نجس شود با آب قليل پاك نمى گردد مگر آن كه غساله آن را با پارچه يا ظرف بگيرند، ولى زمينى كه روى آن شن يا ريگ باشد چون آبى كه روى آن مى ريزند از آن جدا شده و در شن و ريگ فرو مى رود، با آب قليل پاك مى شود.

مسأله 181. زمين سنگ فرش و آجرفرش و زمين سختى كه آب در آن فرو نمى رود، اگر نجس شود با آب قليل پاك مى گردد، ولى بايد به قدرى آب روى آن بريزند كه جارى

ص:33

شود. و چنان چه آبى كه روى آن ريخته اند از سوراخى بيرون رود، همه زمين پاك مى شود، و اگر بيرون نرود جايى هم كه آب ها جمع مى شود پاك است، مگر آن كه غساله بول باشد كه نجس مى شود، و براى پاك شدن محل غساله كافى است كه غساله آن را در هر مرتبه به وسيله ظرف يا پارچه بگيرند.

مسأله 182. اگر ظاهر نمك سنگ و مانند آن نجس شود، با آب كمتر از كُر هم پاك مى شود.

مسأله 183. اگر شكر آب شده نجس را قند كنند و در آب كُر يا جارى بگذارند پاك نمى شود.

2. زمين

مسأله 184. زمين با سه شرط كف پا و ته كفش نجس را، از نجاستى كه به واسطه راه رفتن روى زمين نجس حاصل شده، پاك مى كند و در نجاستى كه از خارج به پا يا ته كفش رسيده، احتياط لازم آن است كه در تطهير آن به راه رفتن روى زمين اكتفا نكنند:

اول - آن كه پاك باشد.

دوم - آن كه خشك باشد.

سوم - آن كه اگر عين نجس، مثل خون و بول، يا متنجس، مثل گلى كه نجس شده در كف پا وته كفش باشد، به واسطه راه رفتن يا ماليدن پا به زمين برطرف شود، و نيز زمين بايد خاك يا سنگ و مانند اين ها باشد و با راه رفتن روى فرش و حصير و سبزه، كف پا و ته كفش نجس پاك نمى شود، و بنابر احتياط با راه رفتن بر زمينى كه مفروش به آجر يا چوب يا گچ يا قير باشد نيز پاك نمى شود.

مسأله 185. پاك شدن كف پا و ته كفش نجس، به واسطه راه رفتن روى زمين آسفالت و روى زمينى كه با چوب فرش شده، محل اشكال است.

مسأله 186. براى پاك شدن كف پا و ته كفش بهتر است پانزده قدم يا بيشتر راه بروند، اگر چه به كمتر از پانزده قدم يا ماليدن پا به زمين، نجاست برطرف شود.

مسأله 187. لازم نيست كف پا و ته كفش نجس، تر باشد بلكه اگر خشك هم باشد

ص:34

با راه رفتن پاك مى شود.

مسأله 188. بعد از آن كه كف پا يا ته كفش نجس به راه رفتن پاك شد، مقدارى از اطراف آن هم كه معمولاً به گل آلوده مى شود پاك مى گردد.

مسأله 189. كسى كه با دست و زانو راه مى رود اگر كف دست يا زانوى او نجس شود، با راه رفتن پاك مى گردد. و هم چنين است ته عصا و ته پاى مصنوعى و نعل چهارپايان.

مسأله 190. اگر بعد از راه رفتن، بو يا رنگ يا ذره هاى كوچكى از نجاست كه ديده نمى شود، در كف پا يا ته كفش بماند اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است به قدرى راه روند كه آن ها هم برطرف شوند.

مسأله 191. داخل كفش و مقدارى از كف پا كه به زمين نمى رسد، به واسطه راه رفتن پاك نمى شود و پاك شدن كف جوراب به واسطه راه رفتن، محل اشكال است.

3. آفتاب

مسأله 192. آفتاب، زمين و ساختمان و چيزهايى كه مانند درب و پنجره در ساختمان به كار برده شده، و هم چنين ميخى را كه به ديوار كوبيده اند، با پنج شرط پاك مى كند:

اول - آن كه چيز نجس به طورى تَر باشد، كه اگر چيز ديگرى به آن برسد تَر شود، پس اگر خشك باشد بايد به وسيله اى آن را تَر كنند تا آفتاب خشك كند.

دوم - آن كه اگر عين نجاست در آن چيز باشد پيش از تابيدن آفتاب، آن را برطرف كنند.

سوم - آن كه چيزى از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند. پس اگر آفتاب از پشت پرده يا ابر و مانند اين ها بتابد و چيز نجس را خشك كند، آن چيز پاك نمى شود، ولى اگر ابر به قدرى نازك باشد كه از تابيدن آفتاب جلوگيرى نكند، اشكال ندارد.

چهارم - آن كه آفتاب به تنهايى چيز نجس را خشك كند. پس اگر مثلاً چيز نجس به واسطه باد و آفتاب خشك شود، پاك نمى گردد، ولى اگر باد به قدرى كم باشد كه نگويند به خشك شدن چيز نجس كمك كرده، اشكال ندارد.

پنجم - آن كه آفتاب مقدارى از بنا يا ساختمان را كه نجاست به آن فرو رفته، يك

ص:35

مرتبه خشك كند. پس اگر يك مرتبه بر زمين يا ساختمان نجس بتابد و روى آن را خشك كند و دفعه ديگر زير آن را خشك نمايد، فقط روى آن پاك مى شود و زير آن نجس مى ماند.

مسأله 193. پاك شدن حصير نجس به واسطه آفتاب محل اشكال است، ولى درخت و شاخه و برگ و ميوه آن و گياه ها در حال اتصال به زمين به واسطه آفتاب پاك مى شوند.

مسأله 194. اگر آفتاب به زمين نجس بتابد، بعد انسان شك كند كه زمين موقع تابيدن آفتاب تَر بوده يا نه، يا ترى آن به واسطه آفتاب خشك شده يا نه، آن زمين نجس است؛ و هم چنين است اگر شك كند كه پيش از تابش آفتاب عين نجاست از آن برطرف شده يا نه، يا شك كند كه چيزى مانع تابش آفتاب بوده يا نه.

مسأله 195. اگر آفتاب به يك طرف ديوار نجس بتابد، طرفى كه آفتاب به آن نتابيده پاك نمى شود.

4. استحاله

مسأله 196. اگر جنس چيز نجس به طورى عوض شود كه به صورت چيز پاكى درآيد، پاك مى شود، و مى گويند استحاله شده است، مثل آن كه چوب نجس بسوزد و خاكستر گردد، يا سگ در نمك زار فرو رود و نمك شود. ولى اگر جنس آن عوض نشود مثل آن كه گندم نجس را آرد كنند يا نان بپزند پاك نمى شود.

مسأله 197. كوزه گِلى و مانند آن كه از گل نجس ساخته شده و هم چنين ذغال چوب نجس، نجس است.

مسأله 198. چيز نجسى كه معلوم نيست استحاله شده يا نه، نجس است.

مسأله 199. اگر شراب به خودى خود يا به واسطه آن كه چيزى، مثل سركه و نمك در آن ريخته اند سركه شود، پاك مى گردد.

مسأله 200. شرابى كه از انگور نجس و مانند آن درست كنند، يا نجاست ديگرى به آن برسد، بنابر احتياط به سركه شدن پاك نمى شود.

ص:36

مسأله 201. سركه اى كه از انگور و كشمش و خرماى نجس درست كنند نجس است.

مسأله 202. اگر پوشال ريز انگور يا خرما داخل آن ها باشد و سركه بريزند ضرر ندارد، و اين بنابر آن است كه قائل به نجاست آن به وسيله جوش آمدن باشيم، و گذشت كه اقوى طهارت است.

5. كم شدن دو سوم آب انگور

مسأله 203. آب انگورى كه با آتش جوش آمده اگر آن قدر بجوشد كه ثلثان شود، يعنى دو قسمت آن كم شود و يك قسمت آن بماند، پاك مى شود. ولى اگر به خودى خود جوش بيايد و به آتش يا غير آتش ثلثان شود، يا به آتش جوش بيايد و به غير آتش ثلثان شود فقط به سركه شدن پاك مى شود؛ و اين حكم بنابر قول به نجاست عصير است به جوش آمدن و گذشت كه اقوى طهارت است.

مسأله 204. اگر دو قسمت آب انگور بدون جوش آمدن كم شود، چنان چه باقيمانده آن جوش بيايد نجس نيست، ولى خوردن آن حرام است.

مسأله 205. خوردن آب انگورى كه معلوم نيست جوش آمده يا نه حلال است، ولى اگر با آتش جوش بيايد تا انسان يقين نكند كه دو قسمت آن با آتش كم شده، حلال نمى شود و اگر به خودى خود جوش آيد تا سركه نشود حلال نمى شود.

مسأله 206. اگر مثلاً در يك خوشه غوره يك دانه يا دو دانه انگور باشد چنان چه به آبى كه از آن خوشه گرفته مى شود، آب غوره بگويند و اثرى از شيرينى انگور در آن نباشد و بجوشد پاك، و خوردن آن حلال است.

مسأله 207. اگر يك دانه انگور در چيزى كه به آتش مى جوشد بيفتد و بجوشد و در آن مستهلك شود، خوردن آن حلال است.

مسأله 208. اگر بخواهند در چند ديگ شيره بپزند، بايد كفگيرى را كه در ديگ جوش آمده زده اند در ديگى كه جوش نيامده نزنند و اگر همه جوش آمده باشد بايد كفگير ديگى را كه ثلثان نشده، در ديگى كه ثلثان شده نزنند، و اين حكم بنابر قول به نجاست عصير

ص:37

است به جوش آمدن، ولى گذشت كه نجس نمى شود.

مسأله 209. چيزى كه معلوم نيست غوره است يا انگور، اگر جوش بيايد خوردن آن حلال است.

6. انتقال

مسأله 210. اگر خون بدن انسان يا خون حيوانى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه وقتى رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند، به بدن حيوانى كه خون جهنده ندارد برود و خون آن حيوان حساب شود، پاك مى گردد، و اين را انتقال گويند. پس خونى كه زالو از انسان مى مكد چون خون زالو به آن گفته نمى شود و مى گويند خون انسان است، نجس مى باشد.

مسأله 211. اگر كسى پشه اى را كه به بدنش نشسته بكشد و نداند خونى كه از پشه بيرون آمده از او مكيده يا از خود پشه مى باشد، پاك است. و هم چنين است اگر بداند از او مكيده ولى جزء بدن پشه حساب شود، اما اگر فاصله بين مكيدن خون و كشتن پشه به قدرى كم باشد كه بگويند خون انسان است، آن خون نجس مى باشد. و اگر بداند كه آن خون را از انسان مكيده و شك كند كه جزء بدن پشه شده يا نه، احتياط اجتناب از آن است.

7. اسلام

مسأله 212. اگر كافر شهادتين بگويد، يعنى بگويد: «أَشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إِلَّا الله وَأَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله» مسلمان مى شود، و بعد از مسلمان شدن، بدن و آب دهان و بينى و عرق او پاك است؛ ولى اگر موقع مسلمان شدن، عين نجاست به بدن او بوده، بايد برطرف كند و جاى آن را آب بكشد، بلكه اگر پيش از مسلمان شدن، عين نجاست برطرف شده باشد، احتياط واجب آن است كه جاى آن را آب بكشد.

مسأله 213. اگر موقعى كه كافر بوده لباس او با رطوبت به بدنش رسيده باشد و آن لباس در موقع مسلمان شدن در بدن او نباشد نجس است، بلكه اگر در بدن او هم باشد، بنابر احتياط لازم بايد از آن اجتناب كند.

ص:38

مسأله 214. اگر كافر شهادتين بگويد، و انسان نداند قلباً مسلمان شده يا نه، پاك است، بلكه اگر بداند هم كه اعتقاد ندارد تا اظهار كفر نكرده بنابر اقوى پاك است.

8. تبعيت

مسأله 215. تبعيت آن است كه چيز نجسى به واسطه پاك شدن چيز نجس ديگر پاك شود.

مسأله 216. اگر شراب سركه شود، ظرف آن هم تا جايى كه شراب موقع جوش آمدن به آنجا رسيده پاك مى شود، و پارچه و چيزى هم كه معمولاً روى آن مى گذارند اگر به آن رطوبت نجس شود، پاك مى گردد؛ ولى اگر پشت ظرف به آن شراب آلوده شود، احتياط واجب آن است كه بعد از سركه شدن شراب، از آن اجتناب كنند.

مسأله 217. ظرفى كه آب انگور در آن جوش مى آيد و چيزهايى كه مانند كفگير براى پختن آب انگور، به كار مى رود، بنابر قول به نجاست آب انگور جوشان بعد از كم شدن دو قسمت آب انگور پاك مى شود، ولى گذشت كه آب انگور به جوشيدن نجس نمى شود.

مسأله 218. تخته يا سنگى كه روى آن، ميت را غسل مى دهند و پارچه اى كه با آن عورت ميت را مى پوشانند و دست كسى كه او را غسل مى دهد، بعد از تمام شدن غسل، پاك مى شود.

مسأله 219. كسى كه چيزى را با دست خود آب مى كشد، بعد از پاك شدن آن چيز دست او هم پاك مى شود.

مسأله 220. اگر لباس و مانند آن را با آب قليل آب بكشند و به اندازه معمول فشار دهند تا آبى كه روى آن ريخته اند جدا شود، آبى كه در آن مى ماند پاك است.

مسأله 221. ظرف نجس را كه با آب قليل آب مى كشند، بعد از جدا شدن آبى كه براى پاك شدن روى آن ريخته اند، آب كمى كه در آن مى ماند پاك است.

9. برطرف شدن عين نجاست

مسأله 222. اگر بدن حيوان به عين نجس، مثل خون يا متنجس، مثل آب نجس

ص:39

آلوده شود، چنان چه آن ها برطرف شود، بدن آن حيوان پاك مى شود، و هم چنين است باطن بدن انسان، مثل داخل دهان و بينى، مثلاً اگر خونى از لاى دندان بيرون آيد و در دهان از بين برود، آب كشيدن داخل دهان لازم نيست، ولى اگر دندان عاريه در دهان نجس شود بنابر احتياط بايد آن را آب بكشند.

مسأله 223. اگر غذا لاى دندان مانده باشد و داخل دهان خون بيايد، چنان چه انسان نداند كه خون به غذا رسيده آن غذا پاك است، و اگر خون به آن برسد بنابر احتياط نجس مى شود.

مسأله 224. مقدارى از لب ها و پلك چشم كه موقع بستن روى هم مى آيد و نيز جايى را كه انسان نمى داند از ظاهر بدن است يا باطن آن، اگر نجس شود بنابر احتياط واجب بايد آب بكشد.

مسأله 225. اگر گرد و خاك نجس به لباس و فرش و مانند اين ها بنشيند، چنان چه طورى آن ها را تكان دهند كه گرد و خاك نجس از آن ها بريزد، پاك مى شود.

10. استبراء حيوان نجاستخوار

مسأله 226. بول و غائط حيوانى كه به خوردن نجاست انسان عادت كرده، نجس است؛ و اگر بخواهند پاك شود، بايد آن را استبراء كنند، يعنى تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن نگويند، نگذارند نجاست بخورد و خوراك پاك به آن بدهند و بنابر احتياط مستحب بايد شتر نجاستخوار را چهل روز و گاو را سى روز و گوسفند را ده روز و مرغابى را هفت يا پنج روز و مرغ خانگى را سه روز، از خوردن نجاست جلوگيرى كنند و غذاى پاك به آن ها بدهند، و اگر بعد از اين مدت باز هم نجاستخوار به آن ها گفته شود واجب است تا مدتى كه بعد از آن مدت ديگر نجاستخوار به آن ها نگويند، آن ها را از

خوردن نجاست جلوگيرى نمايند.

11. غايب شدن مسلمان

مسأله 227. اگر بدن يا لباس مسلمان يا چيز ديگرى كه مانند ظرف و فرش در اختيار او است نجس شود و آن مسلمان غايب گردد با شش شرط پاك است:

ص:40

اول - آن كه آن مسلمان چيزى كه بدن يا لباسش را نجس كرده، نجس بداند. پس اگر مثلاً لباسش به عرق جنب از حرام آلوده شود و آن را نجس نداند، بعد از غايب شدن او نمى شود آن لباس را پاك دانست.

دوم - آن كه بداند بدن يا لباسش به چيز نجس رسيده است.

سوم - آن كه انسان ببيند آن چيز را در كارى كه شرط آن پاكى است استعمال مى كند، مثلاً ببيند با آن لباس نماز مى خواند.

چهارم - آن كه آن مسلمان بداند شرط كارى كه با آن چيز انجام مى دهد پاكى است. پس اگر مثلاً نداند كه بايد لباس نمازگزار پاك باشد، و با لباسى كه نجس شده نماز بخواند، نمى شود آن لباس را پاك دانست.

پنجم - آن كه انسان احتمال دهد آن مسلمان چيزى را كه نجس شده آب كشيده است. پس اگر يقين داشته باشد كه آب نكشيده، نبايد آن چيز را پاك بداند، و نيز اگر نجس و پاك در نظر آن مسلمان فرق نداشته باشد، پاك دانستن آن چيز محل اشكال است.

ششم - آن كه بنابر احتياط واجب آن مسلمان بالغ باشد.

مسأله 228. اگر خود انسان يقين كند كه چيزى كه نجس بوده پاك شده است، يا دو عادل به پاك شدن آن خبر دهند، آن چيز پاك است؛ و هم چنين اگر كسى كه چيز نجس در اختيار او است بگويد آن چيز پاك شده، يا مسلمانى چيز نجس را آب كشيده باشد اگر چه معلوم نباشد درست آب كشيده يا نه، پاك است.

مسأله 229. كسى كه وكيل شده است لباس انسان را آب بكشد، اگر بگويد آب كشيدم و انسان به گفته او اطمينان پيدا كند، آن لباس پاك است.

مسأله 230. اگر انسان حالى دارد كه در آب كشيدن چيز نجس يقين پيدا نمى كند مى تواند به گمان اكتفا نمايد.

* احكام ظرف ها

مسأله 231. ظرفى كه از پوست سگ يا خوك يا مردار ساخته شده است، خوردن و آشاميدن از آن حرام است و نبايد آن ظرف را در وضو و غسل و كارهايى كه بايد با چيز پاك انجام داد، استعمال كنند، بلكه احتياط واجب آن است كه چرم سگ و خوك و مردار

ص:41

را، اگر چه ظرف هم نباشد استعمال نكنند.

مسأله 232. خوردن و آشاميدن از ظرف طلا و نقره حرام است، و هم چنين استعمال آن ها مطلقاً بنابر احتياط واجب حرام است؛ اما حرمت نگاهداشتن آن ها به قصد ذخيره مالى نه به عنوان ظرف معلوم نيست اگر چه احوط است.

مسأله 233. ساختن ظرف طلا و نقره به قصد خوردن و آشاميدن از آن و ساير استعمالات محرّمه و اجرت ساختن آن، حرام است.

مسأله 234. خريد و فروش ظرف طلا و نقره به قصد خوردن و آشاميدن و ساير استعمالات محرّمه و پول و عوضى هم كه فروشنده مى گيرد حرام است.

مسأله 235. گيره استكان كه از طلا يا نقره مى سازند اگر بعد از برداشتن استكان ظرف به آن گفته شود، استعمال آن - چه به تنهايى و چه با استكان - حرام است؛ و اگر ظرف به آن گفته نشود، استعمال آن مانعى ندارد.

مسأله 236. استعمال ظرفى كه روى آن را آب طلا يا آب نقره داده اند اشكال ندارد.

مسأله 237. اگر فلزى را با طلا يا نقره مخلوط كنند و ظرف بسازند، چنان چه مقدار آن فلز به قدرى زياد باشد كه ظرف طلا يا نقره به آن ظرف نگويند، استعمال آن مانع ندارد.

مسأله 238. اگر انسان غذايى را كه در ظرف طلا يا نقره است به قصد اين كه چون غذاخوردن در ظرف طلا و نقره حرام مى باشد در ظرف ديگر بريزد، اشكال ندارد؛ و اگر به اين قصد نباشد، ريختن غذا از ظرف طلا يا نقره در ظرف ديگر حرام است، ولى در هر دو صورت، خوردن غذا از ظرف دوم مانعى ندارد.

مسأله 239. استعمال بادگير قليان و غلاف شمشير و كارد و قاب قرآن اگر از طلا يا نقره باشد، اشكال ندارد، ولى احتياط آن است كه عطردان و سرمه دان طلا و نقره را استعمال نكنند.

مسأله 240. استعمال ظرف طلا يا نقره در حال ناچارى اشكال ندارد مگر براى وضو و غسل كه در حال ناچارى هم نمى شود از ظرف طلا و نقره استفاده كرد.

ص:42

مسأله 241. استعمال ظرفى كه معلوم نيست از طلا يا نقره است يا از چيز ديگر اشكال ندارد.

* وضو

اشاره

مسأله 242. در وضو واجب است صورت و دست ها را بشويند و جلوى سر و روى پاها را مسح كنند.

مسأله 243. درازاى صورت را بايد از بالاى پيشانى، جايى كه موى سر بيرون مى آيد تا آخر چانه شست، و پهناى آن به مقدارى كه بين انگشت وسط و شست قرار مى گيرد بايد شسته شود، و اگر مختصرى از اين مقدار را نشويد وضو باطل است؛ و براى آن كه يقين كند اين مقدار كاملاً شسته شده، بايد كمى اطراف آن را هم بشويد.

مسأله 244. اگر صورت يا دست كسى كوچكتر يا بزرگتر از معمول مردم باشد، بايد ملاحظه كند كه افراد معمولى تا كجاى صورت خود را مى شويند، او هم تا همان جا را بشويد، و نيز اگر در پيشانى او مو روييده يا جلوى سرش مو ندارد، بايد به اندازه معمول، پيشانى را بشويد.

مسأله 245. اگر احتمال دهد چرك يا چيز ديگرى در ابروها و گوشه هاى چشم و لب او هست كه نمى گذارد آب به آن ها برسد، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد پيش از وضو وارسى كند كه اگر هست برطرف نمايد.

مسأله 246. اگر پوست صورت از لاى مو پيدا باشد، بايد آب را به پوست برساند؛ و اگر پيدا نباشد، شستن مو كافى است و رساندن آب به زير آن لازم نيست.

مسأله 247. اگر شك كند كه پوست صورت از لاى مو پيدا است يا نه، بنابر احتياط واجب بايد مو را بشويد و آب را به پوست هم برساند.

مسأله 248. شستن داخل بينى و مقدارى از لب و چشم كه در وقت بستن ديده نمى شود واجب نيست، ولى براى آن كه يقين كند از جاهايى كه بايد شسته شود چيزى باقى نمانده، واجب است مقدارى از آن ها را هم بشويد، و كسى كه نمى دانسته بايد اين

ص:43

مقدار را بشويد، اگر بداند در وضوهايى كه گرفته مقدار واجب را شسته، نمازهايى كه خوانده صحيح است.

مسأله 249. بايد صورت و دست ها را از بالا به پايين شست، و اگر از پايين به بالا بشويد وضو باطل است.

مسأله 250. اگر دست را تر كند و به صورت و دست ها بكشد، چنان چه ترى دست به قدرى باشد كه به واسطه كشيدن دست آب كمى بر آن ها جارى شود، كافى است.

مسأله 251. بعد از شستن صورت بايد دست راست و بعد از آن دست چپ را از آرنج تا سر انگشت ها بشويد.

مسأله 252. براى آن كه يقين كند آرنج را كاملاً شسته، بايد مقدارى بالاتر از آرنج را هم بشويد.

مسأله 253. كسى كه پيش از شستن صورت، دست هاى خود را تا مچ شسته، در موقع وضو بايد تا سر انگشتان را بشويد، و اگر فقط تا مچ را بشويد وضوى او باطل است.

مسأله 254. در وضو، شستن صورت و دست ها مرتبه اول واجب و مرتبه دوم مستحب و مرتبه سوم و بيشتر از آن حرام مى باشد، و اين كه كدام شستن، اول يا دوم يا سوم است، مربوط به قصد كسى است كه وضو مى گيرد. پس اگر به قصد شستن مرتبه اول مثلاً ده مرتبه آب به صورت بريزد، اشكال ندارد و همه آن ها شستن اول حساب مى شود، و اگر به قصد اين كه سه مرتبه بشويد سه مرتبه آب بريزد، مرتبه سوم آن حرام است.

مسأله 255. بعد از شستن هر دو دست، بايد جلوى سر را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و احتياط واجب آن است كه با دست راست مسح نمايد، و نيز احتياط آن است كه مسح از بالا به پايين باشد، اگرچه اقوى جواز مسح از پايين به بالا است.

مسأله 256. يك قسمت از چهار قسمت سر كه مقابل پيشانى است جاى مسح مى باشد، و هر جاى اين قسمت را به هر اندازه مسح كند كافى است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه از درازا به اندازه درازى يك انگشت و از پهنا به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد.

ص:44

مسأله 257. لازم نيست مسح سر بر پوست آن باشد، بلكه بر موى جلوى سر هم صحيح است، ولى كسى كه موى جلوى سر او به اندازه اى بلند است كه اگر مثلاً شانه كند به صورتش مى ريزد يا به جاى ديگر سر مى رسد، بايد بن موها را مسح كند، يا فرق سر را باز كرده پوست سر را مسح نمايد، و اگر موهايى را كه به صورت مى ريزد يا به جاهاى ديگر سر مى رسد، جلوى سر جمع كند و بر آن ها مسح نمايد يا بر موى جاهاى ديگر سر كه جلوى آن آمده مسح كند، باطل است.

مسأله 258. بعد از مسح سر، بايد با ترى آب وضو كه در دست مانده روى پاها را از سر يكى از انگشت ها تا برآمدگى روى پا مسح كند، و احتياط واجب آن است كه تا مفصل را هم مسح نمايد.

مسأله 259. پهناى مسح پا به هر اندازه باشد كافى است، ولى بهتر آن است كه به اندازه پهناى سه انگشت بسته مسح نمايد، و بهتر از آن مسح تمام روى پا است.

مسأله 260. احتياط آن است كه در مسح پا، دست را بر سر انگشت ها بگذارد و بعد به روى پا بكشد، هرچند اكتفا به اين كه تمام دست را روى پا بگذارد و كمى بكشد جايز است.

مسأله 261. در مسح سر و روى پا، بايد دست را روى آن ها بكشد و اگر دست را نگهدارد و سر يا پا را به آن بكشد، وضو باطل است، ولى اگر موقعى كه دست را مى كشد سر يا پا مختصرى حركت كند اشكال ندارد.

مسأله 262. جاى مسح بايد خشك باشد و اگر به قدرى تَر باشد كه رطوبت كف دست به آن اثر نكند، مسح باطل است، ولى اگر ترى آن به قدرى كم باشد كه رطوبتى كه بعد از مسح در آن ديده مى شود بگويند فقط از ترى كف دست است، اشكال ندارد.

مسأله 263. اگر براى مسح، رطوبتى در كف دست نمانده باشد، نمى تواند دست را با آب خارج تَر كند، بلكه بايد از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد و با آن مسح نمايد.

مسأله 264. اگر رطوبت كف دست فقط به اندازه مسح سر باشد، احتياط واجب آن است كه سر را با همان رطوبت مسح كند، و براى مسح پاها از اعضاء ديگر وضو رطوبت بگيرد.

ص:45

مسأله 265. مسح كردن از روى جوراب و كفش باطل است، ولى اگر به واسطه سرماى شديد يا ترس از دزد و درنده و مانند اين ها نتواند كفش يا جوراب را بيرون آورد، مسح كردن بر آن ها اشكال ندارد، و اگر روى كفش نجس باشد، بايد چيز پاكى بر آن بيندازد و بر آن چيز مسح كند، و احتياط واجب آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 266. اگر روى پا نجس باشد و نتواند براى مسح، آن را آب بكشد بايد تيمم نمايد.

وضوى ارتماسى

مسأله 267. در وضوى ارتماسى احوط آن است كه انسان صورت و دست راست را به قصد وضو در آب فرو برد و با دست راست، دست چپ را به قصد وضو بشويد، و مسح سر و پاها را انجام دهد.

مسأله 268. در وضوى ارتماسى هم بايد صورت و دست ها از بالا به پايين شسته شود، به اين نحو كه صورت را از طرف پيشانى و دست ها را از طرف آرنج در آب فرو برد.

مسأله 269. اگر وضوى بعضى از اعضاء را ارتماسى و بعضى را غير ارتماسى انجام دهد، اشكال ندارد.

دعاهايى كه موقع وضوگرفتن مستحب است

مسأله 270. كسى كه وضو مى گيرد مستحب است موقعى كه نگاهش به آب مى افتد بگويد:

بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذى جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ يجْعَلْهُ نَجِساً

و موقعى كه پيش از وضو دست خود را مى شويد بگويد:

اللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنَ التَّوَّابِينَ وَ اجْعَلْنى مِنَ الْمُتَطَهِّرِين

و در وقت مضمضه، يعنى آب در دهان گرداندن بگويد:

ص:46

اللّهُمَّ لَقِّنى حُجَّتى يوْمَ ألْقاكَ وَ اطْلِقْ لِسانى بِذِكْرِكَ

و در موقع استنشاق، يعنى آب در بينى كردن بگويد:

اللّهُمَّ لا تُحَرِّمْ عَلَى رِيحَ الْجَنَّةِ وَ اجْعَلْنى مِمَّنْ يشُّمُ رِيحَها وَ رَوْحَها وَ طيبَها

و موقع شستن صورت بگويد:

اللّهُمَّ بَيضْ وَجْهى يوْمَ تَسْوَدُّ فِيهِ الْوُجوُهُ وَ لاتُسَوِّدْ وَجْهى يوْمَ تَبْيضُّ فِيهِ الْوُجوهُ

و در وقت شستن دست راست بخواند:

اللّهُمَّ اعْطِنى كِتابى بِيمِينى وَ الْخُلْدَ فِى الْجِنانِ بِيسارى وَ حَاسِبْنى حِسَاباً يسِيراً

و موقع شستن دست چپ بگويد:

اللّهُمَّ لا تُعْطِنى كِتَابى بِشِمالى وَ لا مِنْ وَراءِ ظَهْرِى وَ لاتَجْعَلْهَا مَغْلوُلَةً إلى عُنُقى وَ اعوُذُ بِكَ مِنْ مُقَطَّعَاتِ النّيران

و موقعى كه سر را مسح مى كند بگويد:

اللّهُمَّ غَشِّنى بِرَحْمَتِكَ وَ بَرَكَاتِك وَعَفْوِك

و در وقت مسح پا بخواند:

اللّهُمَّ ثَبِّتْنى عَلَى الصِّراطِ يوْمَ تَزِلُّ فيهِ الأَْقْدامُ وَ اجْعَلْ سَعْيى فى مَا يرْضِيكَ عَنِّى يا ذَا الْجَلالِ وَ الإِكْرامِ

شرايط وضو

شرايط صحيح بودن وضو سيزده چيز است:

شرط اول - آن كه آب وضو پاك باشد.

ص:47

شرط دوم - آن كه مطلق باشد.

مسأله 271. وضو با آب نجس و آب مضاف باطل است، اگر چه انسان نجس بودن يا مضاف بودن آن را نداند يا فراموش كرده باشد، و اگر با آن وضو نمازى هم خوانده باشد، بايد آن نماز را دوباره با وضوى صحيح بخواند.

مسأله 272. اگر غير از آب گل آلود مضاف، آب ديگرى براى وضو ندارد، چنان چه وقت

نماز تنگ است، بايد تيمم كند، و اگر وقت دارد، احتياط واجب آن است كه صبر كند تا آب صاف شود و وضو بگيرد.

شرط سوم - آن كه آب وضو و فضايى كه در آن وضو مى گيرد مباح باشد.

مسأله 273. وضو با آب غصبى و با آبى كه معلوم نيست صاحب آن راضى است يا نه، حرام و باطل است؛ و نيز اگر آب وضو از صورت و دست ها در جاى غصبى بريزد، چنان چه در غير آنجا نتواند وضو بگيرد، وضوى او باطل مى باشد و اگر در غير آنجا بتواند وضو بگيرد وضو صحيح است.

مسأله 274. وضوگرفتن از حوض مدرسه اى كه انسان نمى داند آن حوض را براى همه مردم وقف كرده اند يا براى محصلين همان مدرسه، در صورتى كه از وضوى مردم از آب آن اطمينان به عموم وقفيت آن پيدا شود، اشكال ندارد.

مسأله 275. اگر معلوم باشد كه حوض مسجدى اختصاص به نمازگزار در آن مسجد دارد، كسى كه نمى خواهد در آن مسجد نماز بخواند، نمى تواند در آن حوض وضو بگيرد، و اگر اختصاص هم معلوم نباشد، احوط اين است كه از آن وضو نگيرد مگر اين كه از وضوى كسانى كه نمى خواهند در آن مسجد نماز بخوانند و به طور معمول از آن وضو مى گيرند اطمينان به عدم اختصاص حاصل شود.

مسأله 276. وضو گرفتن از حوض تيمچه و مسافرخانه و مانند اين ها براى كسانى كه ساكن آنجاها نيستند، با علم به رضايت صاحبان آن صحيح است. هر چند علم به رضايت، از وضوگرفتن كسانى كه در آنجاها ساكن نيستند و ممانعت نكردن صاحبان آن ها، حاصل شود.

مسأله 277. وضوگرفتن در نهرهاى بزرگ اگر چه انسان نداند كه صاحبان آن ها

ص:48

راضى هستند اشكال ندارد، ولى اگر صاحبان آن ها از وضوگرفتن نهى كنند، احتياط واجب آن است كه با آب آن ها وضو نگيرد.

مسأله 278. اگر فراموش كند آب غصبى است و با آن وضو بگيرد صحيح است، ولى كسى كه خودش آب را غصب كرده، اگر غصبى بودن آن را فراموش كند و وضو بگيرد، بنابر احتياط وضوى او باطل است.

شرط چهارم - آن كه ظرف آب وضو مباح باشد.

شرط پنجم - آن كه ظرف آب وضو طلا و نقره نباشد.

مسأله 279. اگر آب وضو در ظرف غصبى يا طلا و نقره است و غير از آن آب ديگرى ندارد بايد تيمم كند، و نمى تواند با آب آن ها وضو بگيرد، و اگر آب ديگرى دارد چنان چه در ظرف غصبى يا طلا يا نقره، وضوى ارتماسى بگيرد يا با آن ها آب را به صورت و دست ها بريزد، وضوى او باطل است؛ و در صورتى كه با مشت يا چيز ديگر آب را از آن ها بردارد و به صورت و دست ها بريزد، وضوى او صحيح است هر چند به واسطه تصرف در ظرف غصبى و طلا و نقره معصيت كرده است.

مسأله 280. بنابر احتياط واجب بايد در حوضى كه مثلاً يك آجر يا يك سنگ آن غصبى است وضو نگيرد.

مسأله 281. اگر در صحن يكى از امامان يا امامزادگان كه سابقاً قبرستان بوده است، حوض يا نهرى بسازند، چنان چه انسان نداند كه زمين صحن را براى قبرستان وقف كرده اند، وضوگرفتن در آن حوض و نهر اشكال ندارد.

شرط ششم - آن كه اعضاء وضو موقع شستن و مسح كردن پاك باشد.

مسأله 282. اگر پيش از تمام شدن وضو، جايى را كه شسته يا مسح كرده نجس شود، وضو صحيح است.

مسأله 283. اگر غير از اعضاى وضو جايى از بدن نجس باشد، وضو صحيح است، ولى اگر مخرج را از بول يا غائط تطهير نكرده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول آن را تطهير كند و بعد وضو بگيرد.

مسأله 284. اگر يكى از اعضاى وضو نجس باشد و بعد از وضو شك كند كه پيش از

ص:49

وضو آنجا را آب كشيده يا نه، چنان چه در موقع وضو ملتفت پاك بودن و نجس بودن آنجا نبوده، وضو باطل است، و اگر مى داند ملتفت بوده يا شك دارد كه ملتفت بوده يا نه، وضو صحيح است؛ و در هر صورت، جايى را كه نجس بوده بايد آب بكشد مگر آن كه بداند در صورتى كه پيش از وضو آن را آب نكشيده باشد با شستنِ وضويى آب كشيده شده است.

مسأله 285. اگر در صورت يا دست ها بريدگى يا زخمى است كه خون آن بند نمى آيد و آب براى آن ضرر ندارد، چنان چه در آب كر يا جارى فرو برد و قدرى فشار دهد كه خون بند بيايد، سپس به نيت وضو دست يا انگشت خود را روى آن بگذارد و به پايين بكشد كه آب بر آن جريان پيدا كند و شرايط ديگر مختل نشود، وضويش صحيح است.

شرط هفتم - آن كه وقت براى وضو و نماز كافى باشد.

مسأله 286. هرگاه وقت به قدرى تنگ است كه اگر وضو بگيرد تمام نماز يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند ولى اگر براى وضو و تيمم يك اندازه وقت لازم است، بايد وضو بگيرد.

مسأله 287. كسى كه در تنگى وقت نماز بايد تيمم كند، اگر به قصد قربت يا براى كار مستحبى مثل خواندن قرآن وضو بگيرد، صحيح است، و اگر براى خواندن آن نماز وضو بگيرد، به طورى كه فعلاً داعى او بر وضوگرفتن فقط آن نماز باشد، وضويش باطل است.

شرط هشتم - آن كه به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم وضو بگيرد و اگر براى خنك شدن يا به قصد ديگرى وضو بگيرد باطل است.

مسأله 288. لازم نيست نيت وضو را به زبان بگويد يا از قلب خود بگذراند، ولى بايد در تمام وضو متوجه باشد كه وضو مى گيرد، به طورى كه اگر از او بپرسند: چه مى كنى. بگويد: وضو مى گيرم.

شرط نهم - آن كه وضو را به ترتيبى كه گفته شد به جا آورد، يعنى اول صورت و بعد دست راست و بعد دست چپ را بشويد و بعد از آن سر و بعد پاها را مسح نمايد، و بايد پاى چپ را پيش از پاى راست مسح نكند بلكه احتياط اين است كه پاى راست را پيش از پاى چپ مسح كند، و اگر به اين ترتيب وضو نگيرد، باطل است.

ص:50

شرط دهم - آن كه كارهاى وضو را پشت سر هم انجام دهد.

مسأله 289. اگر بين كارهاى وضو به قدرى فاصله شود كه وقتى مى خواهد جايى را بشويد يا مسح كند، رطوبت جاهايى كه پيش از آن شسته يا مسح كرده، خشك شده باشد، وضو باطل است؛ و اگر فقط رطوبت يكى از جاهايى كه جلوتر شسته يا مسح كرده خشك شده باشد، مثلاً موقعى كه مى خواهد دست چپ را بشويد رطوبت دست راست يا رطوبت صورت خشك شده باشد، احتياط مستحب آن است كه به اين وضو اكتفا نكند.

مسأله 290. اگر كارهاى وضو را پشت سرهم به جا آورد ولى به واسطه گرماى هوا يا حرارت زياد بدن و مانند اين ها رطوبت خشك شود، وضوى او صحيح است.

مسأله 291. راه رفتن در بين وضو اشكال ندارد. پس اگر بعد از شستن صورت و دست ها چند قدم راه برود و بعد سر و پا را مسح كند، وضوى او صحيح است.

شرط يازدهم - آن كه در حال اختيار، شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها را خود انسان انجام دهد و اگر ديگرى او را وضو دهد، يا در رساندن آب به صورت و دست ها و مسح سر و پاها به او كمك نمايد، وضو باطل است.

مسأله 292. كسى كه نمى تواند وضو بگيرد، بايد نايب بگيرد كه او را وضو دهد و چنان چه مزد هم بخواهد، در صورتى كه بتواند بايد بدهد ولى بايد خود او نيت وضو كند و با دست خود مسح نمايد، و اگر نمى تواند بايد نايبش دست او را بگيرد و به جاى مسح او بكشد، و اگر اين هم ممكن نيست بايد از دست او رطوبت بگيرد و با آن رطوبت، سر و پاى او را مسح كند.

مسأله 293. هر كدام از كارهاى وضو را كه مى تواند به تنهايى انجام دهد، نبايد در آن كمك بگيرد.

شرط دوازدهم - آن كه استعمال آب براى او مانعى نداشته باشد.

مسأله 294. كسى كه بترسد كه اگر وضو بگيرد مريض شود يا اگر آب را به مصرف وضو برساند تشنه بماند، نبايد وضو بگيرد و بايد تيمم كند، و اگر نداند كه آب براى او ضرر دارد و وضو بگيرد و بعد بفهمد ضرر داشته، احتياط واجب آن است كه علاوه بر آن وضو تيمم نيز بنمايد، و اگر با آن وضو نماز را به جا آورده تيمم نيز بنمايد و نماز را اعاده كند، و

ص:51

اگر بعد از وضويى كه با جهل به ضرر گرفته، ضرر رفع شد، احتياطاً دوباره وضو بگيرد.

مسأله 295. اگر رساندن آب به صورت و دست ها به مقدار كمى كه وضو با آن صحيح است ضرر ندارد و بيشتر از آن ضرر دارد، بايد با همان مقدار وضو بگيرد.

شرط سيزدهم - آن كه در اعضاى وضو مانعى از رسيدن آب نباشد.

مسأله 296. اگر مى داند چيزى به اعضاى وضو چسبيده، ولى شك دارد كه از رسيدن آب جلوگيرى مى كند يا نه، بايد آن را برطرف كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 297. اگر زير ناخن چرك باشد، وضو اشكال ندارد؛ ولى اگر ناخن را بگيرند، بايد براى وضو آن چرك را برطرف كنند، و نيز اگر ناخن بيشتر از معمول بلند باشد، بايد چرك زير مقدارى را كه از معمول بلندتر است برطرف نمايند.

مسأله 298. اگر در صورت و دست ها و جلوى سر و روى پاها به واسطه سوختن يا چيز ديگر برآمدگى پيدا شود، شستن و مسح روى آن كافى است، و چنان چه سوراخ شود، رساندن آب به زير پوست لازم نيست، بلكه اگر پوست يك قسمت آن كنده شود لازم نيست آب را به زير قسمتى كه كنده نشده برساند، ولى چنان چه پوستى كه كنده شده گاهى به بدن مى چسبد و گاهى بلند مى شود، بايد آن را قطع كند يا آب را به زير آن برساند.

مسأله 299. اگر انسان شك كند كه به اعضاى وضوى او چيزى چسبيده يا نه، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، مثل آن كه بعد از گلكارى شك كند گِل به دست او چسبيده يا نه، بايد وارسى كند يا به قدرى دست بمالد كه اطمينان پيدا كند كه اگر بوده بر طرف شده يا آب به زير آن رسيده است.

مسأله 300. جايى را كه بايد شست و مسح كرد هر قدر چرك باشد، اگر چرك آن مانع از رسيدن آب به بدن نباشد اشكال ندارد، و هم چنين است اگر بعد از گچكارى و مانند آن چيز سفيدى كه جلوگيرى از رسيدن آب به پوست نمى نمايد بر دست بماند، ولى اگر شك كند كه با بودن آن ها، آب به بدن مى رسد يا نه، بايد آن ها را برطرف كند.

مسأله 301. اگر پيش از وضو بداند كه در بعضى از اعضاى وضو مانع از رسيدن آب هست و بعد از وضو شك كند كه در موقع وضو، آب را به آنجا رسانده يا نه، چنان كه احتمال بدهد در حال وضو ملتفت بوده، وضوى او صحيح است.

ص:52

مسأله 302. اگر در بعضى از اعضاى وضو مانعى باشد كه گاهى آب به خودى خود زير آن مى رسد و گاهى نمى رسد، و انسان بعد از وضو شك كند كه آب زير آن رسيده يا نه، چنان چه بداند موقع وضو ملتفت رسيدن آب به زير آن نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 303. اگر بعد از وضو چيزى كه مانع از رسيدن آب است در اعضاى وضو ببيند و نداند موقع وضو بوده يا بعد پيدا شده، وضوى او صحيح است؛ ولى اگر بداند كه در وقت وضو ملتفت آن مانع نبوده، احتياط واجب آن است كه دوباره وضو بگيرد.

مسأله 304. اگر بعد از وضو شك كند چيزى كه مانع رسيدن آب است در اعضاى وضو بوده يا نه، و احتمال بدهد كه در وقت وضو ملتفت بوده و اگر مانعى بوده برطرف كرده، وضويش صحيح است؛ ولى اگر بداند كه وقت وضو ملتفت نبوده، احتياط لازم آن است كه دوباره وضو بگيرد.

احكام وضو

مسأله 305. كسى كه در كارهاى وضو و شرايط آن، مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن خيلى شك مى كند، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 306. اگر شك كند كه وضوى او باطل شده است يا نه، بنا مى گذارد كه وضوى او باقى است، ولى اگر بعد از بول استبراء نكرده و وضو گرفته باشد و بعد از وضو رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند بول است يا چيز ديگر، وضوى او باطل است.

مسأله 307. كسى كه شك دارد وضو گرفته يا نه، بايد وضو بگيرد.

مسأله 308. كسى كه مى داند وضو گرفته و حدثى هم از او سر زده، مثلاً بول كرده، اگر نداند كدام جلوتر بوده، چنان چه پيش از نماز است، بايد وضو بگيرد، و اگر در بين نماز است، احتياط آن است كه نماز را تمام كند و با وضوى ديگر اعاده كند، و اگر بعد از نماز است، نمازى كه خوانده صحيح است و براى نمازهاى بعد بايد وضو بگيرد.

مسأله 309. اگر بعد از وضو يا در بين آن يقين كند كه بعضى جاها را نشسته يا مسح نكرده است، چنان چه رطوبت جاهايى كه پيش از آن است خشك شده، بايد دوباره وضو

ص:53

بگيرد، و اگر خشك نشده بايد جايى را كه فراموش كرده و آنچه بعد از آن است را بشويد يا مسح كند، و اگر در بين وضو در شستن يا مسح كردن جايى شك كند، بايد به همين دستور عمل كند.

مسأله 310. اگر بعد از نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، در صورتى كه احتمال مى دهد پيش از نماز به حكم لزوم وضو براى نماز ملتفت بوده، نماز او صحيح است، ولى بايد براى نمازهاى بعد وضو بگيرد.

مسأله 311. اگر در بين نماز شك كند كه وضو گرفته يا نه، احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند و بعد با وضوى ديگر آن را اعاده نمايد.

مسأله 312. اگر بعد از نماز شك كند كه قبل از نماز وضوى او باطل شده يا بعد از

نماز، نمازى كه خوانده صحيح است.

مسأله 313. اگر انسان مرضى دارد كه بول او قطره قطره مى ريزد يا نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند، چنان چه يقين دارد كه از اول وقت نماز تا آخر آن به مقدار وضوگرفتن و نمازخواندن مهلت پيدا مى كند، بايد نماز را در وقتى كه مهلت پيدا مى كند بخواند، و اگر مهلت او به مقدار كارهاى واجب نماز است، بايد در وقتى كه مهلت دارد، فقط كارهاى واجب نماز را به جا آورد و كارهاى مستحب آن، مانند اذان و اقامه و قنوت را ترك نمايد.

مسأله 314. اگر به مقدار وضو و نماز مهلت پيدا نمى كند و در بين نماز چند دفعه بول يا غائط از او خارج مى شود، كه اگر بخواهد بعد از هر دفعه وضو بگيرد سخت نيست، بايد ظرف آبى پهلوى خود بگذارد و هر وقت بول يا غائط از او خارج شد، فوراً وضو بگيرد و بقيه نماز را بخواند؛ و احتياط واجب آن است كه كسى كه نمى تواند خود را از بول يا خارج شدن غائط نگاه دارد و وضو در بين نماز موجب به هم خوردن موالات نماز شود، همان نماز را دوباره با يك وضو بخواند، و اگر در بين آن نماز وضوى او باطل شد اعتنا نكند.

مسأله 315. كسى كه بول يا غائط طورى پى درپى از او خارج مى شود كه وضوگرفتن بعد از هر دفعه براى او سخت است، اگر بتواند مقدارى از نماز را با وضو بخواند، بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد.

ص:54

مسأله 316. كسى كه بول يا غائط پى درپى از او خارج مى شود، اگر نتواند هيچ مقدار از نماز را با وضو بخواند، احتياط واجب آن است كه براى هر نماز يك وضو بگيرد.

مسأله 317. اگر مرضى دارد كه نمى تواند از خارج شدن باد جلوگيرى كند، بايد به وظيفه كسانى كه نمى توانند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كنند عمل نمايد.

مسأله 318. كسى كه بول يا غائط پى درپى از او خارج مى شود، بايد براى هر نماز وضو بگيرد و فوراً مشغول نماز شود، ولى براى به جا آوردن سجده و تشهد فراموش شده و نماز احتياط كه بايد بعد از نماز انجام داد، در صورتى كه آن ها را بعد از نماز فوراً به جا بياورد، وضوگرفتن لازم نيست.

مسأله 319. كسى كه بول او قطره قطره مى ريزد، بايد براى نماز به وسيله كيسه اى كه در آن پنبه يا چيز ديگرى است كه از رسيدن بول به جاهاى ديگر جلوگيرى مى كند، خود را حفظ نمايد، و احتياط واجب آن است كه پيش از هر نماز، مخرج بول را كه نجس شده آب بكشد، و نيز كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن غائط خوددارى كند چنان چه ممكن باشد بايد به مقدار نماز از رسيدن غائط به جاهاى ديگر جلوگيرى نمايد، و احتياط واجب آن است كه اگر مشقت ندارد، براى هر نماز مخرج غائط را آب بكشد.

مسأله 320. كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند در صورتى كه ممكن باشد، بايد به مقدار نماز از خارج شدن بول و غائط جلوگيرى نمايد اگر چه خرج داشته باشد، بلكه اگر مرض او به آسانى معالجه مى شود، احتياط واجب آن است كه خود را معالجه نمايد.

مسأله 321. كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، بعد از آن كه مرض او خوب شد، لازم نيست نمازهايى را كه در وقت مرض مطابق وظيفه اش خوانده قضا نمايد، ولى اگر در بين وقت نماز مرض او خوب شود، بايد نمازى را كه در آن وقت خوانده دوباره بخواند.

اعمالى كه بايد براى آن ها وضو گرفت

مسأله 322. براى شش عمل، وضوگرفتن واجب است:

ص:55

اول - براى نمازهاى واجب غير از نماز ميت و در نمازهاى مستحب وضو شرط صحت است.

دوم - براى سجده و تشهد فراموش شده اگر بين آن ها و نماز، حدثى از او سر زده، مثلاً بول كرده باشد، و احتياط واجب آن است كه براى سجده سهو هم وضو بگيرد.

سوم - براى طواف واجب خانه كعبه.

چهارم - اگر نذر يا عهد كرده يا قسم خورده باشد كه وضو بگيرد.

پنجم - اگر نذر كرده باشد كه جايى از بدن خود را به خط قرآن برساند.

ششم - براى آب كشيدن قرآنى كه نجس شده، يا بيرون آوردن آن از محلى كه بودن قرآن در آنجا اهانت به قرآن باشد در صورتى كه مجبور باشد، دست يا جاى ديگر بدن خود را به خط قرآن برساند، ولى چنان چه معطل شدن به مقدار وضو بى احترامى به قرآن باشد، بايد بدون اين كه وضو بگيرد، قرآن را از آنجا بيرون آورد و اگر نجس شد آب بكشد.

مسأله 323. مس نمودن خط قرآن، يعنى رساندن جايى از بدن به خط قرآن براى كسى كه وضو ندارد حرام است، و احتياط مستحب آن است كه موى خود را هم به خط قرآن نرساند، ولى اگر قرآن را به زبان فارسى يا به زبان ديگر ترجمه كنند، مس آن اشكال ندارد.

مسأله 324. جلوگيرى بچه و ديوانه از مس خط قرآن واجب نيست، ولى اگر مس نمودن آنان بى احترامى به قرآن باشد، بايد از آنان جلوگيرى كنند.

مسأله 325. كسى كه وضو ندارد، حرام است اسم خداوند متعال را به هر لغتى نوشته شده باشد، مس نمايد؛ و احتياط واجب آن است كه اسم مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامان و حضرت زهرا عليهم السلام را هم مس ننمايد.

مسأله 326. اگر پيش از وقت نماز به قصد اين كه با طهارت باشد، وضو بگيرد يا غسل كند صحيح است، و نزديك وقت نماز هم اگر به قصد مهيا بودن براى نماز وضو بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 327. كسى كه يقين دارد وقت داخل شده، اگر نيت وضوى واجب كند و بعد از وضو بفهمد وقت داخل نشده، وضوى او صحيح است.

ص:56

مسأله 328. مستحب است انسان براى نماز ميت و زيارت اهل قبور و رفتن به مسجد و حرم ائمه عليهم السلام وضو بگيرد، و هم چنين براى همراه داشتن قرآن و خواندن و نوشتن آن و نيز براى مس حاشيه قرآن و براى خوابيدن، وضو گرفتن مستحب است؛ و نيز مستحب است كسى كه وضو دارد، دوباره وضو بگيرد، و اگر براى يكى از اين كارها وضو بگيرد هر كارى را كه بايد با وضو انجام داد مى تواند به جا آورد، مثلاً مى تواند با آن وضو نماز بخواند.

مبطلات وضو

مسأله 329. هفت چيز وضو را باطل مى كند:

اول - بول.

دوم - غائط.

سوم - باد معده و روده كه از مخرج غائط خارج شود.

چهارم - خوابى كه به واسطه آن چشم نبيند و گوش نشنود، اما اگر چشم نبيند ولى گوش بشنود، وضو باطل نمى شود.

پنجم - چيزهايى كه عقل را از بين مى برد، مانند ديوانگى و مستى و بيهوشى.

ششم - استحاضه زنان كه بعداً گفته مى شود.

هفتم - كارى كه براى آن بايد غسل كرد، مانند جنابت و حيض و نفاس، و حكم مس ميت در جاى خود گفته مى شود.

احكام وضوى جبيره اى

چيزى كه با آن زخم و شكسته را مى بندند و دوايى كه روى زخم و مانند آن مى گذارند جبيره ناميده مى شود.

مسأله 330. اگر در يكى از جاهاى وضو زخم يا دمل يا شكستگى باشد، چنان چه روى آن باز است و آب براى آن ضرر ندارد، بايد به طور معمول وضو گرفت.

مسأله 331. اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت و دست ها است و روى آن باز است و آب ريختن روى آن ضرر دارد، چنان چه كشيدن دست تَر بر آن ضرر ندارد، بنابر احتياط بايد دست تَر بر آن بكشد و اگر اين مقدار هم ضرر دارد يا زخم نجس است و

ص:57

نمى شود آب كشيد، بايد اطراف زخم را به طورى كه در وضو گفته شد از بالا به پايين بشويد و گذاردن پارچه روى زخم و دست بر آن كشيدن لازم نيست اگر چه بهتر است. و در شكستگى، احتياط واجب ضميمه كردن تيمم است.

مسأله 332. اگر زخم يا دمل يا شكستگى در جلوى سر يا روى پاها است و روى آن باز است، چنان چه نتواند آن را مسح كند، احوط آن است كه پارچه پاكى روى آن بگذارد و روى پارچه را با ترى آب وضو كه در دست مانده مسح كند، و اگر گذاشتن پارچه ممكن نباشد، مسح لازم نيست ولى در هر دو صورت بايد بعد از وضو تيمم نمايد.

مسأله 333. اگر روى دمل يا زخم يا شكستگى بسته باشد، چنان چه باز كردن آن ممكن است و آب هم براى آن ضرر ندارد، بايد باز كند و وضو بگيرد، چه زخم و مانند آن در صورت و دست ها باشد، يا جلوى سر و روى پاها.

مسأله 334. اگر زخم يا دمل يا شكستگى در صورت يا دست ها باشد و بشود روى آن را باز كرد، چنان چه ريختن آب روى آن ضرر دارد و كشيدن دست تر ضرر ندارد، كشيدن دست تر روى آن كافى است و پارچه گذاردن و دست روى آن كشيدن لازم نيست اگر چه احتياطاً خوب است.

مسأله 335. اگر نمى شود روى زخم را باز كرد ولى زخم و چيزى كه روى آن گذاشته، پاك است و رساندن آب به زخم ممكن است و ضرر هم ندارد، بايد آب را به روى زخم برساند؛ و اگر زخم يا چيزى كه روى آن گذاشته نجس است، چنان چه آب كشيدن آن و رساندن آب به روى زخم ممكن باشد، بايد آن را آب بكشد و موقع وضو آب را به زخم برساند، و در صورتى كه آب براى زخم ضرر دارد، يا آن كه رساندن آب به روى زخم ممكن نيست، بايد اطراف زخم را بشويد و اگر جبيره پاك است، روى آن مسح كند و اگر جبيره نجس است يا نمى شود روى آن را دست تر كشيد، مثلاً دوايى است كه به دست مى چسبد احتياطاً پارچه پاكى را به طورى كه به بستن و مانند آن جزء جبيره حساب شود، روى آن قرار دهد و دست تر روى آن بكشد، و اگر تمام محل تيمم يا بعض آن بى مانع باشد تيمم هم بنمايد و نيز اگر عمل به دستور مذكور ممكن نيست، احتياط واجب آن است كه وضو بگيرد و تيمم هم بنمايد، و اگر مواضع تيمم پوشيده باشد وضوى جبيره اى كافى است و تيمم جبيره اى لازم نيست.

ص:58

مسأله 336. اگر جبيره تمام صورت يا تمام يكى از دست ها يا تمام هر دو دست را گرفته باشد، بايد وضوى جبيره اى بگيرد و بنابر احتياط واجب اگر تمام يا بعض مواضع تيمم پوشيده نيست تيمم هم بنمايد.

مسأله 337. اگر جبيره تمام اعضاى وضو را گرفته باشد، بنابر احتياط واجب بايد وضوى جبيره اى بگيرد و تيمم هم بنمايد.

مسأله 338. كسى كه در كف دست و انگشت ها جبيره دارد و در موقع وضو دست روى آن كشيده است، بايد سر و پاها را با همان رطوبت مسح كند.

مسأله 339. اگر جبيره تمام پهناى روى پا را گرفته ولى مقدارى از طرف انگشتان و مقدارى از طرف بالاى پا باز است، بايد جاهايى كه باز است روى پا را، و جايى كه جبيره است روى جبيره را مسح كند.

مسأله 340. اگر در صورت يا دست ها چند جبيره باشد، بايد بين آن ها را بشويد و اگر جبيره ها در سر يا روى پاها باشد، بايد بين آن ها را مسح كند و در جاهايى كه جبيره است بايد به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 341. اگر جبيره بيشتر از معمول اطراف زخم را گرفته و برداشتن آن ممكن نيست، بايد به دستور جبيره عمل كند و بنابر احتياط واجب تيمم هم بنمايد، و اگر برداشتن جبيره ممكن است بايد جبيره را بردارد. پس اگر زخم در صورت و دست ها است، اطراف آن را بشويد، و اگر در سر يا روى پاها است، اطراف آن را مسح كند و براى جاى زخم به دستور جبيره عمل نمايد.

مسأله 342. اگر در جاى وضو زخم و جراحت و شكستگى نيست ولى به جهت ديگرى آب براى آن ضرر دارد، بايد تيمم كند و احتياط مستحب آن است كه وضوى جبيره اى هم بگيرد.

مسأله 343. اگر جايى از اعضاى وضو را رگ زده است و نمى تواند آن را آب بكشد يا آب براى آن ضرر دارد، به دستور جبيره عمل كند.

مسأله 344. اگر در جاى وضو يا غسل چيزى چسبيده است كه برداشتن آن ممكن نيست، يا به قدرى مشقت دارد كه نمى شود تحمل كرد، بايد به دستور جبيره عمل كند، و

ص:59

بنابر احتياط واجب اگر تمام يا بعض محل تيمم بى مانع باشد، تيمم هم بنمايد.

مسأله 345. غسل جبيره اى مثل وضوى جبيره اى است، و احوط آن است كه ترتيبى به جا آورد.

مسأله 346. كسى كه وظيفه او تيمم است اگر در بعضى از جاهاى تيمم او زخم يا دمل يا شكستگى باشد، بايد مانند وضوى جبيره اى، تيمم جبيره اى نمايد.

مسأله 347. كسى كه بايد با وضو يا غسل جبيره اى نماز بخواند، چنان چه بداند كه تا آخر وقت عذر او برطرف نمى شود، مى تواند در اول وقت نماز بخواند؛ ولى اگر اميد دارد كه تا آخر وقت عذر او برطرف مى شود، احتياط واجب آن است كه صبر كند و اگر عذر او برطرف نشد در آخر وقت نماز را با وضو يا غسل جبيره اى به جا آورد.

مسأله 348. اگر انسان براى مرضى كه در چشم او است روى چشم خود را بچسباند، بايد وضو و غسل را جبيره اى انجام دهد، و احتياط آن است كه تيمم هم بنمايد.

مسأله 349. كسى كه نمى داند وظيفه اش تيمم است يا وضوى جبيره اى، بنابر احتياط واجب بايد هر دو را به جا آورد.

مسأله 350. نمازهايى را كه انسان با وضوى جبيره اى خوانده صحيح است، ولى بعد از آن كه عذرش برطرف شد و هنوز وضوى جبيره اى باطل نشده است، براى نمازهاى بعد بنابر احتياط لازم بايد وضو بگيرد؛ بلكه بنابر احتياط اگر در وقت، عذرش برطرف شود نمازش را با وضوى جديد اعاده نمايد.

* غسل هاى واجب

اشاره

غسل هاى واجب هفت است:

اول - غسل جنابت.

دوم - غسل حيض.

سوم - غسل نفاس.

چهارم - غسل استحاضه.

ص:60

پنجم - غسل مس ميت.

ششم - غسل ميت.

هفتم - غسلى كه به واسطه نذر و قسم و مانند اين ها واجب مى شود.

احكام جنابت

مسأله 351. اگر انسان جنب شود، براى كارهايى مانند نماز كه شرط آن طهارت است بايد غسل كند، و سبب جنابت دو چيز است:

اول - جماع.

دوم - بيرون آمدن منى، چه در خواب باشد يا بيدارى، كم باشد يا زياد، با شهوت باشد يا بى شهوت، با اختيار باشد يا بى اختيار.

مسأله 352. اگر رطوبتى از انسان خارج شود و نداند منى است يا بول يا غير اين ها، چنان چه با شهوت و جستن بيرون آمده و يا با جستن بيرون آمده و بعد از بيرون آمدن آن، بدن سست شده، آن رطوبت حكم منى دارد، و اگر هيچ يك از اين دو نشانه را نداشته باشد،

حكم منى ندارد مگر آن كه علم يا اطمينان پيدا كند كه منى بوده است و در مريض لازم نيست آن آب، با جستن بيرون آمده باشد، بلكه اگر با شهوت بيرون آيد در حكم منى است.

مسأله 353. اگر از مردى كه مريض نيست آبى با جستن بيرون آيد و نداند كه با شهوت بوده يا نه، يا بعد از بيرون آمدن، بدن سست شده يا نه، چنان چه پيش از بيرون آمدن آن آب، وضو داشته احتياط مستحب آن است كه غسل كند و وضو لازم نيست و اگر وضو نداشته غسل واجب نيست و احتياط مستحب است، و واجب است وضو بگيرد و اگر بداند آنچه خارج شده يا بول است يا منى و قبلاً وضو داشته، بايد جمع بين غسل و وضو نمايد، و اگر وضو نداشته، غسل لازم نيست و وضو كافى است.

مسأله 354. مستحب است انسان بعد از بيرون آمدن منى بول كند، و اگر بول نكند و بعد از غسل رطوبتى از او بيرون آيد كه نداند منى است يا رطوبت ديگر، حكم منى دارد.

مسأله 355. اگر انسان جماع كند و به اندازه ختنه گاه يا بيشتر داخل شود؛ در زن

ص:61

باشد يا در مرد، در قُبل باشد يا در دُبر، بالغ باشند يا نابالغ هر دو جنب مى شوند، اگر چه منى هم بيرون نيايد.

مسأله 356. اگر شك كند كه به مقدار ختنه گاه داخل شده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 357. اگر نعوذ بالله حيوانى را وطى كند، يعنى با او نزديكى نمايد و منى از او بيرون آيد، غسل تنها كافى است و اگر منى بيرون نيايد، چنان چه پيش از وطى وضو داشته، باز هم غسل تنها كافى است، و اگر وضو نداشته، احتياط واجب آن است كه غسل كند و وضو هم بگيرد.

مسأله 358. اگر منى از جاى خود حركت كند و بيرون نيايد، يا انسان شك كند كه منى از او بيرون آمده يا نه، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 359. كسى كه نمى تواند غسل كند ولى تيمم برايش ممكن است، بعد از داخل شدن وقت نماز هم مى تواند با عيال خود نزديكى كند.

مسأله 360. اگر در لباس خود منى ببيند و بداند كه از خود او است و براى آن غسل نكرده، بايد غسل كند؛ و نمازهايى را كه يقين دارد بعد از بيرون آمدن منى خوانده قضا كند، ولى نمازهايى را كه احتمال مى دهد بعد از بيرون آمدن منى خوانده، لازم نيست قضا نمايد.

اعمالى كه بر جنب حرام است

مسأله 361. پنج عمل بر جنب حرام است:

اول - رساندن جايى از بدن به خط قرآن، يا به اسم خدا و سائر اسما و صفات خاصه خدا، و بنابر احتياط رساندن جايى از بدن به نام پيغمبران و ائمه عليهم السلام، و حضرت زهرا عليها السلام، به طورى كه در وضو گفته شد.

دوم - رفتن در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله اگر چه از يك در داخل و از در ديگر خارج شود.

سوم - توقف در مساجد ديگر؛ ولى اگر از يك در داخل و از در ديگر خارج شود، يا براى

ص:62

برداشتن چيزى برود مانعى ندارد، و احتياط واجب نرفتن در حرم ائمه عليهم السلام است اگر چه از يك در وارد و از در ديگر خارج شود.

چهارم - گذاشتن چيزى در مسجد بلكه بنابر احتياط لازم از خارج هم چيزى در مسجد نگذارد.

پنجم - خواندن آيه اى كه سجده واجب دارد و آن در چهار سوره است:

1. سوره سى و دوم قرآن «الم تنزيل».

2. سوره چهل و يكم «حم سجده».

3. سوره پنجاه و سوم «والنجم».

4. سوره نود و ششم «اقرأ»؛ و اگر يك حرف از اين چهار آيه را هم بخواند، حرام است و احتياط مستحب آن است كه آيات ديگر سوره سجده دار را نيز نخواند.

اعمالى كه بر جنب مكروه است

مسأله 362. نه عمل بر جنب مكروه است:

اول و دوم - خوردن و آشاميدن، ولى اگر وضو بگيرد يا دست ها را بشويد مكروه نيست.

سوم - خواندن بيشتر از هفت آيه از سوره هايى كه سجده واجب ندارد.

چهارم - رساندن جايى از بدن به جلد و حاشيه و بين خطهاى قرآن.

پنجم - همراه داشتن قرآن.

ششم - خوابيدن، ولى اگر وضو بگيرد يا به واسطه نداشتن آب، تيمم كند مكروه نيست و در اين تيمم نيت كند به جهت امر خدا چه بدل از وضو يا غسل يا مستقل در رفع كراهت خوابيدن.

هفتم - خضاب كردن به حنا و مانند آن.

هشتم - ماليدن روغن به بدن.

نهم - جماع كردن، بعد از آن كه محتلم شده، يعنى در خواب از او منى بيرون آمده است.

غسل جنابت

مسأله 363. غسل جنابت براى تحصيل طهارت از جنابت مستحب است و براى خواندن نماز واجب و مانند آن واجب مى شود، ولى براى نماز ميت و سجده شكر و

ص:63

سجده هاى واجب قرآن غسل جنابت لازم نيست.

مسأله 364. لازم نيست در وقت غسل نيت كند كه غسل واجب يا مستحب مى كنم و اگر فقط به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم غسل كند كافى است.

مسأله 365. اگر يقين كند وقت نماز شده و نيت غسل واجب كند، و بعد معلوم شود كه پيش از وقت غسل كرده، غسل او صحيح است.

مسأله 366. غسل را چه واجب باشد و چه مستحب، به دو قسم مى شود انجام داد:

1. ترتيبى.

2. ارتماسى.

غسل ترتيبى

مسأله 367. در غسل ترتيبى بايد به نيت غسل، اول سر و گردن، و بعد بنابر احتياط طرف راست، و بعد طرف چپ بدن را بشويد، و اگر عمداً يا از روى فراموشى يا به واسطه ندانستن مسأله، به اين ترتيب عمل نكند، غسل او در صورتى كه سر و گردن را اول نشويد باطل است، و اگر طرف چپ را پيش از طرف راست بشويد، بنابر احتياط غسلش باطل است.

مسأله 368. نصف ناف و نصف عورت را بايد با طرف راست بدن، و نصف ديگر را با طرف چپ بشويد، بلكه بهتر است تمام ناف و عورت با هر دو طرف شسته شود.

مسأله 369. براى آن كه يقين كند هر سه قسمت، يعنى سر و گردن و طرف راست و طرف چپ را كاملاً غسل داده، بايد هر قسمتى را كه مى شويد مقدارى از قسمت هاى ديگر را هم با آن قسمت بشويد، بلكه احتياط آن است كه تمام طرف راست گردن را با طرف راست بدن و تمام طرف چپ گردن را با طرف چپ بدن، بشويد.

مسأله 370. اگر بعد از غسل بفهمد جايى از بدن را نشسته و نداند كجاى بدن است، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 371. اگر بعد از غسل بفهمد مقدارى از بدن را نشسته، چنان چه از طرف چپ باشد، شستن همان مقدار كافى است. و اگر از طرف راست باشد، بايد بعد از شستن آن

ص:64

مقدار، دوباره طرف چپ را بشويد، و اگر از سر و گردن باشد، بايد بعد از شستن آن مقدار دوباره طرف راست و بعد طرف چپ را بشويد.

مسأله 372. اگر پيش از تمام شدن غسل، در شستن مقدارى از طرف چپ شك كند، شستن همان مقدار كافى است، ولى اگر در شستن مقدارى از طرف راست شك كند، بايد بعد از شستن آن مقدار، طرف چپ را هم بشويد و اگر در شستن مقدارى از سر و گردن شك كند، بايد بعد از شستن آن، دوباره طرف راست و طرف چپ را بشويد، و اگر بعد از تمام شدن طرف چپ شك كند كه يكى از اعضاى سابق يا مقدارى از آن را شسته يا نه، به آن شك اعتنا نكند.

غسل ارتماسى

مسأله 373. در غسل ارتماسى بايد آب در يك آن تمام بدن را بگيرد. پس اگر به نيت غسل ارتماسى در آب فرو رود، چنان چه پاى او روى زمين باشد، بايد از زمين بلند كند.

مسأله 374. در غسل ارتماسى احتياط اين است كه موقعى نيت كند كه مقدارى از بدن بيرون آب باشد.

مسأله 375. اگر بعد از غسل ارتماسى بفهمد به مقدارى از بدن آب نرسيده، چه جاى آن را بداند يا نداند، بايد دوباره غسل كند.

مسأله 376. اگر براى غسل ترتيبى وقت ندارد، ولى براى ارتماسى وقت دارد، بايد غسل ارتماسى كند.

مسأله 377. كسى كه روزه واجب گرفته يا براى حج يا عمره احرام بسته، نمى تواند غسل ارتماسى كند؛ ولى اگر از روى فراموشى غسل ارتماسى كند، صحيح است.

احكام غسل كردن

مسأله 378. در غسل ارتماسى بايد تمام بدن پاك باشد، ولى در غسل ترتيبى پاك بودن تمام بدن لازم نيست، و اگر تمام بدن نجس باشد و هر قسمتى را پيش از غسل دادن آن قسمت آب بكشد كافى است.

ص:65

مسأله 379. گذشت كه عرق جنب از حرام نجس نيست. بنابراين اگر با آب گرم غسل كند، غسل او صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه با آب سرد غسل كند.

مسأله 380. اگر در غسل به اندازه سر مويى از بدن نشسته بماند، غسل باطل است، ولى شستن جاهايى از بدن كه ديده نمى شود، مثل داخل گوش و بينى واجب نيست.

مسأله 381. جايى را كه شك دارد از ظاهر بدن است يا از باطن آن، بنابر احتياط واجب بايد بشويد.

مسأله 382. اگر سوراخ جاى گوشواره و مانند آن به قدرى گشاد باشد كه داخل آن ديده شود، بايد آن را شست؛ و اگر ديده نشود، شستن داخل آن لازم نيست.

مسأله 383. چيزى را كه مانع رسيدن آب به بدن است، بايد برطرف كند و اگر پيش از آن كه يقين كند برطرف شده غسل نمايد، غسل او باطل است.

مسأله 384. اگر موقع غسل شك كند چيزى كه مانع از رسيدن آب باشد در بدن او هست يا نه، بايد وارسى كند تا مطمئن شود كه مانعى نيست.

مسأله 385. در غسل بايد موهاى كوتاهى را كه جزء بدن حساب مى شود، بشويد و شستن موهاى بلند واجب نيست، بلكه اگر آب را طورى به پوست برساند كه آن ها تَر نشوند، غسل صحيح است؛ ولى اگر رساندن آب به پوست، بدون شستن آن ها ممكن نباشد، بايد آن ها را بشويد كه آب به بدن برسد.

مسأله 386. تمام شرطهايى كه براى صحيح بودن وضو گفته شد، مثل پاك بودن آب و غصبى نبودن آن در صحيح بودن غسل هم شرط است، ولى در غسل لازم نيست بدن را از بالا به پايين بشويد، و نيز در غسل ترتيبى لازم نيست بعد از شستن هر قسمت، فوراً قسمت ديگر را بشويد، بلكه اگر بعد از شستن سر و گردن مقدارى صبر كند و بعد طرف راست را بشويد و بعد از مدتى طرف چپ را بشويد اشكال ندارد، ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غائط خوددارى كند، اگر در تمام وقت به اندازه اى كه غسل كند و نماز بخواند بول و غائط از او بيرون نمى آيد، بايد هر قسمت را فوراً بعد از قسمت ديگر غسل دهد و بعد از غسل هم فوراً نماز بخواند، و هم چنين است حكم مستحاضه كه بعداً گفته مى شود.

ص:66

مسأله 387. كسى كه قصد دارد پول حمامى را ندهد يا بدون اين كه بداند حمامى راضى است بخواهد نسيه بگذارد، اگر چه بعد حمامى را راضى كند، غسل او باطل است، مگر آن كه از راضى نبودن حمامى غافل باشد و قربةً إلى الله غسل كند كه در اين صورت غسل صحيح است و ضامن اجرة المثل است.

مسأله 388. اگر حمامى راضى باشد كه پول حمام نسيه بماند، ولى كسى كه غسل مى كند قصدش اين باشد كه طلب او را ندهد، يا از مال حرام بدهد، غسل او اشكال دارد، مگر اين كه بداند حمامى با اين وصف هم راضى به غسل هست، يا با غفلت از راضى بودن حمامى غسل كند كه در هر دو صورت غسل صحيح است.

مسأله 389. اگر بخواهد پول حرام يا پولى كه خمس آن را نداده به حمامى بدهد، غسل او باطل است؛ ولى اگر يقين دارد كه حمامى با اين وصف راضى به غسل است، يا با غفلت از رضايت حمامى غسل كند، غسلش صحيح است.

مسأله 390. اگر كسى در موقع غسل بيش از حد متعارف آب مصرف نمايد و شك داشته باشد كه آيا حمامى راضى است يا نه، غسل او باطل است مگر اين كه پيش از غسل از حمامى اذن بگيرد.

مسأله 391. اگر شك كند كه غسل كرده يا نه، بايد غسل كند، ولى اگر بعد از غسل شك كند، كه غسل او درست بوده يا نه، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

مسأله 392. اگر در بين غسل، حدث اصغر از او سر بزند، مثلاً بول كند، مى تواند غسل را تمام نمايد و بعد وضو بگيرد، و بهتر آن است كه غسل را احتياطاً از سر بگيرد به قصد آنچه بر ذمه او است از اتمام يا اعاده، لكن وضو بعد از غسل در اين صورت هم واجب است.

مسأله 393. اگر به خيال اين كه به اندازه غسل و نماز وقت دارد، براى خصوص آن نماز غسل كند و معلوم شود كه كمتر از غسل و تمام نماز وقت داشته، غسل او اشكال دارد، ولى اگر به قصد طهارت از جنابت، غسل كرده كه بعد نماز هم بخواند غسلش صحيح است اگر چه معلوم شود هيچ وقت نداشته است.

ص:67

مسأله 394. كسى كه جنب شده اگر شك كند غسل كرده يا نه، نمازهايى را كه خوانده صحيح است ولى براى نمازهاى بعد، بايد غسل كند.

مسأله 395. كسى كه چند غسل بر او واجب است، مى تواند به نيت همه آن ها يك غسل به جا آورد، يا آن ها را جدا جدا انجام دهد، ولى اگر در بين آن ها غسل جنابت باشد و به قصد آن غسل كند، غسل هاى ديگر ساقط مى شود.

مسأله 396. اگر بر جايى از بدن، آيه قرآن يا اسم خداوند متعال نوشته شده باشد، بنابر احتياط واجب - اگر ممكن است - بايد آن را از بين ببرد، و اگر ممكن نيست، بايد وضو و غسل را ارتماسى انجام دهد، و چنان چه بخواهد وضو يا غسل را ترتيبى به جا آورد، بايد آب را طورى به بدن برساند كه دست او به نوشته نرسد.

مسأله 397. كسى كه غسل جنابت كرده، نبايد براى نماز وضو بگيرد، ولى با غسل هاى ديگر نمى شود نماز خواند و بايد وضو هم گرفت.

* استحاضه

اشاره

يكى از خون هايى كه از زن خارج مى شود، خون استحاضه است، و زن را در موقع ديدن خون استحاضه، مستحاضه مى گويند.

مسأله 398. خون استحاضه در بيشتر اوقات زرد رنگ و سرد است و بدون فشار و سوزش بيرون مى آيد و غليظ هم نيست، ولى ممكن است گاهى سياه يا سرخ و گرم و غليظ باشد و با فشار و سوزش بيرون آيد.

مسأله 399. استحاضه، سه قسم است:

1 - قليله. 2 - متوسطه. 3 - كثيره.

استحاضه قليله آن است كه خون فقط روى پنبه اى را كه زن با خود برمى دارد آلوده كند و در آن فرو نرود.

استحاضه متوسطه آن است كه خون در پنبه فرو رود، اگر چه در يك گوشه آن باشد، ولى از پنبه به دستمالى كه معمولاً براى جلوگيرى از خون مى بندند نرسد.

استحاضه كثيره آن است كه خون پنبه را بگيرد و به دستمال هم برسد.

ص:68

احكام استحاضه

مسأله 400. در استحاضه قليله بايد براى هر نماز يك وضو بگيرد و پنبه را عوض كند، و ظاهر فرج را اگر خون به آن رسيده آب بكشد.

مسأله 401. در استحاضه متوسطه بايد براى نماز صبح غسل كند و تا صبح ديگر براى هر نماز، كارهاى استحاضه قليله را - كه در مسأله پيش گفته شد - انجام دهد؛ و اگر عمداً يا از روى فراموشى براى نماز صبح غسل نكند، بايد براى نماز ظهر و عصر غسل كند، و اگر براى نماز ظهر و عصر غسل نكند، بايد پيش از نماز مغرب و عشا غسل نمايد، چه آن كه خون بيايد يا قطع شده باشد.

مسأله 402. در استحاضه كثيره علاوه بر كارهاى استحاضه متوسطه - كه در مسأله پيش گفته شد - بايد براى هر نماز دستمال را عوض كند، يا آب بكشد، و يك غسل براى نماز ظهر و عصر و يكى براى نماز مغرب و عشا، به جا آورد، و بين نماز ظهر و عصر فاصله نيندازد، و اگر فاصله بيندازد، بايد براى نماز عصر دوباره غسل كند، و نيز اگر بين نماز مغرب و عشا فاصله بيندازد، بايد براى نماز عشا دوباره غسل كند و چون وجوب وضو در استحاضه كثيره محل تأمل است، احتياط آن است كه پيش از غسل، به قصد رجاء وضو بگيرد و در ميان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا اگر جمع بين آن ها مى نمايد، گرفتن وضو، براى مستحاضه كثيره خلاف احتياط است، مگر در حال گفتن اقامه نماز دوم كه با جمع عرفى منافى نباشد.

مسأله 403. اگر خون استحاضه پيش از وقت نماز بيايد و بعد قطع شود، چنان چه براى آن خون، وضو و غسل به جا نياورده باشد، بايد در موقع نماز، وضو و غسل را به جا آورد.

مسأله 404. مستحاضه متوسطه كه بايد وضو بگيرد و غسل كند، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است و مستحاضه كثيره - چنان چه گذشت - احوط آن است كه پيش از غسل، وضو بگيرد.

مسأله 405. اگر استحاضه قليله بعد از نماز صبح متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر و

ص:69

عصر غسل كند، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر متوسطه شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 406. اگر استحاضه قليله يا متوسطه بعد از نماز صبح كثيره شود، بايد براى نماز ظهر و عصر يك غسل، و براى نماز مغرب و عشا غسل ديگرى به جا آورد، و اگر بعد از نماز ظهر و عصر كثيره شود، بايد براى نماز مغرب و عشا غسل نمايد.

مسأله 407. مستحاضه كثيره يا متوسطه اگر پيش از داخل شدن وقت نماز براى نماز غسل كند، غسل او باطل است بلكه احتياط لازم آن است كه ميان غسل و نماز فاصله نيندازد مگر به خواندن نافله همان نماز.

مسأله 408. مستحاضه قليله و متوسطه براى هر نماز؛ چه واجب و چه مستحب، بايد وضو بگيرد و نيز اگر بخواهد نمازى را كه خوانده احتياطاً دوباره بخواند، يا بخواهد نمازى را كه تنها خوانده است دوباره با جماعت بخواند، بايد تمام كارهايى را كه براى مستحاضه گفته شد انجام دهد، ولى براى خواندن نماز احتياط و سجده فراموش شده و تشهد فراموش شده و سجده سهو، اگر آن ها را بعد از نماز فوراً به جا آورد، لازم نيست كارهاى مستحاضه را انجام دهد.

مسأله 409. مستحاضه بعد از آن كه خونش قطع شد، فقط براى نماز اولى كه مى خواند، بايد كارهاى مستحاضه را انجام دهد و براى نمازهاى بعد لازم نيست.

مسأله 410. اگر نداند استحاضه او چه قسم است، موقعى كه مى خواهد نماز بخواند بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد و بعد از آن كه فهميد استحاضه او كدام يك از آن سه قسم است، كارهايى را كه براى آن قسم دستور داده شده انجام دهد، ولى اگر بداند تا وقتى كه مى خواهد نماز بخواند استحاضه او تغيير نمى كند، پيش از داخل شدن وقت هم مى تواند خود را وارسى نمايد.

مسأله 411. مستحاضه اگر پيش از آن كه خود را وارسى كند، مشغول نماز شود چنان چه قصد قربت داشته و به وظيفه خود عمل كرده، مثلاً استحاضه اش قليله بوده و به وظيفه استحاضه قليله عمل نموده، نماز او صحيح است و اگر قصد قربت نداشته، يا عمل او مطابق وظيفه اش نبوده، مثل آن كه استحاضه او متوسطه بوده و به وظيفه قليله رفتار كرده، نماز او باطل است.

ص:70

مسأله 412. مستحاضه اگر نتواند خود را وارسى نمايد كه متوسطه يا قليله يا كثيره است، بايد به نحوى عمل كند كه يقين به برائت ذمه، حاصل كند. پس در شك ميان قليله و متوسطه يا متوسطه و كثيره، عمل به وظيفه هر دو نمايد، و در شك بين هر سه قسم، عمل به وظيفه هر سه قسم نمايد، ولى اگر بداند سابقاً كدام يك از آن سه قسم بوده، بايد به وظيفه همان قسم رفتار نمايد.

مسأله 413. اگر خون استحاضه در باطن باشد و از محل خارج نشده باشد، وضو و غسل باطل نمى شود، و اگر بيرون بيايد هر چند كم باشد وضو و غسل را باطل مى كند، و اگر از محل خود خارج شده و به محلى رسيده باشد كه اگر پنبه داخل كند آلوده به خون مى شود، بنابر احتياط بايد به وظايفى كه گفته شد، عمل كند.

مسأله 414. مستحاضه اگر بعد از نماز خود را وارسى كند و خون نبيند اگرچه بداند دوباره خون مى آيد، با وضويى كه دارد مى تواند نماز بخواند.

مسأله 415. مستحاضه تا وقتى اطمينان دارد خون بيرون نمى آيد، مى تواند خواندن نماز را تأخير بيندازد.

مسأله 416. اگر مستحاضه بداند كه پيش از گذشتن وقت نماز، به كلى پاك مى شود يا به اندازه خواندن نماز خون بند مى آيد، بايد صبركند و نماز را در وقتى كه پاك است بخواند.

مسأله 417. اگر بعد از وضو و غسل، خون در ظاهر قطع شود و مستحاضه بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد به مقدارى كه وضو و غسل و نماز را به جا آورد، به كلى پاك مى شود، بايد نماز را تأخير بيندازد و موقعى كه به كلى پاك شد، دوباره وضو و غسل را به جا آورد و نماز را بخواند، و اگر وقت نماز تنگ شد، لازم نيست وضو و غسل را دوباره به جا آورد؛ بلكه اگر وقت تيمم دارد، به جاى هر يك از وضو و غسل تيمم كند و براى نمازهاى بعد، غسل و وضو به جا آورد، و اگر وقت تيمم هم ندارد به همين حال نماز بخواند و بعد با غسل و وضو آن را قضا كند.

مسأله 418. مستحاضه كثيره و متوسطه وقتى به كلى از خون پاك شد، بايد غسل كند؛ ولى اگر بداند از وقتى كه براى نماز پيش مشغول غسل شده، ديگر خون نيامده، لازم نيست دوباره غسل نمايد.

ص:71

مسأله 419. مستحاضه قليله بعد از وضو و مستحاضه كثيره و متوسطه بعد از غسل و وضو، بايد فوراً مشغول نماز شود، ولى گفتن اذان و اقامه و خواندن دعاهاى قبل از نماز اشكال ندارد و در نماز هم مى تواند كارهاى مستحب، مثل قنوت و غير آن را به جا آورد.

مسأله 420. مستحاضه اگر بين غسل و نماز فاصله بيندازد و خون ببيند، بايد دوباره غسل كند و بلافاصله مشغول نماز شود.

مسأله 421. اگر خون استحاضه جريان دارد و قطع نمى شود، چنان چه براى او ضرر ندارد بايد پيش از غسل و بعد از آن به وسيله پنبه از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد، ولى اگر هميشه جريان ندارد، فقط بايد بعد از وضو و غسل از بيرون آمدن خون جلوگيرى نمايد، و چنان چه كوتاهى كند و خون بيرون آيد، بايد دوباره بنابر احتياط لازم غسل كند، و اگر نماز هم خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 422. اگر در موقع غسل خون قطع نشود، غسل صحيح است ولى اگر در بين غسل، استحاضه متوسطه، كثيره شود واجب است غسل را از سر بگيرد.

مسأله 423. احتياط مستحب آن است كه مستحاضه، در تمام روزى كه روزه است به مقدارى كه مى تواند از بيرون آمدن خون جلوگيرى كند.

مسأله 424. روزه مستحاضه اى كه غسل بر او واجب مى باشد، در صورتى صحيح است كه بنابر احتياط لازم غسل نماز مغرب و عشاى شبى كه مى خواهد فرداى آن را روزه بگيرد، به جا آورد و بلكه بنابر احتياط غسل نماز مغرب و عشاى شب بعد را نيز به جا آورد، و نيز در روز مستحاضه كثيره، بلكه متوسطه بنابر احوط غسل هايى را كه براى نمازهاى روزش واجب است انجام دهد.

مسأله 425. اگر بعد از نماز عصر مستحاضه شود و تا غروب غسل نكند، روزه او صحيح است و چنان چه گذشت بنابر احتياط در صحت روزه اين روز، غسل نماز مغرب و عشا شب بعد شرط است.

مسأله 426. اگر استحاضه قليله پيش از نماز، متوسطه يا كثيره شود، بايد كارهاى متوسطه يا كثيره را كه گفته شد، انجام دهد؛ و اگر استحاضه متوسطه، كثيره شود، بايد كارهاى استحاضه كثيره را انجام دهد، و چنان چه براى استحاضه متوسطه غسل كرده

ص:72

باشد، فايده ندارد و بايد دوباره براى كثيره غسل كند.

مسأله 427. اگر در بين نماز، استحاضه متوسطه، كثيره شود، بايد نماز را بشكند و براى استحاضه كثيره غسل كند و وضو بگيرد و كارهاى ديگر آن را انجام دهد و نماز بخواند؛ و اگر براى هيچ كدام از غسل و وضو وقت ندارد، بايد دو تيمم كند؛ يكى بدل از غسل، و ديگرى بدل از وضو، و اگر براى يكى از آن ها وقت ندارد، بايد عوض آن تيمم كند و ديگرى را به جا آورد، ولى اگر براى تيمم هم وقت ندارد نمى تواند نماز را بشكند و بايد نماز را تمام كند، و بنابر احتياط واجب قضا هم نمايد، و هم چنين است اگر در بين نماز، استحاضه قليله او، متوسطه يا كثيره شود.

مسأله 428. اگر در بين نماز، خون بند بيايد و مستحاضه نداند كه در باطن هم قطع شده يا نه، چنان چه بعد از نماز بفهمد قطع شده بوده، بايد وضو و غسل و نماز را دوباره به جاآورد.

مسأله 429. اگر استحاضه كثيره متوسطه شود، بايد براى نماز اول، عمل كثيره و براى نمازهاى بعد، عمل متوسطه را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از نماز ظهر استحاضه كثيره، متوسطه شود، بايد براى نماز ظهر غسل كند و براى نماز عصر و مغرب و عشا فقط، وضو بگيرد، ولى اگر براى نماز ظهر غسل نكند و فقط به مقدار نماز عصر وقت داشته باشد، بايد براى نماز عصر غسل نمايد و اگر براى نماز عصر هم غسل نكند، بايد براى نماز مغرب غسل كند، و اگر براى آن هم غسل نكند و فقط به مقدار نماز عشا وقت داشته باشد، بايد براى نماز عشا غسل نمايد.

مسأله 430. اگر پيش از هر نماز، خون مستحاضه كثيره و يا متوسطه قطع شود و دوباره بيايد، براى هر نماز بايد يك غسل به جا آورد.

مسأله 431. اگر استحاضه كثيره، قليله شود، بايد براى نماز اول، وضو و غسل و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را به جا آورد و نيز اگر استحاضه متوسطه قليله شود، بايد براى نماز اول، عمل متوسطه و براى نمازهاى بعد، عمل قليله را به جا آورد.

مسأله 432. اگر مستحاضه، يكى از كارهايى را كه بر او واجب مى باشد حتى عوض كردن پنبه را ترك كند، نمازش باطل است.

ص:73

مسأله 433. احتياط آن است كه مستحاضه غير از نماز، هر كارى كه شرط آن طهارت است، مثل دست كشيدن به خط قرآن را ترك كند مگر در صورتى كه بر او واجب باشد.

مسأله 434. اگر مستحاضه، غسل هاى واجب خود را به جا آورد، رفتن در مسجد و توقف در آن و خواندن سوره اى كه سجده واجب دارد و نزديكى شوهر با او، حلال مى شود، اگر چه كارهاى ديگرى را كه براى نماز واجب است، مثل عوض كردن پنبه و دستمال انجام نداده باشد.

مسأله 435. اگر زن در استحاضه كثيره يا متوسطه بخواهد پيش از وقت نماز، سوره اى را كه سجده واجب دارد بخواند يا مسجد برود، بنابر احتياط واجب بايد غسل نمايد، و هم چنين است اگر شوهرش بخواهد با او نزديكى كند.

مسأله 436. نماز آيات بر مستحاضه واجب است، و بايد براى نماز آيات هم كارهايى را كه براى نماز يوميه گفته شد، انجام دهد.

مسأله 437. هر گاه در وقت نماز يوميه، نماز آيات بر مستحاضه واجب شود اگر چه بخواهد هر دو را پشت سر هم به جا آورد، بايد براى نماز آيات هم تمام كارهايى را كه براى نماز يوميه بر او واجب است، انجام دهد و نمى تواند هر دو را با يك غسل و وضو بخواند.

مسأله 438. اگر مستحاضه بخواهد نماز قضا بخواند، بايد براى هر نماز، كارهايى را كه براى نماز ادا بر او واجب است، به جا آورد لكن احتياط لازم، ترك قضا است تا موقعى كه پاك شود مگر با خوف فوت.

مسأله 439. اگر زن بداند خونى كه از او خارج مى شود، خون زخم نيست و بداند يا حيض است يا استحاضه، و يا نفاس است يا استحاضه، و علامت حيض و نفاس نداشته باشد، بايد به دستور استحاضه عمل كند و شرعاً حكم حيض و نفاس را ندارد، بلكه اگر شك داشته باشد كه خون استحاضه است يا خون هاى ديگر، چنان چه نشانه آن ها را نداشته باشد، بنابر احتياط واجب، بايد كارهاى مستحاضه را انجام دهد.

ص:74

* حيض

اشاره

حيض، خونى است كه غالباً در هر ماه چند روزى از رحم زن خارج مى شود، و زن را در

موقع ديدن خون حيض، حايض مى گويند.

مسأله 440. خون حيض در بيشتر اوقات، غليظ و گرم و رنگ آن سياه يا سرخ است و با فشار و كمى سوزش بيرون مى آيد.

مسأله 441. زنان سيده، بعد از تمام شدن شصت سال، يائسه مى شوند، يعنى خون حيض نمى بينند و زنانى كه سيده نيستند، بعد از تمام شدن پنجاه سال، يائسه مى شوند.

مسأله 442. خونى كه دختر پيش از تمام شدن نه سال، و زن بعد از يائسه شدن مى بيند، حيض نيست.

مسأله 443. زن حامله و زنى كه بچه شير مى دهد ممكن است حيض ببيند، ولى اگر زن حامله بعد از گذشتن بيست روز از اول عادتش خون ببيند و خون به صفت حيض باشد، به احتياط واجب بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع كند.

مسأله 444. دخترى كه نمى داند نه سالش تمام شده يا نه، اگر خونى ببيند كه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض نيست، و اگر نشانه هاى حيض را داشته باشد، حكم به حيض بودن آن، محل اشكال است.

مسأله 445. زنى كه شك دارد يائسه شده يا نه، اگر خونى ببيند و نداند حيض است يا نه، بايد بنا بگذارد كه يائسه نشده است.

مسأله 446. مدت حيض، كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نمى شود، و اگر مختصرى هم از سه روز كمتر باشد، حيض نيست.

مسأله 447. اگر سه روز اول حيض پشت سر هم نباشد، مثل آن كه دو روز خون ببيند و يك روز پاك شود و دوباره يك روز خون ببيند، بنابر احتياط لازم، در روزهايى كه خون مى بيند، بايد ميان كارهاى مستحاضه و تروك حايض و در روزهايى كه خون نمى بيند جمع كند؛ هم كارهايى را كه بر حايض حرام است، ترك كند و هم عبادت هاى خود را به جا آورد.

ص:75

مسأله 448. لازم نيست در تمام سه روز خون بيرون بيايد بلكه اگر خون در فرج باشد به نحوى كه در اين سه روز هر موقع پنبه يا انگشت را داخل كند آلوده شود، كافى است به شرط آن كه از اول مقدارى خون به خودى خود بيرون آمده باشد هر چند كم باشد و اگر به وسيله پنبه و غير آن بيرون آمده باشد يا فقط در فضاى فرج ريخته، احتياط آن است كه در هر دو صورت، هم عبادت هاى خود را به جا آورد و هم كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك كند، و هر گاه در بين سه روز مختصرى پاك شود كه در باطن خون نباشد، حكم به حيض بودن مشكل است ولى اگر مدت پاكى كم باشد، احتياط لازم آن است كه بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع نمايد.

مسأله 449. لازم نيست شب اول و شب چهارم را خون ببيند ولى بايد در شب دوم و سوم قطع نشود. پس اگر از اول اذان صبح روز اول تا غروب روز سوم پشت سرهم خون بيايد و در شب دوم و سوم هيچ خون قطع نشود، حيض است ولى اگر در اواسط روز اول شروع و در همان موقع از روز چهارم قطع شود، به شرطى حيض است كه در شب هاى دوم و سوم و چهارم نيز خون قطع نشود.

مسأله 450. اگر سه روز پشت سر هم خون ببيند و پاك شود، چنان چه دوباره خون ببيند و روزهايى كه خون ديده و روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم از ده روز بيشتر نشود احتياط آن است كه در روزهاى پاكى، عبادت هاى خود را به جا آورد و آنچه را بر حايض حرام است ترك كند.

مسأله 451. اگر در ايام عادت خونى ببيند كه از سه روز بيشتر و از ده روز كمتر باشد و نداند خون دمل است يا حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 452. اگر صاحب عادت وقتيه در ايام عادت خونى ببيند كه نداند خون زخم است يا حيض، بايد آن را حيض قرار دهد.

مسأله 453. اگر خونى ببيند و شك كند كه خون حيض است يا نفاس، به احكام حيض و نفاس عمل كند، و غسل را به قصد ما فى الذمه از حيض يا نفاس به جا آورد.

مسأله 454. اگر خونى ببيند كه نداند خون حيض است يا بكارت، بايد خود را وارسى كند، يعنى مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند، بعد بيرون آورد. پس اگر اطراف

ص:76

آن آلوده باشد، خون بكارت است و اگر به همه آن رسيده، حيض مى باشد.

مسأله 455. اگر كمتر از سه روز خون ببيند و پاك شود، و بعد سه روز خون ببيند و مجموع خون اول و دوم و پاكى در بين از ده روز بيشتر نباشد، خون دوم را حيض قرار دهد، و در خون اول احتياط آن است كه جمع كند، بين كارهاى مستحاضه و ترك آنچه بر حايض، حرام است، و در پاكى در بين، كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك كند و عبادت هاى خود را به جا آورد.

احكام حايض

مسأله 456. چند چيز بر حايض حرام است:

اول - عبادت هايى كه مانند نماز بايد با وضو يا غسل يا تيمم، به جا آورده شود، ولى به جا آوردن عبادت هايى كه وضو و غسل و تيمم براى آن ها لازم نيست، مانند نماز ميت مانعى ندارد.

دوم - تمام چيزهايى كه بر جنب حرام است و در احكام جنابت گفته شد.

سوم - جماع كردن در قُبل كه هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه به مقدار ختنه گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، بلكه احتياط واجب آن است كه مقدار كمتر از ختنه گاه را هم داخل نكند و در دبر زن حايض هم وطى ننمايد چون كراهت شديده دارد.

مسأله 457. جماع كردن در روزهايى هم كه حيض قطعى نيست ولى شرعاً بايد آن را حيض قرار دهد، حرام است. پس زنى كه بيشتر از ده روز خون مى بيند و بايد به دستورى كه بعداً گفته مى شود روزهاى عادت خويشان خود را حيض قرار دهد، شوهرش نمى تواند در آن روزها با او نزديكى نمايد.

مسأله 458. اگر شماره روزهاى حيض به سه قسمت تقسيم شود و شوهر در قسمت اول آن با زن خود در قُبل جماع كند، مستحب بلكه احوط است كه هيجده نخود طلا كفاره، به فقير بدهد؛ و اگر در قسمت دوم جماع كند، نه نخود؛ و اگر در قسمت سوم جماع كند، چهار نخود و نيم بدهد، مثلاً زنى كه شش روز خون حيض مى بيند، اگر شوهرش در شب يا روز اول و دوم با او جماع كند، مستحب بلكه احوط است كه هيجده نخود طلا و در شب يا روز سوم و چهارم، نه نخود، و در شب يا روز پنجم و ششم، چهار نخود و نيم بدهد.

ص:77

مسأله 459. بهتر آن است كه طلاى كفاره را سكه دار بدهد ولى اگر ممكن نباشد، قيمت آن كافى است.

مسأله 460. اگر قيمت طلا در وقتى كه جماع كرده، با وقتى كه مى خواهد به فقير بدهد فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه مى خواهد به فقير بدهد حساب كند.

مسأله 461. اگر كسى، هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم و هم در قسمت سوم حيض، با زن خود جماع كند، مستحب بلكه احوط آن است كه هر سه كفاره را كه روى هم سى و يك نخود و نيم مى شود بدهد.

مسأله 462. اگر انسان بعد از آن كه در حال حيض جماع كرده و كفاره آن را داده، دوباره جماع كند، باز هم مستحب بلكه احوط است كه كفاره بدهد.

مسأله 463. اگر با حايض چند مرتبه جماع كند و در بين آن ها كفاره ندهد، احتياط مستحب آن است كه براى هر جماع يك كفاره بدهد.

مسأله 464. اگر مرد در حال جماع بفهمد زن حايض شده، بايد فوراً از او جدا شود.

مسأله 465. اگر مردى با زن حايض زنا كند، يا با حايض نامحرمى به گمان اين كه عيال خود او است جماع نمايد، احتياط مستحب آن است كه كفاره بدهد.

مسأله 466. كسى كه نمى تواند كفاره بدهد، استغفار كند، و هر وقت توانست احتياط مستحب آن است كه كفاره را بدهد.

مسأله 467. طلاق دادن زن در حال حيض به طورى كه در كتاب طلاق گفته مى شود، باطل است.

مسأله 468. اگر زن بگويد: حايضم يا از حيض پاك شده ام، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 469. اگر زن در بين نماز حايض شود، نماز او باطل است.

مسأله 470. اگر زن در بين نماز شك كند كه حايض شده يا نه، نماز او صحيح است.

مسأله 471. اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز حايض شده، نمازى كه خوانده باطل است.

ص:78

مسأله 472. بعد از آن كه از خون حيض پاك شد، واجب است براى نماز و عبادت هاى ديگرى كه بايد با وضو يا غسل يا تيمم به جا آورده شود، غسل كند، و دستور آن مثل غسل جنابت است، ولى براى نماز بايد پيش از غسل يا بعد از آن وضو هم بگيرد. و اگر پيش از غسل، وضو بگيرد بهتر است.

مسأله 473. بعد از آن كه زن از خون حيض پاك شد اگر چه غسل نكرده باشد، طلاق او صحيح است و شوهرش هم مى تواند با او جماع كند، و احتياط مستحب آن است كه پيش از غسل، از جماع با او خوددارى نمايد، اما كارهاى ديگرى كه در وقت حيض بر او حرام بوده، مانند توقف در مسجد و مس خط قرآن تا غسل نكند بر او حلال نمى شود.

مسأله 474. اگر آب براى وضو و غسل كافى نباشد و به اندازه اى باشد كه بتواند يا غسل كند يا وضو بگيرد، بايد غسل كند و بدل از وضو تيمم نمايد، و اگر فقط براى وضو كافى باشد، بايد وضو بگيرد و عوض غسل، تيمم نمايد، و اگر براى هيچ يك از آن ها آب ندارد، بايد دو تيمم كند؛ يكى بدل از غسل و ديگرى بدل از وضو.

مسأله 475. نمازهاى يوميه اى كه در حال حيض نخوانده، قضا ندارد ولى روزه هاى واجب را بايد قضا نمايد.

مسأله 476. هرگاه وقت نماز داخل شود و بداند كه اگر نماز را تأخير بيندازد حايض مى شود، بايد فوراً نماز بخواند.

مسأله 477. اگر زن، نماز را تأخير بيندازد و از اول وقت به اندازه خواندن يك نماز با طهارت از حدث بگذرد و حايض شود، بنابر احتياط واجب بايد قضاى آن نماز را به جا آورد، ولى در تند خواندن و كند خواندن و چيزهاى ديگر بايد ملاحظه حال خود را بكند، مثلاً زنى كه مسافر نيست اگر در اول ظهر نماز نخواند، قضاى آن در صورتى واجب مى شود كه به مقدار خواندن چهار ركعت نماز از اول ظهر بگذرد و حايض شود، و براى كسى كه مسافر است گذشتن وقت به مقدار خواندن دو ركعت كافى است.

مسأله 478. اگر حايض در آخر وقت نماز از خون پاك شود و به اندازه غسل و وضو و مقدمات ديگر نماز، مانند تهيه كردن لباس يا آب كشيدن آن و خواندن يك ركعت يا

ص:79

بيشتر از يك ركعت وقت داشته باشد، بايد نماز را بخواند، و اگر نخواند، بايد قضاى آن را به جا آورد؛ بلكه اگر فقط به اندازه يك ركعت نماز با طهارت از حدث وقت داشته باشد، احتياط لازم، خواندن نماز با طهارت است، اگرچه به مقدار تهيه ساير مقدمات وقت نداشته باشد و اگر نخواند قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 479. اگر حايض بعد از پاك شدن به اندازه غسل و وضو وقت ندارد، ولى مى تواند با تيمم نماز را در وقت بخواند، آن نماز بر او واجب نيست؛ اما اگر قطع نظر از تنگى وقت، تكليفش تيمم است، مثل آن كه آب برايش ضرر دارد، بايد تيمم كند و آن نماز را بخواند.

مسأله 480. اگر حايض بعد از پاك شدن شك كند كه براى نماز وقت دارد يا نه، بايد نمازش را بخواند.

مسأله 481. اگر به خيال اين كه به اندازه تهيه مقدمات نماز و خواندن يك ركعت وقت ندارد، نماز نخواند و بعد بفهمد وقت داشته، بايد قضاى آن نماز را به جا آورد.

مسأله 482. مستحب است زن حايض در وقت نماز، خود را از خون پاك نمايد و پنبه و دستمال را عوض كند و وضو بگيرد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد، تيمم نمايد و در جاى نماز رو به قبله بنشيند و مشغول ذكر و دعا و صلوات شود.

مسأله 483. خواندن و همراه داشتن قرآن و رساندن جايى از بدن به ورق قرآن كه خط قرآن در آن نباشد، مثل حاشيه و بين سطرها و نيز خضاب كردن به حنا و مانند آن براى حايض مكروه است.

اقسام زن هاى حايض

اشاره

مسأله 484. زن هاى حايض بر شش قسمند:

اول - صاحب عادت وقتيه و عدديه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و شماره روزهاى حيض او هم در آن دو ماه يك اندازه باشد، مثل آن كه دو ماه پشت سر هم از اول ماه تا هفتم خون ببيند.

دوم - صاحب عادت وقتيه، و آن زنى است كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون

ص:80

حيض ببيند ولى شماره روزهاى حيض او در آن دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول روز هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود.

سوم - صاحب عادت عدديه، و آن زنى است كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم به يك اندازه باشد، ولى وقت ديدن آن دو خون يكى نباشد، مثل آن كه ماه اول از پنجم تا دهم و ماه دوم از دوازدهم تا هفدهم خون ببيند.

چهارم - مضطربه، و آن زنى است كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت تازه اى پيدا نكرده است.

پنجم - مبتدئه، و آن زنى است كه دفعه اول خون ديدن او است.

ششم - ناسيه، و آن زنى است كه عادت خود را فراموش كرده است. و هر كدام اين ها احكامى دارند كه در مسائل آينده گفته مى شود.

1. صاحب عادت وقتيه و عدديه

مسأله 485. زنانى كه عادت وقتيه و عدديه دارند سه دسته اند:

اول - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون حيض ببيند و در وقت معين هم پاك شود، مثلاً دو ماه پشت سر هم از روز اول ماه خون ببيند و روز هفتم پاك شود كه عادت حيض اين زن از اول ماه تا هفتم است.

دوم - زنى كه از خون پاك نمى شود، ولى دو ماه پشت سرهم چند روز معين، مثلاً از اول ماه تا هشتم خونى كه مى بيند، نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش بيرون مى آيد و بقيه نشانه هاى استحاضه را دارد كه عادت او از اول ماه تا هشتم مى شود.

سوم - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، يك روز يا بيشتر پاك شود و دوباره خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود، و در هر دو ماه همه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم يك اندازه باشد، عادت او همان روزهايى است كه به طور متفرق خون ديده و در پاكى در بين، بايد احتياطاً عبادت هاى خود را به جا آورد، و آنچه را بر حايض حرام است، ترك كند، و اگر در روزهاى

ص:81

پاكى ماه هاى پيش اتفاقاً خون ببيند، بايد در آن روزها احتياطاً ميان كارهاى مستحاضه و تروك حايض جمع كند.

مسأله 486. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت دو روز جلوتر خون ببيند، اگر چه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى حايض گفته شد عمل كند، و چنان چه بعد بفهمد حيض نبوده، مثل اين كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه به جا نياورده، قضا نمايد.

مسأله 487. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر به نشانه هاى حيض چند روز پيش از عادت و چند روز بعد از عادت و همه روزهاى عادت، خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط خونى را كه در روزهاى عادت خود ديده حيض است، و خونى كه پيش از آن و بعد از آن ديده، استحاضه مى باشد، و بايد عبادت هايى را كه در روزهاى پيش از عادت و بعد از عادت به جا نياورده، قضا نمايد؛ و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت، به نشانه حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، فقط روزهاى عادت، حيض است و خونى كه جلوتر از آن ديده، استحاضه مى باشد، و چنان چه در آن روزها عبادت نكرده، بايد قضا نمايد؛ و اگر همه روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت به نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر بيشتر شود فقط روزهاى عادت حيض، و باقى استحاضه است؛ و اگر خونى كه پيش از عادت يا بعد از عادت مى بيند، نشانه هاى حيض نداشته باشد و با عادت روى هم رفته بيشتر از ده روز نباشد، احتياط در آن دو خون، جمع بين تروك حايض و اعمال مستحاضه است.

مسأله 488. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز پيش از عادت، به نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر از ده روز بيشتر شود، روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز پيش از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض، و روزهاى اول را استحاضه قرار دهد؛ و اگر مقدارى از روزهاى عادت را با چند روز بعد از عادت، به نشانه هاى حيض خون ببيند و روى هم از ده روز بيشتر نشود، همه حيض است، و اگر بيشتر شود، بايد روزهايى كه در عادت خون ديده با چند روز بعد از آن كه روى هم به مقدار عادت او شود، حيض، و

ص:82

بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 489. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بعد از آن كه سه روز يا بيشتر خون ديد، پاك شود و دوباره خون ببيند و فاصله بين دو خون كمتر از ده روز باشد و همه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر باشد، مثل آن كه پنج روز خون ببيند و پنج روز پاك شود، و دوباره پنج روز خون ببيند چند صورت دارد:

1. آن كه تمام خونى كه دفعه اول ديده يا مقدارى از آن، در روزهاى عادت باشد و خون دوم كه بعد از پاك شدن مى بيند در روزهاى عادت نباشد، كه بايد همه خون اول را حيض، و خون دوم را استحاضه قرار دهد.

2. آن كه خون اول در روزهاى عادت نباشد، و تمام خون دوم يا مقدارى از آن در روزهاى عادت باشد، كه بايد همه خون دوم را حيض، و خون اول را استحاضه قرار دهد.

3. آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد، و خون اولى كه در روزهاى عادت بوده، از سه روز كمتر نباشد و با پاكى وسط و مقدارى از خون دوم كه آن هم در روزهاى عادت بوده از ده روز بيشتر نباشد كه در اين صورت، اگر يك روز يا دو روز خون زودتر ديده باشد، احتياط آن است كه دراين دو روز آنچه را كه بر حايض حرام است ترك كند و كارهاى مستحاضه را به جا آورد، و هم چنين به مقدار آن از ايام عادت را در آخر ده روز، احتياط بنمايد، و مقدارى از خون اول را كه در عادت بوده با مقدارى از خون دوم را كه در عادت بوده، حيض قرار دهد و در پاكى در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و عبادت هاى خود را به جا آورد، مثلاً اگر عادتش از سوم ماه تا دهم بوده در صورتى كه يك ماه از اول تا ششم، خون ببيند و يك روز پاك شود و بعد تا چهاردهم، خون ببيند در روز اول و دوم ماه و نهم و دهم، بايد چنان چه گفته شد احتياط نمايد، و روز سوم تا ششم و هشتم را حيض قرار دهد و در هفتم كه پاكى در بين است نيز به نحوى كه گفته شد، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و به جا آوردن عبادت ها.

4. آن كه مقدارى از خون اول و دوم در روزهاى عادت باشد، ولى هر يك از خون اولى و دومى كه در روزهاى عادت بوده از سه روز كمتر باشد، كه بايد در تمام دو خون كارهايى را كه بر حايض حرام است، ترك كند و كارهاى مستحاضه را به جا آورد و در

ص:83

پاكى در بين، كارهايى را كه بر حايض حرام است، ترك كند و عبادت هاى خود را انجام دهد.

مسأله 490. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خون نبيند و در غير آن وقت به شماره روزهاى حيضش با صفات حيض، خون ببيند، بايد همان را حيض قرار دهد، چه پيش از وقت عادت ديده باشد و چه بعد از آن.

مسأله 491. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر در وقت عادت خود خون ببيند ولى شماره روزهاى آن كمتر يا بيشتر از روزهاى عادت او باشد و بعد از پاك شدن، دوباره به شماره روزهاى عادتى كه داشته خون ببيند، بايد آنچه را در وقت ديده، حيض قرار دهد، و اگر شماره روزهايش كمتر باشد، اگر ممكن است كسرى عدد را از آنچه بعد از عادت ديده، تمام نمايد و در ما بقى عمل مستحاضه نمايد اگر از ده روز تجاوز كند، و اگر تجاوز نكند تمام روزهايى را كه خون ديده حيض قرار دهد، و در پاكى در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و انجام عبادت هاى خود.

مسأله 492. زنى كه عادت وقتيه و عدديه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، خونى كه در روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را نداشته باشد، حيض است، و خونى كه بعد از روزهاى عادت ديده اگر چه نشانه هاى حيض را داشته باشد، استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از اول ماه تا هفتم است، اگر از اول تا دوازدهم خون ببيند، هفت روز اول آن، حيض و پنج روز بعد، استحاضه مى باشد.

2. صاحب عادت وقتيه

مسأله 493. زنانى كه عادت وقتيه دارند، سه دسته اند:

اول - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين خون حيض ببيند و بعد از چند روز پاك شود ولى شماره روزهاى آن در اين دو ماه يك اندازه نباشد، مثلاً دو ماه پشت سر هم، روز اول ماه خون ببيند ولى ماه اول هفتم و ماه دوم روز هشتم از خون پاك شود، كه اين زن بايد روز اول ماه را روز اول عادت خود قرار دهد.

دوم - زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم در وقت معين، خون او نشانه هاى حيض را دارد، يعنى غليظ و سياه و گرم است و با فشار و سوزش مى آيد، و بقيه آن نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايى كه خون او نشانه حيض دارد، در اين دو

ص:84

ماه يك اندازه نيست، مثلاً در ماه اول از اول ماه تا هفتم و در ماه دوم از اول ماه تا هشتم، خون او نشانه هاى حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

سوم - زنى كه دو ماه پشت سر هم در وقت معين سه روز يا بيشتر، خون حيض ببيند بعد پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و تمام روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، از ده روز بيشتر نشود ولى ماه دوم كمتر يا بيشتر از ماه اول باشد، مثلاً در ماه اول، هشت روز و در ماه دوم نه روز باشد، كه اين زن هم بايد روز اول ماه را روز اول عادت حيض خود قرار دهد.

مسأله 494. زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر در وقت عادت خود دو روز پيش از عادت خون ببيند اگرچه آن خون، نشانه هاى حيض را نداشته باشد، بايد به احكامى كه براى حايض گفته شد، عمل نمايد، و اگر بعد بفهمد حيض نبوده، مثل آن كه پيش از سه روز پاك شود، بايد عبادت هايى را كه به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 495. زنى كه عادت وقتيه دارد، اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد؛ چه پدرى باشند و چه مادرى، زنده باشند يا مرده، ولى در صورتى مى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد كه شماره روزهاى حيض همه آنان يك اندازه باشد و اگر شماره روزهاى حيض آنان يك اندازه نباشد، مثلاً عادت بعضى پنج روز و عادت بعضى ديگر هفت روز باشد، نمى تواند عادت آنان را حيض خود قرار دهد، مگر اين كه كسانى كه عادتشان با ديگران فرق دارد به قدرى كم باشند كه در مقابل آنان هيچ حساب شوند، كه در اين صورت بايد عادت بيشتر آنان را حيض خود قرار دهد. مع ذلك احتياط واجب اين است كه اين زن كه به عادت خويشان رجوع مى كند، اگر عادت آن ها از هفت روز كمتر است، پس از پايان مدت عادت خويشانش تا هفت روز هم آنچه را حايض بايد ترك كند، ترك نمايد و هم آنچه را مستحاضه بايد انجام دهد، انجام دهد، و هم چنين اگر عادت خويشانش از هفت روز بيشتر است، در فاصله بين هفت روز تا پايان عادت آن ها احتياط مذكور را مراعات نمايد.

مسأله 496. زنى كه عادت وقتيه دارد و شماره عادت خويشان خود را حيض قرار

ص:85

مى دهد، بايد روزى را كه در هر ماه اول عادت او بوده، اول حيض خود قرار دهد، مثلاً زنى كه هر ماه روز اول ماه خون مى ديده و گاهى روز هفتم و گاهى روز هشتم پاك مى شده، چنان چه يك ماه، دوازده روز خون ببيند و عادت خويشانش هفت روز باشد، بايد هفت روز اول ماه را، حيض و باقى را استحاضه قرار دهد.

مسأله 497. زنى كه بايد شماره عادت خويشان خود را حيض قرار دهد چنان چه خويش نداشته باشد، يا شماره عادت آنان مثل هم نباشد، بايد در هر ماه از روزى كه خون مى بيند، شش روز يا هفت روز را، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد؛ و احوط آن است كه آنچه را ماه اول، حيض قرار داده، در ماه هاى بعد هم همان مقدار را حيض قرار دهد، ولى اگر صاحب عادت وقتيه باشد و عادت او در روزهاى وسط يا آخر خون باشد، بايد شش روز يا هفت روز وسط يا آخر را كه در عادت است، حيض قرار دهد.

3. صاحب عادت عدديه

مسأله 498. زنانى كه عادت عدديه دارند سه دسته اند:

اول - زنى كه شماره روزهاى حيض او در دو ماه پشت سر هم يك اندازه باشد، ولى وقت خون ديدن او يكى نباشد، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون ديده، عادت او مى شود، مثلاً اگر ماه اول از روز اول تا پنجم و ماه دوم از يازدهم تا پانزدهم خون ببيند، عادت او پنج روز مى شود.

دوم - زنى كه از خون پاك نمى شود ولى دو ماه پشت سر هم چند روز از خونى كه مى بيند، نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را دارد و شماره روزهايى كه خون نشانه حيض دارد در هر دو ماه يك اندازه است، اما وقت آن يكى نيست، كه در اين صورت هر چند روزى كه خون او نشانه حيض را دارد، عادت او مى شود، مثلاً اگر يك ماه از اول ماه تا پنجم و ماه بعد از يازدهم تا پانزدهم خون او نشانه حيض و بقيه نشانه استحاضه را داشته باشد، شماره روزهاى عادت او پنج روز مى شود.

سوم - زنى كه دو ماه پشت سر هم سه روز يا بيشتر خون ببيند و يك روز يا بيشتر، پاك شود و دو مرتبه خون ببيند و وقت ديدن خون، در ماه اول با ماه دوم فرق داشته باشد كه اگر تمام روزهايى كه خون ديده و روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز بيشتر نشود و شماره روزهاى آن هم به يك اندازه باشد، تمام روزهايى كه به طور متفرق خون

ص:86

ديده، عادت او مى شود و در پاكى در بين، احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و به جاآوردن عبادت هاى خود؛ ولى اگر روزهايى كه در وسط پاك بوده در هر دو ماه به يك اندازه نباشد، تحقق عادت عدديه محل اشكال است، و ترك نشود احتياط به اين كه در روزهاى پاكى، جمع بين وظيفه طاهر و حايض كند، و در روزهايى كه خون مى بيند، جمع بين وظيفه حايض و مستحاضه نمايد.

مسأله 499. زنى كه عادت عدديه دارد، اگر بيشتر از شماره عادت خود خون ببيند و از ده روز بيشتر شود، چنان چه همه خون هايى كه ديده يك جور باشد، مى تواند به شماره روزهاى عادتش را از اول يا وسط، حيض و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر همه خون هايى كه ديده يك جور نباشد، بلكه چند روز از آن، نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، اگر روزهايى كه خون نشانه حيض را دارد با شماره روزهاى عادت او يك اندازه است، بايد همان روزها را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد؛ و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد از روزهاى عادت او بيشتر است، به اندازه روزهاى عادت را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر روزهايى كه خون نشانه حيض دارد، از روزهاى عادت او كمتر است، بايد آن روزها را با چند روز ديگر كه روى هم به اندازه روزهاى عادتش شود، حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

4. مضطربه

مسأله 500. مضطربه، يعنى زنى كه چند ماه خون ديده ولى عادت معينى پيدا نكرده، يا عادتش به هم خورده و عادت ديگرى پيدا نكرده است، كه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايى كه ديده يك جور باشد، بايد به عادت خويشان خود رجوع كند؛ چه عادت آنان هفت روز باشد يا كمتر يا بيشتر، ولى اگر عادت آن ها از هفت روز، كمتر يا بيشتر باشد، بايد احتياطى را كه در مسأله 495 گفته شد، رعايت نمايد، و اگر خويشان عادتى ندارند يا در عادت مختلف باشند، بايد در هر ماه از روزى كه خون مى بيند، هفت روز يا شش روز را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 501. مضطربه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر نشانه استحاضه دارد، چنان چه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز

ص:87

يا بيشتر از ده روز باشد، بايد به دستورى كه در مسأله قبل گفته شد رفتار نمايد، و اگر خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه حيض را داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد در هر دو خون كه نشانه حيض دارد احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و به جاآوردن كارهاى مستحاضه.

5. مبتدئه

مسأله 502. مبتدئه، يعنى زنى كه دفعه اول خون ديدن او است، كه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند و همه خون هايى كه ديده يك جور باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد.

مسأله 503. مبتدئه، اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند

روز ديگر نشانه استحاضه را داشته باشد، چنان چه خونى كه نشانه حيض دارد كمتر از سه روز و بيشتر از ده روز نباشد، همه آن حيض است، ولى اگر پيش از گذشتن ده روز از خونى كه نشانه حيض دارد دوباره خونى ببيند كه آن هم نشانه حيض داشته باشد، مثل آن كه پنج روز خون سياه و نه روز خون زرد و دوباره پنج روز خون سياه ببيند، بايد در هر دو خون كه نشانه حيض دارد احتياط كند به ترك آنچه بر حايض حرام است و انجام كارهاى مستحاضه.

مسأله 504. مبتدئه اگر بيشتر از ده روز خونى ببيند كه چند روز آن نشانه حيض و چند روز ديگر آن نشانه استحاضه داشته باشد، چنان چه خونى كه نشانه حيض دارد از سه روز كمتر يا از ده روز بيشتر باشد، بايد عادت خويشان خود را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد، و اگر خويشانش عادت ندارند يا مختلف هستند، در ماه اول حيض خود را هفت روز قرار مى دهد، و پس از آن تا روز دهم احتياطاً بين تروك حايض و اعمال مستحاضه جمع نمايد و در بعد از ماه اول، حيض را سه روز قرار دهد، و سپس تا روز ششم يا هفتم احتياط مذكور را انجام دهد.

ص:88

6. ناسيه

مسأله 505. ناسيه، يعنى زنى كه عادت خود را فراموش كرده است، كه اگر بيشتر از ده روز خون ببيند، بايد روزهايى كه خون او نشانه حيض را دارد، حيض قرار دهد، و اگر نتواند حيض را به واسطه نشانه هاى آن تشخيص دهد، بايد شش روز يا هفت روز اول را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد و اختيار اول بنابر احتياط مستحب است.

مسائل متفرقه حيض

مسأله 506. مبتدئه و مضطربه و ناسيه و صاحب عادت عدديه، اگر خونى ببينند كه نشانه حيض داشته باشد، و يقين كنند كه سه روز طول مى كشد، بايد عبادت را ترك كنند، و چنان چه بعد بفهمند حيض نبوده، بايد عبادت هايى را كه به جا نياورده اند قضا نمايند، ولى اگر يقين نكنند كه تا سه روز طول مى كشد و نشانه حيض را هم نداشته باشد، بنابر احتياط واجب بايد كارهاى استحاضه را به جا آورند و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايند اگر چه تا ده روز طول بكشد.

مسأله 507. زنى كه در حيض عادت دارد؛ چه در وقت حيض عادت داشته باشد و چه در عدد حيض يا هم در وقت و هم در عدد آن، اگر دو ماه پشت سر هم بر خلاف عادت خود خونى ببيند كه وقت آن يا شماره روزهاى آن، يا هم وقت و هم شماره روزهاى آن يكى باشد، عادتش برمى گردد به آنچه در اين دو ماه ديده است، مثلاً اگر از روز اول تا هفتم خون مى ديده و پاك مى شده، چنان چه دو ماه از دهم تا هفدهم ماه خون ببيند و پاك شود، از دهم تا هفدهم عادت او مى شود.

مسأله 508. مقصود از يك ماه، از ابتداى خون ديدن است تا سى روز، نه از روز اول ماه تا آخر ماه.

مسأله 509. زنى كه معمولاً ماهى يك مرتبه خون مى بيند، اگر در يك ماه دو مرتبه خون ببيند و آن خون نشانه حيض را داشته باشد، چنان چه روزهايى كه در وسط پاك بوده از ده روز كمتر نباشد، بايد هر دو را حيض قرار دهد.

مسأله 510. اگر سه روز يا بيشتر خونى ببيند كه نشانه حيض را دارد، بعد ده روز يا

ص:89

بيشتر خونى ببيند كه نشانه استحاضه را دارد، و دوباره سه روز يا بيشتر خونى با نشانه حيض ببيند، بايد خون اول و خون آخر را حيض قرار دهد.

مسأله 511. اگر پيش از ده روز پاك شود و بداند كه در باطن خون نيست، بايد براى عبادت هاى خود غسل كند، اگر چه گمان داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، بلكه اگر يقين هم داشته باشد كه پيش از تمام شدن ده روز دوباره خون مى بيند، احتياطاً غسل كند، و در پاكى در بين، عبادت هاى خود را به جا آورد و آنچه را بر حايض حرام است ترك نمايد.

مسأله 512. اگر پيش از ده روز پاك شود، و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد قدرى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند و بيرون آورد. پس اگر پاك بود غسل كند و عبادت هاى خود را به جا آورد، و اگر پاك نبود اگر چه به آب زرد رنگى هم آلوده باشد، چنان چه در حيض عادت ندارد، يا عادت او ده روز است، بايد صبر كند كه اگر پيش از ده روز پاك شد غسل نمايد و اگر آخر ده روز پاك شد، يا خون او از ده روز گذشت آخر ده روز غسل نمايد، و چنان چه عادتش كمتر از ده روز است، در صورتى كه بداند پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز پاك مى شود، نبايد غسل كند، و اگر احتمال دهد خون او از ده روز مى گذرد، احتياط واجب آن است كه بعد از عادت، يك روز يا دو روز عبادت را ترك كند، يا جمع كند بين ترك كارهايى كه بر حايض حرام است و انجام كارهاى مستحاضه، و بعد از دو روز تا روز دهم، كارهاى استحاضه را به جا آورد و كارهايى را كه بر حايض حرام است ترك نمايد. پس اگر پيش از تمام شدن ده روز يا آخر ده روز از خون پاك شد، تمامش حيض است، و اگر از ده روز گذشت، بايد عادت خود را حيض، و بقيه را استحاضه قرار دهد، و عبادت هايى را كه بعد از روزهاى عادت به جا نياورده قضا نمايد.

مسأله 513. اگر چند روز را حيض قرار دهد و عبادت نكند، بعد بفهمد حيض نبوده است، بايد نمازهايى كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد؛ و اگر چند روز را به گمان اين كه حيض نيست عبادت كند، بعد بفهمد حيض بوده، چنان چه آن روزها را روزه گرفته بايد قضا نمايد.

ص:90

* نفاس

مسأله 514. از وقتى كه اولين جزء بچه از شكم مادر بيرون مى آيد، هر خونى كه زن مى بيند، اگر پيش از ده روز يا آخر ده روز قطع شود، خون نفاس است، و زن را در حال نفاس، نفسا مى گويند.

مسأله 515. خونى كه پيش از بيرون آمدن اولين جزء بچه مى بيند، نفاس نيست.

مسأله 516. لازم نيست كه خلقت بچه تمام باشد، بلكه اگر خون بسته اى هم از رحم خارج شود و خود زن بداند، يا چهار نفر قابله بگويند كه اگر در رحم مى ماند انسان مى شد، خونى كه تا ده روز ببيند خون نفاس است.

مسأله 517. ممكن است خون نفاس يك آن بيشتر نيايد، ولى بيشتر از ده روز نمى شود.

مسأله 518. هر گاه شك كند كه چيزى سقط شده يا نه، يا چيزى كه سقط شده اگر مى ماند انسان مى شد يا نه، لازم نيست وارسى كند، و خونى كه از او خارج مى شود، شرعاً خون نفاس نيست.

مسأله 519. توقف در مسجد و رساندن جايى از بدن به خط قرآن و كارهاى ديگرى كه بر حايض حرام است، بر نفسا هم حرام است، و آنچه بر حايض واجب و مستحب و مكروه است، بر نفسا هم واجب و مستحب و مكروه مى باشد.

مسأله 520. طلاق زن در حال نفاس باطل است، و نزديكى كردن با او حرام مى باشد؛ و اگر شوهرش با او نزديكى كند، احتياط مستحب آن است به دستورى كه در احكام حيض گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 521. وقتى از خون نفاس پاك شد، بايد غسل كند و عبادت هاى خود را به جا آورد، و اگر دوباره خون ببيند چنان چه روزهايى كه خون ديده با روزهايى كه در وسط پاك بوده، روى هم ده روز يا كمتر از ده روز باشد، بنابر احتياط واجب روزهايى را كه خون ديده نفاس قرار دهد، و در روزهايى كه در بين پاك بوده آنچه را بر نفسا حرام است ترك كند، و عبادت هاى خود را به جا آورد.

ص:91

مسأله 522. اگر از خون نفاس پاك شود و احتمال دهد كه در باطن خون هست، بايد مقدارى پنبه داخل فرج نمايد و كمى صبر كند كه اگر پاك است براى عبادت هاى خود غسل كند.

مسأله 523. اگرخون نفاس از ده روز بگذرد، چنان چه در حيض عادت دارد، به اندازه روزهاى عادت او نفاس و بقيه، استحاضه است؛ و اگر عادت ندارد، تا ده روز نفاس و بقيه، استحاضه مى باشد، و احتياط مستحب آن است كسى كه عادت دارد از روز بعد از عادت و كسى كه ندارد، بعد از روز دهم تا روز هيجدهم زايمان، كارهاى استحاضه را به جا آورد، و كارهايى را كه بر نفسا حرام است ترك كند.

مسأله 524. زنى كه عادت حيضش كمتر از ده روز است، اگر بعد از زايمان بيشتر از روزهاى عادتش خون ببيند، بايد به اندازه روزهاى عادت را نفاس قرار دهد، و بعد از آن بنابر احتياط واجب تا دو روز عبادت را ترك نمايد و بعد از دو روز تا روز دهم، كارهاى استحاضه را به جا آورد و كارهايى را كه بر نفسا حرام است ترك نمايد، و اگر از ده روز بگذرد، استحاضه است، و بايد روزهاى بعد از عادت تا روز دهم را هم استحاضه قرار دهد، و عبادت هايى را كه در آن روزها به جا نياورده قضا نمايد، مثلاً زنى كه عادت او شش روز بوده، اگر بيشتر از شش روز خون ببيند، بايد شش روز را نفاس قرار دهد، و بنابر احتياط واجب در روز هفتم و هشتم عبادت را ترك كند، و در روز نهم و دهم كارهاى استحاضه را به جا آورد و كارهايى را كه بر نفسا حرام است ترك نمايد، و اگر بيشتر از ده روز خون ديد، از روز بعد از عادت او، استحاضه مى باشد.

مسأله 525. زنى كه در حيض عادت دارد، اگر بعد از زايمان، تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه پى درپى خون ببيند، به اندازه روزهاى عادت او نفاس است، و ده روز از خونى كه بعد از نفاس مى بيند اگر چه در روزهاى عادت ماهانه اش باشد، استحاضه است، مثلاً زنى كه عادت حيض او از بيستم ماه تا بيست و هفتم است، اگر روز دهم ماه زاييد و تا يك ماه يا بيشتر پى درپى خون ديد، تا روز هفدهم نفاس و از روز هفدهم تا ده روز، حتى خونى كه در روزهاى عادت خود - كه از بيستم تا بيست و هفتم است - مى بيند، استحاضه مى باشد، و بعد از گذشتن ده روز، اگر خونى را كه مى بيند در روزهاى عادتش باشد، حيض است؛ چه نشانه حيض داشته باشد يا نداشته باشد و هم چنين است اگر در روزهاى

ص:92

عادتش نباشد ولى نشانه حيض داشته باشد، و اگر بعد از گذشتن ده روز از نفاس، در روزهايى كه عادت حيض او نباشد، خونى ببيند كه نشانه حيض نداشته باشد، بايد احتياطاً تا وقتى كه ممكن است آن خون حيض باشد، آنچه را بر حايض حرام است ترك كند و كارهاى مستحاضه را به جا آورد.

مسأله 526. زنى كه در حيض عادت ندارد، اگر بعد از زايمان تا يك ماه يا بيشتر از يك ماه خون ببيند، ده روز اول آن نفاس، و ده روز دوم آن استحاضه است و خونى كه بعد از آن مى بيند، اگر نشانه حيض داشته باشد حيض، و گر نه آن هم استحاضه مى باشد.

* غسل مس ميت

مسأله 527. اگر كسى بدن انسان مرده اى را كه سرد شده و غسلش نداده اند مس كند، يعنى جايى از بدن خود را به آن برساند، بايد غسل مس ميت نمايد؛ چه در خواب مس كند و چه در بيدارى، با اختيار مس كند يا بى اختيار، حتى اگر ناخن يا استخوان او به ناخن يا استخوان ميت برسد، بايد غسل كند، ولى اگر حيوان مرده اى را مس كند، غسل بر او واجب نيست.

مسأله 528. براى مس مرده اى كه تمام بدن او سرد نشده، غسل واجب نيست اگر چه جايى را كه سرد شده مس نمايد.

مسأله 529. اگر موى خود را به بدن ميت برساند، يا بدن خود را به موى ميت يا موى خود را به موى ميت برساند، احتياط واجب آن است كه غسل كند.

مسأله 530. براى مس بچه مرده حتى بچه سقط شده اى كه چهار ماه او تمام شده و يا خلقتش تمام شده اگر چه كمتر از چهار ماهه باشد، غسل واجب است، بلكه بنابر احتياط مستحب، براى مس بچه سقط شده اى كه از چهار ماه كمتر دارد و خلقتش هم تمام نشده، بايد غسل كرد. بنابراين اگر بچه چهار ماهه اى مرده به دنيا بيايد و بدنش سرد شده باشد و ظاهر بدن مادر را مس كند، مادر او بايد غسل مس ميت كند، و هم چنين اگر بچه كمتر از چهار ماه داشته باشد ولى خلقتش تمام باشد كه در اين صورت نيز بنابر احتياط واجب مادر او بايد غسل مس ميت نمايد.

ص:93

مسأله 531. بچه اى كه بعد از مردن مادر به دنيا مى آيد، وقتى بالغ شد بنابر احتياط واجب، بايد غسل مس ميت كند.

مسأله 532. اگر انسان، ميتى را كه سه غسل او كاملاً تمام شده مس نمايد، غسل بر او واجب نمى شود، ولى اگر پيش از آن كه غسل سوم تمام شود، جايى از بدن او را مس كند اگر چه غسل سوم آنجا تمام شده باشد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 533. اگر ديوانه يا بچه نابالغى ميت را مس كند، بعد از آن كه آن ديوانه عاقل يا بچه بالغ شد، بايد غسل مس ميت نمايد.

مسأله 534. اگر از بدن زنده يا مرده اى كه غسلش نداده اند، قسمتى كه داراى استخوان است جدا شود و پيش از آن كه قسمت جدا شده را غسل دهند انسان آن را مس نمايد، بايد غسل مس ميت كند؛ ولى اگر قسمتى كه جدا شده استخوان نداشته باشد، اگر از ميت جدا شده بنابر احتياط واجب غسل مس ميت نمايد.

مسأله 535. براى مس استخوانى كه گوشت ندارد و آن را غسل نداده اند؛ چه از مرده جدا شده باشد و چه از زنده، بنابر احتياط واجب، بايد غسل كرد و هم چنين است براى مس دندانى كه از مرده جدا شده، در صورتى كه آن مرده را غسل نداده باشند؛ ولى براى مس دندانى كه از زنده جدا شده و گوشت ندارد، يا گوشت آن خيلى كم است، غسل واجب نيست.

مسأله 536. غسل مس ميت را بايد مثل غسل جنابت انجام دهند، ولى كسى كه غسل مس ميت كرده اگر بخواهد نماز بخواند، بايد اگر وضو نداشته وضو هم بگيرد، و اگر وضو داشته، چون باطل شدن وضو به مس ميت محل تأمل است، بنابر احتياط وضو هم بگيرد.

مسأله 537. اگر چند ميت را مس كند يا يك ميت را چند بار مس نمايد، يك غسل كافى است.

مسأله 538. براى كسى كه بعد از مس ميت، غسل نكرده است، توقف در مسجد و جماع و خواندن آيه هايى كه سجده واجب دارد، مانعى ندارد، ولى براى نماز و مانند آن، بايد غسل كند و راجع به وضو به دستور مسأله پيش رفتار نمايد.

ص:94

* احكام محتضر

مسأله 539. بنابر احتياط واجب مسلمانى را كه محتضر است، يعنى در حال جان دادن مى باشد؛ مرد باشد يا زن، بزرگ باشد يا كوچك، بايد به پشت بخوابانند، به طورى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر خواباندن او كاملاً به اين طور ممكن نيست، تا اندازه اى كه ممكن است بايد به اين دستور عمل كنند، و چنان چه خواباندن او به هيچ قسم ممكن نباشد، بهتر اين است كه او را رو به قبله بنشانند و اگر آن هم نشود، او را به پهلوى راست يا به پهلوى چپ رو به قبله بخوابانند.

مسأله 540. احتياط آن است كه تا وقتى غسل ميت تمام نشده، او را رو به قبله بخوابانند، ولى بعد از آن كه غسلش تمام شد، بهتر است او را مثل حالتى كه بر او نماز مى خوانند بخوابانند.

مسأله 541. بنابر احتياط واجب رو به قبله كردن محتضر بر هر مسلمان واجب است، و بنابر احتياط تا ممكن مى شود از ولى او اذن بگيرد.

مسأله 542. مستحب است شهادتين و اقرار به دوازده امام عليهم السلام و ساير عقايد حقه را به كسى كه در حال جان دادن است، طورى تلقين كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است چيزهايى را كه گفته شد تا وقت مرگ تكرار كنند.

مسأله 543. مستحب است اين دعاها را طورى به محتضر تلقين كنند كه بفهمد:

اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لى الْكَثِيرَ مِنْ مَعاصِيكَ واقْبَلْ مِنّى الْيسيرَ مِنْ طاعَتِكَ يا مَنْ يقْبَلُ الْيسِيرَ وَ يعْفُو عَن الْكَثِيرِ اقْبَلْ مِنِّى الْيسِيرَ واعفُ عَنّى الْكَثِيرَ إنَّكَ أنْتَ الْعَفُوُّ الْغَفوُرُ اللَّهُمَّ ارْحَمْنى فَإِنَّكَ رَحِيمٌ

مسأله 544. مستحب است كسى را كه سخت جان مى دهد، اگر ناراحت نمى شود به جايى كه نماز مى خوانده ببرند.

مسأله 545. مستحب است براى راحت شدن محتضر بر بالين او، سوره مباركه يس و

ص:95

الصافات و احزاب و آية الكرسى و آيه پنجاه و چهارم از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره، بلكه هر چه از قرآن ممكن است بخوانند.

مسأله 546. تنها گذاشتن محتضر، و گذاشتن چيزى روى شكم او، و بودن جنب و حايض نزد او، و حرف زدن زياد، و گريه كردن و تنها گذاشتن زن ها نزد او، مكروه است.

* احكام بعد از مرگ

مسأله 547. بعد از مرگ مستحب است چشم ها و لب ها و چانه ميت را ببندند، و دست و پاى او را دراز كنند و پارچه اى روى او بيندازند، و اگر شب مرده است، در جايى كه مرده، چراغ روشن كنند و براى تشييع جنازه او، مؤمنين را خبر كنند و در تشييع، آداب اسلام را رعايت كنند، و از شركت بانوان در تشييع كه مكروه است مخصوصاً حركت آنان جلوتر از مردان آن هم با مظاهر غير اسلامى جلوگيرى نمايند، و منظره عبرت آور تشييع جنازه را به معصيت و تشبه به عادات و رسوم كفار كه حاكى از عدم استقلال فكرى و نفوذ بيگانگان است آلوده نكنند، و اجازه ندهند كه آداب و رسوم مخالفان اسلام، به اجتماع مسلمين راه پيدا كند. چه خوب است كه مسلمين براى حفظ سنن مذهبى و استقلال فكرى خود در همه شئون، روش اولياء اسلام عليهم السلام را سرمشق قرار دهند، و از عواقب وخيم تشبه به بيگانگان بپرهيزند، و نيز مستحب است در دفن ميت عجله نمايند، ولى اگر يقين به مردن او ندارند، بايد صبر كنند تا معلوم شود و اگر ميت حامله باشد و بچه در شكم او زنده باشد، بايد به قدرى دفن را عقب بيندازند كه پهلوى چپ او را بشكافند و طفل را بيرون آورند و پهلو را بدوزند.

* احكام غسل و كفن و نماز و دفن ميت

اشاره

مسأله 548. غسل و كفن و نماز و دفن مسلمان اگر چه دوازده امامى نباشد، بر هر مكلفى واجب است، و اگر بعضى انجام دهند، از ديگران ساقط مى شود، و چنان چه هيچ كس انجام ندهد، همه معصيت كرده اند.

مسأله 549. اگر كسى مشغول كارهاى ميت شود، بر ديگران واجب نيست اقدام نمايند، ولى اگر او عمل را ناتمام بگذارد، بايد ديگران تمام كنند.

ص:96

مسأله 550. اگر انسان يقين كند كه ديگرى مشغول كارهاى ميت شده، واجب نيست به كارهاى ميت اقدام كند، ولى اگر شك يا گمان دارد، بايد اقدام نمايد.

مسأله 551. اگر كسى بداند غسل يا كفن يا نماز يا دفن ميت را باطل انجام داده اند، بايد دوباره انجام دهد، ولى اگر گمان دارد كه باطل بوده يا شك دارد كه درست بوده يا نه، لازم نيست اقدام نمايد.

مسأله 552. براى غسل و كفن و نماز و دفن ميت، بايد از ولى او اجازه بگيرند.

مسأله 553. ولى زن، شوهر او است، و بعد از او، مردانى كه از ميت ارث مى برند مقدم بر زنان ايشان هستند.

مسأله 554. اگر كسى بگويد: من ولى يا وصى ميت مى باشم يا بگويد كه ولى ميت به من اجازه داده كه غسل و كفن و دفن او را انجام دهم و احتمال داده شود كه راست مى گويد، انجام كارهاى ميت با او است مگر آن كه كسى ديگر بگويد كه من وصى يا ولى ميت هستم يا از ولى ميت اجازه دارم، كه در اين صورت حرف كسى پذيرفته است كه دو نفر عادل به گفته او شهادت دهند.

مسأله 555. اگر ميت براى غسل و كفن و دفن و نماز خود غير از ولى، كسى ديگر را معين كند، وصيت او صحيح است، و احتياط آن است كه ولى هم به او در عمل به وصيت اجازه بدهد، و لازم نيست كسى كه ميت او را براى انجام اين كارها معين كرده، اين وصيت را قبول كند، ولى اگر قبول كرد بايد به آن عمل نمايد.

احكام غسل ميت

مسأله 556. واجب است ميت را سه غسل بدهند:

اول - با آبى كه با سدر مخلوط باشد.

دوم - با آبى كه با كافور مخلوط باشد.

سوم - با آب خالص.

مسأله 557. سدر و كافور بايد به اندازه اى زياد نباشد كه آب را مضاف كند، و به اندازه اى هم كم نباشد كه نگويند سدر و كافور با آب مخلوط شده است.

ص:97

مسأله 558. اگر سدر و كافور به اندازه اى كه لازم است پيدا نشود، بنابر احتياط واجب بايد مقدارى كه به آن دسترسى دارند در آب بريزند.

مسأله 559. اگر سدر و كافور يا يكى از اين ها پيدا نشود، يا استعمال آن جايز نباشد، مثل آن كه غصبى باشد، بايد به جاى هر كدام كه ممكن نيست ميت را با آب خالص غسل بدهند.

مسأله 560. كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از انجام سعى در احرام حج و پيش از تقصير در احرام عمره بميرد، نبايد او را با آب كافور غسل دهند، و به جاى آن بايد با آب خالص غسلش بدهند.

مسأله 561. كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد مسلمان دوازده امامى و بالغ و عاقل باشد، و مسائل غسل را هم بداند.

مسأله 562. كسى كه ميت را غسل مى دهد، بايد قصد قربت داشته باشد، يعنى غسل را براى انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد، و براى غسل دوم و سوم هم، نيت غسل را تجديد نمايد.

مسأله 563. غسل بچه مسلمان اگر چه از زنا باشد، واجب است، و غسل و كفن و دفن كافر و اولاد او، جايز نيست؛ و كسى كه از بچگى ديوانه بوده و به حال ديوانگى بالغ شده، چنان چه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان باشند، بايد او را غسل داد، و اگر هيچ كدام آنان مسلمان نباشند، غسل دادن او جايز نيست، و اگر بچه در دار اسلام پيدا شود و معلوم نباشد كه پدر و مادر او يا يكى از آنان مسلمان است يا نه، محكوم به اسلام است، و بايد او را غسل دهند.

مسأله 564. بچه سقطشده را اگر چهار ماه يا بيشتر دارد يا اگر چهار ماه ندارد ولى خلقتش تمام باشد، بايد غسل بدهند، و اگر چهار ماه ندارد و خلقتش هم تمام نشده، بايد در پارچه اى بپيچند و بدون غسل دفن كنند.

مسأله 565. اگر مرد، زن را و زن، مرد را غسل بدهد، باطل است، ولى زن مى تواند شوهر خود و شوهر هم مى تواند زن خود را غسل دهد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه زن، شوهر خود و شوهر، زن خود را در حال اختيار غسل ندهد.

ص:98

مسأله 566. مرد مى تواند دختر بچه اى را كه سن او از سه سال بيشتر نيست، غسل دهد، و زن هم مى تواند پسر بچه اى را كه سه سال بيشتر ندارد، غسل دهد.

مسأله 567. اگر براى غسل دادن ميتى كه مرد است مرد پيدا نشود، زنانى كه با او نسبت دارند و محرمند، مثل مادر و خواهر و عمه و خاله، يا به واسطه شيرخوردن با او محرم شده اند، مى توانند با رعايت ستر عورت، او را غسل بدهند، و نيز اگر براى غسل ميت زن، زن ديگرى نباشد، مردهايى كه با او نسبت دارند و محرمند، يا به واسطه شيرخوردن با او محرم شده اند، مى توانند با رعايت ستر عورت او را غسل دهند.

مسأله 568. اگر ميت و كسى كه او را غسل مى دهد هر دو مرد يا هر دو زن باشند، بهتر آن است كه غير از عورت، جاهاى ديگر ميت برهنه باشد.

مسأله 569. نگاه كردن به عورت ميت حرام است، و كسى كه او را غسل مى دهد، اگر نگاه كند معصيت كرده، ولى غسل باطل نمى شود.

مسأله 570. اگر جايى از بدن ميت نجس باشد، بايد پيش از آن كه آنجا را غسل بدهند، آب بكشند، و احتياط مستحب آن است كه تمام بدن ميت پيش از شروع به غسل پاك باشد.

مسأله 571. غسل ميت مثل غسل جنابت است، و احتياط واجب آن است كه تا غسل ترتيبى ممكن است، ميت را غسل ارتماسى ندهند، ولى در غسل ترتيبى فرو بردن هر يك از سه قسمت بدن ميت در آب كثير، بى اشكال است.

مسأله 572. كسى را كه در حال حيض يا در حال جنابت مرده، لازم نيست غسل حيض يا غسل جنابت بدهند، بلكه همان غسل ميت براى او كافى است.

مسأله 573. مزد گرفتن براى غسل دادن ميت، حرام است، و اگر كسى براى گرفتن مزد، ميت را غسل دهد، آن غسل باطل است، ولى مزد گرفتن براى كارهاى مقدماتى غسل حرام نيست.

مسأله 574. اگر آب پيدا نشود، يا استعمال آن مانعى داشته باشد، بايد عوض هر غسل ميت را يك تيمم بدهند، و احتياط واجب آن است كه يك تيمم ديگر هم عوض هر سه غسل بدهند، و اگر كسى كه تيمم مى دهد، در تيمم سوم قصد ما فى الذمه نمايد، يعنى

ص:99

نيت كند كه اين تيمم را براى آن كه به تكليف عمل شده باشد، انجام مى دهم، تيمم چهارم لازم نيست.

مسأله 575. كسى كه ميت را تيمم مى دهد، بايد دست خود را به زمين بزند، و به صورت و پشت دست هاى ميت بكشد، و اگر ممكن باشد، احتياط لازم آن است كه با دست ميت هم او را تيمم بدهد.

احكام كفن ميت

مسأله 576. ميت مسلمان را بايد با سه پارچه، كه آن ها را لنگ و پيراهن و سرتاسرى مى گويند، كفن نمايند.

مسأله 577. لنگ بايد از ناف تا زانو، اطراف بدن را بپوشاند، و بهتر آن است كه از سينه تا روى پا برسد، و پيراهن بايد از سر شانه، از دو طرف بدن، تا نصف ساق پا برسد كه تمام بدن را تا نصف ساق پا بپوشاند، و بهتر آن است كه تا روى پا برسد، و درازى سرتاسرى بايد به قدرى باشد كه بستن دو سر آن ممكن باشد، و پهناى آن بايد به اندازه اى باشد كه يك طرف آن روى طرف ديگر بيايد.

مسأله 578. مقدارى از لنگ كه از ناف تا زانو را مى پوشاند، و مقدارى از پيراهن كه از شانه تا نصف ساق را مى پوشاند، مقدار واجب كفن است، و آنچه بيشتر از اين مقدار در مسأله قبل گفته شد، مقدار مستحب كفن مى باشد.

مسأله 579. اگر ورثه بالغ باشند و اجازه دهند كه بيشتر از مقدار واجب كفن را - كه در مسأله قبل گفته شد - از سهم آنان بردارند، اشكال ندارد، و احتياط آن است كه بيشتر از مقدار واجب كفن را از سهم وارثى كه بالغ نشده برندارند.

مسأله 580. اگر كسى وصيت كرده باشد كه مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند، يا وصيت كرده باشد ثلث مال را به مصرف خود او برسانند، ولى مصرف آن را معين نكرده باشد، يا فقط مصرف مقدارى از آن را معين كرده باشد، مى توانند مقدار مستحب كفن را از ثلث مال او بردارند.

مسأله 581. اگر ميت وصيت نكرده باشد كه كفن را از ثلث مال او بردارند و بخواهند

ص:100

از اصل مال بردارند، احوط آن است كه در تكفين او به مقدار واجب كفن كه قيمتش مطابق شأن ميت باشد اكتفا نمايند.

مسأله 582. كفن زن بر شوهر است، اگر چه زن از خود، مال داشته باشد، و هم چنين اگر زن را به شرحى كه در كتاب طلاق گفته مى شود، طلاق رجعى بدهند و پيش از تمام شدن عدّه بميرد، شوهرش بايد كفن او را بدهد، و چنان چه شوهر بالغ نباشد يا ديوانه باشد، ولى شوهر بايد از مال او كفن زن را بدهد.

مسأله 583. كفن ميت بر خويشان او واجب نيست، اگر چه مخارج او در حال حيات بر آنان واجب باشد.

مسأله 584. احتياط واجب آن است كه هر يك از سه پارچه كفن به قدرى نازك نباشد كه بدن ميت از زير آن پيدا باشد.

مسأله 585. كفن كردن با پوست مردار و چيز غصبى، اگر چيز ديگرى هم پيدا نشود، جايز نيست؛ و چنان چه كفن ميت غصبى باشد و صاحب آن راضى نباشد، بايد از تنش بيرون آورند، اگر چه او را دفن كرده باشند.

مسأله 586. كفن كردن ميت با چيز نجس و با پارچه ابريشمى خالص، يا پارچه اى كه با طلا بافته شده جايز نيست، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

مسأله 587. كفن كردن با پارچه اى كه از پشم يا موى حيوان حرام گوشت تهيه شده، در حال اختيار جايز نيست، و احتياط واجب آن است كه با پوست حيوان حلال گوشتى هم كه به دستور شرع ذبح شده، ميت را كفن نكنند، ولى اگر كفن از مو و پشم حيوان حلال گوشت باشد اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه با اين دو هم كفن ننمايند.

مسأله 588. اگر كفن ميت به نجاست خود او يا به نجاست ديگرى نجس شود،

چنان چه كفن ضايع نمى شود، بايد مقدار نجس را بشويند يا ببرند، اگر چه بعد از گذاشتن در قبر باشد، و اگر شستن يا بريدن آن ممكن نيست، در صورتى كه عوض كردن آن ممكن باشد، بايد عوض نمايند.

ص:101

مسأله 589. كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته اگر بميرد، بايد مثل ديگران كفن شود، و پوشاندن سر و صورتش اشكال ندارد.

مسأله 590. مستحب است انسان در حال سلامت، كفن و سدر و كافور خود را تهيه كند.

احكام حنوط

مسأله 591. بعد از غسل، واجب است ميت را حنوط كنند، يعنى به پيشانى و كف دست ها و سر زانوها و سر دو انگشت بزرگ پاهاى او كافور بمالند، و بنابر احتياط واجب در اين چند موضع مقدارى كافور هم بگذارند، و مستحب است به سر بينى ميت هم كافور بمالند، و بايد كافور، ساييده و تازه باشد، و اگر به واسطه كهنه بودن، عطر آن از بين رفته باشد، بنابر احتياط كافى نيست.

مسأله 592. احتياط واجب آن است كه اول كافور را به پيشانى ميت بمالند، ولى در جاهاى ديگر ترتيب لازم نيست.

مسأله 593. بهتر آن است كه ميت را پيش از كفن كردن، حنوط نمايند اگر چه در بين كفن كردن و بعد از آن هم مانعى ندارد.

مسأله 594. كسى كه براى حج يا عمره احرام بسته است، اگر پيش از تقصير در احرام عمره و پيش از انجام سعى در احرام بميرد، حنوطكردن او جايز نيست.

مسأله 595. زنى كه شوهر او مرده و هنوز عدّه اش تمام نشده، اگر چه حرام است خود را خوشبو كند، ولى چنان چه بميرد، حنوط او واجب است.

مسأله 596. احتياط مستحب آن است كه ميت را با مشك و عنبر و عود و عطرهاى ديگر خوشبو نكنند، و اين ها را با كافور هم مخلوط ننمايند.

مسأله 597. مستحب است قدرى تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام را با كافور مخلوط كنند، ولى بايد از آن كافور به جاهايى كه بى احترامى مى شود نرسانند، و نيز بايد تربت به قدرى زياد نباشد كه وقتى با كافور مخلوط شد آن را كافور نگويند.

ص:102

مسأله 598. اگر كافور پيدا نشود، يا فقط به اندازه غسل باشد، حنوط لازم نيست، و چنان چه از غسل زياد بيايد ولى به همه هفت عضو نرسد، بايد اول پيشانى، و اگر زياد آمد به جاهاى ديگر بمالند.

مسأله 599. مستحب است دو چوبِ تر و تازه در قبر همراه ميت بگذارند.

* احكام نماز ميت

اشاره

مسأله 600. نمازخواندن بر ميت مسلمان اگر چه بچه باشد، واجب است، ولى بايد پدر و مادر آن بچه، يا يكى از آنان، مسلمان باشند و شش سال بچه هم تمام شده باشد.

مسأله 601. نمازخواندن بر بچه اى كه شش سال او تمام نشده مستحب است، ولى نمازخواندن بر بچه اى كه مرده به دنيا آمده، مستحب نيست.

مسأله 602. نماز ميت بايد بعد از غسل و حنوط و كفن كردن او خوانده شود، و اگر پيش از اين ها بخوانند اگر چه از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد، كافى نيست.

مسأله 603. كسى كه مى خواهد نماز ميت بخواند، لازم نيست با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و بدن و لباسش پاك باشد، و اگر لباس او غصبى هم باشد اشكال ندارد، ولى احتياط لازم آن است كه تكلم و خنده و پشت به قبله كردن و كارهايى را كه مانند اين ها، نماز را باطل مى كند ترك نمايد.

مسأله 604. كسى كه به ميت نماز مى خواند، بايد رو به قبله باشد، و نيز واجب است ميت را مقابل او به پشت بخوابانند، به طورى كه سر او به طرف راست نمازگزار، و پاى او به طرف چپ نمازگزار باشد.

مسأله 605. مكان نمازگزار بايد غصبى نباشد، و نيز بايد از جاى ميت پست تر يا بلندتر نباشد، ولى پستى و بلندى مختصر اشكال ندارد.

مسأله 606. نمازگزار بايد از ميت دور نباشد، ولى كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند اگر از ميت دور باشد چنان چه صف ها به يكديگر متصل باشند، اشكال ندارد.

ص:103

مسأله 607. نمازگزار بايد مقابل ميت بايستد، ولى اگر نماز به جماعت خوانده شود، و صف جماعت از دو طرف ميت بگذرد، نماز كسانى كه مقابل ميت نيستند اشكال ندارد.

مسأله 608. بين ميت و نمازگزار، بايد پرده و ديوار يا چيزى مانند اين ها نباشد، ولى اگر ميت در تابوت و مانند آن باشد، اشكال ندارد.

مسأله 609. در وقت خواندن نماز، بايد عورت ميت پوشيده باشد، و اگر كفن كردن او ممكن نيست، بايد عورتش را اگر چه با تخته و آجر و مانند اين ها باشد بپوشانند.

مسأله 610. نماز ميت را بايد ايستاده و با قصد قربت بخواند و در موقع نيت، ميت را معين كند، مثلاً نيت كند نماز مى خوانم بر اين ميت قربة إلى الله.

مسأله 611. اگر كسى نباشد كه بتواند نماز ميت را ايستاده بخواند، مى شود نشسته بر او نماز خواند.

مسأله 612. اگر ميت وصيت كرده باشد كه شخص معينى بر او نماز بخواند، احتياط آن است كه آن شخص از ولى ميت اجازه بگيرد، و ولى هم اجازه بدهد.

مسأله 613. مكروه است بر ميت چند مرتبه نماز بخوانند، ولى اگر ميت از اهل علم و تقوى باشد مكروه نيست.

مسأله 614. اگر ميت را عمداً يا از روى فراموشى، يا به جهت عذرى بدون نماز دفن كنند، يا بعد از دفن معلوم شود نمازى كه بر او خوانده شده باطل بوده است، تا وقتى جسد او از هم نپاشيده، واجب است با شرطهايى كه براى نماز ميت گفته شد به قبرش نماز بخوانند.

نماز ميت

مسأله 615. نماز ميت پنج تكبير دارد، و اگر نمازگزار پنج تكبير به اين ترتيب بگويد كافى است: بعد از نيت و گفتن تكبير اول بگويد:

أشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إلَّا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله

بعد از تكبير دوم بگويد:

ص:104

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد و بعد از تكبير سوم بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ

و بعد از تكبير چهارم، اگر ميت مرد است بگويد:

اَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِهذا الْمَيتِ

و اگر زن است بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِهذِهِ الْمَيتِ

و بعد تكبير پنجم را بگويد و بهتر است بعد از تكبير اول بگويد:

أشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً بَينَ يدَى السَّاعَةِ

و بعد از تكبير دوم بگويد:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ بَارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَارْحَمْ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ كَأفْضَلِ مَا صَلَّيتَ وَ بَارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلى إبْرَاهِيمَ وآلِ إِبْرَاهِيمَ إنَّك حَمِيدٌ مَجِيدٌ وَصَلِّ عَلى جَمِيعِ الأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسِلينَ وَ الشُّهَداءِ وَالصِّدّيقِينَ وَجَمِيعِ عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِين

و بعد از تكبير سوم بگويد:

اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الأَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الأَْمْوَاتِ تَابِعْ بَينَنَا وَ بَينَهُمْ بِالْخَيرَاتِ إِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعَوَاتِ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدِيرٍ

و بعد از تكبير چهارم اگر ميت مرد است، بگويد:

ص:105

اَللّهُمَّ إِنَّ هَذَا عَبْدُ كَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ أمَتِكَ نَزَلَ بِكَ وَ أَنْتَ خَيرُ مَنْزُولٍ بِه اللّهُمَّ إنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهُ إلَّا خَيراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِه مِنَّا اللّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فى إِحْسَانِه وَ إنْ كَانَ مُسِيئاً فَتَجَاوَزْ عَنْه وَاغْفِرْ لَهُ. اللّهُمَّ اجْعَلْهُ عِنْدَكَ فى أعْلى عِلِّيينَ وَاخْلُفْ عَلى أهْلِهِ فى الغَابِرِينَ وَ ارْحَمْهُ بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين

و بعد، تكبير پنجم را بگويد؛ ولى اگر ميت زن است، بعد از تكبير چهارم بگويد:

اَللّهُمَّ إِنَّ هَذه أمَتُكَ وَ ابْنَةُ عَبْدِكَ وَ ابْنةُ أمَتِكَ نَزَلَتْ بِكَ وأَنْتَ خَيرُ مَنْزُولٍ بِه اللّهُمَّ إنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهَا إلَّا خَيراً وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهَا مِنَّا، اللّهُمَّ إِنْ كَانَتْ مُحْسِنَةً فَزِدْ فى إِحْسَانِهَا وَ إنْ كَانَت مُسِيئةً فَتَجَاوَزْ عَنْهَا وَاغْفِرْ لَهَا اللّهُمَّ اجْعَلْهَا عِنْدَكَ فى أعْلى عِلِّيينَ وَ اخْلُفْ عَلى أهْلِهَا فى الغَابِرِينَ وَ ارْحَمْهَا بِرَحْمَتِكَ يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين

مسأله 616. بايد تكبيرها و دعاها را طورى پشت سر هم بخواند كه نماز از صورت خود خارج نشود.

مسأله 617. كسى كه نماز ميت را به جماعت مى خواند، بايد تكبيرها و دعاهاى آن را هم بخواند.

مستحبات نماز ميت

مسأله 618. چند چيز در نماز ميت مستحب است:

اول - كسى كه نماز ميت مى خواند، با وضو يا غسل يا تيمم باشد، و احتياط مستحب آن است كه در صورتى تيمم كند كه وضو و غسل ممكن نباشد، يا بترسد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند، به نماز ميت نرسد.

دوم - اگر ميت مرد است، امام جماعت يا كسى كه فرادى بر او نماز مى خواند، مقابل

ص:106

وسط قامت او بايستد، و اگر ميت زن است، مقابل سينه اش بايستد.

سوم - پا برهنه نماز بخواند.

چهارم - در هر تكبير دست ها را بلند كند.

پنجم - فاصله او با ميت به قدرى كم باشد كه اگر باد لباسش را حركت دهد به جنازه برسد.

ششم - نماز ميت را به جماعت بخواند.

هفتم - امام جماعت، تكبير و دعاها را بلند بخواند، و كسانى كه با او نماز مى خوانند آهسته بخوانند.

هشتم - در جماعت اگر چه مأموم يك نفر باشد، عقب امام بايستد.

نهم - نمازگزار به ميت و مؤمنين زياد دعا كند.

دهم - پيش از نماز سه مرتبه بگويد: «الصَّلاة».

يازدهم - نماز را در جايى بخوانند كه مردم براى نماز ميت بيشتر به آنجا مى روند.

دوازدهم - زن حايض اگر نماز ميت را به جماعت مى خواند، در صفى تنها بايستد.

مسأله 619. خواندن نماز ميت در مساجد مكروه است، ولى در مسجد الحرام مكروه نيست.

* احكام دفن

اشاره

مسأله 620. واجب است ميت را طورى در زمين دفن كنند كه بوى او بيرون نيايد، و درندگان هم نتوانند بدنش را بيرون آورند، و اگر ترس آن باشد كه جانور بدن او را بيرون آورد، بايد قبر را با آجر و مانند آن محكم كنند.

مسأله 621. اگر دفن ميت در زمين ممكن نباشد، مى توانند به جاى دفن، او را در بنا يا تابوتى بگذارند كه از درندگان محفوظ باشد و بوى او هم بيرون نيايد.

مسأله 622. ميت را بايد در قبر به پهلوى راست طورى بخوابانند كه جلوى بدن او رو به قبله باشد.

مسأله 623. اگر كسى در كشتى بميرد، چنان چه جسد او فاسد نمى شود و بودن او در كشتى مانعى ندارد، بايد صبر كنند تا به خشكى برسند و او را در زمين دفن كنند، و گر نه

ص:107

بايد در كشتى غسلش بدهند و حنوط و كفن كنند، و پس از خواندن نماز ميت بنابر احتياط در صورت امكان او را در خمره بگذارند و درش را ببندند و به دريا بيندازند، و اگر ممكن نشد، چيز سنگينى به پايش ببندند و به دريا بيندازند، و اگر ممكن است، بايد او را در جايى بيندازند كه فوراً طعمه حيوانات نشود.

مسأله 624. اگر بترسند كه دشمن، قبر ميت را بشكافد و بدن او را بيرون آورد و گوش يا بينى يا اعضاى ديگر او را ببرد، چنان چه ممكن باشد، بايد به طورى كه در مسأله پيش گفته شد، او را به دريا بيندازند.

مسأله 625. مخارج انداختن در دريا و مخارج محكم كردن قبر ميت را، در صورتى كه لازم باشد، بايد از اصل مال ميت بردارند.

مسأله 626. اگر زن كافره بميرد و بچه در شكم او مرده باشد، يا هنوز روح به بدن او داخل نشده باشد، چنان چه پدر بچه مسلمان باشد، بايد زن را در قبر به پهلوى چپ پشت به قبله بخوابانند كه روى بچه به طرف قبله باشد.

مسأله 627. دفن مسلمان در قبرستان كفار، و دفن كافر در قبرستان مسلمانان، جايز نيست.

مسأله 628. دفن مسلمان در جايى كه بى احترامى باشد، مانند جايى كه خاكروبه و كثافت مى ريزند، جايز نيست.

مسأله 629. دفن ميت در جاى غصبى و در زمينى كه مثل مسجد براى غير دفن ميت وقف شده، جايز نيست.

مسأله 630. دفن ميت در قبر مرده ديگر جايز نيست، مگر آن كه قبر، كهنه شده و ميت اولى از بين رفته باشد.

مسأله 631. چيزى كه از ميت جدا مى شود اگر چه مو و ناخن و دندانش باشد، بنابر احتياط بايد با او دفن شود، و دفن ناخن و دندانى كه در حال حيات از انسان جدا مى شود، مستحب است.

مسأله 632. اگر كسى در چاه بميرد و بيرون آوردنش ممكن نباشد، بايد در چاه را

ص:108

ببندند و همان چاه را قبر او قرار دهند، و بر او نماز بگذارند.

مسأله 633. اگر بچه در رحم مادر بميرد و ماندنش در رحم براى مادر خطر داشته باشد، بايد به آسان ترين راه او را بيرون آورند و چنان چه ناچار شوند كه او را قطعه قطعه كنند اشكال ندارد، ولى بايد به وسيله شوهرش اگر اهل فن است او را بيرون بياورند، و اگر ممكن نيست، زنى كه اهل فن باشد، و اگر آن هم ممكن نيست، مرد محرمى كه اهل فن باشد، و اگر آن هم ممكن نشود، مرد نامحرمى كه اهل فن باشد بچه را بيرون بياورد، و درصورتى كه آن هم پيدا نشود، زنى كه اهل فن نباشد مى تواند بچه را بيرون آورد.

مسأله 634. هرگاه مادر بميرد و بچه در شكمش زنده باشد اگر چه اميد زنده ماندن طفل را نداشته باشند، بايد به وسيله كسانى كه در مسأله پيش گفته شد پهلوى چپ او را بشكافند و بچه را بيرون آورند و دوباره بدوزند، مگر اين كه تشخيص داده شود كه بچه از طرف ديگر سالم بيرون مى آيد و از طرف چپ سالم بيرون نمى آيد.

مستحبات دفن

مسأله 635. مستحب است قبر را به اندازه قد انسان متوسط گود كنند و ميت را در نزديكترين قبرستان دفن نمايند، مگر آن كه قبرستان دورتر از جهتى بهتر باشد، مثل آن كه مردمان خوب در آنجا دفن شده باشند، يا مردم براى فاتحه اهل قبور بيشتر به آنجا بروند، و نيز مستحب است جنازه را در چند ذراعى قبر زمين بگذارند، و تا سه مرتبه كم كم نزديك ببرند، و در هر مرتبه، زمين بگذارند و بردارند، و در نوبت چهارم وارد قبر كنند، و اگر ميت مرد است، در دفعه سوم طورى زمين بگذارند كه سر او طرف پايين قبر باشد، و در دفعه چهارم از طرف سر وارد قبر نمايند، و اگر زن است در دفعه سوم طرف قبله قبر بگذارند و به پهنا وارد قبر كنند، و در موقع وارد كردن، پارچه اى روى قبر بگيرند، و نيز مستحب است جنازه را به آرامى از تابوت بگيرند و وارد قبر كنند و دعاهايى كه دستور داده شد، پيش از دفن و موقع دفن بخوانند و بعد از آن كه ميت را در لحد گذاشتند، گره هاى كفن را باز كنند، و صورت ميت را روى خاك بگذارند و بالشى از خاك زير سر او بسازند و پشت ميت خشت خام يا كلوخى بگذارند كه ميت به پشت برنگردد، و پيش از آن كه لحد را بپوشانند، دست راست را به شانه راست ميت بزنند و دست چپ را به قوت بر شانه چپ

ص:109

ميت بگذارند و دهان را نزديك گوش او ببرند و به شدت حركتش دهند و سه مرتبه بگويند:

إسْمَعْ، إفْهَمْ يا فُلَانَ بْنَ فُلَان

و به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند، مثلاً اگر اسم او محمد است و اسم پدرش على است، سه مرتبه بگويند:

إسْمَعْ، إفْهَمْ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِى

پس از آن بگويند:

هَلْ أَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذى فَارَقْتَنَا عَلَيهِ مِنْ شَهَادَةِ أنْ لَا إِلهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَسَيدُ النَّبِيينَ وَ خَاتَمُ الْمُرْسَلِينَ وَ أنَّ عَلِياً أمِيرُ المؤمِنِينَ وَسَيدُ الْوَصيين وإمَامٌ افْتَرَضَ اللهُ طَاعَتَهُ عَلى الْعَالَمِينَ وَأَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَينَ وَعلى بْنَ الْحُسَينِ وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلى وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد وَموُسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَعَلى بْنَ موُسى وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلى وَعَلى بْنَ مُحَمَّد وَالْحَسنَ بْنَ عَلى وَالْقائِمَ الْحُجَّةَ الْمَهْدى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيهِمْ أئِمَّةُ الْمُؤْمِنينَ وَحُجَجُ اللهِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِين وَأَئِمَّتُكَ أَئِمَّةُ هُدى أَبْرارٌ يا فُلاَنَ بْنَ فُلاَن

و به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند، و بعد بگويند:

إذا أتَاكَ الْمَلَكَانِ الْمُقَرَّبَانِ رَسوُلَينِ مِنْ عِنْدِ الله تَبَارَكَ وَتَعَالى وَ سَئَلاَكَ عَنْ رَبِّكَ وَعَنْ نَبِيكَ وَ عَنْ دِينِكَ وَعَنْ كِتَابِكَ وَ عَنْ قِبْلَتِكَ وَعَنْ أَئِمَّتِكَ فَلَا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ وَ قُلْ فى جَوَابِهِمَا اللهُ رَبّى وَ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله نَبِيى وَ الإسْلاَمُ دينى وَ الْقُرْآنُ كِتَابى وَ الْكَعْبَةُ قِبْلَتى وَ أميرُ الْمُؤمِنينَ عَلى بْنُ أبيطَالِب إمَامى

ص:110

وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلى الْمُجْتَبى إمَامى وَ الْحُسَينُ بْنُ عَلى الشَّهِيدُ بِكَرْبَلاء إِمَامى وَ عَلِى زِينُ الْعَابِدينَ إمَامى وَ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ إمَامى وَجَعْفَرٌ الصَّادِقُ إمَامى وَ موُسَى الْكَاظِمُ إمَامى وَ عَلِى الرِّضَا إمَامى وَ مُحَمَّدٌ الْجَوَادُ إمَامى وَ عَلى الْهَادى إمَامى وَ الْحَسَنُ الْعَسْكَرى إمَامى وَالْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ إمَامى. هَؤلاءِ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيهِمْ أَجْمَعِينَ أئِمَّتى وَ سَادَتى و قادَتى وَ شُفَعَائى بِهِمْ اتَوَلّى وَ مِنْ أَعْدَائِهِمْ اتَبَرَّءُ فى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ثُمَّ اعْلَمْ يا فُلانَ بْنَ فُلان

و به جاى فلان بن فلان اسم ميت و پدرش را بگويند. بعد بگويند:

إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالى نِعْمَ الرَّبُّ وَأَنَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله نِعْمَ الرَّسوُلُ وَ أنَّ عَلِى بْنَ ابيطَالِب وَاَوْلاَدَهُ الْمَعْصوُمينَ الأئَمَّةَ الإثْنَى عَشَرَ نِعْمَ الأئِمَّةُ وَأنَّ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله حَقٌ وَأنَّ الْمَوْتَ حَقٌ و سُؤَالَ مُنْكَر وَ نَكير فى الْقَبْرِ حَقٌ والْبَعْثَ حَقٌ وَ النُّشوُرَ حَقٌ وَ الصِّرَاطَ حَقٌ وَ تَطَايرَ الْكُتُبِ حَقٌ وَ أنَّ الْجَنَّةَ حَقٌ وَ النَّارَ حَقٌ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيةٌ لاَرَيبَ فيهَا وَ أنَّ اللهَ يبْعَثُ مَنْ فى الْقُبوُرِ.

پس بگويند:

أفَهِمْتَ يا فُلان

و به جاى فلان اسم ميت را بگويند. پس از آن بگويند:

ثَبَّتَكَ اللهُ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ وَ هَدَاكَ اللهُ إلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ وَ عَرَّفَ اللهُ بَينَكَ وَ بَينَ أوْلِيائِكَ فى مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِهِ

پس بگويند:

ص:111

اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَأصْعِدْ بِرُوحِهِ إلَيكَ وَ لَقِّهِ مِنْكَ بُرْهَاناً اللّهُمَّ عَفْوَكَ عَفْوَكَ

مسأله 636. مستحب است كسى كه ميت را در قبر مى گذارد، با طهارت و سر برهنه و پا برهنه باشد، و از طرف پاى ميت از قبر بيرون بيايد، و غير از خويشان ميت كسانى كه حاضرند، با پشت دست خاك بر قبر بريزند و بگويند «إنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعوُن»، و اگر ميت زن است كسى كه با او محرم مى باشد او را در قبر بگذارد، و اگر محرمى نباشد خويشانش او را در قبر بگذارند.

مسأله 637. مستحب است قبر را مربع يا مربع مستطيل بسازند، و به اندازه چهار انگشت از زمين بلند كنند، و نشانه اى روى آن بگذارند كه اشتباه نشود، و روى قبر آب بپاشند، و بعد از پاشيدن آب كسانى كه حاضرند، دست ها را بر قبر بگذارند، و انگشت ها را باز كرده، در خاك فرو برند، و هفت مرتبه سوره مباركه «إِنّا انْزَلْنَاه» بخوانند، و براى ميت طلب آمرزش كنند و اين دعا را بخوانند:

اَللّهُمَّ جَافِ الأرْضَ عَنْ جَنْبَيهِ وَأصْعِدْ إلَيكَ رُوحَهُ وَ لَقِّهِ مِنْكَ رِضْوَاناً وَ أسْكِنْ قَبْرَهُ مِنْ رَحْمَتِكَ مَا تُغْنِيه بِه عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ

مسأله 638. پس از رفتن كسانى كه تشييع جنازه كرده اند، مستحب است ولى ميت يا كسى كه از طرف ميت اجازه دارد، دعاهايى را كه دستور داده شده به ميت تلقين كند.

مسأله 639. بعد از دفن، مستحب است صاحبان عزا را تسليت دهند ولى اگر مدتى گذشته است كه به واسطه تسليت دادن، مصيبت يادشان مى آيد، ترك آن بهتر است، و نيز مستحب است تا سه روز براى اهل خانه ميت غذا بفرستند و غذاخوردن نزد آنان و در منزلشان مكروه است.

مسأله 640. مستحب است انسان در مرگ خويشان مخصوصاً در مرگ فرزند صبر كند، و هر وقت ميت را ياد مى كند «إنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعوُن» بگويد، و براى ميت قرآن بخواند، و سر قبر پدر و مادر از خداوند حاجت بخواهد، و قبر را محكم بسازد كه زود خراب نشود.

ص:112

مسأله 641. جايز نيست انسان در مرگ كسى، صورت و بدن را بخراشد و به خود لطمه بزند.

مسأله 642. پاره كردن يقه در مرگ غير از پدر و برادر جايز نيست.

مسأله 643. اگر زن در عزاى ميت صورت خود را بخراشد به طورى كه خونين شود و يا موى خود را بكند، و يا مرد در مرگ زن و يا بچه خود يقه و لباس خود را پاره كند، بايد يك بنده آزاد كند يا ده فقير را طعام دهد و يا آن ها را بپوشاند، و اگر بر هيچ يك از آن ها قدرت نداشته باشد، سه روز روزه بگيرد، و اگر زن موى خود را در عزاى ميت ببرد، كفاره آن دو ماه پى درپى روزه گرفتن و يا يك بنده آزادكردن و يا شصت مسكين طعام دادن است.

مسأله 644. احتياط واجب آن است كه در گريه بر ميت، صدا را خيلى بلند نكنند.

نماز وحشت

مسأله 645. مستحب است در شب اول قبر، دو ركعت نماز وحشت براى ميت بخوانند، و دستور آن اين است كه در ركعت اول بعد از حمد، يك مرتبه آية الكرسى، و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه «إنّا أنْزَلْناه» بخوانند، و بعد از سلام نماز بگويند:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ ابْعَثْ ثَوَابَهَا إلى قَبْرِ فُلان

و به جاى كلمه فلان، اسم ميت را بگويند.

مسأله 646. نماز وحشت را در هر موقع از شب اول قبر مى شود خواند، ولى بهتر است در اول شب، بعد از نماز عشا خوانده شود.

مسأله 647. اگر بخواهند ميت را به شهر دورى ببرند، يا به جهت ديگرى دفن او تأخير بيفتد، بايد نماز وحشت را تا شب اول دفن او تأخير بيندازند.

نبش قبر

مسأله 648. نبش قبر مسلمان، يعنى شكافتن قبر او، اگر چه طفل يا ديوانه باشد، حرام است، ولى اگر بدنش از بين رفته و خاك شده باشد، اشكال ندارد.

ص:113

مسأله 649. نبش قبر امامزاده ها و شهدا و علما و صلحا اگر چه سال ها بر آن گذشته باشد، حرام است.

مسأله 650. شكافتن قبر در نه مورد حرام نيست، بلكه در بعضى از آن ها واجب است:

اول - آن كه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين راضى نشود كه در آنجا بماند.

دوم - آن كه كفن يا چيز ديگرى كه با ميت دفن شده، غصبى باشد و صاحب آن راضى نشود كه در قبر بماند، و هم چنين است اگر چيزى از مال خود ميت كه به ورثه او رسيده، با او دفن شده باشد و ورثه راضى نشوند كه آن چيز در قبر بماند، ولى اگر وصيت كرده باشد كه دعا يا قرآن يا انگشترى را با او دفن كنند، براى بيرون آوردن اين ها نمى توانند قبر را بشكافند مگر آن كه زيادتر از ثلث باشد و ورثه امضا نكرده باشند.

سوم - آن كه ميت بى غسل يا بى كفن دفن شده باشد، يا بفهمند غسلش باطل بوده، يا به غير دستور شرع كفن شده، يا در قبر او را رو به قبله نگذاشته اند، ولى اگر نبش در اين صورت باعث هتك ميت و اذيت مردم شود، جايز نيست.

چهارم - آن كه براى ثابت شدن حقى بخواهند بدن ميت را ببينند.

پنجم - آن كه ميت را در جايى كه بى احترامى به او است، مثل قبرستان كفار، يا جايى كه كثافت و خاكروبه مى ريزند، دفن كرده باشند.

ششم - آن كه براى يك مطلب شرعى كه اهميت آن از شكافتن قبر بيشتر است، قبر را بشكافند، مثلاً بخواهند بچه زنده را از شكم زن حامله اى كه دفنش كرده اند بيرون آورند.

هفتم - آن كه بترسند درنده اى بدن ميت را پاره كند، يا سيل او را ببرد، يا دشمن بيرون آورد.

هشتم - آن كه قسمتى از بدن ميت با او دفن نشده باشد، احتياط لازم آن است كه آن قسمت از بدن را طورى در قبر بگذارند كه بدن ميت ديده نشود.

نهم - آن كه ميت را بخواهند به يكى از مشاهد مشرفه نقل كنند كه جواز در اين صورت نيز مشروط به اين است كه نبش، باعث هتك ميت نشود.

* غسل هاى مستحب

مسأله 651. غسل هاى مستحب در شرع مقدس اسلام بسيار است و از آن جمله

ص:114

است:

1. غسل جمعه، و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر، و بهتر است نزديك ظهر به جا آورده شود، و اگر تا ظهر انجام ندهد بهتر است كه بدون نيت ادا و قضا تا غروب جمعه به جا آورد، و اگر در روز جمعه غسل نكند، مستحب است از صبح شنبه تا غروب قضاى آن را به جا آورد، و كسى كه مى ترسد در روز جمعه آب پيدا نكند، مى تواند روز پنجشنبه غسل كند، و يا در شب جمعه رجاءاً غسل را انجام دهد، و مستحب است در موقع غسل جمعه بگويد:

أشْهَدُ أنْ لا إِلهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُه وَ رَسُولُه. اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاجْعَلْنى مِنَ التَّوَّابينَ وَاجْعِلْنى مِنَ الْمُتَطَهِّرين

2. غسل شب اول ماه رمضان و تمام شب هاى طاق، مثل شب سوم و پنجم و هفتم، ولى از شب بيست و يكم مستحب است همه شب غسل كند، و براى غسل شب اول و پانزدهم و هفدهم و نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم و بيست و پنجم و بيست و هفتم و بيست و نهم، بيشتر سفارش شده است، و وقت غسل شب هاى ماه رمضان تمام شب است، و بهتر است مقارن غروب يا كمى پيش از غروب به جا آورده شود، ولى از شب بيست و يكم تا آخر ماه بهتر است غسل را بين نماز مغرب و عشا به جا آورد، و نيز مستحب است در شب بيست و سوم غير از غسل اول شب، يك غسل هم در آخر شب انجام دهد.

3. غسل روز عيد فطر و عيد قربان و وقت آن از اذان صبح است تا ظهر، و چون احتمال مى رود كه وقت آن تا غروب باشد اگر بعد از ظهر آن را به جا آورد احتياط آن است كه به قصد رجاء باشد.

4. غسل شب عيد فطر و وقت آن از اول مغرب است تا اذان صبح، و بهتر است در اول شب به جا آورده شود.

5. غسل روز هشتم و نهم ذيحجه و در روز نهم بهتر است آن را نزديك ظهر به جا آورد.

6. غسل روز اول و پانزدهم و بيست و هفتم و آخر ماه رجب.

ص:115

7. غسل روز عيد غدير، و بهتر است پيش از ظهر آن را انجام دهند.

8. غسل روز بيست و چهارم ذيحجه.

9. غسل روز عيد نوروز و پانزدهم شعبان و نهم و هفدهم ربيع الاول و روز بيست و

پنجم ذيقعده.

10. غسل دادن بچه اى كه تازه به دنيا آمده و وقت آن بعد از تولد است تا دو سه روزكه بگويند تازه به دنيا آمده و اگر تأخير شد رجاءاً غسل بدهند.

11. غسل زنى كه براى غير شوهرش بوى خوش استعمال كرده است.

12. غسل كسى كه در حال مستى خوابيده است.

13. غسل كسى كه جايى از بدنش را به بدن ميتى كه غسل داده اند رسانده است.

14. غسل كسى كه در موقع گرفتن خورشيد و ماه نماز آيات را عمداً نخوانده، در صورتى كه تمام ماه و خورشيد گرفته باشد، بلكه احتياط ترك نكردن اين غسل است، چنان چه احتياط آن است كه به قصد ما فى الذمه به جا آورد از جهت تأخير نماز يا از جهت به جاآوردن قضاى نماز.

15. غسل كسى كه براى تماشاى دار آويخته، رفته و آن را ديده باشد، ولى اگر اتفاقاً يا از روى ناچارى نگاهش بيفتد يا مثلاً براى شهادت دادن رفته باشد، غسل مستحب نيست.

مسأله 652. پيش از داخل شدن در حرم مكه، شهر مكه، مسجد الحرام، خانه كعبه، حرم مدينه، شهر مدينه، مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و حرم ائمه عليهم السلام مستحب است انسان غسل كند، و اگر در يك روز چند مرتبه مشرف شود، يك غسل كافى است، و كسى كه مى خواهد در يك روز داخل حرم مكه و مسجد الحرام و خانه كعبه شود، اگر به نيت همه يك غسل كند كافى است؛ و نيز اگر در يك روز بخواهد داخل حرم مدينه و شهر مدينه و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله شود، يك غسل براى همه كفايت مى كند، و براى زيارت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام از دور يا نزديك و براى حاجت خواستن از خداوند عالم و هم چنين براى توبه و نشاط به جهت عبادت و براى سفر رفتن خصوصاً سفر زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مستحب است انسان غسل كند، و اگر يكى از غسل هايى را كه در اين مسأله گفته شد به جا آورد و بعد كارى كند كه وضو را باطل مى نمايد مثلاً بخوابد، مستحب است دوباره غسل را به جا آورد.

ص:116

مسأله 653. انسان نمى تواند با غسل مستحبى كارى كه مانند نماز، وضو لازم دارد انجام دهد.

مسأله 654. اگر چند غسل بر كسى مستحب باشد و به نيت همه، يك غسل به جا آورد كافى است.

* تيمم

اشاره

در هفت مورد به جاى وضو و غسل بايد تيمم كرد:

1. از موارد تيمم

آن كه تهيه آب به قدر وضو يا غسل ممكن نباشد.

مسأله 655. اگر انسان در آبادى باشد، بايد براى تهيه آب وضو و غسل به قدرى جستجو كند كه از پيداشدن آن نااميد شود، و اگر در بيابان باشد، چنان چه زمين آن پست و بلند است، بايد در هر يك از چهار طرف به اندازه پرتاب يك تير قديمى كه با كمان پرتاب مى كردند، و اگر زمين آن پست و بلند نيست، بايد در هر طرف به اندازه پرتاب دو تير، جستجو نمايد.

مسأله 656. اگر بعضى از چهار طرف هموار و بعض ديگر پست و بلند باشد، بايد در طرفى كه هموار است به اندازه پرتاب دو تير، و در طرفى كه هموار نيست، به اندازه پرتاب يك تير جستجو كند.

مسأله 657. در هر طرفى كه يقين دارد آب نيست، در آن طرف جستجو لازم نيست.

مسأله 658. كسى كه وقت نماز او تنگ نيست و براى تهيه آب وقت دارد، اگر يقين يا اطمينان دارد در محلى دورتر از مقدارى كه بايد جستجو كند آب هست، بايد براى تهيه آب برود، ولى اگر گمان دارد آب هست، رفتن به آن محل لازم نيست.

ص:117

مسأله 659. لازم نيست خود انسان در جستجوى آب برود، بلكه مى تواند كسى را كه به گفته او اطمينان دارد بفرستد. بنابراين اگر يك نفر از طرف چند نفر برود كافى است.

مسأله 660. اگر احتمال دهد كه داخل بار سفر خود يا در منزل، و يا در قافله آب هست، بايد به قدرى جستجو نمايد كه به نبودن آب يقين كند، يا از پيداكردن آن نااميد شود.

مسأله 661. اگر پيش از وقت نماز جستجو نمايد و آب پيدا نكند و تا وقت نماز همان جا بماند، چنان چه احتمال دهد كه آب پيدا مى كند، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 662. اگر بعد از داخل شدن وقت نماز جستجو كند و آب پيدا نكند و تا وقت نماز ديگر در همان جا بماند، چنان چه احتمال دهد كه آب پيدا مى شود، احتياط مستحب آن است كه دوباره در جستجوى آب برود.

مسأله 663. اگر وقت نماز تنگ باشد، يا از دزد و درنده بترسد، يا جستجوى آب به قدرى سخت باشد كه نتواند تحمل كند، جستجو لازم نيست.

مسأله 664. اگر در جستجوى آب نرود تا وقت نماز تنگ شود، معصيت كرده ولى نمازش با تيمم صحيح است.

مسأله 665. كسى كه يقين دارد آب پيدا نمى كند، چنان چه دنبال آب نرود و با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه اگر جستجو مى كرد آب پيدا مى شد، نمازش باطل است.

مسأله 666. اگر بعد از جستجو، آب پيدا نكند و با تيمم نماز بخواند و بعد از وقت بفهمد در جايى كه جستجو كرده آب بوده، نماز او صحيح است، و اگر در وقت فهميد، احتياط، اعاده نماز با وضو است.

مسأله 667. كسى كه يقين دارد وقت نماز تنگ است، اگر بدون جستجو با تيمم نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد كه براى جستجو وقت داشته، احتياط واجب آن است كه دوباره نمازش را بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد.

مسأله 668. اگر بعد از داخل شدن وقت نماز، وضو داشته باشد و بداند كه اگر وضوى

ص:118

خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست، يا نمى تواند وضو بگيرد، چنان چه بتواند وضوى خود را نگهدارد، نبايد آن را باطل نمايد، ولى مى تواند با زوجه خود نزديكى نمايد هر چند بداند بعداً امكان غسل براى او فراهم نخواهد شد.

مسأله 669. اگر پيش از وقت نماز وضو داشته باشد، و بداند كه اگر وضوى خود را باطل كند تهيه آب براى او ممكن نيست، چنان چه بتواند وضوى خود را نگهدارد، احتياط مستحب آن است كه آن را باطل نكند و تا ممكن است رعايت اين احتياط را بنمايد.

مسأله 670. كسى كه فقط به مقدار وضو، يا به مقدار غسل آب دارد، و مى داند كه اگر آن را بريزد آب پيدا نمى كند، چنان چه وقت نماز داخل شده باشد، ريختن آن حرام است، و احتياط مستحب آن است كه پيش از وقت نماز هم آن را نريزد و تا ممكن است اين احتياط را مراعات نمايد.

مسأله 671. كسى كه مى داند آب پيدا نمى كند، اگر بعد از داخل شدن وقت نماز وضوى خود را باطل كند، يا آبى را كه دارد بريزد معصيت كرده، ولى نمازش با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را بخواند.

2. از موارد تيمم

مسأله 672. اگر به واسطه پيرى، يا ترس از دزد و جانور و مانند اين ها، يا نداشتن وسيله اى كه آب از چاه بكشد، دسترسى به آب نداشته باشد، بايد تيمم كند، و هم چنين است اگر تهيه كردن آب يا استعمال آن، به قدرى مشقت داشته باشد كه مردم تحمل آن را نكنند.

مسأله 673. اگر براى كشيدن آب از چاه، دلو و ريسمان و مانند اين ها لازم دارد و مجبور است بخرد، يا كرايه نمايد اگر چه قيمت آن چند برابر معمول باشد بايد تهيه كند، و هم چنين است اگر آب را به چندين برابر قيمتش بفروشند، ولى اگر تهيه آن ها به قدرى پول مى خواهد كه نسبت به حال او آن مقدار ضرر دارد، واجب نيست تهيه نمايد.

مسأله 674. اگر ناچار شود كه براى تهيه آب، قرض كند، بايد قرض نمايد، ولى كسى كه مى داند يا گمان دارد كه نمى تواند قرض خود را بدهد، واجب نيست قرض كند.

ص:119

مسأله 675. اگر كندن چاه مشقت ندارد، بايد براى تهيه آب چاه بكند.

مسأله 676. اگر كسى مقدارى آب، بى منت به او ببخشد، بايد قبول كند.

3. از موارد تيمم

مسأله 677. اگر از استعمال آب بر جان خود بترسد، يا بترسد كه به واسطه استعمال آن مرض يا عيبى در او پيدا شود، يا مرضش طول بكشد، يا شدت كند و يا به سختى معالجه شود، بايد تيمم نمايد ولى اگر آب گرم براى او ضرر ندارد، بايد با آب گرم وضو بگيرد يا غسل كند.

مسأله 678. لازم نيست يقين كند كه آب براى او ضرر دارد، بلكه اگر احتمال ضرر بدهد، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، بايد تيمم كند.

مسأله 679. كسى كه مبتلا به درد چشم است و آب براى او ضرر دارد، بايد تيمم كند.

مسأله 680. اگر به واسطه يقين يا ترس ضرر، تيمم كند و پيش از نماز بفهمد كه آب برايش ضرر ندارد، تيمم او باطل است؛ و اگر بعد از نماز، پيش از گذشتن وقت بفهمد، بنابر احتياط واجب بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل بخواند، و اگر وقت گذشته باشد، قضا ندارد.

مسأله 681. كسى كه مى داند آب برايش ضرر ندارد، چنان چه غسل كند يا وضو بگيرد و بعد بفهمد كه آب براى او ضرر داشته، بنابر احتياط واجب بايد اگر در وقت است و نماز را نخوانده تيمم هم بنمايد، و نماز را بخواند و اگر نماز را خوانده دوباره آن را با تيمم بخواند، و اگر وقت گذشته در صورتى آب براى او ضرر ندارد، با وضو يا غسل آن را قضا نمايد.

4. از موارد تيمم

مسأله 682. هرگاه بترسد كه اگر آب را به مصرف وضو يا غسل برساند خود او يا عيال و اولاد او، يا رفيقش و كسانى كه با او مربوطند، مانند نوكر و كلفت از تشنگى

ص:120

بميرند، يا مريض شوند، يا به قدرى تشنه شوند كه تحمل آن مشقت دارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمم نمايد و نيز اگر بترسد حيوانى كه مال خود او است، از تشنگى تلف شود، بايد آب را به آن حيوان بدهد و تيمم نمايد، و هم چنين است اگر كسى كه حفظ جان او واجب است، به طورى تشنه باشد كه اگر انسان آب را به او ندهد تلف شود.

مسأله 683. اگر غير از آب پاكى كه براى وضو و غسل دارد، آب نجسى هم به مقدار آشاميدن خود و كسانى كه با او مربوطند داشته باشد، بايد آب پاك را براى آشاميدن بگذارد و با تيمم نماز بخواند، ولى چنان چه آب را براى حيوانش بخواهد، بايد آب نجس را به آن حيوان بدهد و با آب پاك، وضو و غسل را انجام دهد.

5. از موارد تيمم

مسأله 684. كسى كه بدن يا لباسش نجس است و كمى آب دارد كه اگر با آن وضو بگيرد يا غسل كند، براى آب كشيدن بدن يا لباس او نمى ماند، بايد بدن يا لباس را آب بكشد و با تيمم نماز بخواند، ولى اگر چيزى نداشته باشد كه بر آن تيمم كند، بايد آب را به مصرف وضو يا غسل برساند و با بدن يا لباس نجس نماز بخواند.

6. از موارد تيمم

مسأله 685. اگر غير از آب يا ظرفى كه استعمال آن حرام است، آب يا ظرف ديگرى ندارد، مثلاً آب يا ظرفش غصبى است و غير از آن، آب و ظرف ديگرى ندارد، بايد به جاى وضو و غسل تيمم كند.

7. ازموارد تيمم

اشاره

مسأله 686. هرگاه وقت به قدرى تنگ باشد كه اگر وضو بگيرد يا غسل كند تمام نماز، يا مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد تيمم كند.

مسأله 687. اگر عمداً نماز را به قدرى تأخير بيندازد كه وقت وضو يا غسل نداشته باشد، معصيت كرده ولى نماز او با تيمم صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه قضاى آن نماز را بخواند.

ص:121

مسأله 688. كسى كه شك دارد اگر وضو بگيرد يا غسل كند وقت براى نماز او مى ماند يا نه، بايد تيمم كند و نماز بخواند.

مسأله 689. كسى كه به واسطه تنگى وقت تيمم كرده، چنان چه بعد از نماز آبى كه داشته از دستش برود، اگر چه تيمم خود را باطل نكرده باشد، در صورتى كه وظيفه اش تيمم باشد، بايد دوباره تيمم نمايد.

مسأله 690. كسى كه آب دارد، اگر به واسطه تنگى وقت با تيمم مشغول نماز شود و در بين نماز آبى كه داشته از دستش برود، چنان چه وظيفه اش تيمم باشد، احتياط مستحب آن است كه براى نمازهاى بعد دوباره تيمم كند.

مسأله 691. اگر انسان به قدرى وقت دارد كه مى تواند وضو بگيرد، يا غسل كند و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن، مثل اقامه و قنوت بخواند، بايد غسل كند يا وضو بگيرد، و نماز را بدون كارهاى مستحبى آن به جا آورد، بلكه اگر به اندازه سوره هم وقت ندارد، بايد غسل كند يا وضو بگيرد و نماز را بدون سوره بخواند.

چيزهايى كه تيمم به آن ها صحيح است

مسأله 692. تيمم به خاك و ريگ و كلوخ و سنگ صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر خاك ممكن باشد به چيز ديگر تيمم نكند، و اگر خاك نباشد، با ريگ، و اگر ريگ نباشد، با كلوخ، و چنان چه كلوخ هم نباشد، با سنگ تيمم نمايد.

مسأله 693. تيمم بر سنگ گچ و سنگ آهك صحيح است، و با بودن چيزى كه تيمم بر آن صحيح است، احوط آن است كه به گچ و آهك پخته تيمم نكند.

مسأله 694. اگر خاك و ريگ و كلوخ و سنگ پيدا نشود، بايد به گرد و غبارى كه در فرش و لباس و مانند اين ها نشسته اگر ظاهر است تيمم كند و اگر گرد و غبار آنها ظاهر نيست، ولى وقتى دست به آن مى زنند گرد برمى خيزد، احتياط جمع بين تيمم به آن و تيمم به گل است و چنان چه اصلا گرد پيدا نشود، بايد به گل تيمم كند و اگر گل هم پيدا نشود، احتياط آن است كه نماز را بدون تيمم بخواند ولى واجب است بعداً قضاى آن را به جا آورد.

ص:122

مسأله 695. اگر بتواند با تكاندن فرش و مانند آن خاك تهيه كند، تيمم به گرد باطل است، و اگر بتواند گل را خشك كند و از آن خاك تهيه نمايد، تيمم به گل باطل مى باشد.

مسأله 696. كسى كه آب ندارد اگر برف يا يخ داشته باشد، چنان چه ممكن است، بايد آن را آب كند و با آن وضو بگيرد يا غسل نمايد، و اگر ممكن نيست و چيزى هم كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط آن است كه با برف يا يخ، اعضاى وضو يا غسل را نمناك كند، و اگر اين هم ممكن نيست به يخ يا برف تيمم نمايد، ولى در هر دو صورت نمازى را كه خوانده بايد قضا كند.

مسأله 697. اگر خاك و ريگ با چيزى، مانند كاه - كه تيمم به آن باطل است - مخلوط شود، نمى توان به آن تيمم كرد، ولى اگر آن چيز به قدرى كم باشد كه در خاك يا ريگ از بين رفته حساب شود، تيمم به آن خاك و ريگ صحيح است.

مسأله 698. اگر چيزى ندارد كه بر آن تيمم كند، چنان چه ممكن است، بايد به خريدن و مانند آن تهيه نمايد.

مسأله 699. تيمم به ديوار گلى صحيح است، و احتياط مستحب آن است كه با بودن

زمين يا خاك خشك، به زمين يا خاك نمناك تيمم نكند.

مسأله 700. چيزى كه بر آن تيمم مى كند، بايد پاك باشد، و اگر چيز پاكى كه تيمم به آن صحيح است ندارد، احتياط آن است كه نماز را بى تيمم بخواند، ولى واجب است بعد قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 701. اگر يقين داشته باشد كه تيمم به چيزى صحيح است و به آن تيمم نمايد، بعد بفهمد تيمم به آن باطل بوده، نمازهايى را كه با آن تيمم خوانده، بايد دوباره بخواند.

مسأله 702. چيزى كه بر آن تيمم مى كند، مكان آن چيز بايد غصبى نباشد. پس اگر بر خاك غصبى تيمم كند، يا خاكى را كه مال خود او است بى اجازه در ملك ديگرى بگذارد و بر آن تيمم كند، باطل است.

مسأله 703. تيمم در فضاى غصبى باطل است. پس اگر در ملك خود، دست ها را به زمين بزند، و بى اجازه داخل ملك ديگرى شود و دست ها را به پيشانى بكشد باطل است.

ص:123

مسأله 704. تيمم به چيز غصبى، يا در فضاى غصبى، يا بر چيزى كه در ملك غصبى است، در صورتى باطل است كه انسان بداند غصب است، و عمداً تيمم كند و چنان چه نداند يا فراموش كرده باشد، تيمم صحيح است، ولى اگر چيزى را خودش غصب كند و فراموش كند كه غصب كرده و بر آن تيمم كند، يا ملكى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده و چيزى را كه بر آن تيمم مى كند در آن ملك بگذارد، يا در فضاى آن ملك تيمم نمايد، باطل است.

مسأله 705. كسى كه در جاى غصبى حبس است، اگر آب و خاك آنجا غصبى است، بايد با تيمم نماز بخواند.

مسأله 706. مستحب است چيزى كه بر آن تيمم مى كند، گردى داشته باشد كه به دست بماند، و بعد از زدن دست بر آن، مستحب است دست را بتكاند كه گرد آن بريزد.

مسأله 707. تيمم به زمين گود و خاك جاده و زمين شوره زارى كه نمك روى آن را نگرفته، مكروه است، و اگر نمك روى آن را گرفته باشد، باطل است.

تيمم بدل از وضو

مسأله 708. در تيمم بدل از وضو چهار چيز واجب است:

اول - نيت.

دوم - زدن كف دو دست با هم بر چيزى كه تيمم به آن صحيح است.

سوم - كشيدن تمام كف هر دو دست به تمام پيشانى و دو طرف آن، از جايى كه موى سر مى رويد، تا ابروها و بالاى بينى و احتياطاً بايد دست ها روى ابروها هم كشيده شود.

چهارم - كشيدن تمام كف دست چپ به تمام پشت دست راست، و بعد از آن كشيدن تمام كف دست راست به تمام پشت دست چپ.

تيمم بدل از غسل

اشاره

مسأله 709. تيمم بدل از غسل، مثل تيمم بدل از وضو است، ولى احتياط مستحب آن است كه تيمم بدل از غسل را با دو ضرب انجام دهد به اين نحو كه يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به پيشانى بكشد، و مرتبه ديگر دست ها را به زمين بزند و به پشت دست ها

ص:124

بكشد، بلكه احتياط مستحب آن است كه تيمم را؛ چه بدل از وضو باشد، چه بدل ازغسل به ترتيب زير به جا آورد؛ يك مرتبه دست ها را به زمين بزند و به پيشانى و پشت دست ها بكشد، و يك مرتبه ديگر به زمين بزند و پشت دست ها را مسح نمايد.

احكام تيمم

مسأله 710. اگر مختصرى از پيشانى و پشت دست ها را هم مسح نكند تيمم باطل است؛ چه عمداً مسح نكند، يا مسأله را نداند، يا فراموش كرده باشد، ولى دقت زياد هم لازم نيست، و همين قدر كه بگويند تمام پيشانى و پشت دست مسح شده كافى است.

مسأله 711. براى آن كه يقين كند تمام پشت دست را مسح كرده، بايد مقدارى بالاتر از مچ را هم مسح نمايد، ولى مسح بين انگشتان لازم نيست.

مسأله 712. پيشانى و پشت دست ها را بنابر احتياط واجب بايد از بالا به پايين مسح نمايد و كارهاى آن را بايد پشت سر هم به جا آورد، و اگر بين آن ها به قدرى فاصله دهد كه نگويند تيمم مى كند، باطل است.

مسأله 713. در موقع نيت بايد معين كند كه تيمم او بدل از غسل است، يا بدل از وضو، و اگر بدل از غسل باشد، بايد آن غسل را معين نمايد، و چنان چه اشتباهاً به جاى بدل از وضو، بدل از غسل يا به جاى بدل از غسل، بدل از وضو نيت كند، يا مثلاً در تيمم بدل از غسل جنابت، نيت تيمم بدل از غسل مس ميت نمايد، تيمم باطل است.

مسأله 714. بنابر احتياط در تيمم بايد پيشانى و كف دست ها و پشت آن ها پاك باشد، و اگر كف دست نجس باشد و نتواند آن را آب بكشد، احتياط مستحب آن است كه دو تيمم كند؛ يكى با كف دست و يكى با پشت دست، يعنى پشت دست را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند، و به پيشانى و پشت دست ها بكشد.

مسأله 715. انسان بايد براى تيمم، انگشتر را از دست بيرون آورد، و اگر در پيشانى يا پشت دست ها يا كف آن ها مانعى باشد، مثلاً چيزى به آن ها چسبيده باشد برطرف نمايد.

مسأله 716. اگر پيشانى يا پشت دست ها زخم است، و پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نمى تواند باز كند، بايد دست را روى آن بكشد، و نيز اگر كف دست زخم باشد و

ص:125

پارچه يا چيز ديگرى را كه بر آن بسته نتواند باز كند، بايد دست را با همان پارچه به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند، و به پيشانى و پشت دست ها بكشد.

مسأله 717. اگر پيشانى و پشت دست ها مو داشته باشد، اشكال ندارد، ولى اگر موى سر روى پيشانى آمده باشد، بايد آن را عقب بزند.

مسأله 718. اگر احتمال دهد كه در پيشانى، يا كف دست ها، يا پشت دست ها مانعى هست، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، بايد جستجو نمايد تا يقين يا اطمينان پيدا كند كه مانعى نيست.

مسأله 719. اگر وظيفه او تيمم است و نمى تواند تيمم كند، بايد نايب بگيرد، و كسى كه نايب مى شود، بايد او را با دست خود او تيمم دهد، و اگر ممكن نباشد، بايد نايب، دست خود را به چيزى كه تيمم به آن صحيح است بزند، و به پيشانى و پشت دست هاى او بكشد.

مسأله 720. اگر در بين تيمم شك كند كه قسمتى از آن را فراموش كرده يا نه، اگر از محل آن نگذشته، بايد آن قسمت را با آنچه بعد از آن است به جا آورد، و اگر از محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 721. اگر بعد از مسح دست چپ شك كند كه درست تيمم كرده است يا نه، تيمم صحيح است.

مسأله 722. كسى كه وظيفه اش تيمم است، نمى تواند پيش از وقت نماز براى نماز تيمم كند، ولى اگر براى كار واجب ديگر يا مستحبى تيمم كند و تا وقت نماز عذر او باقى باشد، مى تواند با همان تيمم نماز بخواند.

مسأله 723. كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر بداند تا آخر وقت عذر او باقى مى ماند، در وسعت وقت مى تواند با تيمم نماز بخواند، ولى اگر بداند كه تا آخر وقت عذر او بر طرف مى شود، احتياط لازم آن است كه صبر كند، و با وضو يا غسل نماز بخواند، بلكه اگر اميد دارد كه عذرش برطرف مى شود، نيز بنابر احتياط لازم صبر كند، و با وضو يا غسل نماز بخواند يا در تنگى وقت با تيمم نماز بخواند.

مسأله 724. كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، اگر احتمال ندهد كه

ص:126

عذرش به زودى برطرف شود، مى تواند نمازهاى قضاى خود را با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال دهد به زودى عذر او برطرف مى شود، خواندن نماز قضا براى او اشكال دارد.

مسأله 725. كسى كه نمى تواند وضو بگيرد يا غسل كند، جايز است نمازهاى مستحبى را كه مثل نافله هاى شبانه روز وقت معين دارد، با تيمم بخواند، ولى اگر احتمال مى دهد كه تا آخر وقت آن ها عذر او بر طرف مى شود، احتياط اين است كه آن ها را در آخر وقت به جا بياورد.

مسأله 726. كسى كه احتياطاً بايد غسل جبيره اى و تيمم نمايد، مثلاً جراحتى در پشت او است، اگر بعد از غسل و تيمم، حدث اصغرى از او سر زند، مثلاً بول كند، براى نمازهاى بعد تا عذرش باقى است تيمم بدل از غسل واجب نيست، و وضو كافى است.

مسأله 727. اگر به واسطه نداشتن آب يا عذر ديگرى تيمم كند، بعد از برطرف شدن عذر، تيمم او باطل مى شود.

مسأله 728. چيزهايى كه وضو را باطل مى كند، تيمم بدل از وضو را هم باطل مى كند، و چيزهايى كه غسل را باطل مى نمايد، تيمم بدل از غسل را هم باطل مى نمايد.

مسأله 729. كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر چند غسل بر او واجب باشد، مى تواند به قصد بدل از همه، يك تيمم كند، و بهتر آن است كه بدل از هر غسلى يك تيمم بنمايد؛ ولى اگر بدل از غسل جنابت تيمم كرد، ديگر بدل از ساير اغسال تيمم نكند مگر رجاءاً.

مسأله 730. كسى كه نمى تواند غسل كند، اگر بخواهد عملى را كه براى آن غسل واجب است انجام دهد، بايد بدل از غسل تيمم نمايد، و اگر نتواند وضو بگيرد و بخواهد عملى را كه براى آن وضو واجب است انجام دهد، بايد بدل از وضو تيمم نمايد.

مسأله 731. اگر بدل از غسل جنابت تيمم كند، نبايد براى نماز وضو بگيرد، ولى اگر بدل از غسل هاى ديگر تيمم كند، بايد وضو بگيرد، و اگر نتواند وضو بگيرد، بايد تيمم ديگرى هم بدل از وضو بنمايد.

مسأله 732. اگر بدل از غسل تيمم كند، و بعد كارى كه وضو را باطل مى كند براى او پيش آيد، چنان چه براى نمازهاى بعد نتواند غسل كند، بايد وضو بگيرد، و بنابر احتياط واجب بدل از غسل، تيمم نمايد، و اگر نمى تواند وضو بگيرد، دو تيمم كند؛ يكى بدل از غسل،

ص:127

و ديگرى بدل از وضو، ولى اگر تيمم او بدل از غسل جنابت بوده، چنان چه يك تيمم نمايد به قصد اين كه آنچه تكليف او است انجام داده باشد، كافى است.

مسأله 733. كسى كه بايد براى انجام عملى، مثلاً براى خواندن نماز، بدل از وضو و بدل از غسل تيمم كند، احتياط مستحب آن است كه تيمم سومى هم به قصد اين كه بتواند آن عمل را انجام دهد بنمايد، ولى اگر در تيمم اول، نيت بدل از وضو به نيت بدل از غسل نمايد، و تيمم دوم را به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد به جا آورد، تيمم سوم لازم نيست.

مسأله 734. كسى كه وظيفه اش تيمم است، اگر براى كارى تيمم كند، تا تيمم و عذر او باقى است، كارهايى را كه بايد با وضو يا غسل انجام داد مى تواند به جا آورد، ولى اگر عذرش تنگى وقت بوده، يا با داشتن آب براى نماز ميت يا خوابيدن تيمم كرده، فقط كارى را كه براى آن تيمم نموده مى تواند انجام دهد.

مسأله 735. در چند مورد مستحب است نمازهايى را كه انسان با تيمم خوانده دوباره بخواند:

اول - آن كه از استعمال آب ترس داشته، و عمداً خود را جنب كرده، و با تيمم نماز خوانده است.

دوم - آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى كند، و عمداً خود را جنب كرده، و با تيمم نماز خوانده است.

سوم - آن كه تا آخر وقت، عمداً در جستجوى آب نرود و با تيمم نماز بخواند، و بعد بفهمد كه اگر جستجو مى كرد، آب پيدا مى شد.

چهارم - آن كه عمداً نماز را تأخير انداخته، و در آخر وقت با تيمم نماز خوانده است.

پنجم - آن كه مى دانسته يا گمان داشته كه آب پيدا نمى شود، و آبى را كه داشته ريخته است.

ص:128

* احكام نماز *

اشاره

نماز مهمترين اعمال دينى است كه اگر قبول درگاه خداوند عالم شود، عبادت هاى ديگر هم قبول مى شود، و اگر پذيرفته نشود، اعمال ديگر هم قبول نمى شود؛ و همان طور كه اگر انسان شبانه روزى پنج نوبت در نهر آبى شستشو كند، چرك در بدنش نمى ماند، نمازهاى پنج گانه هم انسان را از گناهان پاك مى كند، و سزاوار است كه انسان نماز را در اول وقت بخواند، و كسى كه نماز را پست و سبك شمارد، مانند كسى است كه نماز نمى خواند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه به نماز اهميت ندهد، و آن را سبك شمارد، سزاوار عذاب آخرت است. روزى حضرت در مسجد تشريف داشتند. مردى وارد و مشغول نماز شد، و ركوع و سجودش را كاملاً به جا نياورد. حضرت فرمودند: اگر اين مرد در حالى كه نمازش اين طور است از دنيا برود، به دين من از دنيا نرفته است. پس انسان بايد مواظب باشد كه با عجله و شتابزدگى نماز نخواند، و در حال نماز به ياد خدا و با خضوع و خشوع و وقار باشد، و متوجه باشد كه با چه كسى سخن مى گويد، و خود را در مقابل عظمت و بزرگى خداوند عالم، بسيار پست و ناچيز ببيند، و اگر انسان در موقع نماز كاملاً به اين مطلب توجه كند، از خود بى خبر مى شود، چنان كه در حال نماز تير را از پاى مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون كشيدند، و آن حضرت متوجه نشدند.

و نيز بايد نمازگزار توبه و استغفار نمايد، و گناهانى كه مانع قبول شدن نماز است، مانند حسد، كبر، غيبت، خوردن حرام، آشاميدن مسكرات و ندادن خمس و زكات، بلكه هر معصيتى را ترك كند، و هم چنين سزاوار است كارهايى كه ثواب نماز را كم مى كند به جا نياورد، مثلاً در حال خواب آلودگى و خوددارى از بول به نماز نايستد، و در موقع نماز به آسمان نگاه نكند، و نيز كارهايى كه ثواب نماز را زياد مى كند به جا آورد، مثلاً انگشترى عقيق به دست كند، و لباس پاكيزه بپوشد، و شانه و مسواك كند، و خود را خوشبو نمايد.

ص:129

* نمازهاى واجب

اشاره

نمازهاى واجب شش است:

اول - نماز يوميه.

دوم - نماز آيات.

سوم - نماز ميت.

چهارم - نماز طواف واجب خانه كعبه.

پنجم - نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگتر واجب است.

ششم - نمازى كه به واسطه اجاره و نذر و قسم و عهد واجب مى شود.

نمازهاى واجب يوميه

نمازهاى واجب يوميه پنج است؛ ظهر و عصر، هر كدام چهار ركعت، مغرب سه ركعت، عشا چهار ركعت، صبح دو ركعت، و نماز جمعه هم از نمازهاى روزانه است.

مسأله 736. در سفر بايد نمازهاى چهار ركعتى را با شرايطى كه گفته مى شود، دو ركعت خواند.

وقت نماز ظهر و عصر

مسأله 737. اگر چوب يا چيزى مانند آن را به طور عمودى در زمين هموار نصب كنند، صبح كه خورشيد بيرون مى آيد، سايه آن به طرف مغرب مى افتد، و هر چه آفتاب بالا آيد، اين سايه كم مى شود، و در شهرهاى ما در اول ظهر شرعى(1) به آخرين درجه كمى مى رسد، و ظهر كه گذشت سايه آن به طرف مشرق برمى گردد، و هر چه خورشيد رو به مغرب مى رود، سايه زيادتر مى شود. بنابراين وقتى سايه به آخرين درجه كمى رسيد، و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت، معلوم مى شود ظهر شرعى شده است، ولى در بعضى شهرها، مثل مكه كه گاهى موقع ظهر سايه به كلى از بين مى رود، بعد از آن كه سايه دوباره پيدا شد، معلوم مى شود ظهر شده است.

ص:130


1- (1) . ظهر شرعى در بعض از مواقع چند دقيقه پيش از ساعت دوازده وگاهى چند دقيقه بعد از ساعت دوازده است.

مسأله 738. چوب يا چيز ديگرى را كه براى معين كردن ظهر به زمين فرو مى برند، شاخص گويند.

مسأله 739. بنابر قول مشهور، نماز ظهر و عصر هر كدام وقت مخصوص و مشتركى دارند؛ وقت مخصوص نماز ظهر از اول ظهر است تا وقتى كه از ظهر به اندازه خواندن نماز ظهر بگذرد، كه اگر كسى سهواً تمام نماز عصر را در اين وقت بخواند، نمازش باطل است، و اين قول، موافق با احتياط است، و وقت مخصوص نماز عصر، موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عصر وقت به مغرب مانده باشد، كه اگر كسى تا اين موقع نماز ظهر را نخواند، نماز ظهر او قضا شده، و بايد نماز عصر را بخواند، و بين وقت مخصوص نماز ظهر، و وقت مخصوص نماز عصر، وقت مشترك نماز ظهر و نماز عصر است، كه اگر كسى در اين وقت اشتباهاً تمام نماز عصر را پيش از نماز ظهر بخواند، نمازش صحيح است، و بايد نماز ظهر را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 740. اگر پيش از خواندن نماز ظهر، سهواً مشغول نماز عصر شود و در بين نماز بفهمد اشتباه كرده است، چنان چه در وقت مشترك باشد، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، يعنى نيت كند كه آنچه تا حال خوانده ام و آنچه را مشغولم و آنچه بعد مى خوانم

همه نماز ظهر باشد، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد، نماز عصر را بخواند، و اگر در وقت مخصوص به ظهر باشد، بنابر احتياط نيت را به نماز ظهر برگرداند، و نماز را تمام كند، بعد هر دو نماز را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 741. در زمان حضور امام عليه السلام واجب است انسان در روز جمعه به جاى نماز ظهر دو ركعت نماز جمعه بخواند، ولى در زمان غيبت اگر كسى نماز جمعه بخواند، احتياط واجب آن است كه نماز ظهر را هم بخواند.

مسأله 742. وقت نماز جمعه از اول ظهر است تا مقدارى كه مكلف بتواند نماز جمعه را با شرايط آن - تحصيل طهارت از حدث و خبث و حضور در اجتماع - به جا آورد.

وقت نماز مغرب و عشا

مسأله 743. مغرب موقعى است كه سرخى طرف مشرق - كه بعد از غروب آفتاب پيدا مى شود - از بالاى سر انسان بگذرد.

ص:131

مسأله 744. نماز مغرب و عشا هر كدام بنابر قول مشهور وقت مخصوص و مشتركى دارند:

وقت مخصوص نماز مغرب از اول مغرب است تا وقتى كه از مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز بگذرد، كه اگر كسى مثلاً مسافر باشد و تمام نماز عشا را سهواً در اين وقت بخواند، بنابر احتياط نماز باطل است؛ و وقت مخصوص نماز عشا موقعى است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب مانده باشد، كه اگر كسى تا اين موقع نماز مغرب را نخوانده، بايد نماز عشا، و بعد از آن نماز مغرب را بخواند، و بين وقت مخصوص نماز مغرب و وقت مخصوص نماز عشا، وقت مشترك نماز مغرب و عشا است، كه اگر كسى در اين وقت به اشتباه نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، و بعد از نماز ملتفت شود، نمازش صحيح است، و بايد نماز مغرب را بعد از آن به جا آورد.

مسأله 745. وقت مخصوص و مشترك - كه معنى آن در مسأله پيش گفته شد - براى اشخاص فرق مى كند، مثلاً اگر به اندازه خواندن دو ركعت نماز از اول ظهر بگذرد، وقت مخصوص نماز ظهر كسى كه مسافر است تمام شده، و داخل وقت مشترك مى شود، ولى براى كسى كه مسافر نيست، بايد به اندازه خواندن چهار ركعت نماز بگذرد.

مسأله 746. اگر پيش از خواندن نماز مغرب، سهواً مشغول نماز عشا شود، و در بين نماز بفهمد كه اشتباه كرده، چنان چه تمام آنچه را خوانده يا مقدارى از آن را در وقت مشترك خوانده و به ركوع چهارم نرفته است، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند، و نماز را تمام كند، و بعد نماز عشا را بخواند؛ و اگر به ركوع ركعت چهارم رفته، بايد نماز را تمام كند، و بعد نماز مغرب را بخواند، و احتياط لازم آن است كه بعد از نماز مغرب، نماز عشا را اعاده نمايد، اما اگر تمام آنچه را خوانده، در وقت مخصوص نماز مغرب خوانده باشد، و پيش از ركوع ركعت چهارم يادش بيايد، احتياطاً نيت را به نماز مغرب برگرداند، و نماز را تمام كند، و دوباره نماز مغرب، و بعد از آن نماز عشا را بخواند.

مسأله 747. آخر وقت نماز عشا، نصف شب است، و شب را بايد از اول غروب تا اذان صبح حساب كرد - بنابر احتياط - نه تا اول آفتاب.(1) ولى اگر نماز مغرب را نخوانده باشد تا موقعى كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب «از اول غروب تا طلوع صبح» بيشتر

ص:132


1- (1) . بنابراين تقريباً يازده ساعت و يك ربع بعد از ظهر شرعى، آخر وقت نماز مغرب و عشا است.

نمانده باشد، احتياط اين است كه نماز عشا را بخواند و بعد به قصد ما فى الذمه نماز مغرب را بخواند، و عشا را اعاده نمايد؛ و اگر نماز مغرب را نخوانده باشد تا به اندازه نماز عشا به نصف شب «از اول غروب تا طلوع آفتاب» بيشتر نمانده باشد، نماز عشا را رجاءاً به قصد ادا بخواند، و بعد نماز مغرب و عشا را قضا نمايد.

مسأله 748. اگر از روى معصيت يا به واسطه عذرى، نماز مغرب يا نماز عشا را تا نصف شب نخواند، بنابر احتياط واجب، بايد تا قبل از اذان صبح بدون اين كه نيت ادا و قضا كند به جا آورد.

وقت نماز صبح

مسأله 749. نزديك اذان صبح از طرف مشرق، سفيده اى رو به بالا حركت مى كند كه آن را فجر اول گويند، موقعى كه آن سفيده پهن شد فجر دوم، و اول وقت نماز صبح است، و آخر وقت نماز صبح موقعى است كه آفتاب بيرون مى آيد.

احكام وقت نماز

مسأله 750. موقعى انسان مى تواند مشغول نماز شود كه يقين كند، يا اطمينان حاصل نمايد وقت داخل شده است، يا اذان گوى وقت شناس مورد وثوق اذان بگويد، يا دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند.

مسأله 751. اگر به واسطه ابر يا غبار نتواند در اول وقت نماز، به داخل شدن وقت يقين كند، چنان چه گمان داشته باشد كه وقت داخل شده، مى تواند مشغول نماز شود، لكن احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا يقين كند وقت داخل شده است، ولى در مواقع غير عادى، مثل نابينايى و زندانى بودن احتياط لازم اكتفا نكردن به ظن است.

مسأله 752. اگر دو مرد عادل به داخل شدن وقت خبر دهند، يا انسان يقين كند كه وقت نماز شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز بفهمد كه هنوز وقت داخل نشده، نماز او باطل است؛ و هم چنين است اگر بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را پيش از وقت خوانده، ولى اگر در بين نماز بفهمد وقت داخل شده، يا بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز، وقت داخل شده، نماز او صحيح است.

ص:133

مسأله 753. اگر انسان ملتفت نباشد كه بايد با يقين به داخل شدن وقت مشغول نماز شود، چنان چه بعد از نماز بفهمد كه تمام نماز را در وقت خوانده، نماز او صحيح است، و اگر بفهمد تمام نماز را پيش از وقت خوانده يا نفهمد كه در وقت خوانده يا پيش از وقت، نمازش باطل است، بلكه اگر بعد از نماز بفهمد كه در بين نماز وقت داخل شده است، احتياط واجب آن است كه دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 754. اگر يقين كند وقت داخل شده و مشغول نماز شود، و در بين نماز شك كند كه وقت داخل شده يا نه، نماز او باطل است، ولى اگر در بين نماز يقين داشته باشد كه وقت شده، و شك كند كه آنچه از نماز خوانده در وقت بوده يا نه، نمازش صحيح است.

مسأله 755. اگر وقت نماز به قدرى تنگ است، كه به واسطه به جاآوردن بعضى از كارهاى مستحب نماز مقدارى از آن بعد از وقت خوانده مى شود، بايد آن مستحب را به جا نياورد، مثلاً اگر به واسطه خواندن قنوت مقدارى از نماز بعد از وقت خوانده مى شود، بايد قنوت نخواند.

مسأله 756. كسى كه به اندازه خواندن يك ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز را به نيت ادا بخواند، ولى نبايد عمداً نماز را تا اين وقت تأخير بيندازد.

مسأله 757. كسى كه مسافر نيست، اگر تا مغرب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر هر دو را بخواند و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند؛ و هم چنين اگر تا نصف شب به اندازه خواندن پنج ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند و بعداً مغرب را به قصد ما فى الذمه به جا آورد، و تا مقدار يك ركعت به فجر مانده، قصد ادا و قضا نكند.

مسأله 758. كسى كه مسافر است، اگر تا مغرب به اندازه خواندن سه ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز ظهر و عصر را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط نماز عصر را بخواند و بعداً نماز ظهر را قضا كند، و اگر تا نصف شب به اندازه خواندن چهار ركعت نماز وقت دارد، بايد نماز مغرب و عشا را بخواند، و اگر كمتر وقت دارد، بايد فقط عشا را بخواند، و بعداً مغرب را به قصد ما فى الذمه به جا آورد، و چنان چه بعد از خواندن عشا، معلوم شود كه به

ص:134

مقدار يك ركعت يا بيشتر وقت به نصف شب مانده است، بايد فوراً نماز مغرب را به نيت ادا به جا آورد.

مسأله 759. مستحب است انسان نماز را در اول وقت آن بخواند، و راجع به آن خيلى سفارش شده است، و هر چه به اول وقت نزديكتر باشد بهتر است، مگر آن كه تأخير آن از جهتى بهتر باشد، مثلاً صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند.

مسأله 760. هر گاه انسان عذرى دارد كه اگر بخواهد در اول وقت نماز بخواند، ناچار است مثلاً بدون ساتر يا با لباس نجس نماز بخواند، چنان چه بداند عذر او تا آخر وقت باقى است، مى تواند در اول وقت نماز بخواند، ولى اگر احتمال دهد كه عذر او از بين مى رود، بايد صبر كند تا عذرش برطرف شود، و چنان چه عذر او برطرف نشد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز بخواند، و اما اگر ناچار است با تيمم نماز بخواند حكم آن در مسأله 723 گذشت، و لازم نيست به قدرى صبر كند كه فقط بتواند كارهاى واجب نماز را انجام دهد، بلكه اگر براى مستحبات نماز، مانند اذان و اقامه و قنوت هم وقت دارد، مى تواند تيمم كند، و نماز را با آن مستحبات به جا آورد.

مسأله 761. كسى كه مسائل نماز و شكيات و سهويات را نمى داند و احتمال مى دهد كه يكى از اين ها در نماز پيش آيد، بايد براى ياد گرفتن اين ها نماز را از اول وقت تأخير بيندازد، ولى اگر اطمينان دارد كه نماز را به طور صحيح تمام مى كند، مى تواند در اول وقت مشغول نماز شود. پس اگر در نماز، مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش نيايد، نماز او صحيح است، و اگر مسأله اى كه حكم آن را نمى داند پيش آيد، جايز است به يكى از دو طرفى كه احتمال مى دهد عمل نمايد و نماز را تمام كند، ولى بعد از نماز بايد مسأله را بپرسد كه اگر نمازش باطل بوده، دوباره بخواند.

مسأله 762. اگر وقت نماز وسعت دارد و طلبكار هم طلب خود را مطالبه مى كند، در صورتى كه ممكن است بايد اول قرض خود را بدهد، بعد نماز بخواند، و هم چنين است اگر كار واجب ديگرى كه بايد فوراً آن را به جا آورد پيش آيد، مثلاً ببيند مسجد نجس است، بايد اول مسجد را تطهير كند، بعد نماز بخواند، و چنان چه اول نماز بخواند، معصيت كرده، ولى نماز او صحيح است.

ص:135

نمازهايى كه بايد به ترتيب خوانده شوند

مسأله 763. انسان بايد نماز عصر را بعد از نماز ظهر، و نماز عشا را بعد از نماز مغرب بخواند، و اگر عمداً نماز عصر را پيش از نماز ظهر، و يا نماز عشا را پيش از نماز مغرب بخواند، باطل است.

مسأله 764. اگر به نيت نماز ظهر مشغول نماز شود، و در بين نماز يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده است، نمى تواند نيت را به نماز عصر برگرداند، بلكه بايد آن را رها كند و نماز عصر را بخواند، و همين طور است در نماز مغرب و عشا.

مسأله 765. اگر در بين نماز عصر يقين كند كه نماز ظهر را نخوانده است و نيت را به نماز ظهر برگرداند، چنان چه يادش بيايد كه نماز ظهر را خوانده بوده، بنابر احتياط واجب بايد نيت را به نماز عصر برگرداند، و بعد از تمام كردن نماز، دوباره نماز عصر را بخواند مگر آن كه پيش از به جا آوردن جزئى از اجزا به قصد ظهر يادش بيايد، كه در اين صورت نماز را به نيت عصر تمام مى كند، و اعاده لازم نيست.

مسأله 766. اگر در بين نماز عصر شك كند كه نماز ظهر را خوانده يا نه، بايد نيت را به نماز ظهر برگرداند، ولى اگر وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز، مغرب

مى شود، بايد بنا بگذارد كه ظهر را خوانده، و به نيت نماز عصر نماز را تمام كند.

مسأله 767. اگر در نماز عشا، پيش از ركوع ركعت چهارم شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، چنان چه وقت به قدرى كم است كه بعد از تمام شدن نماز نصف شب مى شود، بايد به نيت عشا نماز را تمام كند، و بعد مغرب را به قصد ما فى الذمه به جا آورد؛ و اگر بيشتر وقت دارد و يك ركعت از آن در وقت مشترك واقع شده باشد، بايد نيت را به نماز مغرب برگرداند، و نماز را سه ركعتى تمام كند، و بعد نماز عشا را بخواند.

مسأله 768. اگر در نماز عشا بعد از رسيدن به ركوع ركعت چهارم، شك كند كه نماز مغرب را خوانده يا نه، بايد نماز را تمام كند، و بعد نماز مغرب را بخواند و بعد عشا را نيز اعاده نمايد، بنابر احتياط لازم، مگر اين كه اين شك در وقت مخصوص نماز عشا باشد، كه در اين صورت خواندن نماز مغرب لازم نيست.

مسأله 769. اگر انسان نمازى را كه خوانده، احتياطاً دوباره بخواند، و در بين نماز يادش

ص:136

بيايد نمازى را كه بايد پيش از آن بخواند نخوانده است، نمى تواند نيت را به آن نماز برگرداند، مثلاً موقعى كه نماز عصر را احتياطاً مى خواند، اگر يادش بيايد نماز ظهر را نخوانده است، نمى تواند نيت را به نماز ظهر برگرداند.

مسأله 770. برگرداندن نيت از نماز قضا به نماز ادا، و از نماز مستحب به نماز واجب، جايز نيست.

مسأله 771. اگر وقت نماز ادا وسعت داشته باشد، مى تواند در بين نماز نيت را به نماز قضا برگرداند، ولى بايد برگرداندن نيت به نماز قضا ممكن باشد، مثلاً اگر مشغول نماز ظهر است، در صورتى مى تواند نيت را به قضاى صبح برگرداند كه داخل ركوع ركعت سوم نشده باشد، ولى اگر با علم و تذكر به قضا شروع به ادا كرده باشد، عدول محل تأمل است و احوط ترك آن است.

* نمازهاى مستحب

اشاره

مسأله 772. نمازهاى مستحب زياد است، و آن ها را نافله گويند، و از بين نمازهاى مستحبى به خواندن نافله هاى شبانه روز بيشتر سفارش شده، و آن ها در غير روز جمعه سى و چهار ركعت است كه هشت ركعت آن نافله ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نافله مغرب و دو ركعت نافله عشا و يازده ركعت نافله شب و دو ركعت نافله صبح مى باشد، و چون دو ركعت نافله عشا را بنابر احتياط واجب بايد نشسته خواند، يك ركعت حساب مى شود، ولى در روز جمعه بر شانزده ركعت نافله ظهر و عصر، چهار ركعت اضافه مى شود، و بهتر اين است كه تمام بيست ركعت را پيش از ظهر به جا آورد.

مسأله 773. از يازده ركعت نافله شب، هشت ركعت آن بايد به نيت نافله شب و دو ركعت آن به نيت نماز شفع و يك ركعت آن، به نيت نماز وتر خوانده شود، و هشت ركعت نافله شب و هم چنين نافله ظهر و عصر و مغرب را بايد مانند نماز صبح دو ركعتى بخوانند و دستور كامل نافله شب در كتاب هاى دعا گفته شده است.

مسأله 774. نمازهاى نافله را مى شود نشسته خواند، ولى بهتر است دو ركعت نافله نشسته را يك ركعت حساب كند، مثلاً كسى كه مى خواهد نافله ظهر را كه هشت ركعت

ص:137

است نشسته بخواند، بهتر است شانزده ركعت بخواند، و اگر مى خواهد نماز وتر را نشسته بخواند، دو نماز يك ركعتى نشسته بخواند.

مسأله 775. نافله ظهر و عصر را در سفر نبايد خواند، ولى نافله عشا را رجاءاً مى توان خواند.

وقت نافله هاى يوميه

مسأله 776. نافله نماز ظهر پيش از نماز ظهر خوانده مى شود، و وقت فضيلت آن از اول ظهر است تا موقعى كه آن مقدار از سايه شاخص كه بعد از ظهر پيدا مى شود به اندازه دو هفتم شاخص شود، مثلاً اگر درازى شاخص هفت وجب باشد، هر وقت مقدار سايه آن به دو وجب رسيد، آخر وقت فضيلت نافله ظهر است، و تا آخر وقت فريضه هر گاه پيش از نماز ظهر به قصد ادا به جا آورد صحيح است، و هم چنين وقت اداء نافله عصر تا وقت اداء فريضه عصر است.

مسأله 777. نافله عصر پيش از نماز عصر خوانده مى شود، و وقت فضيلت آن تا موقعى است كه سايه شاخص به چهار هفتم آن برسد، و چنان چه بخواهد نافله ظهر را بعد از نماز ظهر يا نافله عصر را بعد از نماز عصر بخواند، بنابر احتياط واجب نيت ادا و قضا نكند، و به قصد ما فى الذمه به جا آورد.

مسأله 778. وقت نافله مغرب بعد از تمام شدن نماز مغرب است تا وقتى كه سرخى طرف مغرب كه بعد از غروب كردن آفتاب در آسمان پيدا مى شود از بين برود، اگر چه بعيد نيست امتداد وقت نافله مغرب به امتداد وقت آن فريضه باشد.

مسأله 779. وقت نافله عشا بعد از تمام شدن نماز عشا تا نصف شب است، و بهتر است بعد از نماز عشا بلافاصله خوانده شود.

مسأله 780. نافله صبح پيش از نماز صبح خوانده مى شود و وقت آن بعد از فجر اول است تا وقتى كه سرخى طرف مشرق پيدا شود، و نشانه فجر اول در وقت نماز صبح گفته شد؛ و ممكن است نافله صبح را بعد از نافله شب بلافاصله خواند.

مسأله 781. وقت نافله شب از نصف شب است تا اذان صبح، و بهتر است نزديك اذان صبح خوانده شود.

ص:138

مسأله 782. مسافر و كسى كه براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مى تواند آن را در اول شب به جا آورد.

نماز غفيله

مسأله 783. يكى از نمازهاى مستحب، نماز غفيله است، و وقت آن بين نماز مغرب و عشا است و در ركعت اول آن، بعد از حمد بايد به جاى سوره اين آيه را بخوانند:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ

و در ركعت دوم بعد از حمد به جاى سوره، اين آيه را بخوانند:

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَيْبِ لاٰ يَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ يَعْلَمُ مٰا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّٰ يَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّةٍ فِي ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ

و در قنوت آن بگويند:

أَللّهُمَّ إنّى أَسْأَلُكَ بِمَفَاتِحِ الْغَيبِ الَّتى لا يعْلَمُهَا إِلَّا أَنْتَ أنْ تُصَلِّى عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ أنْ تَفْعَلَ بى كَذَا وكَذَا

و به جاى كلمه كذا و كذا حاجت هاى خود را بگويند، و بعد بگويند:

أَللّهُمَّ أنْتَ وَلِى نِعْمَتى وَ الْقَادِرُ عَلى طَلِبَتى تَعْلَمُ حَاجَتى فَأسْئَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ السَّلاَمُ لَمَّا قَضَيتَهَا لِى

* احكام قبله

مسأله 784. خانه كعبه كه در مكه معظمه مى باشد و جاى خانه تا منتهاى زمين و بالاى آن تا منتهاى آسمان، قبله است، و بايد روبروى آن نماز خواند؛ ولى كسى كه دور

ص:139

است، اگر طورى بايستد كه بگويند: رو به قبله نماز مى خواند كافى است، و هم چنين است كارهاى ديگرى، مانند سر بريدن حيوانات كه بايد رو به قبله انجام گيرد.

مسأله 785. كسى كه نماز واجب را ايستاده مى خواند، بايد صورت و سينه و شكم و جلوى پاهاى او رو به قبله باشد، و احتياط مستحب آن است كه انگشتان پاى او هم رو به قبله باشد به طورى كه بگويند: پاى او رو به قبله است.

مسأله 786. كسى كه بايد نشسته نماز بخواند، اگر نمى تواند به طور معمول بنشيند و در موقع نشستن كف پاها را به زمين مى گذارد، بايد در موقع نماز صورت و سينه و شكم و ساق پاى او رو به قبله باشد.

مسأله 787. كسى كه نمى تواند نشسته نماز بخواند، بايد در حال نماز به پهلوى راست طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر ممكن نيست، بايد به پهلوى چپ طورى بخوابد كه جلوى بدن او رو به قبله باشد و اگر اين را هم نتواند، بايد به پشت بخوابد بطورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 788. نماز احتياط و سجده و تشهد فراموش شده را بايد رو به قبله خواند، و سجده سهو را نيز بنابر احتياط لازم بايد رو به قبله به جا آورد.

مسأله 789. نماز مستحبى را مى شود در حال راه رفتن و سوارى خواند، و اگر انسان در اين دو حال، نماز مستحب بخواند، لازم نيست رو به قبله باشد.

مسأله 790. كسى كه مى خواهد نماز بخواند، بايد براى پيداكردن قبله كوشش نمايد تا يقين كند قبله كدام طرف است، و اگر نتواند يقين پيدا كند، بايد به گمانى كه از محراب مسجد مسلمانان يا قبرهاى آنان يا از راه هاى ديگر پيدا مى شود عمل نمايد، حتى اگر از گفته فاسق يا كافرى كه به واسطه قواعد علمى قبله را مى شناسد گمان به قبله پيدا كند كافى است.

مسأله 791. كسى كه گمان به قبله دارد، اگر بتواند گمان قوى ترى پيدا كند، نمى تواند به گمان خود عمل نمايد، مثلاً اگر ميهمان ازگفته صاحب خانه گمان به قبله پيدا كند، ولى بتواند از راه ديگرى گمان قوى ترى پيدا كند، نبايد به حرف او عمل نمايد.

مسأله 792. اگر براى پيداكردن قبله وسيله اى ندارد، يا با اين كه كوشش كرده،

ص:140

گمانش به طرفى نمى رود، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، بايد چهار نماز به چهار طرف بخواند، و اگر به اندازه چهار نماز وقت ندارد، بايد به اندازه اى كه وقت دارد، نماز بخواند، مثلاً اگر فقط به اندازه يك نماز وقت دارد، بايد يك نماز به هر طرفى كه مى خواهد بخواند، و بعد از وقت با علم به قبله بنابر احتياط لازم نماز را قضا كند، و بايد نمازها را طورى بخواند كه يقين كند يكى از آن ها رو به قبله واقع شده، يا اگر رو به قبله نبوده، به سمت راست و يا سمت چپ قبله نرسيده است.

مسأله 793. اگر يقين يا گمان كند كه قبله در يكى از دو طرف است، بايد به هر دو طرف نماز بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه در صورت گمان، به چهار طرف نماز بخواند.

مسأله 794. كسى كه بايد به چند طرف نماز بخواند، اگر بخواهد دو نماز بخواند كه مثل نماز ظهر و عصر بايد يكى بعد از ديگرى خوانده شود، مى تواند نماز اول را به آن چند طرف كه واجب است بخواند، بعد نماز دوم را شروع كند و مى تواند هر دو را پشت سر هم به يك طرف به جا آورد، و بعد به طرف ديگر شروع كند.

مسأله 795. كسى كه يقين به قبله ندارد، اگر بخواهد غير از نماز، كارى كند كه بايد آن را رو به قبله انجام داد، مثلاً بخواهد سر حيوانى را ببرد، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر گمان ممكن نيست، به هر طرف كه انجام دهد صحيح است.

* پوشانيدن بدن در نماز

اشاره

مسأله 796. مرد بايد در حال نماز - اگر چه كسى او را نمى بيند - عورتين خود را بپوشاند، و بهتر است از ناف تا زانو را بپوشاند.

مسأله 797. زن بايد در موقع نماز، تمام بدن حتى سر و موى خود را بپوشاند، ولى پوشاندن صورت به مقدارى كه در وضو شسته مى شود، و دست ها تا مچ و پاها تا مچ پا لازم نيست، اما براى آن كه يقين كند كه مقدار واجب را پوشانده است، بايد مقدارى از اطراف صورت و قدرى پايين تر از مچ را هم بپوشاند.

مسأله 798. موقعى كه انسان قضاى سجده فراموش شده يا تشهد فراموش شده را به

ص:141

جا مى آورد، بلكه بنابر احتياط واجب در موقع سجده سهو هم بايد خود را مثل موقع نماز بپوشاند.

مسأله 799. اگر انسان عمداً يا از روى ندانستن مسأله در نماز عورتش را نپوشاند، نمازش باطل است.

مسأله 800. اگر در بين نماز بفهمد كه عورتش پيدا است، بايد آن را بپوشاند، و احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولى اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز عورت او پيدا بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 801. اگر در حال ايستاده لباسش عورت او را مى پوشاند، ولى ممكن است در حال ديگر، مثلاً در حال ركوع و سجود نپوشاند، چنان چه موقعى كه عورت او پيدا مى شود، به وسيله اى كه پوشاندن به آن در حال اختيار جايز است آن را بپوشاند، نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه با آن لباس نماز نخواند.

مسأله 802. انسان مى تواند در نماز خود را با علف و برگ درخت بپوشاند، ولى احتياط مستحب آن است كه موقعى خود را با اين ها بپوشاند كه چيز ديگرى نداشته باشد.

مسأله 803. انسان در حال نماز اگر ناچار باشد كه خود را با گل بپوشاند و نماز بخواند، احتياط لازم آن است كه يك مرتبه ديگر مثل برهنه نماز بخواند، يعنى با ايماء و اشاره.

مسأله 804. اگر چيزى ندارد كه در نماز خود را با آن بپوشاند، چنان چه احتمال دهد كه پيدا مى كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تأخير بيندازد، و اگر چيزى پيدا نكرد، در آخر وقت، مطابق وظيفه اش نماز بخواند.

مسأله 805. كسى كه مى خواهد نماز بخواند، اگر براى پوشاندن خود حتى برگ درخت و علف نداشته باشد، و يا گودالى هم كه در آن بايستد پيدا نكند و احتمال ندهد كه تا آخر

وقت چيزى پيدا كند كه خود را با آن بپوشاند، در صورتى كه احتمال بدهد كه ناظر محترم او را مى بيند، نشسته نماز بخواند، و براى ركوع و سجود به قدرى خم شود كه عورتش پيدا نباشد، و براى سجود كمى بيشتر از ركوع خم شود و مهر را بالا بياورد، و پيشانى را بر آن بگذارد، و اگر اطمينان دارد كه ناظر محترم او را نمى بيند، احتياط آن است كه دو نماز ايستاده بخواند، و موقعى كه ايستاده است قُبل خود را با دست بپوشاند، و در

ص:142

يكى از آن دو نماز، ركوع و سجود را به جا آورد، و در ديگرى به جاى ركوع و سجود با سر اشاره نمايد، و اگر گودالى هست كه بتواند در آن بايستد، بايد نماز مختار بخواند.

شرايط لباس نمازگزار

اشاره

مسأله 806. لباس نمازگزار شش شرط دارد:

اول - آن كه پاك باشد.

دوم - آن كه مباح باشد.

سوم - آن كه از اجزاء مردار نباشد.

چهارم - آن كه از حيوان حرام گوشت نباشد.

پنجم و ششم - آن كه اگر نمازگزار مرد است، لباس او ابريشم خالص و طلابافت نباشد، و تفصيل اين ها در مسائل آينده گفته مى شود.

شرط اول

مسأله 807. لباس نمازگزار بايد پاك باشد، و اگر كسى عمداً با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 808. كسى كه نمى داند با بدن و لباس نجس نماز باطل است، اگر با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، بنابر احتياط لازم نمازش باطل مى باشد.

مسأله 809. اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيز نجسى را نداند نجس است، مثلاً نداند عرق كافر نجس است و با آن نماز بخواند، نمازش باطل است بنابر احتياط لازم.

مسأله 810. اگر نداند كه بدن يا لباسش نجس شده است و بعد از نماز بفهمد، نماز او صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر وقت دارد دوباره آن نماز را بخواند.

مسأله 811. اگر فراموش كند كه بدن يا لباسش نجس است و در بين نماز يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 812. كسى كه در وسعت وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن يا لباس او نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند ملتفت شود كه

ص:143

نجس شده، يا بفهمد بدن يا لباس او نجس است، و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن يا لباس، يا عوض كردن لباس، يا بيرون آوردن آن، نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض نمايد، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده، لباس را بيرون آورد، ولى چنان چه طورى باشد كه اگر بدن يا لباس را آب بكشد، يا لباس را عوض كند، يا بيرون آورد، نماز به هم مى خورد و يا اگر لباس را بيرون آورد برهنه مى ماند، بايد نماز را رها كند و با بدن و لباس پاك نماز بخواند.

مسأله 813. كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز لباس او نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، بفهمد كه نجس شده، يا بفهمد كه لباس او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن يا عوض كردن يا بيرون آوردن لباس، نماز را به هم نمى زند و مى تواند لباس را بيرون آورد، بايد لباس را آب بكشد يا عوض كند، يا اگر چيز ديگرى عورت او را پوشانده لباس را بيرون آورد و نماز را تمام كند، اما اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده و لباس را هم نمى تواند آب بكشد يا عوض كند و به قدر تبديل يا تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد، در همان لباس نماز بخواند.

مسأله 814. كسى كه در تنگى وقت مشغول نماز است، اگر در بين نماز بدن او نجس شود، و پيش از آن كه چيزى از نماز را با نجاست بخواند، ملتفت شود كه نجس شده، يا بفهمد بدن او نجس است و شك كند كه همان وقت نجس شده يا از پيش نجس بوده، در صورتى كه آب كشيدن بدن نماز را به هم نمى زند، بايد آب بكشد و اگر نماز را به هم مى زند، و به قدر تطهير و درك يك ركعت وقت ندارد، بايد با همان حال نماز را تمام كند، و نماز او صحيح است.

مسأله 815. كسى كه در پاك بودن بدن يا لباس خود شك دارد، چنان چه نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد كه بدن يا لباسش نجس بوده، نماز او صحيح است.

مسأله 816. اگر لباس را آب بكشد و يقين كند كه پاك شده است، و با آن نماز بخواند، و بعد از نماز بفهمد پاك نشده، نمازى را كه خوانده صحيح است.

مسأله 817. اگر خونى در بدن يا لباس خود ببيند و يقين كند كه از خون هاى نجس

ص:144

نيست، مثلاً يقين كند كه خون پشه است، چنان چه بعد از نماز بفهمد از خون هايى بوده كه نمى شود با آن نماز خواند، نماز او صحيح است.

مسأله 818. اگر يقين كند خونى كه در بدن يا لباس اوست، خون نجسى است كه نماز با آن صحيح است، مثلاً يقين كند خون زخم و دمل است، چنان چه بعد از نماز بفهمد خونى بوده كه نماز با آن باطل است، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 819. اگر نجس بودن چيزى را فراموش كند، و بدن يا لباسش با رطوبت به آن برسد، و در حال فراموشى نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز او صحيح است؛ ولى اگر بدنش با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و بدون اين كه خود را آب بكشد غسل كند و نماز بخواند، غسل و نمازش باطل است، و نيز اگر اعضاء وضو با رطوبت به چيزى كه نجس بودن آن را فراموش كرده برسد و پيش از آن كه آنجا را آب بكشد وضو بگيرد و نماز بخواند، وضو و نمازش باطل مى باشد.

مسأله 820. كسى كه يك لباس دارد، اگر بدن و لباس نجس شود و به اندازه آب كشيدن يكى از آن ها آب داشته باشد، بهتر اين است كه بدن را آب بكشد و با همان لباس نماز بخواند، و احتياطاً هم به دستورى كه براى برهنگان است نماز را اعاده نمايد، ولى اگر مثلاً نجاست يكى بول است كه اگر بخواهد با آب قليل آب بكشد بايد دو مرتبه آب روى آن بريزد، و ديگرى خون است كه يك مرتبه ريختن آب روى آن كافى است، بايد آن را كه به بول نجس شده آب بكشد.

مسأله 821. كسى كه غير از لباس نجس، لباس ديگرى ندارد، با همان لباس نماز بخواند، و بنابر احتياط مستحب هم نماز را به دستورى كه براى برهنگان گفته شد به جا آورد.

مسأله 822. كسى كه دو لباس دارد، اگر بداند يكى از آن ها نجس است و نداند كدام يك آن هاست، چنان چه وقت دارد، بايد با هر دو لباس نماز بخواند، مثلاً اگر مى خواهد نماز ظهر و عصر بخواند، بايد با هر كدام، يك نماز ظهر و يك نماز عصر بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، با يكى از آن دو لباس نماز بخواند كافى است.

ص:145

شرط دوم

مسأله 823. لباس نمازگزار بايد مباح باشد، و كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، اگر عمداً در لباس غصبى يا در لباسى كه نخ يا تكمه يا چيز ديگر آن غصبى است نماز بخواند، باطل است.

مسأله 824. كسى كه مى داند پوشيدن لباس غصبى حرام است، ولى نمى داند نماز را باطل مى كند، اگر عمداً با لباس غصبى نماز بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 825. اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است، ولى اگر كسى خودش لباسى را غصب نمايد و فراموش كند كه غصب كرده است و با آن نماز بخواند، نمازش بنابر احتياط لازم باطل است.

مسأله 826. اگر نداند يا فراموش كند كه لباس او غصبى است و در بين نماز بفهمد، چنان چه چيز ديگرى عورت او را پوشانده است و مى تواند فوراً يا بدون اين كه موالات، يعنى پى درپى بودن نماز به هم بخورد لباس غصبى را بيرون آورد، بايد آن را بيرون آورد و نمازش صحيح است، ولى در صورت نسيان، اگر خودش لباس را غصب كرده باشد گذشت كه بنابر احتياط لازم نماز را اعاده كند؛ و اگر چيز ديگرى عورت او را نپوشانده، يا نمى تواند لباس غصبى را فوراً بيرون آورد، يا اگر بيرون آورد پى درپى بودن نماز به هم مى خورد، در صورتى كه به مقدار يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را رها كند و با لباس غير غصبى نماز بخواند، و اگر به اين مقدار وقت ندارد، بايد در حال نماز لباس را بيرون آورد و به دستور نماز برهنگان، نماز را تمام نمايد.

مسأله 827. اگر كسى براى حفظ جانش با لباس غصبى نماز بخواند، يا مثلاً براى اين كه دزد لباس غصبى را نبرد با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 828. اگر با عين پولى كه خمس يا زكات آن را نداده لباس بخرد، چنان چه در حال نماز به غصب بودن آن ملتفت باشد، نمازخواندن در آن لباس باطل است، و در صورت عدم التفات، نماز صحيح است، و اگر جاهل مقصر به حكم مسأله است بنابر احتياط لازم بايد نماز را اعاده كند.

ص:146

شرط سوم

مسأله 829. لباس نمازگزار بايد از اجزاء حيوان مرده اى كه خون جهنده دارد، يعنى حيوانى كه اگر رگش را ببرند خون از آن جستن مى كند، نباشد، بلكه اگر از حيوان مرده اى كه مانند ماهى و مار خون جهنده ندارد لباس تهيه كنند، احتياط واجب آن است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 830. هر گاه چيزى از مردار، مانند گوشت و پوست آن كه روح داشته همراه نمازگزار باشد، اگر چه لباس او نباشد، بنابر احتياط نمازش باطل است.

مسأله 831. اگر چيزى از مردار حلال گوشت، مانند مو و پشم كه روح ندارد همراه نمازگزار باشد، يا با لباسى كه از آن ها تهيه كرده اند نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط چهارم

مسأله 832. لباس نمازگزار بايد از حيوان حرام گوشت نباشد، و اگر مويى از آن هم همراه او باشد، نمازش باطل است.

مسأله 833. اگر آب دهان يا بينى يا رطوبت ديگرى از حيوان حرام گوشت، مانند گربه بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، چنان چه تَر باشد، نماز باطل، و اگر خشك شده و عين آن برطرف شده باشد، نماز صحيح است.

مسأله 834. اگر مو و عرق و آب دهان كسى بر بدن يا لباس نمازگزار باشد، اشكال ندارد، و هم چنين است اگر مرواريد و موم و عسل همراه او باشد.

مسأله 835. اگر شك داشته باشد كه لباسى از حيوان حلال گوشت است يا حرام گوشت؛ چه در داخله تهيه شده باشد چه در خارجه، جايز است با آن نماز بخواند.

مسأله 836. تكمه صدفى و مانند آن كه معلوم نيست از حيوان حرام گوشت است، نمازخواندن با آن مانعى ندارد.

مسأله 837. پوشيدن خز خالص در نماز اشكال ندارد، و احتياط واجب آن است كه با پوست سنجاب نماز نخوانند.

ص:147

مسأله 838. اگر با لباسى كه نمى داند يا فراموش كرده كه از حيوان حرام گوشت است نماز بخواند، نماز او صحيح است.

شرط پنجم

مسأله 839. پوشيدن لباس طلابافت در هر حال براى مرد حرام، و نماز با آن باطل است، ولى براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 840. زينت كردن به طلا، مثل آويختن زنجير طلا به سينه و انگشتر طلا به دست كردن و بستن ساعت مچى طلا براى مرد حرام، و نمازخواندن با آن ها باطل است، و احتياط واجب آن است كه از استعمال عينك طلا هم خوددارى كند، ولى زينت كردن به طلا، براى زن در نماز و غير نماز اشكال ندارد.

مسأله 841. اگر مردى نداند يا فراموش كند كه انگشتر يا لباس او از طلا است يا شك داشته باشد و با آن نماز بخواند، نمازش صحيح است.

شرط ششم

مسأله 842. لباس مرد نمازگزار حتى عرقچين و بند شلوار او نيز بنابر احتياط بايد ابريشم خالص نباشد، و در غير نماز هم پوشيدن آن براى مرد حرام است.

مسأله 843. اگر تمام آستر لباس يا مقدارى از آن كه زيادتر از چهار انگشت بسته است ابريشم خالص باشد، پوشيدن آن براى مرد حرام، و نماز در آن باطل است.

مسأله 844. پوشيدن لباسى را كه نمى داند از ابريشم خالص است يا چيز ديگر، جايز است، و نماز در آن اشكال ندارد.

مسأله 845. دستمال ابريشمى و مانند آن اگر در جيب مرد باشد، اشكال ندارد، و نماز را باطل نمى كند.

مسأله 846. پوشيدن لباس ابريشمى براى زن در نماز و غير نماز، اشكال ندارد.

مسأله 847. پوشيدن لباس غصبى و ابريشمى خالص و طلابافت و لباسى كه از

ص:148

مردار تهيه شده، در حال ناچارى مانعى ندارد، و نيز كسى كه ناچار است لباس بپوشد و لباس ديگرى غير از اين ها ندارد، مى تواند با اين لباس ها نماز بخواند.

مسأله 848. اگر غير از لباس غصبى و لباسى كه از مردار تهيه شده، لباس ديگرى ندارد، و ناچار نيست لباس بپوشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند.

مسأله 849. اگر غير از لباسى كه از حيوان حرام گوشت تهيه شده لباس ديگرى ندارد، چنان چه در پوشيدن لباس ناچار باشد، مى تواند با همان لباس نماز بخواند، و اگر ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

مسأله 850. اگر مرد غير از لباس ابريشمى خالص يا طلابافت، لباس ديگرى نداشته باشد، چنان چه در پوشيدن لباس ناچار نباشد، بايد به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز را به جا آورد.

مسأله 851. اگر چيزى ندارد كه در نماز عورت خود را با آن بپوشاند، واجب است اگر چه به كرايه يا خريدارى باشد، تهيه نمايد، ولى اگر تهيه آن به قدرى پول لازم دارد كه نسبت به دارايى او زياد است، يا طورى است كه اگر پول را به مصرف لباس برساند، به حال او ضرر دارد مختار است به دستورى كه براى برهنگان گفته شد نماز بخواند، يا تحمل ضرر كند و با لباس نماز بخواند.

مسأله 852. كسى كه لباس ندارد، اگر ديگرى لباس به او ببخشد يا عاريه دهد، چنان چه قبول كردن آن براى او مشقت نداشته باشد بايد قبول كند، بلكه اگر عاريه كردن يا طلب بخشش براى او سخت نيست، بايد از كسى كه لباس دارد، طلب بخشش يا عاريه نمايد.

مسأله 853. پوشيدن لباسى كه پارچه يا رنگ يا دوخت آن براى كسى كه مى خواهد آن را بپوشد معمول نيست، و موجب توهين يا شهرت او مى شود حرام است، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 854. احتياط واجب آن است كه مرد لباس زنانه و زن لباس مردانه نپوشد، ولى اگر با آن لباس نماز بخواند، اشكال ندارد.

ص:149

مسأله 855. كسى كه بايد خوابيده نماز بخواند، اگر برهنه باشد و لحاف او نجس يا ابريشم خالص يا از اجزاء حيوان حرام گوشت باشد، احتياط واجب آن است كه در نماز، خود را با آن نپوشاند.

مواردى كه لازم نيست بدن و لباس نمازگزار پاك باشد

مسأله 856. در سه صورت اگر بدن يا لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

اول - آن كه به واسطه زخم يا جراحت يا دملى كه در بدن او است، لباس يا بدنش به خون آلوده شده باشد.

دوم - آن كه بدن يا لباس او به مقدار كمتر از درهم - كه تقريباً به اندازه يك اشرفى مى شود - به خون آلوده باشد.

سوم - آن كه ناچار باشد با بدن يا لباس نجس نماز بخواند، و در دو صورت اگر فقط لباس نمازگزار نجس باشد، نماز او صحيح است:

الف - آن كه لباس هاى كوچك او، مانند جوراب و عرقچين نجس باشد.

ب - آن كه لباس زنى كه پرستار بچه است نجس شده باشد، و احكام اين پنج صورت مفصلاً در مسائل بعد گفته مى شود.

مسأله 857. اگر در بدن يا لباس نمازگزار، خون زخم يا جراحت يا دمل باشد، چنان چه طورى است كه آب كشيدن بدن يا لباس يا عوض كردن لباس براى بيشتر مردم سخت است، تا وقتى كه زخم يا جراحت يا دمل خوب نشده مى تواند با آن خون نماز بخواند؛ و هم چنين است اگر چركى كه با خون بيرون آمده يا دوايى كه روى زخم گذاشته اند و نجس شده، در بدن يا لباس او باشد.

مسأله 858. اگر خون بريدگى يا زخمى كه به زودى خوب مى شود و شستن آن آسان است، و از درهم زيادتر است در بدن يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است.

مسأله 859. اگر جايى از بدن يا لباس كه با زخم فاصله دارد، به رطوبت زخم نجس شود، جايز نيست با آن نماز بخواند؛ ولى اگر مقدارى از بدن يا لباس كه معمولاً به رطوبت زخم آلوده مى شود، به رطوبت آن نجس شود، نمازخواندن با آن مانعى ندارد.

ص:150

مسأله 860. اگر از زخمى كه توى دهان و بينى و مانند اين ها است خونى به بدن يا لباس برسد، در صورتى كه زيادتر از متعارف تجاوز به اطراف نكرده باشد، نماز با آن صحيح است، اگر چه احتياط آن است كه با آن نماز نخواند؛ و هم چنين است خون بواسير در صورتى كه دانه هايش بيرون نباشد، و اما با خون بواسيرى كه دانه هاى آن بيرون است مى شود نماز خواند، و مراعات اين احتياط لازم نيست.

مسأله 861. كسى كه بدنش زخم است، اگر در بدن يا لباس خود خونى كه بيشتر از درهم است ببيند و نداند از زخم است يا خون ديگر، احتياط اين است كه با آن نماز نخواند.

مسأله 862. اگر چند زخم در بدن باشد و به طورى نزديك هم باشند كه يك زخم حساب شود، تا وقتى همه خوب نشده اند، نمازخواندن با خون آن ها اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى از هم دور باشند كه هر كدام يك زخم حساب شود، هر كدام كه خوب شد، بايد براى نماز، بدن و لباس را از خون آن آب بكشد اگر مجموع زيادتر از درهم باشد.

مسأله 863. اگر سر سوزنى خون سگ يا خوك يا كافر، يا مردار، يا حيوان حرام گوشت يا حيض و بنابر احتياط خون نفاس يا استحاضه در بدن، يا لباس نمازگزار باشد، نماز او باطل است؛ ولى خون هاى ديگر، مثل خون بدن انسان يا خون حيوان حلال گوشت اگر چه در چند جاى بدن و لباس باشد، در صورتى كه روى هم كمتر از درهم باشد - كه تقريباً به اندازه يك اشرفى مى شود - نمازخواندن با آن اشكال ندارد.

مسأله 864. خونى كه به لباس بى آستر بريزد و به پشت آن برسد، يك خون حساب مى شود، ولى اگر پشت آن، جدا خونى شود و به واسطه اتصال، يك خون حساب نشود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خونى كه در پشت و روى لباس است، روى هم كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح، و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 865. اگر خون، روى لباسى كه آستر دارد بريزد و به آستر آن برسد و يا به آستر بريزد و روى لباس خونى شود، بايد هر كدام را جدا حساب نمود. پس اگر خون روى لباس و آستر، كمتر از درهم باشد، نماز با آن صحيح، و اگر بيشتر باشد، نماز با آن باطل است.

مسأله 866. اگر خون بدن يا لباس كمتر از درهم باشد و رطوبتى به آن برسد، در

ص:151

صورتى كه خون و رطوبتى كه به آن رسيده به اندازه درهم يا بيشتر شود و اطراف را آلوده كند، نماز با آن باطل است، بلكه اگر رطوبت و خون به اندازه درهم، هم نشود و اطراف را هم آلوده نكند، نمازخواندن با آن اشكال دارد مگر آن كه آب در خون مستهلك شود.

مسأله 867. اگر بدن يا لباس خونى نشود ولى به واسطه رسيدن به خون، نجس شود اگر چه مقدارى كه نجس شده كمتر از درهم باشد، نمى شود با آن نماز خواند.

مسأله 868. اگر خونى كه در بدن يا لباس است كمتر از درهم باشد، و نجاست ديگرى به آن برسد، مثلاً يك قطره بول روى آن بريزد، نمازخواندن با آن جايز نيست.

مسأله 869. اگر لباس هاى كوچك نمازگزار، مثل عرقچين و جوراب كه نمى شود با آن ها عورت را پوشانيد نجس باشد، چنان چه از مردار يا حيوان حرام گوشت درست نشده باشد، نماز با آن ها صحيح است، و نيز اگر با انگشتر نجس نماز بخواند اشكال ندارد.

مسأله 870. احتياط مستحب آن است كه چيز نجس كه ساتر عورت نباشد، مانند دستمال و كليد و چاقوى نجس همراه نمازگزار نباشد.

مسأله 871. مادرى كه پرستار بچه است و بيشتر از يك لباس ندارد، چنان چه نتواند لباس ديگر بخرد، يا كرايه كند و يا عاريه نمايد، هر گاه شبانه روزى يك مرتبه لباس خود را آب بكشد، اگر چه تا روز ديگر لباسش به بول بچه نجس شود، مى تواند با آن لباس نماز بخواند، ولى احتياط واجب آن است كه لباس خود را طرف عصر براى نماز ظهر و عصر آب بكشد، و نيز اگر بيشتر از يك لباس دارد ولى ناچار است كه همه آن ها را بپوشد، چنان چه شبانه روزى يك مرتبه همه آن ها را آب بكشد كافى است، و در اين كه پرستار بچه اگر مادر او نباشد اين حكم را داشته باشد، اشكال است.

مسأله 872. مردى كه پرستار بچه است اگر لباسش به بول بچه نجس شود، نمى تواند با آن لباس نماز بخواند.

مستحبات لباس نمازگزار

مسأله 873. چند چيز در لباس نمازگزار مستحب است كه از آن جمله است: عمامه با تحت الحنك، پوشيدن عبا و لباس سفيد و پاكيزه ترين لباس ها و استعمال بوى خوش و

ص:152

دست كردن انگشتر عقيق.

مكروهات لباس نمازگزار

مسأله 874. چند چيز در لباس نمازگزار مكروه است و از آن جمله است: پوشيدن لباس سياه و چرك و تنگ و لباس شرابخوار و لباس كسى كه از نجاست پرهيز نمى كند، و لباسى كه نقش صورت دارد، و نيز بازبودن تكمه هاى لباس، و دست كردن انگشترى كه نقش صورت دارد مكروه مى باشد.

* مكان نمازگزار

اشاره

مكان نمازگزار نه شرط دارد:

شرط اول

آن كه مباح باشد.

مسأله 875. نمازخواندن در ملك غصبى اگر چه روى فرش و تخت و مانند اين ها باشد، باطل است، ولى نمازخواندن در زير سقف غصبى و خيمه غصبى مانعى ندارد، اگر تصرف در سقف يا خيمه صدق ننمايد.

مسأله 876. نمازخواندن در ملكى كه منفعت آن مال ديگرى است، بدون اجازه صاحب منفعت باطل است، مثلاً در خانه اجاره اى اگر صاحب خانه يا ديگرى بدون اجازه كسى كه آن خانه را اجاره كرده نماز بخواند، باطل است، و هم چنين است اگر در ملكى كه ديگرى در آن حقى دارد نماز بخواند، مثلاً اگر ميت وصيت كرده باشد كه ثلث مال او را به مصرفى برسانند، تا وقتى ثلث را جدا نكنند، نمى شود در ملك او نماز خواند.

مسأله 877. كسى كه در مسجد نشسته و يا رحل گذاشته، اگر ديگرى جاى او را غصب كند و در آنجا نماز بخواند، باطل است.

مسأله 878. اگر در جايى كه نمى داند غصبى است نماز بخواند و بعد از نماز بفهمد، يا در جايى كه غصبى بودن آن را فراموش كرده نماز بخواند و بعد از نماز يادش بيايد، نماز

ص:153

او صحيح است ولى كسى كه خودش جايى را غصب كرده، اگر فراموش كند و در آنجا نماز بخواند، نمازش بنابر احتياط باطل است.

مسأله 879. اگر بداند جايى غصبى است ولى نداند كه در جاى غصبى نماز باطل است و در آنجا نماز بخواند، نماز او باطل مى باشد.

مسأله 880. كسى كه ناچار است نماز واجب را سواره بخواند، چنان چه حيوان سوارى يا زين آن غصبى باشد نماز او باطل است، و هم چنين است اگر بخواهد بر آن حيوان نماز مستحبى بخواند.

مسأله 881. كسى كه در ملكى با ديگرى شريك است، اگر سهم او جدا نباشد، بدون اجازه شريكش نمى تواند در آن ملك تصرف كند و نماز بخواند.

مسأله 882. اگر با عين پولى كه خمس و زكات آن را نداده ملكى بخرد، تصرف او در آن ملك حرام، و نمازش هم در آن باطل است.

مسأله 883. اگر صاحب ملك به زبان، اجازه نمازخواندن بدهد و انسان بداند كه قلباً راضى نيست، نمازخواندن در ملك او باطل است، و اگر اجازه ندهد و انسان يقين كند كه قلباً راضى است، نماز صحيح است.

مسأله 884. تصرف در ملك ميتى كه خمس يا زكات بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر بدهى او را بدهند يا ضامن شوند كه ادا نمايند، به نحوى كه دين از عهده ميت ساقط شود، جايز است، و اگر عين زكات يا خمس در مال ميت موجود باشد، فقط تصرف و نماز در آن عين قبل از ادا جايز نيست ولى تصرف و نماز در غير آن اشكال ندارد.

مسأله 885. تصرف در ملك ميتى كه به مردم بدهكار است، حرام و نماز در آن باطل است، ولى اگر ضامن شوند كه قرض هاى او را بپردازند، يا اين كه طلبكار و وصى ميت اجازه بدهند، تصرف و نماز در ملك او مانعى ندارد، و اگر ميت، بدهكار افرادى است كه حاكم شرع بر آن ها ولايت دارد، اذن حاكم معتبر است.

مسأله 886. اگر ميت قرض نداشته باشد ولى بعضى از ورثه او صغير يا ديوانه يا غايب باشند، تصرف در ملك او بدون اذن ولى شرعى حرام، و نماز در آن باطل است.

ص:154

مسأله 887. نمازخواندن در مسافرخانه و حمام و مانند اين ها كه براى واردين آماده است اشكال ندارد، ولى در غير اين قبيل جاها، در صورتى مى شود نماز خواند كه مالك آن اجازه بدهد، يا حرفى بزند كه معلوم شود يا اطمينان حاصل شود كه براى نمازخواندن، اذن داده است، مثل اين كه به كسى اجازه دهد در ملك او بنشيند و بخوابد، كه از اين ها فهميده مى شود براى نمازخواندن هم اذن داده است.

مسأله 888. در زمين بسيار وسيعى كه براى بيشتر مردم مشكل است موقع نماز از آنجا به جاى ديگر بروند، بى اجازه مالك مى شود نماز خواند، ولى اگر بداند كه مالك زمين راضى نيست، احوط آن است كه در آنجا نماز نخواند.

شرط دوم

آن كه مكان نمازگزار بى حركت باشد.

مسأله 889. مكان نمازگزار بايد بى حركت باشد و اگر به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر ناچار باشد در جايى كه حركت دارد، مانند اتومبيل و كشتى و ترن نماز بخواند، به قدرى كه ممكن است بايد استقرار و قبله را رعايت نمايد، و اگر آن ها از قبله به طرف ديگر حركت كنند، به طرف قبله برگردد.

مسأله 890. نمازخواندن در اتومبيل و كشتى و ترن و مانند اين ها، وقتى ايستاده اند مانعى ندارد.

مسأله 891. روى خرمن گندم و جو و مانند اين ها كه نمى شود بى حركت ماند، نماز باطل است.

شرط سوم

آن كه در جايى نماز بخواند كه احتمال بدهد مى تواند در آنجا نماز را تمام كند.

مسأله 892. بنابر احتياط، در جايى نماز بخواند كه اطمينان داشته باشد نماز را تمام مى كند، و در جايى كه به واسطه احتمال باد و باران و زيادى جمعيت و مانند اين ها اطمينان ندارد كه بتواند نماز را تمام كند، احتياط آن است كه نماز نخواند هر چند با احتمال امكان تمام كردن نماز، خواندن نماز جايز است، ولى با اطمينان به عدم امكان، نماز صحيح نيست.

ص:155

شرط چهارم

آن كه در جايى كه ماندن در آن حرام است، مثلاً زير سقفى كه نزديك است خراب شود نماز نخواند.

مسأله 893. نماز در جايى كه تار و مانند آن استعمال مى كنند، باطل است.

مسأله 894. بودن مرد و زن نامحرم در اطاقى كه كسى در آنجا نيست و كسى هم نمى تواند وارد شود، حرام است، و نمازشان هم در آنجا صحيح نيست؛ ولى اگر يكى از آنان مشغول نماز باشد، و ديگرى كه با او نامحرم است وارد شود، نماز او اشكال ندارد.

مسأله 895. مكروه است زن در نماز جلوتر از مرد يا محاذى با او بايستد، و بهتر است طورى بايستد كه جاى سجده او كمى از جاى ايستادن مرد عقب تر باشد.

مسأله 896. اگر زن، برابر مرد يا جلوتر بايستد، نماز هر دو صحيح است؛ چه با هم وارد نماز شوند يا به ترتيب. بلى، ثواب نماز هر كدام كه بعد مشغول نماز شده اند كمتر است، ولى بنابر احتياط مؤكد سزاوار است در صورتى كه هر دو با هم وارد نماز شوند، هر دو و در صورتى كه به ترتيب وارد شده باشند كسى كه بعد وارد شده نماز را اعاده نمايد.

مسأله 897. اگر بين مرد و زن، ديوار، يا پرده و يا چيز ديگرى باشد كه يكديگر را نبينند، يا بين آنان اقلاً ده ذراع كه تقريباً پنج ذرع مى شود فاصله باشد، چنان چه زن برابر مرد يا جلوتر از او باشد، نماز هر دو صحيح است، و كراهت هم ندارد، و هم چنين است اگر مكان يكى از آنان به قدرى بلند باشد كه نگويند زن جلوتر از مرد يا برابر او ايستاده است.

شرط پنجم

آن كه روى چيزى كه ايستادن و نشستن روى آن حرام است، مثل فرشى كه اسم خدا بر آن نوشته شده نماز نخواند.

شرط ششم

آن كه در جايى كه سقف آن كوتاه است و نمى تواند در آنجا راست بايستد، يا به اندازه اى كوچك است كه جاى ركوع و سجود ندارد، نماز نخواند، و اگر ناچار شود كه در

ص:156

چنين جايى نماز بخواند، بايد به قدرى كه ممكن است قيام و ركوع و سجود را به جا آورد.

شرط هفتم

آن كه مساوى يا جلوتر از قبر پيغمبر و ائمه عليهم السلام نماز نخواند.

مسأله 898. بنابر احتياط واجب بايد جلوتر يا مساوى با قبر پيغمبر و امام عليهما السلام نماز نخواند.

مسأله 899. اگر در موقع نماز چيزى مانند ديوار، بين نمازگزار و قبر مطهر باشد كه بى احترامى نشود اشكال ندارد، ولى فاصله شدن صندوق شريف و ضريح و پارچه اى كه روى آن افتاده كافى نيست.

مسأله 900. احتياط واجب آن است كه در خانه كعبه و بر بام آن نماز واجب نخوانند، ولى در حال ناچارى اشكال ندارد.

مسأله 901. خواندن نماز مستحب در خانه كعبه و بر بام آن اشكال ندارد، بلكه مستحب است در داخل خانه، مقابل هر ركنى دو ركعت نماز بخوانند.

شرط هشتم

آن كه مكان نمازگزار اگر نجس است به طورى تَر نباشد كه رطوبت آن به بدن يا لباس او برسد، ولى جايى كه پيشانى را بر آن مى گذارد اگر نجس باشد، اگر چه خشك هم باشد نماز باطل است، و احتياط مستحب آن است كه مكان نمازگزار اصلاً نجس نباشد.

شرط نهم

آن كه جاى پيشانى نمازگزار از جاى زانوها و سر انگشتان پاى او بيش از چهار انگشت بسته پست تر يا بلندتر نباشد، و تفصيل اين مسأله در احكام سجده گفته مى شود.

جاهايى كه نمازخواندن در آن ها مستحب است

مسأله 902. در شرع مقدس اسلام بسيار سفارش شده است كه نماز را در مسجد بخوانند، و بهتر از همه مسجدها، مسجد الحرام است، و بعد از آن مسجد پيغمبر صلى الله عليه

ص:157

و آله، و بعد از آن مسجد كوفه، و بعد از آن مسجد بيت المقدس، و بعد از آن مسجد جامع هر شهر، و بعد از آن مسجد محله، و بعد از آن مسجد بازار است.

مسأله 903. براى زن، نمازخواندن در خانه بلكه در صندوقخانه و اطاق عقب بهتر است.

مسأله 904. نماز در حرم ائمه عليهم السلام مستحب، بلكه بهتر از مسجد است، و نماز در حرم مطهر حضرت امير المؤمنين عليه السلام برابر با دويست هزار نماز است.

مسأله 905. زيادرفتن به مسجد، و رفتن در مسجدى كه نمازگزار ندارد، مستحب است، و همسايه مسجد اگر عذرى نداشته باشد، مكروه است در غير مسجد نماز بخواند.

مسأله 906. مستحب است انسان با كسى كه در مسجد حاضر نمى شود غذا نخورد، و در كارها با او مشورت نكند، و همسايه او نشود، و از او زن نگيرد، و به او زن ندهد.

جاهايى كه نمازخواندن در آن ها مكروه است

مسأله 907. نمازخواندن در چند جا مكروه است، و از آن جمله است: حمام، زمين نمك زار، مقابل انسان، مقابل درى كه باز است، در جاده و خيابان و كوچه اگر براى كسانى كه عبور مى كنند زحمت نباشد، و چنان چه زحمت باشد، حرام و نماز باطل است، مقابل آتش و چراغ و در آشپزخانه و هر جا كه كوره آتش باشد، مقابل چاه و گودالى كه محل بول باشد، روبروى عكس و مجسمه چيزى كه روح دارد مگر آن كه روى آن پرده بكشند، در اطاقى كه جنب در آن باشد، در جايى كه عكس باشد اگر چه روبروى نمازگزار نباشد، مقابل قبر، روى قبر، بين دو قبر و در قبرستان.

مسأله 908. كسى كه در محل عبور مردم نماز مى خواند، يا كسى روبروى او است، مستحب است جلوى خود چيزى بگذارد، و اگر چوب يا ريسمانى هم باشد، كافى است.

احكام مسجد

مسأله 909. نجس كردن زمين و سقف و بام و طرف داخل ديوار مسجد، حرام است، و هر كس بفهمد كه نجس شده است، بايد فوراً نجاست آن را برطرف كند، و احتياط واجب

ص:158

آن است كه طرف بيرون ديوار مسجد را هم نجس نكنند، و اگر نجس شود، نجاستش را برطرف نمايند.

مسأله 910. اگر نتواند مسجد را تطهير نمايد يا كمك لازم داشته باشد و پيدا نكند، تطهير مسجد بر او واجب نيست، ولى بنابر احتياط واجب، بايد به كسى كه مى تواند تطهير كند اطلاع دهد.

مسأله 911. اگر جايى از مسجد نجس شود و تطهير آن بدون كندن يا خراب كردن مقدار كمى از آن ممكن نباشد، بايد آنجا را بكنند يا خراب نمايند، و پر كردن و ساختن آن قسمت هم واجب نيست، مگر اين كه خود كسى كه نجس كرده خراب كند كه در اين صورت بنابر احتياط بايد آن قسمت را بسازد و يا پر كند؛ و اگر مسجد به نحوى نجس شده باشد كه براى تطهير آن ناچار باشند، تمام مسجد را خراب كنند، خراب كردن آن جايز نيست، چنان چه متبرعى هم باشد كه بعد از تخريب آن را بسازد، جايز بودن خراب كردن آن مشكل است، ولى اگر ممكن است بايد ظاهر آن را بنابر احتياط تطهير نمايند، و اگر چيزى مانند آجر مسجد كه ممكن است آن را برگرداند نجس شود، بايد بعد از تطهير آن را به مسجد برگرداند.

مسأله 912. اگر مسجدى را غصب كنند و به جاى آن خانه و مانند آن بسازند، يا به طورى خراب شود كه نمازخواندن در آن ممكن نباشد، باز هم نجس كردن آن حرام، و تطهير آن واجب است.

مسأله 913. نجس كردن حرم ائمه عليهم السلام حرام است، و اگر نجس شود چنان چه نجس ماندن آن بى احترامى باشد، تطهير آن واجب است، بلكه احتياط واجب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، آن را تطهير كنند.

مسأله 914. اگر حصير مسجد نجس شود، بايد آن را آب بكشند، ولى چنان چه نجاست حصير بى احترامى به مسجد باشد و به واسطه آب كشيدن، خراب مى شود، و بريدن جاى نجس بهتر است، بايد آن را ببرند.

مسأله 915. بردن عين نجس، مانند خون در مسجد اگر بى احترامى به مسجد باشد، حرام است، بلكه احتياط مستحب آن است كه اگر بى احترامى هم نباشد، عين نجس

ص:159

را در مسجد نبرند، و نيز بردن چيزى كه نجس شده، در صورتى كه بى احترامى به مسجد باشد، حرام است.

مسأله 916. اگر مسجد را براى روضه خوانى چادر بزنند و فرش كنند و سياهى بكوبند و اسباب چاى در آن ببرند، در صورتى كه اين كارها به مسجد ضرر نرساند و مانع نمازخواندن نشود، اشكال ندارد.

مسأله 917. زينت كردن مسجد به طلا حرام است بنابر احتياط واجب، و هم چنين است نقش كردن مسجد به صورت چيزهايى كه مثل انسان و حيوان روح دارد، و نقاشى چيزهايى كه روح ندارد، مثل گل و بوته مكروه است.

مسأله 918. اگر مسجد خراب هم بشود، نمى توانند آن را بفروشند يا داخل ملك و جاده نمايند.

مسأله 919. فروختن در و پنجره و چيزهاى ديگر مسجد حرام است و اگر مسجد خراب شود، بايد اين ها را صرف تعمير همان مسجد كنند، و چنان چه به درد آن مسجد نخورد، بايد در مسجد ديگر مصرف شود، ولى اگر به درد مسجدهاى ديگر هم نخورد، مى توانند آن را بفروشند، و پول آن را اگر ممكن است صرف تعمير همان مسجد و گر نه صرف تعمير مسجد ديگر نمايند.

مسأله 920. ساختن مسجد و تعمير مسجدى كه نزديك به خرابى مى باشد مستحب است، و اگر مسجد به صورتى در آيد كه تعمير آن ممكن نباشد، مى توانند آن را خراب كنند و دوباره بسازند، بلكه مى توانند مسجدى را كه خراب نشده، براى احتياج مردم خراب كنند و بزرگتر بسازند.

مسأله 921. تميزكردن مسجد و روشن كردن چراغ در آن مستحب است، و كسى كه مى خواهد مسجد برود، مستحب است خود را خوشبو كند و لباس پاكيزه و قيمتى بپوشد و ته كفش خود را وارسى كند كه نجاستى به آن نباشد، و موقع داخل شدن به مسجد اول پاى راست و موقع بيرون آمدن، اول پاى چپ را بگذارد، و هم چنين مستحب است از همه زودتر به مسجد آيد، و از همه ديرتر از مسجد بيرون برود.

مسأله 922. وقتى انسان وارد مسجد مى شود، مستحب است دو ركعت نماز به قصد

ص:160

تحيت و احترام مسجد بخواند، و اگر نماز واجب يا مستحب ديگرى هم بخواند كافى است.

مسأله 923. خوابيدن در مسجد، اگر انسان ناچار نباشد و صحبت كردن راجع به كارهاى دنيا و مشغول صنعت شدن و خواندن شعرى كه نصيحت و مانند آن نباشد مكروه است، و نيز مكروه است آب دهان و بينى و اخلاط سينه را در مسجد بيندازد، و گمشده اى را طلب كند و صداى خود را بلند كند، ولى بلندكردن صدا براى اذان مانعى ندارد.

مسأله 924. راه دادن بچه و ديوانه به مسجد مكروه است، و كسى كه پياز و سير و مانند اين ها خورده كه بوى دهانش مردم را اذيت مى كند، مكروه است به مسجد برود.

* اذان و اقامه

اشاره

مسأله 925. براى مرد و زن مستحب است پيش از نمازهاى واجب يوميه اذان و اقامه بگويند، ولى پيش از نمازهاى واجب غير يوميه، مثل نماز آيات، مستحب است سه مرتبه بگويند: «الصَّلاة».

مسأله 926. مستحب است در روز اولى كه بچه به دنيا مى آيد يا پيش از آن كه بند نافش بيفتد، در گوش راست او اذان، و در گوش چپش اقامه بگويند.

مسأله 927. اذان هيجده جمله است: «اللهُ أكْبَرُ» چهار مرتبه؛ «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ» «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله»، «حَى عَلى الصّلاة»، «حَى عَلَى الْفَلاَح»، «حَى عَلى خَيرِ الْعَمَل»، «اللهُ أَكْبَرُ» «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» هر يك دو مرتبه.

اقامه هفده جمله است، يعنى دو مرتبه «اللهُ أكْبَرُ» از اول اذان و يك مرتبه «لا إِلَهَ إِلَّا الله» از آخر آن كم مى شود، و بعد از گفتن «حَى عَلى خَيرِ الْعَمَل»، بايد دو مرتبه «قَدْ قامَتِ الصَّلاة» اضافه نمود.

مسأله 928. «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِياً وَلِى الله» جزو اذان و اقامه نيست، ولى خوب است بعد از «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله»، به قصد قربت گفته شود.

ص:161

ترجمه اذان و اقامه

اللهُ أكْبَرُ

خداى تعالى بزرگتر از آن است كه او را وصف كنند.

أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا الله

شهادت مى دهم كه نيست خدايى جز خداى يكتا و بى همتا.

أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسوُلُ الله

شهادت مى دهم كه حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله پيغمبر و فرستاده خداست.

أَشْهَدُ أَنَّ عَلِياً أمِيرَ المُؤمِنينَ وَلِىُّ الله

شهادت مى دهم كه حضرت على عليه السلام أميرالمؤمنين و ولى خدا بر همه خلق است.

حَى عَلَى الصَّلاَة

بشتاب براى نماز.

حَى عَلَى الْفَلَاح بشتاب براى رستگارى.

حَى عَلى خَيرِ الْعَمَل

بشتاب براى بهترين كارها كه نماز است.

قَد قامَتِ الصَّلاَة

به تحقيق نماز برپا شد.

لا إلَهَ إِلَّا الله

نيست خدايى مگر خداى يكتا و بى همتا.

مسأله 929. بين جمله هاى اذان و اقامه بايد خيلى فاصله نشود و اگر بين آن ها بيشتر

ص:162

از معمول فاصله بيندازد، بايد دوباره آن را از سر بگيرد.

مسأله 930. اگر در اذان و اقامه صدا را در گلو بيندازد، چنان چه غنا شود، يعنى به طور آوازه خوانى كه در مجالس لهو و بازيگرى معمول است اذان و اقامه را بگويد، حرام است، و اگر غنا نشود، مكروه مى باشد.

مسأله 931. اذان عصر و عشا از كسى كه بين ظهر و عصر و مغرب و عشا جمع مى كند، ساقط مى شود؛ خواه در موارد استحباب جمع باشد، مثل نماز عصر روز جمعه، و نماز عصر روز عرفه كه روز نهم ذيحجه است در عرفات، و نماز عشا شب عيد قربان براى كسى كه در مشعر الحرام است، و خواه مثل زن مستحاضه يا كسى باشد كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، و جمع بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا مى نمايد، يا غير اين موارد باشد كه به هر حال اذان عصر و عشا در صورت جمع مذكور ساقط مى شود هر چند سقوط در عصر روز عرفه در عرفات، و در عشا شب عيد قربان در مشعر به طور عزيمت است، و در عصر روز جمعه اگر بخواهد اذان بگويد رجاءاً بگويد، و در غير اين سه مورد، سقوط به نحو رخصت است؛ فقط مستحاضه و مسلوس احتياط را به نگفتن اذان ترك نكنند و در صورتى اذان ساقط مى شود، كه با نماز قبلى هيچ فاصله نشود، يا فاصله كمى بين آن ها باشد، و فاصله شدن نافله كافى است براى عدم سقوط اذان بنابر اقوى.

مسأله 932. اگر براى نماز جماعتى اذان و اقامه گفته باشند، كسى كه با آن جماعت نماز مى خواند، نبايد براى نماز خود اذان و اقامه بگويد.

مسأله 933. اگر براى خواندن نماز جماعت به مسجد برود و ببيند جماعت تمام شده، تا وقتى كه صف ها به هم نخورده و جمعيت متفرق نشده، مى تواند براى نماز خود، اذان و اقامه نگويد.

مسأله 934. در جايى كه عده اى مشغول نماز جماعت اند، يا نماز آنان تازه تمام شده و صف ها به هم نخورده است، اگر انسان بخواهد فرادى يا با جماعت ديگرى كه بر پا مى شود نماز بخواند با شش شرط اذان و اقامه از او ساقط مى شود:

اول - آن كه نماز جماعت در مسجد باشد و اگر در مسجد نباشد، رجاءاً بگويد.

دوم - آن كه براى آن نماز، اذان و اقامه گفته باشند.

ص:163

سوم - آن كه نماز جماعت باطل نباشد.

چهارم - آن كه نماز او و نماز جماعت در يك مكان باشد. پس اگر نماز جماعت، داخل مسجد باشد، و او بخواهد در بام مسجد نماز بخواند، مستحب است اذان و اقامه بگويد.

پنجم - آن كه نماز او و نماز جماعت هر دو ادا باشد.

ششم - آن كه وقت نماز جماعت مشترك باشد، مثلاً هر دو نماز ظهر، يا هر دو نماز عصر بخوانند، يا نمازى كه به جماعت خوانده مى شود، نماز ظهر باشد و او نماز عصر بخواند، يا او نماز ظهر بخواند و جماعت نماز عصر باشد.

مسأله 935. اگر در يكى از شرطهايى كه در مسأله قبل گفته شد شك كند، چنان چه رجاءاً اذان و اقامه بگويد مطابق با احتياط عمل كرده است.

مسأله 936. كسى كه اذان و اقامه ديگرى را مى شنود، مستحب است هر قسمتى را كه مى شنود آهسته بگويد.

مسأله 937. كسى كه اذان و اقامه ديگرى را شنيده؛ چه با او گفته باشد يا نه، در صورتى كه بين آن اذان و اقامه و نمازى كه مى خواهد بخواند، زياد فاصله نشده باشد، مى تواند براى نماز خود اذان و اقامه نگويد.

مسأله 938. اگر مرد، اذان زن را با قصد لذت بشنود، اذان او ساقط نمى شود، بلكه اگر قصد لذت هم نداشته باشد، ساقطشدن اذان اشكال دارد.

مسأله 939. هر گاه اذان و اقامه را فراموش كند و مشغول نماز شود، اگر تا وارد ركوع ركعت اول نشده يادش آمد، مى تواند نماز را رها كرده، و پس از گفتن اذان و اقامه نماز را دوباره شروع كند.

مسأله 940. اقامه بايد بعد از اذان گفته شود، و اگر قبل از اذان بگويند صحيح نيست.

مسأله 941. اگر كلمات اذان و اقامه را بدون ترتيب بگويد، مثلاً «حَى عَلَى الْفَلاَح» را پيش از «حَى عَلَى الصَّلاَة» بگويد، بايد از جايى كه ترتيب به هم خورده دوباره بگويد.

مسأله 942. بايد بين اذان و اقامه فاصله ندهد، و اگر بين آن ها به قدرى فاصله دهد كه اذانى را كه گفته اذان اين اقامه حساب نشود، مستحب است دوباره اذان و اقامه را

ص:164

بگويد، و نيز اگر بين اذان و اقامه و نماز به قدرى فاصله دهد كه اذان و اقامه آن نماز حساب نشود، مستحب است دوباره براى آن نماز اذان و اقامه بگويد.

مسأله 943. اذان و اقامه بايد به عربى صحيح گفته شود. پس اگر به عربى غلط بگويد، يا به جاى حرفى، حرف ديگر بگويد، يا مثلاً ترجمه آن ها را به فارسى بگويد، صحيح نيست.

مسأله 944. اذان و اقامه بايد بعد از داخل شدن وقت نماز گفته شود، و اگر عمداً يا از روى فراموشى پيش از وقت بگويد، باطل است.

مسأله 945. اگر پيش از گفتن اقامه شك كند كه اذان گفته يا نه، بايد اذان را بگويد، ولى اگر مشغول اقامه شود و شك كند كه اذان گفته يا نه، گفتن اذان لازم نيست.

مسأله 946. اگر در بين اذان يا اقامه پيش از آن كه قسمتى را بگويد شك كند كه قسمت پيش از آن را گفته يا نه، بايد قسمتى را كه در گفتن آن شك كرده بگويد، ولى اگر در حال گفتن قسمتى از اذان يا اقامه شك كند كه آنچه پيش از آن است گفته يا نه، گفتن آن لازم نيست.

مسأله 947. مستحب است انسان در موقع گفتن اذان، رو به قبله بايستد و با وضو يا غسل باشد، و دست ها را به گوش بگذارد، و صدا را بلند نمايد و بكشد، و بين جمله هاى اذان كمى فاصله دهد، و بين آن ها حرف نزند، و اما در اقامه بايد با طهارت باشد، بلكه بنابر احتياط لازم رو به قبله، و ايستاده باشد.

مسأله 948. مستحب است بدن انسان در موقع گفتن اقامه آرام باشد، و آن را از اذان آهسته تر بگويد، و جمله هاى آن را به هم نچسباند، ولى به اندازه اى كه بين جمله هاى اذان فاصله مى دهد، بين جمله هاى اقامه فاصله ندهد.

مسأله 949. مستحب است بين اذان و اقامه يك قدم بردارد، يا قدرى بنشيند، يا سجده كند، يا ذكر بگويد، يا دعا بخواند، يا قدرى ساكت باشد، يا حرفى بزند يا دو ركعت نماز بخواند، ولى حرف زدن بين اذان و اقامه نماز صبح و نماز خواندن بين اذان و اقامه نماز مغرب مستحب نيست.

مسأله 950. مستحب است كسى را كه براى گفتن اذان معين مى كنند، عادل و وقت

ص:165

شناس و صدايش بلند باشد و اذان را در جاى بلند بگويد.

* واجبات نماز

اشاره

واجبات نماز يازده چيز است:

اول - نيت.

دوم - قيام، يعنى ايستادن.

سوم - تكبيرة الاحرام، يعنى گفتن اللهُ أَكْبَر در اول نماز.

چهارم - ركوع.

پنجم - سجود.

ششم - قرائت.

هفتم - ذكر.

هشتم - تشهد.

نهم - سلام.

دهم - ترتيب.

يازدهم - موالات، يعنى پى درپى بودن اجزاء نماز.

مسأله 951. بعضى از واجبات نماز ركن است، يعنى اگر انسان، آن ها را به جا نياورد، يا در نماز اضافه كند؛ عمداً يا اشتباهاً، نماز باطل مى شود، و بعضى ديگر ركن نيست، يعنى اگر عمداً كم يا زياد شود، نماز باطل مى شود، و چنان چه اشتباهاً كم يا زياد گردد، نماز باطل نمى شود.

اركان نماز پنج چيز است:

اول - نيت.

دوم - تكبيرة الاحرام، ولى زيادشدن سهوى آن بنابر احتياط موجب باطل شدن نماز است. بنابراين، احتياط، اتمام نماز و اعاده آن است.

سوم - قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام، و قيام متصل به ركوع، يعنى ايستادن پيش از ركوع.

چهارم - ركوع.

ص:166

پنجم - دو سجده از يك ركعت.

نيت

مسأله 952. انسان بايد نماز را به نيت قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم به جا آورد و لازم نيست نيت را از قلب خود بگذراند يا مثلاً به زبان بگويد كه چهار ركعت نماز ظهر مى خوانم قربةً إلى الله، بلكه در نماز احتياط، احتياط لازم نگفتن به زبان است.

مسأله 953. اگر در نماز ظهر يا نماز عصر نيت كند كه چهار ركعت نماز مى خوانم، و معين نكند ظهر است يا عصر، نماز او باطل است، و نيز كسى كه مثلاً قضاى نماز ظهر بر او واجب است، اگر در وقت نماز ظهر بخواهد آن نماز قضا يا نماز ظهر را بخواند، بايد نمازى را كه مى خواند، در نيت معين كند.

مسأله 954. انسان بايد از اول تا آخر نماز به نيت خود باقى باشد. پس اگر در بين نماز به طورى غافل شود كه اگر بپرسند چه مى كنى؟ نداند چه بگويد، نمازش باطل است.

مسأله 955. انسان بايد فقط براى انجام امر خداوند عالم نماز بخواند. پس كسى كه ريا كند يعنى، براى نشان دادن به مردم نماز بخواند، نمازش باطل است؛ خواه فقط براى مردم باشد، يا خدا و مردم هر دو را در نظر بگيرد.

مسأله 956. اگر قسمتى از نماز را هم براى غير خدا به جا آورد، نماز باطل است؛ چه آن قسمت، واجب باشد، مثل حمد و سوره، چه مستحب باشد مانند قنوت، و لكن در مستحب احتياط لازم آن است كه نماز را تمام و دوباره اعاده نمايد بلكه اگر تمام نماز را براى خدا به جا آورد، ولى براى نشان دادن به مردم در جاى مخصوصى، مثل مسجد يا در وقت مخصوصى مثل اول وقت، يا به طرز مخصوصى مثلاً با جماعت نماز بخواند، نمازش باطل است.

تكبيرة الاحرام

مسأله 957. گفتن «اللهُ أكْبَر» در اول هر نماز واجب و ركن است، و بايد حروف «الله» و حروف «أكْبَر» و دو كلمه «الله» و «أكْبَر» را پشت سر هم بگويد، و نيز بايد اين

ص:167

دو كلمه به عربى صحيح گفته شود، و اگر به عربى غلط بگويد، يا مثلاً ترجمه آن را به فارسى بگويد، صحيح نيست.

مسأله 958. احتياط واجب آن است كه تكبيرة الاحرام نماز را به چيزى كه پيش از آن مى خواند، مثلاً به اقامه يا به دعايى كه پيش از تكبير مى خواند نچسباند.

مسأله 959. اگر انسان بخواهد الله اكبر را به چيزى كه بعد از آن مى خواند، مثلاً به «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بچسباند بايد «راء» اكبر را با پيش بخواند.

مسأله 960. موقع گفتن تكبيرة الاحرام بايد بدن آرام باشد، و اگر عمداً در حالى كه بدنش حركت دارد، تكبيرة الاحرام را بگويد باطل است.

مسأله 961. تكبير و حمد و سوره و ذكر و دعا را بايد طورى بخواند كه خودش بشنود، و اگر به واسطه سنگينى يا كَرى گوش يا سر و صداى زياد نمى شنود، بايد طورى بگويد كه اگر مانعى نباشد بشنود.

مسأله 962. كسى كه لال است يا زبان او مرضى دارد كه نمى تواند «اللهُ أَكْبَر» را درست بگويد، بايد به هر طور كه مى تواند بگويد، و اگر هيچ نمى تواند بگويد، بايد در قلب خود بگذراند و براى تكبير اشاره كند و زبانش را هم اگر مى تواند حركت دهد.

مسأله 963. مستحب است بعد از تكبيرة الاحرام بگويد:

يا مُحْسِنُ قَدْ أَتاكَ المُسِىءُ وَ قَدْ امَرْتَ الْمُحْسِنَ أنْ يتَجاوَزَ عَنِ الْمُسِىءِ أنْتَ الْمُحْسِنُ وَ انَا الْمُسِىءُ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ تَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا تَعْلَمُ مِنِّى

اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنه كار به در خانه تو آمده و تو امر كرده اى كه نيكوكار از گناهكار بگذرد، تو نيكوكارى و من گناهكار؛ به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بدى هايى كه مى دانى از من سرزده بگذر.

ص:168

مسأله 964. مستحب است موقع گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاى بين نماز دست ها را تا مقابل گوش ها بالا ببرد.

مسأله 965. اگر شك كند كه تكبيرة الاحرام را گفته يا نه، چنان چه مشغول خواندن چيزى شده، به شك خود اعتنا نكند، و اگر چيزى نخوانده، بايد تكبير را بگويد.

مسأله 966. اگر بعد از گفتن تكبيرة الاحرام شك كند كه آن را صحيح گفته يا نه، چنان چه مشغول خواندن چيزى شده به شك خود اعتنا نكند، و هم چنين است اگر چيزى نخوانده، و لكن احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

قيام «ايستادن»

مسأله 967. قيام در موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام پيش از ركوع - كه آن را قيام متصل به ركوع مى گويند - ركن است، ولى قيام در موقع خواندن حمد و سوره و قيام بعد از ركوع ركن نيست، و اگر كسى آن را از روى فراموشى ترك كند، نمازش صحيح است.

مسأله 968. واجب است پيش از گفتن تكبير و بعد از آن مقدارى بايستد تا يقين كند كه در حال ايستادن تكبير گفته است.

مسأله 969. معناى قيام متصل به ركوع اين است كه از حال قيام به ركوع برود. بنابر اين اگر ركوع را فراموش كند و بعد از حمد و سوره بنشيند و يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد و به ركوع رود، و اگر بدون اين كه بايستد به حال خميدگى به ركوع برگردد، چون قيام متصل به ركوع را به جا نياورده، نماز او باطل است.

مسأله 970. موقعى كه براى تكبيرة الاحرام يا قرائت ايستاده است، بايد بدن را حركت ندهد و به طرفى خم نشود و به جايى تكيه نكند، ولى اگر از روى ناچارى باشد، يا در حال خم شدن براى ركوع پاها را حركت دهد، اشكال ندارد.

مسأله 971. اگر موقعى كه ايستاده، از روى فراموشى بدن را حركت دهد يا به طرفى خم شود يا به جايى تكيه كند، اشكال ندارد، ولى در قيام موقع گفتن تكبيرة الاحرام و قيام

ص:169

متصل به ركوع اگر از روى فراموشى هم باشد، بنابر احتياط مستحب، نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 972. احتياط واجب آن است كه در موقع ايستادن، هر دو پا روى زمين باشد، ولى لازم نيست سنگينى بدن روى هر دو پا باشد، و اگر روى يك پا هم باشد، اشكال ندارد.

مسأله 973. كسى كه مى تواند درست بايستد، اگر پاها را خيلى باز بگذارد به حدى كه به او ايستاده نگويند، نمازش باطل است.

مسأله 974. موقعى كه انسان در نماز مشغول خواندن چيزى است حتى موقع گفتن ذكرهاى مستحبى نماز، بايد بدنش آرام باشد، و در موقعى كه مى خواهد كمى جلو يا عقب رود، يا كمى بدن را به طرف راست يا چپ حركت دهد، بايد چيزى نگويد ولى «بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ أَقوُمُ وَ أقْعُدُ» را بايد در حال برخاستن بگويد.

مسأله 975. اگر در حال حركت بدن ذكر بگويد، مثلاً موقع رفتن به ركوع يا رفتن به سجده تكبير بگويد، چنان چه آن را به قصد ذكرى كه در نماز دستور داده اند بگويد، بايد احتياطاً نماز را دوباره بخواند، و اگر به اين قصد نگويد، بلكه بخواهد ذكرى گفته باشد نماز صحيح است.

مسأله 976. حركت دادن دست و انگشتان در موقع خواندن حمد و سوره اشكال ندارد، اگر چه احتياط مستحب آن است كه آن ها را هم حركت ندهد.

مسأله 977. اگر موقع خواندن حمد و سوره، يا خواندن تسبيحات بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، احتياط واجب آن است كه بعد از آرام گرفتن بدن، آنچه را در حال حركت خوانده دوباره بخواند.

مسأله 978. اگر در بين نماز از ايستادن عاجز شود، بايد بنشيند، و اگر از نشستن هم عاجز شود، بايد بخوابد، ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزى نخواند.

مسأله 979. تا انسان مى تواند ايستاده نماز بخواند، نبايد بنشيند، مثلاً كسى كه در موقع ايستادن، بدنش حركت مى كند يا مجبور است به چيزى تكيه دهد، يا بدنش را كج كند، يا خم شود يا پاها را بيشتر از معمول باز بگذارد، بايد به هر طور كه مى تواند بايستد و

ص:170

نماز بخواند، ولى اگر به هيچ قسم حتى مثل حال ركوع هم نتواند بايستد، بايد راست بنشيند و نشسته نماز بخواند.

مسأله 980. تا انسان مى تواند بنشيند نبايد خوابيده نماز بخواند، و اگر نتواند راست بنشيند، بايد هر طور كه مى تواند بنشيند، و اگر به هيچ قسم نمى تواند بنشيند، بايد به طورى كه در احكام قبله گفته شد، به پهلوى راست بخوابد، و اگر نمى تواند به پهلوى چپ، و اگر آن هم ممكن نيست به پشت بخوابد، به طورى كه كف پاهاى او رو به قبله باشد.

مسأله 981. كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر بعد از خواندن حمد و سوره بتواند بايستد، و ركوع را ايستاده به جا آورد، بايد بايستد، و از حال ايستاده به ركوع برود و اگر نتواند، بايد ركوع را هم نشسته به جا آورد.

مسأله 982. كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بنشيند بايد مقدارى را كه مى تواند، نشسته بخواند، و نيز اگر مى تواند بايستد، بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزى نخواند.

مسأله 983. كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر در بين نماز بتواند بايستد بايد مقدارى را كه مى تواند، ايستاده بخواند ولى تا بدنش آرام نگرفته، بايد چيزى نخواند.

مسأله 984. كسى كه مى تواند بايستد اگر بترسد كه به واسطه ايستادن، مريض شود يا ضررى به او برسد، مى تواند نشسته نماز بخواند، و اگر از نشستن هم بترسد، مى تواند خوابيده نماز بخواند.

مسأله 985. اگر انسان احتمال بدهد كه تا آخر وقت بتواند ايستاده نماز بخواند، بنابر احتياط لازم بايد نماز را تأخير بيندازد. پس اگر نتوانست بايستد، در آخر وقت مطابق وظيفه اش نماز به جا آورد.

مسأله 986. مستحب است در حال ايستادن، بدن را راست نگهدارد، شانه ها را پايين

بيندازد، دست ها را روى ران ها بگذارد، انگشت ها را به هم بچسباند، جاى سجده را نگاه كند، سنگينى بدن را به طور مساوى روى دو پا بيندازد، با خضوع و خشوع باشد، پاها را پس و پيش نگذارد، اگر مرد است پاها را از سه انگشت باز تا يك وجب فاصله دهد، و اگر زن است پاها را به هم بچسباند.

ص:171

قرائت

مسأله 987. در ركعت اول و دوم نمازهاى واجب يوميه، انسان بايد اول حمد و بعد از آن يك سوره تمام بخواند، و دو سوره والضحى و الم نشرح، و هم چنين دو سوره فيل و ايلاف در نماز يك سوره حساب مى شود.

مسأله 988. اگر وقت نماز تنگ باشد، يا انسان ناچار شود كه سوره را نخواند، مثلاً بترسد كه اگر سوره را بخواند، دزد يا درنده يا چيز ديگرى به او صدمه بزند، نبايد سوره را بخواند.

مسأله 989. اگر عمداً سوره را پيش از حمد بخواند، نمازش باطل است، و اگر اشتباهاً سوره را پيش از حمد بخواند و در بين آن يادش بيايد، بايد سوره را رها كند و بعد از خواندن حمد، سوره را از اول بخواند.

مسأله 990. اگر حمد و سوره يا يكى از آن ها را فراموش كند و بعد از رسيدن به ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 991. اگر پيش از آن كه براى ركوع خم شود، بفهمد كه حمد و سوره را نخوانده، بايد بخواند، و اگر بفهمد سوره را نخوانده، بايد فقط سوره را بخواند، ولى اگر بفهمد حمد تنها را نخوانده، بايد اول حمد و بعد از آن دوباره سوره را بخواند، و نيز اگر خم شود و پيش از آن كه به ركوع برسد، بفهمد حمد و سوره، يا سوره تنها، يا حمد تنها را نخوانده، بايد بايستد و به همين دستور عمل نمايد.

مسأله 992. اگر در نماز فريضه يكى از چهار سوره اى را كه آيه سجده دارد و در مسأله 361 گفته شد عمداً بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 993. اگر اشتباهاً مشغول خواندن سوره اى شود كه سجده واجب دارد، چنان چه پيش از رسيدن به آيه سجده بفهمد بايد آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، و اگر بعد از خواندن آيه سجده بفهمد بنابر احتياط براى سجده واجب اشاره كند و سوره را تمام كند، و بعد يك سوره ديگر احتياطاً به قصد قربت مطلقه بخواند و به ركوع رود و نماز را تمام كند، و بعد از نماز بنابر احتياط سجده آن را به جا آورد.

ص:172

مسأله 994. اگر در نماز، آيه سجده را بشنود، نمازش صحيح است، و بنابر احتياط براى سجده واجب اشاره كند، و بعد از نماز هم سجده را به جا آورد.

مسأله 995. در نماز مستحب، خواندن سوره لازم نيست، اگر چه آن نماز به واسطه نذركردن واجب شده باشد، ولى در بعضى از نمازهاى مستحبى، مثل نماز وحشت كه سوره مخصوصى دارد، اگر بخواهد به دستور آن نماز رفتار كرده باشد، بايد همان سوره را بخواند.

مسأله 996. در نماز جمعه و در نماز ظهر روز جمعه، مستحب است در ركعت اول بعد از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوم بعد از حمد، سوره منافقين بخواند، و اگر مشغول يكى از اين ها شود، بنابر احتياط واجب نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگرى بخواند.

مسأله 997. اگر بعد از حمد، مشغول خواندن سوره توحيد يا سوره كافرون شود، نمى تواند آن را رها كند و سوره ديگر بخواند، ولى در نماز جمعه و نماز ظهر روز جمعه اگر از روى فراموشى به جاى سوره جمعه و منافقين، يكى از اين دو سوره را بخواند، تا به نصف نرسيده، مى تواند آن را رها كند، و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 998. اگر در نماز جمعه يا نماز ظهر روز جمعه عمداً سوره توحيد يا سوره كافرون بخواند، اگر چه به نصف نرسيده باشد، بنابر احتياط واجب نمى تواند رها كند و سوره جمعه و منافقين را بخواند.

مسأله 999. اگر در نماز، غير سوره توحيد و كافرون، سوره ديگرى بخواند، تا به نصف نرسيده مى تواند رها كند و سوره ديگر بخواند، و بنابر احتياط ما بين نصف سوره و دو ثلث سوره آن را رها نكند، و پس از اين كه به دو ثلث رسيد، عدول جايز نيست.

مسأله 1000. اگر مقدارى از سوره را فراموش كند، يا از روى ناچارى، مثلاً به واسطه تنگى وقت يا جهت ديگر نشود آن را تمام نمايد، مى تواند آن سوره را رها كند و سوره ديگر بخواند، اگر چه از نصف گذشته باشد، يا سوره اى را كه مى خوانده توحيد يا كافرون باشد.

مسأله 1001. بر مرد واجب است حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند بخواند، و بر مرد و زن واجب است حمد و سوره نماز ظهر و عصر را آهسته بخوانند.

مسأله 1002. مرد بايد در نماز صبح و مغرب و عشا مواظب باشد كه تمام كلمات

ص:173

حمد و سوره حتى حرف آخر آن ها را بلند بخواند.

مسأله 1003. زن مى تواند حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را بلند يا آهسته بخواند، ولى اگر نامحرم صدايش را بشنود، بنابر احتياط واجب بايد آهسته بخواند.

مسأله 1004. اگر در جايى كه بايد نماز را بلند بخواند، عمداً آهسته بخواند يا در جايى كه بايد آهسته بخواند، عمداً بلند بخواند، نمازش باطل است؛ ولى اگر از روى فراموشى يا ندانستن مسأله باشد صحيح است، و اگر در بين خواندن حمد و سوره هم بفهمد اشتباه كرده، لازم نيست مقدارى را كه خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1005. اگر كسى در خواندن حمد و سوره بيشتر از معمول صدايش را بلند كند، مثل آن كه آن ها را با فرياد بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1006. انسان بايد نماز را ياد بگيرد كه غلط نخواند، و كسى كه به هيچ قسم نمى تواند صحيح آن را ياد بگيرد، بايد هر طور كه مى تواند، بخواند، و احتياط لازم آن است كه نماز را به جماعت به جا آورد مگر آن كه بر او حرج باشد.

مسأله 1007. كسى كه حمد و سوره و چيزهاى ديگر نماز را به خوبى نمى داند و مى تواند ياد بگيرد، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، بايد ياد بگيرد، و اگر وقت تنگ است، بنابراحتياط واجب در صورتى كه ممكن باشد، بايد نمازش را به جماعت بخواند.

مسأله 1008. مزدگرفتن براى ياد دادن واجبات نماز بنابر احتياط واجب حرام است، ولى براى مستحبات آن اشكال ندارد.

مسأله 1009. اگر يكى از كلمات حمد يا سوره را نداند يا عمداً آن را نگويد يا به جاى حرفى، حرف ديگر بگويد، مثلاً به جاى «ض»، «ظ» بگويد، يا جايى كه بايد بدون زير و زبر خوانده شود، زير و زبر بدهد، يا تشديد را نگويد، نماز او باطل است.

مسأله 1010. اگر انسان كلمه اى را صحيح بداند و در نماز، همان طور بخواند و بعد بفهمد غلط خوانده، بايد دوباره نماز را بخواند و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1011. اگر زير و زبر كلمه اى را نداند يا نداند مثلاً كلمه اى به «س» است يا به «ص»، بايد ياد بگيرد، و چنان چه دو جور يا بيشتر بخواند، مثل آن كه در «اِهْدِنَا

ص:174

الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ»، مستقيم را يك مرتبه با «سين» و يك مرتبه با «صاد» بخواند، نمازش باطل است.

مسأله 1012. اگر در كلمه اى واو باشد و حرف قبل از واو در آن كلمه پيش داشته باشد و حرف بعد از واو در آن كلمه همزه «ء» باشد، مثل كلمه «سوء» بايد آن واو را مد بدهد، يعنى آن را بكشد، و هم چنين اگر در كلمه اى الف باشد و حرف بعد از الف در آن كلمه همزه باشد، مثل «جآء» بايد الف آن را بكشد، و نيز اگر در كلمه اى «ى» باشد و حرف پيش از «ى» در آن كلمه زير داشته باشد و حرف بعد از «ى» در آن كلمه همزه باشد، مثل «جئ» بايد «ى» را با مد بخواند، و اگر بعد از اين واو و الف و ياء، به جاى همزه حرفى باشد كه ساكن است يعنى زير و زبر و پيش ندارد، باز هم بايد اين سه حرف را با مد بخواند، مثلاً در «وَلَا الضّالّينَ» كه بعد از الف، حرف لام ساكن است، بايد الف آن را با مد بخواند، و چنان چه به دستورى كه گفته شد رفتار نكند، احتياط آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1013. احتياط مستحب آن است كه در نماز وقف به حركت و وصل به سكون ننمايد، و معنى وقف به حركت آن است كه زير يا زبر يا پيش آخر كلمه اى را بگويد و بين آن كلمه و كلمه بعد فاصله دهد مثلاً بگويد «الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» و ميم رحيم را زير بدهد، و بعد قدرى فاصله دهد، و بگويد «مَالِكِ يوْمِ الدِّينِ» و معنى وصل به سكون آن است كه زير يا زبر يا پيش كلمه اى را نگويد و آن كلمه را به كلمه بعد بچسباند، مثل آن كه بگويد «الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» و ميم الرحيم را زير ندهد، و فوراً «مَالِكِ يوْمِ الدِّينِ» را بگويد.

مسأله 1014. در ركعت سوم و چهارم نماز مى تواند فقط يك حمد بخواند، يا يك مرتبه تسبيحات اربعه بگويد يعنى بگويد: «سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لَا الهَ الَّا اللهُ وَ اللهُ أكْبَر»، و بهتر آن است كه اين تسبيحات را سه مرتبه بگويد، و مى تواند در يك ركعت حمد و در ركعت ديگر تسبيحات بگويد، و بهتر است در هر دو ركعت تسبيحات بخواند.

مسأله 1015. در تنگى وقت بايد تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد و در وسعت وقت يك مرتبه كافى است، لكن سزاوار است ترك نشود سه مرتبه مگر در ضرورت.

مسأله 1016. بر مرد و زن واجب است كه در ركعت سوم و چهارم نماز، حمد يا تسبيحات را آهسته بخوانند.

ص:175

مسأله 1017. اگر در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند، بنابر احتياط واجب بايد «بِسْمِ اللهِ» آن را هم آهسته بگويد.

مسأله 1018. كسى كه نمى تواند تسبيحات را ياد بگيرد يا درست بخواند، بايد در ركعت سوم و چهارم حمد بخواند.

مسأله 1019. اگر در دو ركعت اول نماز به خيال اين كه در دو ركعت آخر است، تسبيحات بگويد، چنان چه پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر در ركوع يا بعد از ركوع بفهمد، نمازش صحيح است.

مسأله 1020. اگر در دو ركعت آخر نماز به خيال اين كه در دو ركعت اول است حمد بخواند، يا در دو ركعت اول نماز با گمان اين كه در دو ركعت آخر است حمد بخواند؛ چه پيش از ركوع بفهمد چه بعد از آن، نمازش صحيح است.

مسأله 1021. اگر در ركعت سوم يا چهارم مى خواست حمد بخواند تسبيحات به زبانش آمد، يا مى خواست تسبيحات بخواند حمد به زبانش آمد، بايد آن را رها كند و دوباره حمد يا تسبيحات را بخواند؛ ولى اگر قصدش خواندن چيزى بوده كه به زبانش آمده اگر چه به واسطه عادت باشد، مى تواند همان را تمام كند و نمازش صحيح است.

مسأله 1022. كسى كه عادت دارد در ركعت سوم و چهارم، تسبيحات بخواند، اگر با غفلت از عادت خود به قصد اداى وظيفه حمد بخواند كفايت مى كند.

مسأله 1023. در ركعت سوم و چهارم مستحب است بعد از تسبيحات، استغفار كند، مثلاً بگويد: «اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّى وَ أتوُبُ إلَيهِ» يا بگويد: «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِى»؛ و كسى كه مشغول استغفار است، اگر شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، چنان چه خود را در استغفار بعد از حمد يا تسبيحات ببيند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد و إلّا بايد حمد يا تسبيحات را بخواند، و نيز اگر نمازگزار پيش از خم شدن براى ركوع در حالى كه مشغول استغفار نيست شك كند كه حمد يا تسبيحات را خوانده يا نه، بايد حمد يا تسبيحات را بخواند.

مسأله 1024. اگر در ركوع ركعت سوم يا چهارم يا در حال رفتن به ركوع شك كند كه حمد يا تسبيحات خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

ص:176

مسأله 1025. هر گاه بعد از تمام شدن آيه يا كلمه اى شك كند كه آن را درست گفته يا نه، تا داخل در ركن بعد نشده مى تواند برگردد، و احتياطاً آن آيه يا كلمه را به طور صحيح بگويد، ولى اگر جزء بعدى ركن باشد، مثلاً در ركوع شك كند كه سوره را درست خوانده يا نه، نمى تواند برگردد و بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1026. مستحب است در ركعت اول، پيش از خواندن حمد بگويد: «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيم»، و در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» را بلند بگويد، و نيز مستحب است در تمام نمازها حمد و سوره را شمرده بخواند و در آخر هر آيه وقف كند، يعنى آن را به آيه بعد نچسباند و در حال خواندن حمد و سوره به معناى آيه توجه داشته باشد، و اگر نماز را به جماعت مى خواند، بعد از تمام شدن حمد امام و اگر فرادى مى خواند، بعد از آن كه حمد خودش تمام شد، بگويد: «اَلْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»، و بعد از خواندن سوره توحيد، يك يا دو يا سه مرتبه «كَذَلِكَ اللهُ رَبِّى»، يا سه مرتبه «كَذَلِكَ اللهُ رَبُّنَا» بگويد، و بعد از خواندن سوره، كمى صبر كند، و بعد تكبير پيش از ركوع را بگويد، يا قنوت را بخواند.

مسأله 1027. مستحب است در تمام نمازها در ركعت اول سوره قدر، و در ركعت دوم سوره توحيد را بخواند.

مسأله 1028. مكروه است انسان در تمام نمازهاى يك شبانه روز، سوره توحيد را نخواند.

مسأله 1029. خواندن سوره توحيد به يك نفس مكروه است.

مسأله 1030. سوره اى را كه در ركعت اول خوانده مكروه است در ركعت دوم بخواند، ولى اگر سوره توحيد را در هر دو ركعت بخواند مكروه نيست.

ركوع

مسأله 1031. در هر ركعت بعد از قرائت بايد به اندازه اى خم شود كه بتواند دست را به زانو بگذارد، و اين عمل را ركوع مى گويند.

مسأله 1032. اگر به اندازه ركوع خم شود ولى دست ها را به زانو نگذارد، اشكال

ص:177

ندارد، اگر چه احتياط مستحب اين است كه دست ها را به زانو بگذارد.

مسأله 1033. هر گاه ركوع را به طور غير معمول به جا آورد، مثلاً به چپ يا راست خم شود، اگر چه دست هاى او به زانو برسد، صحيح نيست.

مسأله 1034. خم شدن، بايد به قصد ركوع باشد. پس اگر به قصد كار ديگرى، مثلاً براى كشتن جانور خم شود، نمى تواند آن را ركوع حساب كند، بلكه بايد بايستد و دوباره براى ركوع خم شود و به واسطه اين عمل، ركن زياد نشده و نماز باطل نمى شود.

مسأله 1035. كسى كه دست يا زانوى او با دست و زانوى ديگران فرق دارد، مثلاً دستش خيلى بلند است كه اگر كمى خم شود به زانو مى رسد، يا زانوى او پايين تر از مردم ديگر است كه بايد خيلى خم شود تا دستش به زانو برسد، بايد به اندازه معمول خم شود.

مسأله 1036. كسى كه نشسته ركوع مى كند، بايد به قدرى خم شود كه صورتش مقابل زانوها برسد، و بهتر است به قدرى خم شود كه صورت نزديك جاى سجده برسد.

مسأله 1037. احتياط مستحب آن است كه در ركوع، سه مرتبه «سُبْحَانَ اللهِ» يا يك مرتبه «سُبْحَانَ رَبِّى الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه» بگويد، هر چند ظاهر اين است كه گفتن هر ذكرى كه به اين مقدار باشد، مثل سه مرتبه «اللهُ اكْبَر» كفايت مى كند، ولى در تنگى وقت و در حال ناچارى، گفتن يك «سُبْحَانَ اللهِ» كافى است.

مسأله 1038. ذكر ركوع بايد به عربى صحيح گفته شود، و مستحب است آن را سه يا پنج يا هفت مرتبه، بلكه بيشتر بگويند.

مسأله 1039. در ركوع بايد موقع خواندن ذكر واجب بدن آرام باشد، و در ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكرى كه براى ركوع دستور داده اند بگويد، بنابر احتياط واجب، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1040. اگر موقعى كه ذكر واجب ركوع را مى گويد، بى اختيار به قدرى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج شود، بايد بعد از آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، ولى اگر كمى حركت كند كه از حال آرام بودن بدن خارج نشود يا انگشتان را حركت دهد، اشكال ندارد.

ص:178

مسأله 1041. اگر پيش از آن كه به مقدار ركوع خم شود و بدن آرام گيرد، عمداً ذكر ركوع را بگويد، بايد بعد از رسيدن به ركوع و آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، و بنابر احتياط لازم نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد، و اگر به همان ذكر اول اكتفا نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1042. اگر پيش از تمام شدن ذكر واجب، عمداً سر از ركوع بردارد، نمازش باطل است، و اگر سهواً سر بردارد، چنان چه پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، يادش بيايد كه ذكر ركوع را تمام نكرده، بايد در حال آرامى بدن دوباره ذكر را بگويد، و اگر بعد از آن كه از حال ركوع خارج شد يادش بيايد، نماز او صحيح است.

مسأله 1043. اگر نتواند به مقدار ذكر در ركوع بماند، احتياط واجب آن است كه بقيه آن را در حال برخاستن بگويد.

مسأله 1044. اگر به واسطه مرض و مانند آن در ركوع آرام نگيرد، نماز صحيح است، ولى بايد پيش از آن كه از حال ركوع خارج شود، ذكر واجب را بگويد.

مسأله 1045. هر گاه نتواند به اندازه ركوع خم شود، بايد به چيزى تكيه دهد و ركوع كند، و اگر موقعى هم كه تكيه داده نتواند به طور معمول ركوع كند، بايد به هر اندازه مى تواند خم شود، و در اين صورت احتياط لازم آن است كه نماز را دوباره بخواند، و ركوع آن را نشسته به جا آورد، و اگر هيچ نتواند خم شود بايد موقع ركوع بنشيند و نشسته ركوع كند، و احتياط لازم آن است كه نماز ديگرى هم بخواند، و براى ركوع آن با سر اشاره نمايد.

مسأله 1046. كسى كه مى تواند ايستاده نماز بخواند، اگر در حال ايستاده يا نشسته نتواند ركوع كند، بايد ايستاده نماز بخواند، و براى ركوع با سر اشاره كند، و اگر نتواند اشاره كند، بايد به نيت ركوع چشم ها را هم بگذارد و ذكر آن را بگويد، و به نيت برخاستن از ركوع چشم ها را باز كند، و اگر از اين هم عاجز است، بايد در قلب نيت ركوع كند، و ذكر آن را بگويد.

مسأله 1047. كسى كه نمى تواند ايستاده يا نشسته ركوع كند و براى ركوع فقط مى تواند در حالى كه نشسته است كمى خم شود، يا در حالى كه ايستاده است با سر اشاره

ص:179

كند، بايد ايستاده نماز بخواند، و براى ركوع با سر اشاره نمايد، و احتياط مستحب آن است كه نماز ديگرى هم بخواند، و موقع ركوع آن بنشيند، و هر قدر مى تواند براى ركوع خم شود.

مسأله 1048. اگر بعد از رسيدن به حد ركوع سر بردارد، و دو مرتبه به اندازه ركوع خم شود، يا بعد از آن كه به اندازه ركوع خم شود، به قدرى خم شود كه از اندازه ركوع بگذرد، و دوباره به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1049. بعد از تمام شدن ذكر ركوع، بايد راست بايستد و بعد از آن كه بدن آرام گرفت، به سجده رود، و اگر عمداً پيش از ايستادن، يا پيش از آرام گرفتن بدن به سجده رود، نمازش باطل است.

مسأله 1050. اگر ركوع را فراموش كند و پيش از آن كه به سجده برسد يادش بيايد، بايد بايستد و بعد به ركوع رود، و چنان چه به حالت خميدگى به ركوع برگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1051. اگر بعد از آن كه براى سجده دوم پيشانى به زمين رسيد، يادش بيايد كه ركوع نكرده نمازش باطل است، ولى تا داخل سجده دوم نشده اگر يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد بايستد، و ركوع را به جا آورد و بعد از تمام شدن نماز براى زيادى سجده احتياطاً دو سجده سهو به جا آورد، و اگر احتياطاً نماز را دوباره بخواند بهتر است.

مسأله 1052. مستحب است پيش از رفتن به ركوع در حالى كه راست ايستاده تكبير بگويد، و در ركوع زانوها را به عقب دهد، و پشت را صاف نگهدارد، و گردن را بكشد و مساوى پشت نگهدارد، و بين دو قدم را نگاه كند، و پيش از ذكر يا بعد از آن صلوات بفرستد، و بعد از آن كه از ركوع برخاست و راست ايستاد در حال آرامى بدن بگويد:

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَهُ

مسأله 1053. مستحب است در ركوع، زن دست را از زانو بالاتر بگذارد، و زانوها را به عقب ندهد.

ص:180

سجود

مسأله 1054. نمازگزار بايد در هر ركعت از نمازهاى واجب و مستحب، بعد از ركوع، دو سجده كند، و سجده آن است كه پيشانى و كف دو دست و سر دو زانو و سر دو انگشت بزرگ پا را بر زمين بگذارد.

مسأله 1055. دو سجده از يك ركعت با هم ركن است، كه اگر كسى در نماز واجب عمداً يا از روى فراموشى هر دو را ترك كند يا دو سجده اضافه نمايد، نمازش باطل است.

مسأله 1056. اگر عمداً يك سجده كم يا زياد كند، نمازش باطل مى شود، و اگر سهواً يك سجده كم كند، حكم آن بعداً در مسائل 1260 تا 1271 گفته خواهد شد.

مسأله 1057. اگر پيشانى را عمداً يا سهواً به زمين نگذارد، سجده نكرده است، اگر چه جاهاى ديگر به زمين برسد؛ ولى اگر پيشانى را به زمين بگذارد، و سهواً جاهاى ديگر را به زمين نرساند، يا سهواً ذكر نگويد سجده صحيح است.

مسأله 1058. احتياط مستحب آن است كه در سجده، سه مرتبه «سُبْحَانَ اللهِ» يا يك مرتبه «سُبْحَانَ رَبِّى الأْعْلى وَ بِحَمْدِهِ» بگويد، هر چند ظاهر اين است كه اكتفا به گفتن هر ذكرى كه به اين مقدار باشد، مثل سه مرتبه «الله اكْبَر» جايز است، و بايد اين كلمات به عربى صحيح گفته شود، و مستحب است «سُبْحَانَ رَبِّى الأْعْلى وَ بِحَمْدِهِ» را سه يا پنج يا هفت مرتبه بگويد.

مسأله 1059. در سجده بايد موقع خواندن ذكر واجب، بدن آرام باشد، و موقع گفتن ذكر مستحب هم اگر آن را به قصد ذكرى كه براى سجده دستور داده اند بگويد، آرام بودن بدن لازم است.

مسأله 1060. اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد يا پيش از آن كه بدن آرام بگيرد، عمداً ذكر سجده را بگويد، بايد بعد از رسيدن پيشانى به زمين و آرام گرفتن بدن دوباره ذكر را بگويد، و بنابر احتياط لازم نماز را پس از اتمام، اعاده نمايد، و اگر به همان ذكر اول اكتفا نمايد، نماز باطل است؛ و هم چنين اگر پيش از تمام شدن ذكر عمداً سر از سجده بردارد، نماز باطل است.

ص:181

مسأله 1061. اگر پيش از آن كه پيشانى به زمين برسد و بدن آرام گيرد، سهواً ذكر سجده را بگويد، و پيش از آن كه سر از سجده بردارد، بفهمد اشتباه كرده است، بايد دوباره در حال آرام بودن، ذكر را بگويد.

مسأله 1062. اگر بعد از آن كه سر از سجده برداشت، بفهمد كه پيش از آرام گرفتن بدن ذكر را گفته، يا پيش از آن كه ذكر سجده تمام شود سر برداشته، نمازش صحيح است.

مسأله 1063. اگر موقعى كه ذكر سجده را مى گويد، غير از پيشانى يكى ديگر از هفت عضو را عمداً از زمين بردارد، احتياط لازم آن است كه بعد از آرام گرفتن همه اعضاء دوباره ذكر واجب را بگويد، و نماز را تمام كند و اعاده نمايد، ولى موقعى كه مشغول گفتن ذكر نيست، اگر غير پيشانى جاهاى ديگر را از زمين بردارد و دوباره بگذارد، اشكال ندارد.

مسأله 1064. اگر پيش از تمام شدن ذكر سجده سهواً پيشانى را از زمين بردارد، نمى تواند دوباره به زمين بگذارد، و بايد آن را يك سجده حساب كند؛ ولى اگر جاهاى ديگر را سهواً از زمين بردارد، بايد دو مرتبه به زمين بگذارد، و ذكر را بگويد.

مسأله 1065. بعد از تمام شدن ذكر سجده اول، بايد بنشيند تا بدن آرام گيرد، و دوباره به سجده رود.

مسأله 1066. جاى پيشانى نمازگزار بايد از جاى زانوها و سر انگشتان پاى او بلندتر از چهار انگشت بسته نباشد، بلكه احتياط واجب آن است كه جاى پيشانى او از جاى انگشتان و سر زانوهايش از چهار انگشت بسته پست تر نيز نباشد.

مسأله 1067. در زمين سراشيب كه سراشيبى آن درست معلوم نيست، اگر جاى پيشانى نمازگزار از جاى انگشتان پا و سر زانوهاى او مختصرى بيش از چهار انگشت بسته بلندتر باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1068. اگر پيشانى را به چيزى بگذارد كه از جاى انگشتان پا و سر زانوهاى او بلندتر از چهار انگشت بسته است، چنان چه بلندى آن به قدرى است كه نمى گويند در حال سجده است، بايد سر را بردارد و به چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است، بگذارد و اگر بلندى آن به قدرى است كه مى گويند در حال سجده است،

ص:182

احتياط واجب آن است كه پيشانى را از روى آن چيز به روى چيزى كه بلندى آن به اندازه چهار انگشت بسته يا كمتر است بكشد، و اگر كشيدن پيشانى ممكن نيست، بنابر احتياط واجب بايد نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1069. بايد بين پيشانى و آنچه بر آن سجده مى كند، چيزى نباشد. پس اگر مهر به قدرى چرك باشد كه پيشانى به خود مهر نرسد، سجده باطل است؛ ولى اگر مثلاً رنگ مهر تغيير كرده باشد، اشكال ندارد.

مسأله 1070. در سجده بايد كف هر دو دست را بر زمين بگذارد، ولى در حال ناچارى پشت دست هم مانعى ندارد, و اگر پشت دست ممكن نباشد، بايد مچ دست را بگذارد؛ و چنان چه آن را هم نتواند، بايد تا آرنج هر جا را كه مى تواند بر زمين بگذارد, و اگر آن هم ممكن نيست، گذاشتن بازو كافى است.

مسأله 1071. در سجده بايد سر دو انگشت بزرگ پا را به زمين بگذارد، و اگر انگشتان ديگر پا يا روى پا را به زمين بگذارد، و سر دو انگشت بزرگ را به زمين نگذارد، يا به واسطه بلندبودن ناخن، سر شست به زمين نرسد، نماز باطل است؛ و كسى كه به واسطه ندانستن مسأله نمازهاى خود را اين طور خوانده، بايد بنابر احتياط لازم دوباره بخواند.

مسأله 1072. كسى كه مقدارى از شست پايش بريده، بايد بقيه آن را به زمين بگذارد، و اگر چيزى از آن نمانده، يا اگر مانده خيلى كوتاه است، احتياط لازم آن است كه همان را به زمين بگذارد و ذكر سجده را بگويد، و باز بقيه انگشتان را به زمين بگذارد و دو مرتبه ذكر را بگويد، و اگر هيچ انگشت ندارد، بايد هر مقدارى كه از پا باقى مانده به زمين بگذارد.

مسأله 1073. اگر به طور غير معمول سجده كند، مثلاً سينه و شكم را به زمين بچسباند، يا پاها را دراز كند، ولى هفت عضوى كه گفته شد به زمين برسد، اگر طورى است كه عرفاً مى گويند: سجده كرده، صحيح است، و الّا باطل است.

مسأله 1074. مهر يا چيز ديگرى كه بر آن سجده مى كند، بايد پاك باشد، ولى اگر مثلاً مهر را روى فرش نجس بگذارد، يا يك طرف مهر نجس باشد و پيشانى را به طرف پاك آن بگذارد، اشكال ندارد.

ص:183

مسأله 1075. اگر در پيشانى، دمل و مانند آن باشد، چنان چه ممكن است، بايد با جاى سالم پيشانى سجده كند، و اگر ممكن نيست، بايد زمين را گود كند و دمل را در گودال، و جاى سالم را به مقدارى كه براى سجده كافى باشد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1076. اگر دمل يا زخم تمام پيشانى را گرفته باشد، بايد به يكى از دو طرف

پيشانى سجده كند. و اگر ممكن نيست، به چانه و اگر به چانه هم ممكن نيست، بايد به هر جايى از صورت كه ممكن است رجاءاً سجده كند، و اگر به هيچ جاى از صورت ممكن نيست با جلوى سر سجده نمايد رجاءاً، و در اين دو صورت با اشاره نيز رجاءاً سجده نمايد.

مسأله 1077. كسى كه نمى تواند پيشانى را به زمين برساند، بايد به قدرى كه مى تواند خم شود، و مهر يا چيز ديگرى را كه سجده بر آن صحيح است، روى چيز بلندى گذاشته، و طورى پيشانى را بر آن بگذارد كه بگويند: سجده كرده است، ولى بايد كف دست ها و زانوها و انگشتان پا را به طور معمول به زمين بگذارد.

مسأله 1078. كسى كه هيچ نمى تواند خم شود، بايد براى سجده بنشيند و با سر اشاره كند، و اگر نتواند، بايد با چشم ها اشاره نمايد، و در هر دو صورت، احتياط واجب آن است كه اگر مى تواند مهر را بلند كند، و پيشانى را بر آن بگذارد، و اگر ممكن نيست مهر را به پيشانى بگذارد، و اگر با سر يا چشم ها هم نمى تواند اشاره كند، بايد در قلب نيت سجده كند، و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن هم براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1079. كسى كه نمى تواند بنشيند، بايد ايستاده نيت سجده كند، و چنان چه مى تواند، براى سجده با سر اشاره كند، و اگر نمى تواند با چشم ها اشاره نمايد، و اگر اين را هم نمى تواند، در قلب نيت سجده كند، و بنابر احتياط واجب با دست و مانند آن هم براى سجده اشاره نمايد.

مسأله 1080. اگر پيشانى بى اختيار به جاى سجده بخورد و بلند شود، سجده به عمل نيامده است، و بايد سجده را به طور صحيح به جا آورد و بعد از تمام شدن، احتياط مستحب آن است كه دو مرتبه نماز را بخواند.

مسأله 1081. جايى كه انسان بايد تقيه كند، اگر بتواند بر حصير يا چيزى كه سجده بر آن صحيح مى باشد، طورى سجده كند كه به زحمت نيفتد، نبايد بر فرش و مانند آن

ص:184

سجده نمايد، و اگر نمى تواند، احتياط آن است كه در صورت امكان، براى نماز به جاى ديگر برود، و الّا در همان جا نماز بخواند، هر چند ظاهر اين است كه در مورد تقيه به جهت تحبيب و تأليف قلوب لازم نيست كه براى نماز به جاى ديگر برود.

مسأله 1082. اگر روى تشك پر يا چيز ديگرى كه بدن روى آن آرام نمى گيرد سجده كند، باطل است، ولى چنان چه بعد از سر گذاشتن و مقدارى پايين رفتن، بدن آرام بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 1083. اگر انسان ناچار شود كه در زمين گل نماز بخواند، چنان چه آلوده شدن بدن و لباس براى او مشقت ندارد، بنابر احتياط لازم سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد، و اگر مشقت دارد، مى تواند در حالى كه ايستاده، براى سجده با سر اشاره كند و تشهد را ايستاده بخواند، و اگر در عين مشقت، سجده و تشهد را به طور معمول به جا آورد، نمازش صحيح است.

مسأله 1084. در ركعت اول و ركعت سوم كه تشهد ندارد، مثل ركعت سوم نماز ظهر و عصر و عشا بنابر احتياط واجب، بايد بعد از سجده دوم قدرى بى حركت بنشيند، و بعد برخيزد، و اين عمل را جلسه استراحت مى گويند.

چيزهايى كه سجده بر آن ها صحيح است

مسأله 1085. بايد بر زمين و چيزهاى غير خوراكى كه از زمين مى رويد، مانند چوب و برگ درخت سجده كرد، و سجده بر چيزهاى خوراكى و پوشاكى و معدنى، مانند عقيق صحيح نيست.

مسأله 1086. احتياط واجب آن است كه بر برگ مو سجده نكنند.

مسأله 1087. سجده بر چيزهايى كه از زمين مى رويد، و خوراك حيوان است، مثل علف و كاه صحيح است.

مسأله 1088. سجده بر گل هايى كه خوراكى نيستند، صحيح است، ولى سجده بر دواهاى خوراكى كه از زمين مى رويد، مانند گل بنفشه و گل گاو زبان صحيح نيست.

مسأله 1089. سجده بر گياهى كه خوردن آن در بعضى از شهرها معمول است و در

ص:185

شهرهاى ديگر معمول نيست، و نيز سجده بر ميوه نارس اگر چه مأكول نباشد، صحيح نيست.

مسأله 1090. سجده بر سنگ آهك و سنگ گچ صحيح است، و جواز سجده در حال اختيار به گچ و آهك پخته و آجر و كوزه گلى و مانند آن مورد تأمل است.

مسأله 1091. اگر كاغذ را از چيزهايى كه سجده بر آن صحيح است، مثلاً از كاه ساخته باشند، مى شود بر آن سجده كرد، ولى سجده بر كاغذى كه از پنبه و مانند آن ساخته شده، اشكال دارد، و نيز سجده كردن بر كاغذى كه انسان نمى داند از چيزى كه سجده بر آن صحيح است ساخته شده يا از چيزى كه سجده بر آن صحيح نيست، اشكال دارد.

مسأله 1092. براى سجده بهتر از هر چيز، تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام مى باشد. بعد از آن، خاك، بعد از خاك، سنگ و بعد از سنگ، گياه است.

مسأله 1093. اگر چيزى كه سجده بر آن صحيح است ندارد، يا اگر دارد به واسطه سرما يا گرماى زياد و مانند اين ها نمى تواند بر آن سجده كند، بايد به لباسش سجده كند؛ و اگر بر آن هم نشود، بايد بر پشت دست يا چيز معدنى، مانند انگشتر عقيق سجده نمايد، ولى احتياط لازم آن است كه تا سجده بر پشت دست ممكن است، بر چيز معدنى سجده نكند.

مسأله 1094. سجده بر گل و خاك سستى كه پيشانى روى آن آرام نمى گيرد، باطل است.

مسأله 1095. اگر در سجده اول مهر به پيشانى بچسبد، و بدون اين كه مهر را بردارد، به سجده رود اشكال دارد، بلكه بايد مهر را از پيشانى بردارد، و بعد به سجده رود.

مسأله 1096. اگر در بين نماز، چيزى كه بر آن سجده مى كند، گم شود و چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است نداشته باشد، چنان چه وقت وسعت دارد، بايد نماز را رها كند، و اگر وقت تنگ است، بايد به ترتيبى كه در مسأله 1093 گفته شد عمل نمايد.

مسأله 1097. هر گاه در حال سجده بفهمد كه پيشانى را بر چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است؛ اگر ممكن باشد، بايد پيشانى را از روى آن به روى چيزى كه سجده بر آن صحيح است بكشد، و اگر ممكن نباشد، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، بايد نماز را رها

ص:186

كند، و اگر وقت تنگ است، به ترتيبى كه در مسأله 1093 گفته شد، عمل نمايد.

مسأله 1098. اگر بعد از سجده بفهمد كه پيشانى را روى چيزى گذاشته كه سجده بر آن باطل است، اشكال ندارد.

مسأله 1099. سجده كردن براى غير خداوند متعال حرام مى باشد، و بعضى از مردم كه مقابل قبر ائمه عليهم السلام پيشانى را به زمين مى گذارند، اگر براى شكر خداوند متعال باشد اشكال ندارد، و گر نه حرام است.

مستحبات و مكروهات سجده

مسأله 1100. در سجده، چند چيز مستحب است:

1. كسى كه ايستاده نماز مى خواند، بعد از آن كه سر از ركوع برداشت، و كاملاً ايستاد، و كسى كه نشسته نماز مى خواند، بعد از آن كه كاملاً نشست، براى رفتن به سجده تكبير بگويد.

2. موقعى كه مى خواهد به سجده برود، مرد، اول دست ها را، و زن، اول زانوها را به زمين بگذارد.

3. بينى را به مهر يا چيزى كه سجده بر آن صحيح است، بگذارد.

4. در حال سجده، انگشتان دست را به هم بچسباند و برابر گوش بگذارد، به طورى كه سر آن ها رو به قبله باشد.

5. در سجده، دعا كند و از خدا حاجت بخواهد، و اين دعا را بخواند:

يا خَيرَ الْمَسْئوُلِينَ وَيا خَيرَ الْمُعْطِينَ ارْزُقْنى وَارْزُقْ عِيالى مِنْ فَضْلِكَ فَإنَّك ذوُ الْفَضْلِ الْعَظِيم

اى بهترين كسى كه از او سؤال مى كنند، و اى بهترين عطاكنندگان. روزى بده به من و عيال من از فضل خودت. پس به درستى كه تو داراى فضل بزرگى هستى.

6. بعد از سجده، بر ران چپ بنشيند، و روى پاى راست را بر كف پاى چپ بگذارد.

7. بعد از هر سجده، وقتى نشست و بدنش آرام گرفت، تكبير بگويد.

ص:187

8. بعد از سجده اول، بدنش كه آرام گرفت «أسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّى وَ اتوُبُ الَيه» بگويد.

9. سجده را طول بدهد، و در موقع نشستن، دست ها را روى ران ها بگذارد.

10. براى رفتن به سجده دوم، در حال آرامى بدن «اللهُ اكْبَر» بگويد.

11. در سجده ها صلوات بفرستد.

12. در موقع بلندشدن، مرد، اول زانوها، و زن، اول دست ها را از زمين بردارد.

13. مرد، آرنج ها و شكم را به زمين نچسباند، و بازوها را از پهلو جدا نگاه دارد، و زن، آرنج ها و شكم را بر زمين بگذارد، و اعضاء بدن را به يكديگر بچسباند، و مستحبات ديگر سجده در كتاب هاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1101. قرآن خواندن در سجده مكروه است، و نيز مكروه است براى برطرف كردن گرد و غبار، جاى سجده را فوت كند، و اگر در اثر فوت كردن دو حرف از دهان بيرون آيد، نماز باطل است، و غير از اين ها مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى مفصل گفته شده است.

سجده هاى واجب قرآن

مسأله 1102. در هر يك از چهار سوره الم تنزيل «32»، و حم سجده «41» و النجم «53»، و اقرأ «96»، يك آيه سجده است، كه اگر انسان بخواند يا استماع كند، بعد از تمام شدن آيه بايد فوراً سجده كند، و اگر فراموش كرد، هر وقت يادش آمد بايد سجده نمايد، و فرقى نيست در استماع، بين اين كه از خود گوينده بشنود، يا به وسيله بلندگو و راديو بشنود، و هم چنين است حكم در سماع بنابر احتياط.

مسأله 1103. اگر انسان، موقعى كه آيه سجده را مى خواند، از ديگرى هم بشنود، بنابر احتياط واجب، بايد دو سجده نمايد.

مسأله 1104. در غير نماز، اگر در حال سجده، آيه سجده را بخواند يا بشنود، بايد سر از سجده بردارد، و دوباره سجده كند.

مسأله 1105. اگر انسان از بچه غير مميز كه خوب و بد را نمى فهمد يا از كسى كه قصد خواندن قرآن ندارد، آيه سجده را بشنود، احتياط واجب آن است كه سجده كند، و هم چنين است اگر از مثل نوار، آيه سجده را بشنود.

ص:188

مسأله 1106. در سجده واجب قرآن، بايد جاى انسان غصبى نباشد، ولى لازم نيست با وضو يا غسل و رو به قبله باشد، و عورت خود را بپوشاند، و بدن و جاى پيشانى او پاك باشد، و نيز چيزهايى كه در لباس نمازگزار شرط مى باشد، در لباس او شرط نيست؛ اما اگر لباس او غصبى است، چنان چه سجده كردن تصرف در آن لباس باشد، سجده باطل است.

مسأله 1107. احتياط واجب آن است كه در سجده واجب قرآن، پيشانى را بر مهر يا چيز ديگرى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، و بنابر احتياط مستحب جاهاى ديگر بدن را به دستورى كه در سجده نماز گفته شد، بر زمين بگذارد.

مسأله 1108. هر گاه در سجده واجب قرآن، پيشانى را به قصد سجده به زمين بگذارد، اگر چه ذكر نگويد كافى است، ولى گفتن ذكر، مستحب و مطابق با احتياط است، و بهتر است بگويد:

لَا الَهَ إلَّا اللهُ حَقّاً حَقّاً لَا الَهَ إلَّا اللهُ ايمَاناً وَ تَصْدِيقاً لَا الَهَ إلَّا اللهُ عُبُودِيةً وَ رِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لَا مُسْتَنْكِفاً وَ لَا مُسْتَكْبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَلِيلٌ ضَعِيفٌ خائِفٌ مُسْتَجِير

تشهد

مسأله 1109. در ركعت دوم تمام نمازهاى واجب، و ركعت سوم نماز مغرب، و ركعت چهارم نماز ظهر و عصر و عشا، بايد انسان بعد از سجده دوم بنشيند، و در حال آرام بودن بدن، تشهد بخواند، يعنى بگويد:

اَشْهَدُ انْ لَا الَهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

و كمتر از اين كفايت نمى كند، و احتياط واجب آن است كه به همين ترتيب بگويد.

مسأله 1110. كلمات تشهد بايد به عربى صحيح و به طورى كه معمول است، پشت سر هم گفته شود.

مسأله 1111. اگر تشهد را فراموش كند و بايستد و پيش از ركوع يادش بيايد كه

ص:189

تشهد را نخوانده، بايد بنشيند و تشهد را بخواند، و دوباره بايستد و آنچه بايد در آن ركعت خوانده شود بخواند، و نماز را تمام كند؛ و بنابر احتياط واجب، بعد از نماز براى ايستادن بى جا، دو سجده سهو به جا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، بايد نماز را تمام كند، و بعد از سلام نماز، تشهد را قضا كند، و براى تشهد فراموش شده، دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1112. مستحب است در حال تشهد بر ران چپ بنشيند و روى پاى راست را به كف پاى چپ بگذارد، و پيش از تشهد بگويد: «اَلْحَمْدُ للهِ» يا بگويد: «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ خَيرُ الأْسْمَاءِ للهِ»، و نيز مستحب است دست ها را بر ران ها بگذارد و انگشت ها را به يكديگر بچسباند، و به دامان خود نگاه كند، و بعد از تمام شدن تشهد اول بگويد: «وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه».

مسأله 1113. مستحب است زن در وقت خواندن تشهد، ران ها را به هم بچسباند.

سلام نماز

مسأله 1114. بعد از تشهد ركعت آخر نماز، مستحب است در حالى كه نشسته و بدن آرام است بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ أيهَا النَّبِى وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ

و بعد از آن، واجب است بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ

يا بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَينَا وَ عَلى عِبَادِ اللهِ الصّالِحِينَ

ولى اگر اين سلام را بگويد، احتياط واجب آن است كه بعد از آن: «اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ» را هم بگويد، چنان كه وجوب گفتن «وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ» اضافه بر «اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ» نيز بنابر احتياط است.

مسأله 1115. اگر سلام نماز را فراموش كند، و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به

ص:190

هم نخورده، و كارى هم كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده، بايد سلام را بگويد، و نمازش صحيح است.

مسأله 1116. اگر سلام نماز را فراموش كند و موقعى يادش بيايد كه صورت نماز به هم خورده است؛ چنان چه پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت به قبله كردن انجام نداده باشد، نمازش صحيح است، و اگر پيش از آن كه صورت نماز به هم بخورد، كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند انجام داده باشد، نمازش باطل است.

ترتيب

مسأله 1117. اگر عمداً ترتيب نماز را به هم بزند و جزئى را كه ركن نيست جلوتر به جا آورد، مثلاً سوره را پيش از حمد بخواند، احتياط واجب آن است كه بعد از حمد، سوره را دوباره بخواند و نماز را تمام كند، و اعاده نمايد؛ ولى اگر به همان سوره كه پيش از حمد خوانده اكتفا كند، يا آن كه جزئى را كه ركن است به غير ترتيب به جا آورد، و يا يك سجده را پيش از ركوع به جا آورد، نماز باطل مى شود.

مسأله 1118. اگر ركنى از نماز را فراموش كند و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه ركوع كند، دو سجده نمايد، نماز باطل است.

مسأله 1119. اگر ركنى را فراموش كند و چيزى را كه بعد از آن است و ركن نيست به جا آورد، مثلاً پيش از آن كه دو سجده كند تشهد بخواند، بايد ركن را به جا آورد و آنچه را اشتباهاً پيش از آن خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1120. اگر چيزى را كه ركن نيست فراموش كند، و ركن بعد از آن را به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و مشغول ركوع شود، نمازش صحيح است.

مسأله 1121. اگر چيزى را كه ركن نيست، فراموش كند، و چيزى را كه بعد از آن است و آن هم ركن نيست به جا آورد، مثلاً حمد را فراموش كند و سوره را بخواند؛ چنان چه مشغول ركن بعد شده باشد، مثلاً در ركوع يادش بيايد كه حمد را نخوانده بايد بگذرد، و نماز او صحيح است، و اگر مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آنچه را فراموش كرده به

ص:191

جا آورد، و بعد از آن چيزى را كه اشتباهاً جلوتر خوانده دوباره بخواند.

مسأله 1122. اگر سجده اول را به خيال اين كه سجده دوم است، يا سجده دوم را به خيال اين كه سجده اول است به جا آورد، نماز صحيح است، و سجده اول او، سجده اول و سجده دوم او، سجده دوم حساب مى شود.

موالات

مسأله 1123. انسان بايد نماز را با موالات بخواند، يعنى كارهاى نماز، مانند ركوع و سجود و تشهد را پشت سر هم به جا آورد، و چيزهايى را كه در نماز مى خواند، به طورى كه معمول است پشت سر هم بخواند، و اگر به قدرى بين آن ها فاصله بيندازد كه نگويند نماز مى خواند، نمازش باطل است.

مسأله 1124. اگر در نماز، سهواً بين حرف ها يا كلمات فاصله بيندازد، و فاصله به قدرى نباشد كه صورت نماز از بين برود، چنان چه مشغول ركن بعد نشده باشد، بايد آن حرف ها يا كلمات را به طور معمول بخواند، و اگر مشغول ركن بعد شده باشد، نمازش صحيح است، مگر در تكبيرة الاحرام كه اگر فاصله بين كلمات آن به قدرى باشد كه از صورت تكبيرة الاحرام خارج شود، نماز باطل است.

مسأله 1125. طول دادن ركوع و سجود و خواندن سوره هاى بزرگ، موالات را به هم نمى زند.

قنوت

مسأله 1126. در تمام نمازهاى واجب و مستحب پيش از ركوع ركعت دوم، مستحب است قنوت بخواند، و در نماز وتر با آن كه يك ركعت مى باشد، خواندن قنوت پيش از ركوع مستحب است، و نماز جمعه دو قنوت دارد؛ يكى پيش از ركوع ركعت اول، و يكى بعد از ركوع ركعت دوم، و نماز آيات در هر ركعت پنج قنوت، و نماز عيد فطر و قربان در ركعت اول پنج قنوت، و در ركعت دوم، چهار قنوت دارد.

مسأله 1127. مستحب است در قنوت، دست ها را مقابل صورت و كف آن ها را رو به

ص:192

آسمان و پهلوى هم نگهدارد و غير شست، انگشت هاى ديگر را به هم بچسباند و به كف دست ها نگاه كند.

مسأله 1128. در قنوت، هر ذكرى بگويد اگر چه يك «سُبْحَان اللهِ» باشد، كافى است، و بهتر است بگويد:

لَا الهَ الَّا اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ لَا الهَ الَّا اللهُ الْعَلِى الْعَظِيمُ سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الاَْرَضِينَ السَّبْعِ وَمَا فِيهِنَّ وَ مَا بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

مسأله 1129. مستحب است انسان قنوت را بلند بخواند، ولى براى كسى كه نماز را به جماعت مى خواند، اگر امام جماعت صداى او را بشنود، بلندخواندن قنوت مستحب نيست.

مسأله 1130. اگر عمداً قنوت نخواند، قضا ندارد، و اگر فراموش كند و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود يادش بيايد، مستحب است بايستد و بخواند، و اگر در ركوع، يادش بيايد، مستحب است بعد از ركوع قضا كند، و اگر در سجده يادش بيايد، مستحب است بعد از سلام نماز، قضا نمايد.

ترجمه نماز

1. ترجمه سوره حمد

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان.

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

ستايش، مخصوص خداوندى است كه پروردگار همه جهان ها است.

اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

پروردگارى كه بخشنده و مهربان است.

ص:193

مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ

مالك روز جزا است.

إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

فقط تو را عبادت مى كنيم، و فقط از تو كمك مى خواهيم.

اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ

هدايت كن ما را به راه راست «كه آن دين اسلام است»

صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

راه كسانى كه به آنان نعمت دادى «كه آنان، پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند».

غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ

نه راه كسانى كه غضب كرده اى بر ايشان، و نه آن كسانى كه گمراهند.

2. ترجمه سوره توحيد

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان.

قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ

بگو اى محمد صلى الله عليه و آله كه خداوند، خدايى است يگانه.

اَللّٰهُ الصَّمَدُ

خدايى كه از تمام موجودات بى نياز است.

لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ

فرزند ندارد، و فرزند كسى نيست.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ

هيچ يك از مخلوقات، مثل او نيست.

ص:194

3. ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آن ها مستحب است

سُبْحَانَ رَبِّى الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه

پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى، پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.

سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه

خداوند اجابت فرمايد ثناى كسى را كه او را ستايش مى كند.

سُبْحَانَ رَبِّى الأْعْلى وَ بِحَمْدِه

پروردگار من كه از همه كس بالاتر مى باشد، از هر عيب و نقصى پاك و منزه است، و من مشغول ستايش او هستم.

اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّى وَ اتوُبُ الَيه

طلب آمرزش و مغفرت مى كنم از خداوندى كه پروردگار من است، و به سوى او بازگشت مى نمايم.

بِحَوْلِ اللهِ وَ قُوَّتِهِ اقوُمُ وَ اقْعُد به يارى خداوند متعال و قوه او بر مى خيزم و مى نشينم.

4. ترجمه قنوت

لَا الَهَ إلَّا اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيم

نيست خدايى مگر خداى يكتاى بى همتايى كه صاحب حلم و كرم است.

لَا الَهَ إلَّا اللهُ الْعَلِى الْعَظِيم

نيست خدايى مگر خداى يكتاى بى همتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است.

سُبْحَانَ اللهِ رَبِّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ وَ رَبِّ الأْرَضِينَ السَّبْع

پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است.

ص:195

وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَينَهُنَّ وَ رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم

پروردگار هر چيزى است كه در آسمان ها و زمين و ما بين آن ها است و پروردگار عرش بزرگ است.

وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِين

حمد و ثنا مخصوص خداوندى است كه پروردگار تمام موجودات است.

5. ترجمه تسبيحات اربع

سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لَا الَهَ إلَّا اللهُ وَ اللهُ اكْبَر

پاك و منزه است خداوند تعالى، و ثنا، مخصوص اوست، و نيست خدايى مگر خداى بى همتا، و بزرگتر است از اين كه او را وصف كنند.

6. ترجمه تشهد و سلام

الْحَمْدُ للهِ اشْهَدُ انْ لَا الَهَ إلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَه

ستايش مخصوص خداوند تعالى است، و شهادت مى دهم كه نيست خدايى جز خداى يگانه، و شريك ندارد.

وَ اشْهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه شهادت مى دهم كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده او است.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد

وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَ ارْفَعْ دَرَجَتَه

قبول فرما شفاعت پيغمبر را، و درجه آن حضرت را نزد خود بلند كن.

اَلسَّلاَمُ عَلَيكَ ايهَا النَّبِى وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه

سلام بر تو اى پيغمبر، و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

ص:196

اَلسَّلاَمُ عَلَينَا وَ عَلى عِبَادِ اللهِ الصّالِحِين

سلام از خداوند عالم بر ما «نمازگزاران» و تمام بندگان خوب خدا.

اَلسَّلاَمُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه

سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما «مؤمنين» باد.

* تعقيب نماز

مسأله 1131. مستحب است انسان بعد از نماز، مقدارى مشغول تعقيب، يعنى خواندن ذكر و دعا و قرآن شود، و بهتر است پيش از آن كه از جاى خود حركت كند، و وضو و غسل و تيمم او باطل شود، رو به قبله تعقيب را بخواند، و لازم نيست تعقيب به عربى باشد، ولى بهتر است چيزهايى را كه در كتاب هاى دعا دستور داده اند بخواند، و از تعقيب هايى كه خيلى سفارش شده است تسبيح حضرت زهراء عليها السلام است، كه بايد به اين ترتيب گفته شود: 34 مرتبه «اللهُ اكْبَر»، 33 مرتبه «اَلْحَمْدُ للهِ» و 33 مرتبه «سُبْحَانَ اللهِ»، و مى شود «سُبْحَانَ الله» را پيش از «اَلْحَمْدُ لله» گفت، ولى بهتر است بعد از «اَلْحَمْدُ لله» گفته شود.

مسأله 1132. مستحب است بعد از نماز، سجده شكر نمايد، و همين قدر كه پيشانى را به قصد شكر بر زمين بگذارد كافى است، ولى بهتر است صد مرتبه يا سه مرتبه يا يك مرتبه، «شُكْراً لله، يا شُكْراً، يا عَفْواً» بگويد، و نيز مستحب است هر وقت نعمتى به انسان مى رسد يا بلايى از او دور مى شود، سجده شكر به جا آورد.

* صلوات بر پيغمبر صلى الله عليه و آله

مسأله 1133. هر وقت انسان، اسم مبارك حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله، مانند محمد و احمد صلى الله عليه و آله، يا لقب و كنيه آن جناب را، مثل مصطفى و ابوالقاسم بگويد يا بشنود اگر چه در نماز باشد، مستحب است صلوات بفرستد.

مسأله 1134. موقع نوشتن اسم مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله، مستحب است صلوات را هم بنويسد، و نيز بهتر است هر وقت آن حضرت را ياد مى كند، صلوات بفرستد.

ص:197

* مبطلات نماز

مسأله 1135. دوازده چيز نماز را باطل مى كند، و آن ها را مبطلات مى گويند:

اول - آن كه در بين نماز، يكى از شرايط آن از بين برود، مثلاً در بين نماز بفهمد مكانش غصبى است، و وقت وسعت داشته باشد، و بتواند از آن مكان غصبى بيرون برود؛ ولى اگر وقت تنگ باشد، به طورى كه اگر بخواهد بعد از بيرون رفتن نماز را بخواند، قضا مى شود، نماز باطل نمى شود، ولى بايد آن را در حال بيرون رفتن تمام كند، و هم چنين اگر نتواند بيرون برود، مثل محبوس «زندانى»، بايد در همان جا نماز را تمام كند، و صحيح است.

دوم - آن كه در بين نماز عمداً يا سهواً يا از روى ناچارى، چيزى كه وضو يا غسل را باطل مى كند پيش آيد، مثلاً بول از او خارج شود؛ ولى كسى كه نمى تواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، اگر در بين نماز، بول يا غايط از او خارج شود، چنان چه به دستورى كه در مسائل 313 تا 321 گفته شد، رفتار نمايد، نمازش باطل نمى شود، و نيز اگر در بين نماز از مستحاضه خون خارج شود، در صورتى كه به دستور استحاضه رفتار كرده باشد، نمازش صحيح است.

مسأله 1136. كسى كه بى اختيار خوابش برده، اگر نداند كه در بين نماز خوابش برده يا بعد از آن، بنابر احتياط لازم، بايد نمازش را دوباره بخواند.

مسأله 1137. اگر بداند به اختيار خودش خوابيده و شك كند كه بعد از نماز بوده يا در بين نماز يادش رفته كه مشغول نماز است و خوابيده، نمازش صحيح است.

مسأله 1138. اگر در حال سجده از خواب بيدار شود و شك كند كه در سجده آخر نماز است، يا در سجده شكر، چنان چه بداند بى اختيار خوابش برده است، بايد آن نماز را دوباره بخواند.

سوم - از مبطلات نماز آن است كه مثل بعض كسانى كه شيعه نيستند، دست ها را روى هم بگذارد.

مسأله 1139. هر گاه براى ادب، دست ها را روى هم بگذارد، اگر چه مثل آن ها نباشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را دوباره بخواند، ولى اگر از روى فراموشى يا ناچارى يا براى كار ديگرى، مثل خاراندن دست و مانند آن دست ها را روى هم بگذارد، اشكال ندارد.

ص:198

چهارم - از مبطلات نماز آن است كه بعد از خواندن حمد، آمين بگويد، ولى اگر اشتباهاً يا از روى تقيه بگويد، نماز باطل نمى شود.

پنجم - از مبطلات نماز آن است كه عمداً يا از روى فراموشى، پشت به قبله كند، يا به طرف راست يا چپ قبله برگردد، بلكه اگر عمداً به قدرى برگردد كه نگويند: رو به قبله است، اگر چه به طرف راست يا چپ نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1140. اگر عمداً سر را به پشت برگرداند، نمازش باطل است، و اگر سهواً سر را به اين مقدار برگرداند، احتياط واجب آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند، ولى اگر سر را به طرف راست يا چپ بگرداند؛ عمداً باشد يا اشتباهاً، نمازش باطل نمى شود، ولى كراهت دارد.

ششم - از مبطلات نماز آن است كه عمداً كلمه اى بگويد كه دو حرف يا بيشتر باشد، اگر چه معنى هم نداشته باشد، ولى اگر سهواً بگويد، نماز باطل نمى شود.

مسأله 1141. اگر كلمه اى بگويد كه يك حرف دارد، چنان چه آن كلمه معنى داشته باشد، مثل «ق» كه در زبان عربى به معناى اين است كه، نگهدارى كن، چنان چه معناى آن را بداند و قصد آن را بنمايد، نمازش باطل مى شود، بلكه اگر قصد معناى آن را نكند ولى ملتفت معناى آن باشد، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند، بلكه اگر كلمه يك حرفى، معنا هم نداشته باشد، احتياط، دوباره خواندن آن است.

مسأله 1142. سرفه كردن و آروغ زدن و آه كشيدن در نماز اشكال ندارد، ولى گفتن آخ و آه و مانند اين ها كه دو حرف است، اگر عمدى باشد، نماز را باطل مى كند.

مسأله 1143. اگر كلمه اى را به قصد ذكر بگويد، مثلاً به قصد ذكر بگويد: «اَللهُ اكْبَر»، و در موقع گفتن آن، صدا را بلند كند كه چيزى را به ديگرى بفهماند، اشكال ندارد، بلكه چنان چه براى اين كه چيزى را به كسى بفهماند به قصد ذكر، آن را بگويد، نماز باطل نمى شود.

مسأله 1144. خواندن قرآن در نماز، غير از چهار سوره اى كه سجده واجب دارد، و در مسأله 361 گفته شد، و نيز دعاكردن در نماز اشكال ندارد، ولى احتياط مستحب آن است كه به غير عربى دعا نكند.

ص:199

مسأله 1145. اگر چيزى از حمد و سوره و ذكرهاى نماز را عمداً يا احتياطاً چند مرتبه بگويد اشكال ندارد، ولى اگر از روى وسواس چند مرتبه بگويد، اشكال دارد.

مسأله 1146. در حال نماز، انسان نبايد به ديگرى سلام كند، و اگر ديگرى به او سلام كند، بايد همان طور كه او سلام كرده جواب دهد، مثلاً اگر گفته: «سَلامٌ عَلَيكُمْ» در جواب بگويد: «سَلامٌ عَلَيكُمْ» ولى در جواب «عَلَيكُمُ السَّلامُ» بايد بگويد: «سَلامٌ عَلَيكُمْ».

مسأله 1147. انسان بايد جواب سلام را؛ چه در نماز و چه در غير نماز، فوراً بگويد، و اگر عمداً يا از روى فراموشى، جواب سلام را به قدرى طول دهد كه اگر جواب بگويد، جواب آن سلام حساب نشود، چنان چه در نماز باشد نبايد جواب دهد، و اگر در نماز نباشد، جواب دادن واجب نيست.

مسأله 1148. بايد جواب سلام را طورى بگويد كه سلام كننده بشنود، ولى اگر سلام كننده كَر باشد، چنان چه انسان به طور معمول جواب او را بدهد كافى است، و در صورت امكان، با حركت لب يا اشاره جواب را بفهماند.

مسأله 1149. جواب سلام را بايد به قصد رد تحيت بگويد، نه به قصد قرآن يا دعا.

مسأله 1150. اگر زن يا مرد نامحرم يا بچه مميز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد، به نمازگزار سلام كند، نمازگزار بايد جواب او را بدهد؛ ولى در جواب سلام زن بايد بگويد «سَلاَمٌ عَلَيكْ»، و كاف را زير و زبر و پيش ندهد.

مسأله 1151. اگر نمازگزار جواب سلام را ندهد اگر چه معصيت كرده، ولى نمازش صحيح است.

مسأله 1152. اگر كسى به نمازگزار غلط سلام كند، به طورى كه سلام حساب نشود، جواب او جايز نيست، ولى اگر سلام حساب شود، جواب او واجب است.

مسأله 1153. جواب سلام كسى كه از روى مسخره يا شوخى سلام مى كند، واجب نيست، و چنان چه در نماز باشد؛ جايز نيست؛ و جواب سلام غير مسلمان در نماز جايز نيست، و در غير حال نماز به گفتن «عَلَيك» اكتفا شود.

ص:200

مسأله 1154. اگر كسى به عده اى سلام كند، جواب سلام او بر همه آنان واجب است، ولى اگر يكى از آنان جواب دهد، كافى است.

مسأله 1155. اگر كسى به عده اى سلام كند، و كسى كه سلام كننده قصد سلام دادن به او را نداشته جواب دهد، باز هم جواب سلام او بر آن عده واجب است.

مسأله 1156. اگر كسى به عده اى سلام كند، و كسى كه بين آن ها مشغول نماز است شك كند كه سلام كننده قصد سلام كردن به او را هم داشته يا نه، نبايد جواب دهد؛ و هم چنين است اگر بداند قصد او را هم داشته، ولى ديگرى جواب سلام را بدهد، اما اگر بداند كه قصد او را هم داشته و ديگرى جواب ندهد، بايد جواب او را بگويد.

مسأله 1157. سلام كردن مستحب است، و خيلى سفارش شده است كه سواره به پياده، و ايستاده به نشسته، و كوچكتر به بزرگتر سلام كند.

مسأله 1158. اگر دو نفر با هم به يكديگر سلام كنند، بر هر يك واجب است جواب سلام ديگرى را بدهد.

مسأله 1159. در غير نماز، مستحب است جواب سلام را بهتر از سلام بگويد، مثلاً اگر كسى گفت: «سَلامٌ عَلَيكُم»، در جواب بگويد، «سَلامٌ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ الله».

هفتم - از مبطلات نماز، خنده با صدا و عمدى است، و چنان چه سهواً هم با صدا بخندد، به طورى كه صورت نماز از بين برود، نماز باطل است، ولى لبخند، نماز را باطل نمى كند.

مسأله 1160. اگر براى جلوگيرى از صداى خنده حالش تغيير كند به حدى كه از صورت نمازگزار خارج شود، نمازش باطل است.

هشتم - از مبطلات نماز آن است كه براى كار دنيا عمداً با صدا گريه كند، و احتياط واجب آن است كه براى كار دنيا بى صدا هم گريه نكند، ولى اگر از ترس خدا يا براى آخرت گريه كند؛ آهسته باشد يا بلند، اشكال ندارد، بلكه از بهترين اعمال است.

نهم - از مبطلات نماز، كارى است كه صورت نماز را به هم بزند، مثل دست زدن، و از روى بازى به هواپريدن و مانند اين ها؛ كم باشد يا زياد، عمداً باشد يا از روى فراموشى، ولى كارى كه صورت نماز را به هم نزند، مثل اشاره كردن به دست اشكال ندارد.

مسأله 1161. اگر در بين نماز به قدرى ساكت بماند كه نگويند: نماز مى خواند، نمازش باطل مى شود.

ص:201

مسأله 1162. اگر در بين نماز كارى انجام دهد، يا مدتى ساكت شود و شك كند كه نماز به هم خورده يا نه، احتياط اين است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند. بلى، اگر از جهت ندانستن حكم مسأله باشد، نماز را رجاءاً تمام كند، و بعد حكم مسأله را بپرسد، و مطابق وظيفه اش عمل نمايد.

دهم - از مبطلات نماز، خوردن، و آشاميدن است، كه اگر در نماز به نحوى بخورد يا بياشامد كه نگويند نماز مى خواند؛ عمداً باشد يا از روى فراموشى، نمازش باطل مى شود؛ ولى كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، اگر پيش از اذان صبح، نماز مستحبى بخواند و تشنه باشد، چنان چه بترسد كه اگر نماز را تمام كند صبح شود، در صورتى كه آب روبروى او در دو سه قدمى باشد، مى تواند در بين نماز آب بياشامد، اما بايد كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل پشت كردن به قبله انجام ندهد.

مسأله 1163. اگر به واسطه خوردن يا آشاميدن عمدى، موالات نماز به هم بخورد، يعنى طورى شود كه نگويند نماز را پشت سر هم مى خواند، احتياط واجب آن است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1164. اگر در بين نماز، غذايى را كه در دهان يا لاى دندان ها مانده فرو ببرد، نمازش باطل نمى شود، و نيز اگر قند يا شكر و مانند اين ها در دهان مانده باشد، و در حال نماز، كم كم آب شود، و فرو رود اشكال ندارد.

يازدهم - از مبطلات نماز، شك در ركعت هاى نماز دو ركعتى و سه ركعتى يا در دو ركعت اول نمازهاى چهار ركعتى است، در صورتى كه نمازگزار در حال شك باقى بماند.

دوازدهم - از مبطلات نماز آن است كه ركن نماز را عمداً يا سهواً كم يا زياد كند، يا چيزى را كه ركن نيست، عمداً كم يا زياد نمايد، ولى زياد شدن سهوى تكبيرة الاحرام چنان كه در مسأله 951 گفته شد، بنابر احتياط، موجب باطل شدن نماز است.

مسأله 1165. اگر بعد از نماز شك كند كه در بين نماز، كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده يا نه، نماز صحيح است.

* چيزهايى كه در نماز مكروه است

مسأله 1166. مكروه است در نماز، صورت را كمى به طرف راست يا چپ بگرداند، و

ص:202

چشم ها را به هم بگذارد، يا به طرف راست و چپ بگرداند، و با ريش و دست خود بازى كند، و انگشت ها را داخل هم نمايد، و آب دهان بيندازد، و به خط قرآن يا كتاب يا خط انگشتر نگاه كند، و نيز مكروه است موقع خواندن حمد و سوره و گفتن ذكر، براى شنيدن حرف كسى ساكت شود، بلكه هر كارى كه خضوع و خشوع را از بين ببرد، مكروه مى باشد.

مسأله 1167. موقعى كه انسان خوابش مى آيد، و نيز موقع خوددارى كردن از بول و غايط، مكروه است نماز بخواند، و هم چنين پوشيدن جوراب تنگ كه پا را فشار دهد در نماز مكروه مى باشد، و غير از اين ها مكروهات ديگرى هم در كتاب هاى مفصل گفته شده است.

* مواردى كه مى شود نماز واجب را شكست

مسأله 1168. شكستن نماز واجب از روى اختيار حرام است، ولى براى حفظ مال و جلوگيرى از ضرر مالى يا بدنى، مانعى ندارد.

مسأله 1169. اگر حفظ جان خود انسان، يا كسى كه حفظ جان او واجب است، يا حفظ مالى كه نگهدارى آن واجب مى باشد، بدون شكستن نماز ممكن نباشد، بايد نماز را بشكند.

مسأله 1170. اگر در وسعت وقت مشغول نماز باشد، و طلبكار، طلب خود را از او مطالبه كند، چنان چه بتواند در بين نماز طلب او را بدهد، بايد در همان حال بپردازد، و اگر بدون شكستن نماز، دادن طلب او ممكن نيست، بايد نماز را بشكند و طلب او را بدهد، و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1171. اگر در بين نماز بفهمد كه مسجد نجس است، چنان چه وقت تنگ باشد، بايد نماز را تمام كند، و اگر وقت وسعت دارد و تطهير مسجد نماز را به هم نمى زند، بايد در بين نماز تطهير كند، بعد بقيه نماز را بخواند، و اگر نماز را به هم مى زند، در صورتى كه بعد از نماز، تطهير مسجد ممكن باشد، شكستن نماز جايز نيست، و اگر بعد از نماز، تطهير مسجد ممكن نباشد، يا تأخير تا بعد از نماز هتك مسجد باشد، بايد نماز را بشكند و مسجد را تطهير نمايد، و بعد نماز را بخواند.

مسأله 1172. كسى كه بايد نماز را بشكند، اگر نماز را تمام كند اگر چه معصيت كرده

ص:203

ولى نماز او صحيح است، اگر چه احتياط مستحب آن است كه دوباره بخواند.

مسأله 1173. اگر پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، يادش بيايد كه اذان و اقامه را فراموش كرده، چنان چه وقت نماز وسعت دارد، مستحب است براى گفتن آن ها نماز را بشكند، و هم چنين اگر پيش از قرائت يادش بيايد كه اقامه را فراموش كرده است.

* شكيات

اشاره

شكيات نماز، 23 قسم است؛ هشت قسم آن، شك هايى است كه نماز را باطل مى كند، و به شش قسم آن نبايد اعتنا كرد، و نه قسم ديگر آن، صحيح است.

شك هاى باطل

مسأله 1174. شك هايى كه نماز را باطل مى كند از اين قرار است:

اول - شك در شماره ركعت هاى نماز دو ركعتى، مثل نماز صبح و نماز مسافر، ولى شك در شماره ركعت هاى نماز مستحب دو ركعتى و نماز احتياط، نماز را باطل نمى كند.

دوم - شك در شماره ركعت هاى نماز سه ركعتى.

سوم - آن كه در نماز چهار ركعتى شك كند كه يك ركعت خوانده يا بيشتر.

چهارم - آن كه در نماز چهار ركعتى پيش از تمام شدن سجده دوم، شك كند كه دو ركعت خوانده يا بيشتر.

پنجم - شك بين دو و پنج، يا دو و بيشتر از پنج.

ششم - شك بين سه و شش، يا سه و بيشتر از شش.

هفتم - شك در ركعت هاى نماز كه نداند چند ركعت خوانده است.

هشتم - شك بين چهار و شش، يا چهار و بيشتر از شش.

مسأله 1175. اگر يكى از شك هاى باطل براى انسان پيش آيد، بايد نماز را به هم نزند، و به قدرى فكر كند كه يا از صورت نمازگزار خارج شود، يا از پيداشدن يقين يا گمان نااميد شود.

ص:204

شك هايى كه نبايد به آن ها اعتنا كرد

اشاره

مسأله 1176. شك هايى كه نبايد به آن ها اعتنا كرد، از اين قرار است:

اول - شك در چيزى كه محل به جا آوردن آن گذشته است، مثل آن كه در ركوع شك كند كه حمد را خوانده يا نه.

دوم - شك بعد از سلام نماز.

سوم - شك بعد از گذشتن وقت نماز.

چهارم - شك كثير الشك، يعنى كسى كه زياد شك مى كند.

پنجم - شك امام و مأموم به تفصيلى كه ذكر خواهد شد.

ششم - شك در نماز مستحبى.

1. شك در چيزى كه محل آن گذشته است

مسأله 1177. اگر در بين نماز، شك كند كه يكى از كارهاى واجب آن را انجام داده يا نه، مثلاً شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آنچه را كه در انجام آن شك كرده به جا آورد، و اگر مشغول كارى كه بعد از آن است شده، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1178. اگر در بين خواندن آيه اى شك كند كه آيه پيش را خوانده يا نه، يا وقتى آخر آيه را مى خواند شك كند كه اول آن را خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1179. اگر بعد از ركوع يا سجود شك كند كه كارهاى واجب آن، مانند ذكر و آرام بودن بدن را انجام داده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1180. اگر در حالى كه به سجده مى رود، شك كند كه ركوع كرده يا نه، يا شك كند كه بعد از ركوع ايستاده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1181. اگر در حال برخاستن شك كند كه سجده را به جا آورده يا نه، بايد برگردد و به جا آورد، و اگر شك كند تشهد را به جا آورده يا نه، احتياطاً به قصد رجاء به جا آورد.

مسأله 1182. كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند، اگر موقعى كه حمد يا

ص:205

تسبيحات مى خواند، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از آن كه مشغول حمد يا تسبيحات شود، شك كند كه سجده يا تشهد را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد.

مسأله 1183. اگر شك كند كه يكى از ركن هاى نماز را به جا آورده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن تشهد، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به جا آورد، و چنان چه بعد يادش بيايد كه آن ركن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد شده، نماز باطل است.

مسأله 1184. اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است نشده، بايد آن را به جا آورد، مثلاً اگر پيش از خواندن سوره، شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد حمد را بخواند، و اگر بعد از انجام آن يادش بيايد كه آن را به جا آورده بوده، چون ركن زياد نشده، نماز صحيح است.

مسأله 1185. اگر شك كند كه ركنى را به جا آورده يا نه، چنان چه مشغول تشهد است، اگر شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر يادش بيايد كه آن ركن را به جا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده بايد آن را به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز باطل است، مثلاً اگر پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد كه دو سجده را به جا نياورده، بايد به جا آورد، و اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد، نماز باطل است.

مسأله 1186. اگر شك كند عملى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه، چنان چه مشغول كارى كه بعد از آن است شده، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن سوره است، اگر شك كند كه حمد را خوانده يا نه، بايد به شك خود اعتنا نكند؛ و اگر بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، در صورتى كه مشغول ركن بعد نشده، بايد به جا آورد، و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز صحيح است. بنابراين، اگر مثلاً در قنوت يادش بيايد كه حمد را نخوانده، بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز صحيح است.

مسأله 1187. اگر شك كند كه سلام نماز را گفته يا نه، چنان چه مشغول تعقيب نماز يا مشغول نماز ديگر شده، يا به واسطه انجام كارى كه نماز را به هم مى زند، از حال نمازگزار بيرون رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند، و اگر پيش از اين ها شك كند، بايد سلام

ص:206

را بگويد، و اگر شك كند سلام نماز را درست گفته يا نه، اعتنا نكند هر چند وارد

عمل ديگر نشده باشد.

2. شك بعد از سلام

مسأله 1188. اگر بعد از سلام نماز، شك كند كه نمازش صحيح بوده يا نه، مثلاً شك كند ركوع كرده يا نه، يا بعد از سلام نماز چهار ركعتى شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، به شك خود اعتنا نكند، ولى اگر هر دو طرف شك او باطل باشد، مثلاً بعد از سلام نماز چهار ركعتى، شك كند كه سه ركعت خوانده يا پنج ركعت، نماز باطل است.

3. شك بعد از وقت

مسأله 1189. اگر بعد از گذشتن وقت نماز، شك كند كه نماز خوانده يا نه، يا گمان كند كه نخوانده، خواندن آن لازم نيست، ولى اگر پيش از گذشتن وقت، شك كند كه نماز خوانده يا نه، اگر چه گمان كند كه خوانده، بايد آن را به جا آورد.

مسأله 1190. اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه نماز را درست خوانده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1191. اگر بعد از گذشتن وقت نماز ظهر و عصر بداند چهار ركعت نماز خوانده، ولى نداند به نيت ظهر خوانده يا به نيت عصر، بايد چهار ركعت نماز قضا به نيت نمازى كه بر او واجب است بخواند.

مسأله 1192. اگر بعد از گذشتن وقت نماز مغرب و عشا، بداند يك نماز خوانده، ولى نداند سه ركعتى خوانده يا چهار ركعتى، بايد قضاى نماز مغرب و عشا را بخواند.

4. كثير الشك «كسى كه زياد شك مى كند»

مسأله 1193. كثير الشك كسى است كه عرفاً بگويند زياد شك مى كند، و بعيد نيست كسى هم كه نتواند سه نماز پشت سر هم بدون شك بخواند، كثيرالشك باشد، كه بايد به شك خود اعتنا نكند.

ص:207

مسأله 1194. هر گاه كثيرالشك در به جا آوردن چيزى شك كند، بايد بنا بگذارد كه آن را به جا آورده، مگر اين كه اگر آن را به جا آورده باشد نمازباطل باشد كه در اين صورت، بايد بنا بگذارد كه آن را انجام نداده، مثلاً اگر شك كند كه يك ركوع كرده يا بيشتر، چون با زياد شدن ركوع نماز باطل است، بايد بنا بگذارد كه بيشتر از يك ركوع نكرده است.

مسأله 1195. كسى كه در يك چيز نماز زياد شك مى كند، چنان چه در چيزهاى ديگر نماز شك كند، بايد به دستور آن رفتار نمايد، مثلاً كسى كه زياد شك مى كند سجده كرده يا نه، اگر در به جا آوردن ركوع شك كند، بايد به دستور آن عمل نمايد، يعنى اگر ايستاده، ركوع را به جا آورد، و اگر به سجده رفته، اعتنا نكند.

مسأله 1196. كسى كه در نماز مخصوصى، مثلاً در نماز ظهر زياد شك مى كند، اگر در نماز ديگرى، مثلاً در نماز عصر شك كند، بايد به دستور شك رفتار نمايد.

مسأله 1197. كسى كه وقتى در جاى مخصوصى نماز مى خواند، زياد شك مى كند، اگر در غير آنجا نماز بخواند و شكى براى او پيش آيد، بايد به دستور شك عمل نمايد.

مسأله 1198. اگر انسان شك كند كه كثير الشك شده يا نه، بايد به دستور شك عمل نمايد، و كثير الشك تا وقتى يقين نكند كه به حال معمول مردم برگشته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1199. كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند ركنى را به جا آورده يا نه، و اعتنا نكند، بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنان چه مشغول ركن بعد نشده، بايد آن را به جا آورد؛ و اگر مشغول ركن بعد شده، نماز باطل است، مثلاً اگر شك كند ركوع كرده يا نه و اعتنا نكند، چنان چه پيش از سجده دوم يادش بيايد كه ركوع نكرده، بايد برگردد و ركوع كند و نماز را تمام نمايد، و احتياط مستحب آن است كه نماز را دوباره بخواند، و اگر در سجده دوم يادش بيايد، نمازش باطل است.

مسأله 1200. كسى كه زياد شك مى كند، اگر شك كند چيزى را كه ركن نيست به جا آورده يا نه و اعتنا نكند، و بعد يادش بيايد كه آن را به جا نياورده، چنان چه از محل به جا آوردن آن نگذشته، بايد آن را به جا آورد، و اگر از محل آن گذشته، نمازش صحيح

ص:208

است، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه و اعتنا نكند، چنان چه در قنوت يادش بيايد كه حمد نخوانده، بايد بخواند، و اگر در ركوع يادش بيايد، نماز او صحيح است.

5. شك امام و مأموم

مسأله 1201. اگر امام جماعت در شماره ركعت هاى نماز شك كند، مثلاً شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، چنان چه مأموم يقين يا گمان داشته باشد كه چهار ركعت خوانده و به امام بفهماند كه چهار ركعت خوانده است، امام بايد نماز را تمام كند، و خواندن نماز احتياط لازم نيست، و نيز اگر امام يقين يا گمان داشته باشد كه چند ركعت خوانده، و مأموم در شماره ركعت هاى نماز شك كند، بايد به شك خود اعتنا ننمايد.

6. شك در نماز مستحبى

مسأله 1202. اگر در شماره ركعت هاى نماز مستحبى شك كند، چنان چه طرف بيشتر شك، نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، مثلاً اگر در نافله صبح شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا يك ركعت، به هر طرف شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1203. كم شدن ركن، نافله را باطل مى كند، ولى زياد شدن ركن، آن را باطل نمى كند. پس اگر يكى از كارهاى نافله را فراموش كند، و موقعى يادش بيايد كه مشغول ركن بعد از آن شده، بايد آن كار را انجام دهد، و دوباره آن ركن را به جا آورد، مثلاً اگر در بين ركوع يادش بيايد كه سوره را نخوانده، بايد برگردد و سوره را بخواند، و دوباره به ركوع رود.

مسأله 1204. اگر در يكى از كارهاى نافله شك كند؛ خواه ركن باشد يا غير ركن، چنان چه محل آن نگذشته باشد، بايد به جا آورد، و اگر محل آن گذشته، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1205. اگر در نماز مستحبى دو ركعتى، گمانش به سه ركعت يا بيشتر برود، بايد اعتنا نكند و نمازش صحيح است، و اگر گمانش به دو ركعت يا كمتر برود، بنابر

ص:209

احتياط واجب بايد به همان گمان عمل كند، مثلاً اگر گمانش به يك ركعت مى رود، احتياطاً بايد يك ركعت ديگر بخواند.

مسأله 1206. اگر در نماز نافله كارى كند كه براى آن در نماز واجب، سجده سهو واجب مى شود، يا يك سجده يا تشهد را فراموش نمايد، لازم نيست بعد از نماز، سجده سهو يا قضاى سجده و تشهد را به جا آورد.

مسأله 1207. اگر شك كند كه نماز مستحبى را خوانده يا نه، چنان چه آن نماز مثل نماز جعفر طيار وقت معين نداشته باشد، بنا بگذارد كه نخوانده است، و هم چنين است اگر مثل نافله يوميه وقت معين داشته باشد، و لكن پيش از گذشتن وقت، شك كند كه آن را به جا آورده يا نه، ولى اگر بعد از گذشتن وقت شك كند كه خوانده است يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

شك هاى صحيح

مسأله 1208. در نه صورت اگر در شماره ركعت هاى نماز چهار ركعتى شك كند، بايد فوراً فكر نمايد؛ پس اگر يقين يا گمان به يك طرف شك پيدا كرد، همان طرف را بگيرد، و نماز را تمام كند، و الا به دستورهايى كه گفته مى شود، عمل نمايد، و آن نه صورت از اين قرار است:

اول - آن كه بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم شك كند دو ركعت خوانده يا سه ركعت، كه بايد بنا بگذارد سه ركعت خوانده، و يك ركعت ديگر بخواند و نماز را تمام كند، و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده به دستورى كه بعداً گفته مى شود به جا آورد.

دوم - شك بين دو و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بگذارد چهار ركعت خوانده و نماز را تمام كند، و بعد از نماز، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند.

سوم - شك بين دو و سه و چهار بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد، و بعد از نماز دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و بعد دو ركعت نشسته به جا آورد.

چهارم - شك بين چهار و پنج بعد از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، كه بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز، دو سجده سهو به جا آورد، ولى اگر يكى از

ص:210

اين چهار شك بعد از سجده اول، يا پيش از تمام شدن ذكر واجب سجده دوم، براى او پيش آيد، نماز باطل است.

پنجم - شك بين سه و چهار كه در هر جاى نماز باشد، بايد بنا بر چهار بگذارد و نماز را تمام كند، و بعد از نماز، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد.

ششم - شك بين چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند، و بعد از سلام، يك ركعت نماز احتياط ايستاده يا دو ركعت نشسته به جا آورد، و احتياط لازم آن است كه در اين صورت و هم چنين در صورت هفتم و هشتم بعد از نماز احتياط دو سجده سهو نيز به جاى آورد.

هفتم - شك بين سه و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند، و بعد از سلام، دو ركعت نماز احتياط ايستاده به جا آورد.

هشتم - شك بين سه و چهار و پنج در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند، و بعد از سلام دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و بعد، دو ركعت نشسته به جا آورد.

نهم - شك بين پنج و شش در حال ايستاده كه بايد بنشيند و تشهد بخواند، و بعد از سلام، دو سجده سهو به جا آورد، و بنابر احتياط واجب، دو سجده سهو ديگر هم براى ايستادن بى جا به جا آورد.

مسأله 1209. اگر يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد، نبايد نماز را بشكند، و چنان چه نماز را بشكند، معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، مثل پشت كردن به قبله، نماز را از سرگيرد، نماز دوم هم باطل است، و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شود، نماز دوم صحيح است.

مسأله 1210. اگر يكى از شك هايى كه نماز احتياط براى آن ها واجب است در نماز پيش آيد، چنان چه انسان نماز را تمام كند و بدون خواندن نماز احتياط، نماز را از سر بگيرد معصيت كرده است. پس اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند، نماز را از سر گرفته، نماز دوم هم باطل است، و اگر بعد از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند مشغول نماز شده، نماز دوم صحيح است.

مسأله 1211. وقتى يكى از شك هاى صحيح براى انسان پيش آيد، چنان كه گفته شد بايد فوراً فكر كند، ولى اگر چيزهايى كه به واسطه آن ها ممكن است يقين يا گمان به

ص:211

يك طرف شك پيدا شود، از بين نمى رود، چنان چه كمى بعد فكر كند اشكال ندارد، مثلاً اگر در سجده شك كند، مى تواند تا بعد از سجده، فكر كردن را تأخير بيندازد.

مسأله 1212. اگر اول گمانش به يك طرف بيشتر باشد، بعد دو طرف در نظر او مساوى شود، بايد به دستور شك عمل نمايد، و اگر اول دو طرف در نظر او مساوى باشد و به طرفى كه وظيفه اوست بنا بگذارد، بعد گمانش به طرف ديگر برود، بايد طرف گمان را بگيرد و نماز را تمام كند.

مسأله 1213. كسى كه نمى داند گمانش به يك طرف بيشتر است يا هر دو طرف در نظر او مساوى است، اگر احتمال مى دهد به يك طرف گمانش زيادتر باشد، بايد آن طرف را بگيرد، و الا به دستور شك عمل كند.

مسأله 1214. اگر بعد از نماز بداند كه در بين نماز حال ترديدى داشته، كه مثلاً دو ركعت خوانده يا سه ركعت، و بنا را بر سه گذاشته، ولى نداند كه گمانش به خواندن سه ركعت بوده، يا هر دو طرف در نظر او مساوى بوده، خوب است نماز احتياط را بخواند.

مسأله 1215. اگر موقعى كه تشهد مى خواند، يا بعد از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شك هايى كه اگر بعد از تمام شدن دو سجده اتفاق بيفتد صحيح مى باشد، براى او پيش آيد، مثلاً شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چنان چه به دستور آن شك عمل كند، نمازش صحيح است.

مسأله 1216. اگر پيش از آن كه مشغول تشهد شود، يا پيش از ايستادن، شك كند كه دو سجده را به جا آورده يا نه، و در همان موقع يكى از شك هايى كه بعد از تمام شدن دو سجده صحيح است برايش پيش آيد، نماز باطل است.

مسأله 1217. اگر موقعى كه ايستاده، بين سه و چهار، يا بين سه و چهار و پنج شك كند، و يادش بيايد كه يك سجده يا دو سجده را از ركعت پيش به جا نياورده، نمازش باطل است.

مسأله 1218. اگر شك او از بين برود و شك ديگرى برايش پيش آيد، مثلاً اول شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، بعد شك كند كه سه ركعت خوانده يا چهار ركعت، بايد به دستور شك دوم عمل نمايد.

ص:212

مسأله 1219. اگر بعد از نماز شك كند كه در نماز مثلاً بين دو و چهار شك كرده، يا بين سه و چهار، احتياط واجب آن است كه به دستور هر دو عمل كند، و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1220. اگر بعد از نماز بفهمد كه در نماز شكى براى او پيش آمده، ولى نداند از شك هاى باطل بوده يا از شك هاى صحيح، و اگر از شك هاى صحيح بوده كدام قسم آن بوده است، بايد دو ركعت نماز احتياط ايستاده، و يك ركعت ايستاده و دو ركعت نشسته و

دو سجده سهو به جا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1221. كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر شكى كند كه مختار است براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده، يا دو ركعت نشسته بخواند، بايد يك ركعت نشسته را به جا آورد، و هم چنين اگر شكى كند كه معين است براى آن يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، يك ركعت نشسته به جاى يك ركعت ايستاده كافى است، و هم چنين دو ركعت نشسته به جاى دو ركعت ايستاده، و لكن در مثل دو و سه، احتياط مستحب، جمع بين يك ركعت نشسته و دو ركعت نشسته، و دوباره خواندن نماز است.

مسأله 1222. كسى كه ايستاده نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط از ايستادن عاجز شود، بايد مثل كسى كه نماز را نشسته مى خواند، و حكم آن در مسأله پيش گفته شد، نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1223. كسى كه نشسته نماز مى خواند، اگر موقع خواندن نماز احتياط بتواند بايستد، بايد به وظيفه كسى كه نماز را ايستاده مى خواند عمل كند.

* نماز احتياط

مسأله 1224. كسى كه نماز احتياط بر او واجب است، بعد از سلام نماز بايد فوراً نيت نماز احتياط كند، و تكبير بگويد و حمد را بخواند، و به ركوع رود، و دو سجده نمايد. پس اگر يك ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، تشهد بخواند، و سلام دهد، و اگر دو ركعت نماز احتياط بر او واجب است، بعد از دو سجده، يك ركعت ديگر مثل ركعت اول به جا آورد، و بعد از تشهد سلام دهد.

مسأله 1225. نماز احتياط، سوره و قنوت ندارد، و بايد آن را آهسته بخوانند و نيت آن

ص:213

را به زبان نياورند، و احتياط واجب آن است كه «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» آن را هم آهسته بگويند.

مسأله 1226. اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد نمازى كه خوانده درست بوده، لازم نيست نماز احتياط را بخواند، و اگر در بين نماز احتياط بفهمد، لازم نيست آن را تمام نمايد.

مسأله 1227. اگر پيش از خواندن نماز احتياط بفهمد كه ركعت هاى نمازش كم بوده، چنان چه كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد آنچه از نماز را نخوانده بخواند، و براى سلام بى جا دو سجده سهو بنمايد، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، بايد نماز را دوباره به جا آورد.

مسأله 1228. اگر بعد از نماز احتياط بفهمد كسرى نماز به مقدار نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، نمازش صحيح است.

مسأله 1229. اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز كمتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين دو و چهار، دو ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را سه ركعت خوانده، چنان چه منافى به جا نياورده باشد، بنابر احتياط لازم كسرى را تمام كند، و نماز را دوباره بخواند، تا يقين كند به تكليف خود عمل كرده است.

مسأله 1230. اگر بعد از خواندن نماز احتياط بفهمد كسرى نماز بيشتر از نماز احتياط بوده، مثلاً در شك بين سه و چهار، يك ركعت نماز احتياط ايستاده بخواند، بعد بفهمد نماز را دو ركعت خوانده، چنان چه بعد از نماز احتياط كارى كه نماز را باطل مى كند انجام داده، مثلاً پشت به قبله كرده، نماز را دوباره بخواند، و اگر كارى كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بنابر احتياط لازم بايد دو ركعت كسرى نماز را به جا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1231. اگر بين دو و سه و چهار شك كند، و بعد از خواندن دو ركعت نماز احتياط ايستاده، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، لازم نيست دو ركعت نماز احتياط نشسته را بخواند.

ص:214

مسأله 1232. اگر بين سه و چهار شك كند، و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته، يا يك ركعت ايستاده را مى خواند يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را رها كند، و بنابر احتياط لازم كسرى را به جا آورد و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1233. اگر بين دو و سه و چهار شك كند، و موقعى كه دو ركعت نماز احتياط ايستاده را مى خواند، پيش از ركوع ركعت دوم يادش بيايد كه نماز را سه ركعت خوانده، بايد نماز احتياط را رها كند، و بنابر احتياط لازم كسرى نماز را به جا آورد، و نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1234. اگر در بين نماز احتياط بفهمد كسرى نمازش بيشتر يا كمتر از نماز احتياط بوده، بايد آن را رها كند، و بنابر احتياط لازم كسرى نماز را به جا آورد، و نماز را دوباره بخواند، مثلاً در شك بين سه و چهار اگر موقعى كه دو ركعت نماز احتياط نشسته را مى خواند، يادش بيايد كه نماز را دو ركعت خوانده، بايد نماز احتياط نشسته را رها كند، و دو ركعت كسرى نماز را بخواند، و نماز را هم دوباره به جا آورد.

مسأله 1235. اگر شك كند نماز احتياطى را كه بر او واجب بوده به جا آورده يا نه، چنان چه وقت نماز گذشته به شك خود اعتنا نكند، و اگر وقت دارد، و يا محل به جا آوردن نماز احتياط بعد از وقت باشد، مثل كسى كه بيشتر از يك ركعت از وقت را درك نكرده باشد در صورتى كه مشغول كار ديگرى نشده و از جاى نماز برنخاسته و كارى هم، مثل پشت كردن به قبله كه نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد نماز احتياط را بخواند، و اگر مشغول كار ديگرى شده، يا كارى كه نماز را باطل مى كند به جا آورده، يا بين نماز و شك او زياد طول كشيده، احتياط واجب آن است كه نماز احتياط را به جا آورد، و نماز را هم دوباره بخواند.

مسأله 1236. اگر در نماز احتياط، ركنى را زياد كند، يا مثلاً به جاى يك ركعت دو ركعت بخواند، نماز احتياط باطل مى شود، و بايد دوباره نماز احتياط را بخواند، و اصل نماز را هم اعاده نمايد.

مسأله 1237. موقعى كه مشغول نماز احتياط است، اگر در يكى از افعال آن شك كند، چنان چه محل آن نگذشته، بايد به جا آورد، و اگر محلش گذشته، بايد به شك خود اعتنا نكند، مثلاً اگر شك كند كه حمد خوانده يا نه، چنان چه به ركوع نرفته، بايد بخواند و

ص:215

اگر به ركوع رفته، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1238. اگر در شماره ركعت هاى نماز احتياط شك كند، چنان چه طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا را بر كمتر بگذارد، و اگر طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا را بر بيشتر بگذارد؛ و در هر دو صورت بعد از تمام شدن نماز احتياط، اصل نماز را نيز بنابر احتياط دوباره بخواند، مثلاً موقعى كه مشغول خواندن دو ركعت نماز احتياط است، اگر شك كند كه دو ركعت خوانده يا سه ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل مى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده، و اگر شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون طرف بيشتر شك نماز را باطل نمى كند، بايد بنا بگذارد كه دو ركعت خوانده است، و اصل نماز را نيز اعاده نمايد.

مسأله 1239. اگر در نماز احتياط چيزى كه ركن نيست، سهواً كم يا زياد شود، و از چيزهايى باشد كه در خود نماز سجده سهو دارد، احتياط لازم آن است كه سجده سهو را به جا آورد، و اگر از چيزهايى است كه سجده سهو ندارد، در نماز احتياط نيز لازم نيست.

مسأله 1240. اگر بعد از سلام نماز احتياط شك كند كه يكى از اجزاء يا شرايط آن را به جا آورده يا نه، به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1241. اگر در نماز احتياط، تشهد يا يك سجده را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه بعد از سلام نماز، آن را قضا نمايد.

مسأله 1242. اگر نماز احتياط و قضاى يك سجده يا قضاى يك تشهد يا دو سجده سهو بر او واجب شود، بايد اول نماز احتياط را به جا آورد.

مسأله 1243. حكم گمان در نماز مثل حكم يقين است، مثلاً اگر انسان گمان دارد كه نماز را چهار ركعت خوانده، نبايد نماز احتياط بخواند، و اگر گمان دارد ركوع كرده، نبايد آن را به جا آورد، و اگر گمان دارد حمد را نخوانده، چنان چه به ركوع نرفته، بايد بخواند، و اگر به ركوع رفته، نمازش صحيح است.

مسأله 1244. حكم شك و سهو و گمان در نمازهاى واجب يوميه و نمازهاى واجب ديگر فرق ندارد، مثلاً اگر در نماز آيات شك كند كه يك ركعت خوانده يا دو ركعت، چون شك در نماز دو ركعتى است، نماز باطل مى شود.

ص:216

* سجده سهو

مسأله 1245. براى پنج چيز بعد از سلام نماز، انسان بايد دو سجده سهو به دستورى كه بعداً گفته مى شود به جا آورد:

اول - آن كه در بين نماز، سهواً حرف بزند.

دوم - جايى كه نبايد سلام نماز را بدهد، مثلاً در ركعت اول سهواً سلام بدهد.

سوم - آن كه يك سجده را فراموش كند.

چهارم - آن كه تشهد را فراموش كند بنابراحتياط.

پنجم - آن كه در نماز چهار ركعتى بعد از سجده دوم شك كند كه چهار ركعت خوانده يا پنج ركعت، و اگر در جايى كه بايد بايستد، مثلاً موقع خواندن حمد و سوره اشتباهاً بنشيند، يا در جايى كه بايد بنشيند، مثلاً موقع خواندن تشهد اشتباهاً بايستد، بنابر احتياط بايد دو سجده سهو به جا آورد؛ بلكه براى هر چيزى كه در نماز اشتباهاً كم يا زياد كند، احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو بنمايد، و احكام اين چند صورت در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 1246. اگر انسان اشتباهاً يا به خيال اين كه نمازش تمام شده حرف بزند، بايد دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1247. براى حرفى كه از آه كشيدن و سرفه پيدا مى شود، سجده سهو واجب نيست، ولى اگر مثلاً سهواً آخ يا آه بگويد، بايد سجده سهو نمايد.

مسأله 1248. اگر چيزى را كه غلط خوانده دوباره به طور صحيح بخواند، براى دوباره خواندن آن سجده سهو واجب نيست.

مسأله 1249. اگر در نماز سهواً چند كلمه حرف بزند و تمام آن ها يك مرتبه حساب شود، دو سجده سهو بعد از سلام نماز كافى است.

مسأله 1250. اگر سهواً تسبيحات اربعه را نگويد، يا بيشتر از سه مرتبه بگويد، احتياط مستحب آن است كه بعد از نماز دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1251. اگر در جايى كه نبايد سلام نماز را بگويد سهواً بگويد:

ص:217

اَلسَّلاَمُ عَلَينَا وَ عَلى عِبَادِ اللهِ الصّالِحين

يا بگويد:

اَلسَّلاَمُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه

بايد دو سجده سهو بنمايد، و هم چنين اگر سهواً مقدارى از اين دو سلام را بگويد بايد دو سجده سهو بنمايد، ولى اگر سهواً بگويد:

اَلسَّلاَمُ عَلَيكَ ايهَا النَّبِى وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه

احتياط مستحب آن است كه دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1252. اگر در جايى كه نبايد سلام دهد، اشتباهاً هر سه سلام را بگويد، دو سجده سهو كافى است.

مسأله 1253. اگر يك سجده يا تشهد را فراموش كند و پيش از ركوع ركعت بعد يادش بيايد، بايد برگردد و به جا آورد، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب براى ايستادن بى جا، دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1254. اگر در ركوع يا بعد از آن يادش بيايد كه يك سجده يا تشهد را از ركعت پيش فراموش كرده، بايد بعد از سلام نماز، سجده يا تشهد را قضا نمايد، و بعد از آن دو سجده سهو به جا آورد.

مسأله 1255. اگر سجده سهو را بعد از سلام نماز عمداً به جا نياورد، معصيت كرده ولى نماز باطل نمى شود، و واجب است هر چه زودتر آن را انجام دهد؛ و چنان چه سهواً به جا نياورد، هر وقت يادش آمد بايد فوراً انجام دهد.

مسأله 1256. اگر شك دارد كه سجده سهو بر او واجب شده يا نه، لازم نيست به جا آورد.

مسأله 1257. كسى كه شك دارد، مثلاً دو سجده سهو بر او واجب شده يا چهار تا، اگر دو سجده بنمايد كافى است.

مسأله 1258. اگر بداند يكى از دو سجده سهو را به جا نياورده، و تدارك ممكن نباشد، و يا بداند سهواً سه سجده سهو كرده، بايد دوباره دو سجده سهو بنمايد.

ص:218

دستور سجده سهو

مسأله 1259. دستور سجده سهو اين است كه بعد از سلام نماز، فوراً نيت سجده سهو كند، و پيشانى را به چيزى كه سجده بر آن صحيح است بگذارد، و ذكر بگويد، و ذكر سجده سهو را به سه نحو مى شود انجام داد:

اول - «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ صَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِه».

دوم - «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».

سوم - «بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ السَّلاَمُ عَلَيكَ ايهَا النَّبِى وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه»، و احتياط اختيار قسم سوم است، بعد بايد بنشيند و دوباره به سجده رود، و ذكر را بگويد، و بنشيند و بعد از خواندن تشهد، سلام دهد.

* قضاى سجده و تشهد فراموش شده

مسأله 1260. سجده و تشهدى را كه انسان فراموش كرده، و بعد از نماز، قضاى آن را به جا مى آورد، بايد تمام شرايط نماز، مانند پاك بودن بدن و لباس و رو به قبله بودن و شرطهاى ديگر را داشته باشد.

مسأله 1261. اگر سجده يا تشهد را چند دفعه فراموش كند، مثلاً يك سجده از ركعت اول و يك سجده از ركعت دوم فراموش نمايد، بايد بعد از نماز، قضاى هر دو را با سجده هاى سهوى كه براى آن ها لازم است به جا آورد، و لازم نيست معين كند كه قضاى كدام يك آن ها است.

مسأله 1262. اگر يك سجده و تشهد را فراموش كند، احتياط واجب آن است كه هر كدام را اول فراموش كرده، اول قضا نمايد، و اگر نداند كدام اول فراموش شده، بايد احتياطاً يك سجده و تشهد و بعد يك سجده ديگر به جا آورد، يا يك تشهد و يك سجده و بعد يك تشهد ديگر به جا آورد، تا يقين كند سجده و تشهد را به ترتيبى كه فراموش كرده، قضا نموده است.

مسأله 1263. اگر به خيال اين كه اول، سجده را فراموش كرده، اول قضاى آن را به جا آورد، و بعد از خواندن تشهد يادش بيايد كه اول تشهد را فراموش كرده، احتياط واجب

ص:219

آن است كه دوباره سجده را قضا نمايد؛ و نيز اگر به خيال اين كه اول تشهد را فراموش كرده اول قضاى آن را به جا آورد، و بعد از سجده يادش بيايد كه اول سجده را فراموش كرده، بنابر احتياط واجب بايد دوباره تشهد را بخواند.

مسأله 1264. اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه اگر عمداً يا سهواً در نماز اتفاق بيفتد نماز باطل مى شود، مثلاً پشت به قبله نمايد، احتياط مستحب آن است كه بعد از قضاى سجده و تشهد، دوباره نماز را بخواند.

مسأله 1265. اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك سجده از ركعت آخر را فراموش كرده، چنان چه كارى كه عمدى و سهوى آن نماز را باطل مى كند، مثل پشت كردن به قبله انجام نداده، بنابر احتياط واجب بايد به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد سجده فراموش شده، و بعد از آن، تشهد و سلام و دو سجده سهو به جا آورد، و نيز اگر يادش بيايد كه تشهد ركعت آخر را فراموش كرده، بايد احتياطاً به قصد اين كه وظيفه خود را انجام داده باشد تشهد را بخواند، و بعد از آن سلام دهد و دو سجده سهو بنمايد، و در هر صورت احتياطاً دو سجده سهو براى سلام بى جا نيز به جا آورد.

مسأله 1266. اگر بين سلام نماز و قضاى سجده يا تشهد كارى كند كه براى آن سجده سهو واجب مى شود، مثل آن كه سهواً حرف بزند، بنابر احتياط واجب بايد سجده يا تشهد را قضا كند، و غير از سجده سهوى كه براى قضاى سجده يا تشهد لازم است، دو سجده سهو ديگر نيز بنمايد.

مسأله 1267. اگر نداند كه سجده را فراموش كرده يا تشهد را، بايد هر دو را قضا نمايد، و هر كدام را اول به جا آورد، اشكال ندارد.

مسأله 1268. اگر شك دارد كه سجده يا تشهد را فراموش كرده يا نه، واجب نيست قضا نمايد.

مسأله 1269. اگر بداند سجده يا تشهد را فراموش كرده، و شك كند كه پيش از ركوع ركعت بعد به جا آورده يا نه، احتياط واجب آن است كه آن را قضا نمايد.

مسأله 1270. كسى كه بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، اگر براى كار ديگرى هم سجده سهو بر او واجب شود، بنابر احتياط لازم بايد بعد از نماز، سجده يا تشهد را قضا

ص:220

نمايد، و بعد سجده سهو را به جا آورد.

مسأله 1271. اگر شك دارد كه بعد از نماز، قضاى سجده يا تشهد فراموش شده را به جا آورده يا نه، چنان چه وقت نماز نگذشته، بايد سجده يا تشهد را قضا نمايد، و اگر وقت نماز گذشته، قضاى آن مستحب است.

* كم و زيادكردن اجزا و شرايط نماز

مسأله 1272. هر گاه چيزى از واجبات نماز را عمداً كم يا زياد كند اگر چه يك حرف آن باشد، نماز باطل است.

مسأله 1273. اگر به واسطه ندانستن مسأله، چيزى از واجبات غير ركنيه نماز را كم يا زياد كند، نماز باطل است، مگر آن كه كم كردن واجبات به جهت جهل قصورى باشد كه در اين صورت احتياط، اعاده نماز است، ولى چنان چه به واسطه ندانستن مسأله، حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا را آهسته بخواند، يا حمد و سوره نماز ظهر و عصر را بلند بخواند، يا در مسافرت نماز ظهر و عصر و عشا را چهار ركعت بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1274. اگر در بين نماز بفهمد وضو يا غسلش باطل بوده، يا بدون وضو يا غسل مشغول نماز شده، بايد نماز را به هم بزند و دوباره با وضو يا غسل بخواند، و اگر بعد از نماز بفهمد، بايد دوباره نماز را با وضو يا غسل به جا آورد، و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1275. اگر بعد از رسيدن به ركوع، يادش بيايد كه دو سجده از ركعت پيش فراموش كرده، نمازش باطل است؛ و اگر پيش از رسيدن به ركوع يادش بيايد، بايد برگردد، و دو سجده را به جا آورد و برخيزد، و حمد و سوره يا تسبيحات را بخواند، و نماز را تمام كند، و بعد از نماز بنابر احتياط واجب، براى ايستادن بى جا دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1276. اگر پيش از گفتن «اَلسَّلاَمُ عَلَينَا...» و «اَلسَّلاَمُ عَلَيكُمْ...» يادش بيايد كه دو سجده ركعت آخر را به جا نياورده، بايد دو سجده را به جا آورد، و دوباره تشهد بخواند، و نماز را سلام دهد.

مسأله 1277. اگر پيش از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز نخوانده، بايد مقدارى را كه فراموش كرده به جا آورد.

مسأله 1278. اگر بعد از سلام نماز يادش بيايد كه يك ركعت يا بيشتر از آخر نماز را

ص:221

نخوانده، چنان چه كارى انجام داده كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد، نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله كرده، نمازش باطل است؛ و اگر كارى كه عمدى و سهوى آن، نماز را باطل مى كند انجام نداده، بايد فوراً مقدارى را كه فراموش كرده به جا آورد، و براى سلام زيادى نيز دو سجده سهو بنمايد.

مسأله 1279. هر گاه بعد از سلام نماز عملى انجام دهد كه اگر در نماز عمداً يا سهواً اتفاق بيفتد نماز را باطل مى كند، مثلاً پشت به قبله نمايد، و بعد يادش بيايد كه دو سجده آخر را به جا نياورده، نمازش باطل است؛ و اگر پيش از انجام كارى كه نماز را باطل مى كند يادش بيايد، بايد دو سجده اى را كه فراموش كرده به جا آورد، و دوباره تشهد بخواند و نماز را سلام دهد، و دو سجده سهو براى سلامى كه اول گفته است بنمايد.

مسأله 1280. اگر بفهمد نماز را پيش از وقت خوانده، يا از روى جهل و غفلت يا فراموشى پشت به قبله يا به طرف راست يا به طرف چپ قبله به جا آورده، بايد دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته قضا نمايد، ولى اگر تفحص از قبله كرده و در تشخيص قبله اشتباه نموده، اگر در وقت ملتفت شود، بايد دوباره نماز را بخواند، و اگر در خارج وقت باشد، قضا ندارد. بلى، احتياط مستحب قضاى آن است.

* نماز مسافر

مسافر بايد نماز ظهر و عصر و عشا را با هشت شرط شكسته «قصر»، يعنى دو ركعت بخواند.

شرط اول - آن كه سفر او كمتر از هشت فرسخ شرعى نباشد، و فرسخ شرعى دوازده هزار ذراع است، به ذراع متعارف، و بعضى گفته اند: اين مقدار تقريباً پنج كيلومتر و نيم است.

مسأله 1281. كسى كه مجموع رفتن و برگشتن او هشت فرسخ است، چنان چه هيچ يك از رفتن و برگشتن كمتر از چهار فرسخ نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ و اگر رفتن سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ، يا رفتن پنج فرسخ و برگشتن سه فرسخ باشد، بايد نماز را تمام، يعنى چهار ركعت بخواند؛ و اگر چه احتياط اين است كه اگر رفتن مثلاً سه فرسخ و برگشتن پنج فرسخ باشد، جمع بين اتمام و قصر نمايد.

ص:222

مسأله 1282. اگر رفتن و برگشتن، هر يك از چهار فرسخ كمتر نباشد، نمازش شكسته است، و روزه را نيز بايد افطار نمايد، اگرچه همان روز يا شب آن برنگردد، اگرچه احتياط اين است كه اگر همان روز يا شب آن بر نمى گردد، تمام نيز بخواند.

مسأله 1283. اگر سفر مختصرى از هشت فرسخ كمتر باشد، يا انسان نداند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، نبايد نماز را شكسته بخواند؛ و چنان چه شك كند كه سفر او هشت فرسخ است يا نه، در صورتى كه تحقيق كردن برايش مشقت دارد، بايد نمازش را تمام بخواند، و اگر مشقت ندارد، بنابر احتياط واجب بايد تحقيق كند، كه اگر دو عادل بگويند، يا بين مردم معروف باشد كه سفر او هشت فرسخ است، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1284. اگر يك عادل خبر دهد كه سفر انسان هشت فرسخ است، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، و روزه بگيرد و قضاى آن را هم به جا آورد.

مسأله 1285. كسى كه يقين دارد سفر او هشت فرسخ است، اگر نماز را شكسته بخواند، و بعد بفهمد كه هشت فرسخ نبوده، بايد آن را چهار ركعتى به جا آورد، و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1286. كسى كه قصد مسافرت به محل معينى نموده، و يقين دارد سفرش هشت فرسخ نيست، يا شك دارد كه هشت فرسخ هست يا نه، چنان چه در بين راه يا بعد از رسيدن به مقصد بفهمد كه سفر او هشت فرسخ بوده، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر تمام خوانده، دوباره شكسته به جا آورد.

مسأله 1287. اگر بين دو محلى كه فاصله آن ها كمتر از چهار فرسخ است، چند مرتبه رفت و آمد كند، اگر چه روى هم رفته هشت فرسخ شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1288. اگر محلى دو راه داشته باشد، يك راه آن كمتر از هشت فرسخ، و راه ديگر آن هشت فرسخ يا بيشتر باشد، چنان چه انسان از راهى كه هشت فرسخ است به آنجا برود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از راهى كه هشت فرسخ نيست برود، بايد نماز را تمام بخواند.

ص:223

مسأله 1289. اگر شهر ديوار دارد، بايد ابتداى هشت فرسخ را از ديوار شهر حساب كند، و اگر ديوار ندارد، بايد از خانه هاى آخر شهر حساب نمايد.

شرط دوم - آن كه از اول مسافرت قصد هشت فرسخ را داشته باشد. پس اگر به جايى كه كمتر از هشت فرسخ است مسافرت كند، و بعد از رسيدن به آنجا قصد كند جايى برود كه با مقدارى كه آمده هشت فرسخ شود، چون از اول قصد هشت فرسخ را نداشته، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1290. كسى كه نمى داند سفرش چند فرسخ است، مثلاً براى پيدا كردن گمشده اى مسافرت مى كند، و نمى داند كه چه مقدار بايد برود تا آن را پيدا كند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى در برگشتن، چنان چه تا وطنش يا جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ و نيز اگر در بين رفتن، قصد كند كه چهار فرسخ برود، چنان چه رفتن و برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1291. مسافر در صورتى بايد نماز را شكسته بخواند كه تصميم داشته باشد هشت فرسخ برود. پس كسى كه از شهر بيرون مى رود، و مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيق پيدا كند، سفر هشت فرسخى برود، چنان چه اطمينان دارد كه رفيق پيدا مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر اطمينان ندارد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1292. كسى كه قصد هشت فرسخ دارد، اگر چه در هر روز مقدار كمى راه برود، وقتى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولى اگر در هر روز مقدار خيلى كمى راه برود كه عرفاً نگويند مسافر است، بايد نماز را تمام بخواند، و احتياط مستحب آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند.

مسأله 1293. كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، مانند نوكرى كه با آقاى خود مسافرت مى كند، چنان چه بداند سفر او هشت فرسخ است، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر نداند بنابر احتياط واجب بايد از او بپرسد، كه اگر سفر او هشت فرسخ باشد، نماز را شكسته به جا آورد.

ص:224

مسأله 1294. كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر بداند يا گمان داشته باشد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود و سفر نمى كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1295. كسى كه در سفر به اختيار ديگرى است، اگر شك دارد كه پيش از رسيدن به چهار فرسخ از او جدا مى شود يا نه، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى اگر شك او از اين جهت است كه احتمال مى دهد مانعى براى سفر او پيش آيد، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا نباشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط سوم - آن كه در بين راه از قصد خود برنگردد. پس اگر پيش از رسيدن به چهار فرسخ از قصد خود برگردد، يا مردد شود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1296. اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، چنان چه تصميم داشته باشد كه همان جا بماند يا بعد از ده روز برگردد، يا در برگشتن و ماندن مردد

باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1297. اگر بعد از رسيدن به چهار فرسخ از مسافرت منصرف شود، و تصميم داشته باشد كه پيش از ماندن ده روز از آنجا برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1298. اگر براى رفتن به محلى كه هشت فرسخ باشد حركت كند، و بعد از رفتن مقدارى از راه بخواهد جاى ديگرى برود، چنان چه از محل اولى كه حركت كرده تا جايى كه مى خواهد برود، هشت فرسخ باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1299. اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد، مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، يا تصميم بگيرد نرود، در صورتى كه به چهار فرسخ رسيده، و قصد دارد پيش از ده روز از آنجا برگردد، بايد تا آخر مسافرت نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1300. اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را برود يا نه، و در موقعى كه مردد است مقدارى راه برود، و بعد تصميم بگيرد كه هشت فرسخ ديگر برود، يا چهار فرسخ برود و چهار فرسخ برگردد، تا آخر مسافرت بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1301. اگر پيش از آن كه به هشت فرسخ برسد مردد شود كه بقيه راه را

ص:225

برود يا نه، و در موقعى كه مردد است مقدارى راه برود، و بعد تصميم بگيرد كه بقيه راه را برود، چنان چه باقيمانده سفر او چهار فرسخ باشد كه با برگشتن هشت فرسخ شود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولى اگر راهى كه پيش از مردد شدن و راهى كه بعد از آن مى رود، روى هم هشت فرسخ باشد، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته، و هم تمام بخواند.

شرط چهارم - آن كه نخواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز يا بيشتر در جايى بماند. پس كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطن خود بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1302. كسى كه نمى داند پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش مى گذرد يا نه، يا ده روز در محلى مى ماند يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1303. كسى كه مى خواهد پيش از رسيدن به هشت فرسخ از وطنش بگذرد، يا ده روز در محلى بماند، و نيز كسى كه مردد است كه از وطنش بگذرد يا ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن ده روز يا گذشتن از وطن منصرف شود، باز هم بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى اگر باقيمانده راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد و بخواهد برود و برگردد، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط پنجم - آن كه براى كار حرام سفر نكند، و اگر براى كار حرامى، مانند دزدى سفر كند، بايد نماز را تمام بخواند؛ و هم چنين است اگر خود سفر حرام باشد، مثل آن كه براى او ضرر داشته باشد، يا زن بدون اجازه شوهر و فرزند با نهى پدر و مادر كه باعث اذيت آن ها شود، سفرى بروند كه بر آنان واجب نباشد، ولى اگر مثل سفر حج واجب باشد، بايد نماز را شكسته بخوانند.

مسأله 1304. سفرى كه اسباب اذيت پدر و مادر باشد حرام است، و انسان بايد در آن سفر نماز را تمام بخواند، و روزه هم بگيرد.

مسأله 1305. كسى كه سفر او حرام نيست و براى كار حرام هم سفر نمى كند، اگر چه در سفر، معصيتى انجام دهد، مثلاً غيبت كند يا شراب بخورد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1306. اگر مخصوصاً براى آن كه كار واجبى را ترك كند مسافرت نمايد، نمازش تمام است. پس كسى كه بدهكار است، اگر بتواند بدهى خود را بدهد و طلبكار هم

ص:226

مطالبه كند، چنان چه در سفر نتواند بدهى خود را بدهد و مخصوصاً براى فرار از دادن قرض مسافرت نمايد، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى اگر مخصوصاً براى ترك واجب مسافرت نكند، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه سفر باعث ترك واجب شود، و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1307. اگر سفر او حرام نباشد، ولى حيوان سوارى يا مركب ديگرى كه سوار است غصبى باشد، يا در زمين غصبى مسافرت كند، بنابر احتياط واجب بايد نماز را هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1308. كسى كه با ظالم مسافرت مى كند، اگر ناچار نباشد و مسافرت او كمك به ظالم باشد، بايد نماز را تمام بخواند؛ و اگر ناچار باشد، يا مثلاً براى نجات دادن مظلومى با او مسافرت كند، نمازش شكسته است.

مسأله 1309. اگر به قصد تفريح و گردش مسافرت كند، حرام نيست، و بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1310. اگر براى لهو و خوش گذرانى به شكار رود، نمازش تمام است، و چنان چه براى تهيه معاش به شكار رود، نمازش شكسته است؛ و اگر براى كسب و زياد كردن مال برود، احتياط واجب آن است كه نماز را هم شكسته و هم تمام بخواند، ولى بايد روزه نگيرد.

مسأله 1311. كسى كه براى معصيت سفر كرده، موقعى كه از سفر بر مى گردد، اگر برگشتن به اندازه مسافت شرعى باشد، چنان چه توبه كرده، يا برگشت سفر مستقلى باشد، بايد نماز را شكسته بخواند؛ و اگر برگشت به اندازه مسافت شرعى نيست، ولى مجموع رفت و برگشت به اندازه مسافت است، احتياط لازم آن است كه نماز را هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1312. كسى كه سفر او سفر معصيت است، اگر در بين راه از قصد معصيت برگردد، چنان چه بقيه راه هشت فرسخ باشد، يا چهار فرسخ باشد كه با برگشت هشت فرسخ شود، و قصد اقامه ده روز نداشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر بقيه راه به اندازه مسافت شرعى نباشد، ولى مجموع راهى كه قبل از توبه رفته و بعد از توبه مى رود،

ص:227

به اندازه مسافت شرعى باشد، احتياط لازم آن است كه نماز را هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1313. كسى كه براى معصيت سفر نكرده، اگر در بين راه قصد كند كه بقيه راه را براى معصيت برود، بايد نماز را تمام بخواند، ولى نمازهايى را كه شكسته خوانده، در صورتى كه راهى كه طى كرده مسافت بوده صحيح است، و الا احتياط واجب اعاده آن هاست.

شرط ششم - آن كه از صحرانشين هايى نباشد كه در بيابان ها گردش مى كنند، و هر جا آب و خوراك براى خود و حشمشان پيدا كنند مى مانند، و بعد از چندى به جاى ديگر مى روند. پس صحرانشين ها در اين مسافرت ها بايد نماز را تمام بخوانند.

مسأله 1314. اگر يكى از صحرانشين ها براى پيداكردن منزل و چراگاه حيواناتشان سفر كند بدون چادر و اثاثيه، بلكه فقط به منظور تعيين محل و مرتع مناسب براى احشام خودشان باشد، چنان چه سفر او هشت فرسخ باشد، احتياط واجب آن است كه هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1315. اگر صحرانشين براى زيارت يا حج يا تجارت و مانند اين ها مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند.

شرط هفتم - آن كه شغل او مسافرت نباشد. بنابراين شتردار و راننده و چوبدار و كشتيبان و مانند اين ها، اگرچه براى بردن اثاثيه منزل خود مسافرت كنند، در غير سفر اول بايد نماز را تمام بخوانند؛ و هم چنين در سفر اول اگر طول بكشد يا از مكانى به مكان ديگر برود كه عرفاً بگويند عمل او سفر است، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر سفر طولانى نباشد به طورى كه عرفاً نگويند سفر، عمل اوست، نمازشان شكسته است.

مسأله 1316. كسى كه شغلش مسافرت است، اگر براى كار ديگرى مثلاً براى زيارت يا حج مسافرت كند، بايد نماز را شكسته بخواند، ولى اگر مثلاً شوفر، اتومبيل خود را براى زيارت كرايه بدهد، و در ضمن، خودش هم زيارت كند، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1317. حمله دار، يعنى كسى كه براى رساندن حاجى ها به مكه مسافرت مى كند، چنان چه شغلش مسافرت باشد، بايد نماز را تمام بخواند، و اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد شكسته بخواند.

ص:228

مسأله 1318. كسى كه شغل او حمله دارى است و حاجى ها را از راه دور به مكه مى برد، چنان چه تمام سال يا بيشتر سال را در راه باشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1319. كسى كه در مقدارى از سال شغلش مسافرت است، مثل شوفرى كه فقط در تابستان يا زمستان اتومبيل خود را كرايه مى دهد، بايد در سفرى كه براى شغلش مى رود، نماز را تمام بخواند، ولى احتياط مستحب آن است كه هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1320. راننده و دوره گردى كه در دو سه فرسخى شهر رفت و آمد مى كند، چنان چه اتفاقاً سفر هشت فرسخى برود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1321. كسى كه شغلش مسافرت است، اگر ده روز يا بيشتر در وطن خود بماند؛ چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته باشد، چه بدون قصد بماند، بايد در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1322. كسى كه شغلش مسافرت است اگر در غير وطن خود ده روز بماند، چنان چه از اول قصد ماندن ده روز را داشته، در سفر اولى كه بعد از ده روز مى رود، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر از اول قصد ماندن ده روز را نداشته، احتياط لازم آن است كه هم شكسته و هم تمام بخواند، اگرچه اكتفا به تمام هم بدون توجيه نيست.

مسأله 1323. كسى كه شغلش مسافرت است، اگر شك كند كه در وطن خود يا جاى ديگرى ده روز مانده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1324. كسى كه در شهرها سياحت مى كند، و براى خود وطنى اختيار نكرده، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1325. كسى كه شغلش مسافرت نيست، اگر مثلاً در شهرى يا در دهى جنسى دارد كه براى حمل آن مسافرت هاى پى درپى مى كند، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولى كسى كه كارش اين است كه هفته اى يكبار يا بيشتر براى انجام شغلى در محلى سفر مى كند، مثلاً همه روزه از تهران به كرج براى تدريس يا درس خواندن مى رود، يا آن كه براى كارى مثل خريد و فروش از تهران به قم يا بالعكس سفر مى نمايد، همين كه به مقدارى سفر كند كه عرفاً اين كار را شغل او بگويند، بايد نماز را تمام بخواند.

ص:229

مسأله 1326. كسى كه از وطنش صرف نظر كرده، و مى خواهد وطن ديگرى براى خود اختيار كند، اگر شغلش مسافرت نباشد، بايد در مسافرت نماز را شكسته بخواند.

شرط هشتم - آن كه به حد ترخص برسد، يعنى از وطنش يا جايى كه با قصد ده روز در آنجا مانده، به قدرى دور شود كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، ولى بايد در هوا غبار يا چيز ديگرى نباشد كه از ديدن ديوار و شنيدن اذان جلوگيرى كند، و لازم نيست به قدرى دور شود كه مناره ها و گنبدها را نبيند. بلى، اگر به قدرى دور شده كه ديوار خانه هاى شهر كاملاً معلوم نيست، ولى شبح آن ها نمايان است، احتياط لازم آن است كه نماز نخواند تا وقتى كه شبح پنهان شود، يا هم شكسته بخواند و هم تمام.

مسأله 1327. كسى كه به سفر مى رود، اگر به جايى برسد كه اذان را نشنود، ولى ديوار شهر را ببيند، يا ديوارها را نبيند و صداى اذان را بشنود، چنان چه بخواهد در آنجا نماز بخواند، بنابر احتياط واجب بايد هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1328. مسافرى كه به وطنش بر مى گردد، وقتى ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند، و نيز مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، وقتى ديوار آنجا را ببيند و صداى اذانش را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند، و احتياط مستحب آن است كه نماز را تأخير بيندازد تا به منزل برسد، يا هم شكسته و هم تمام بخواند، و سزاوار است اين احتياط را ترك نكند.

مسأله 1329. هر گاه شهر در بلندى باشد كه از دور ديده شود، يا به قدرى گود باشد كه اگر انسان كمى دور شود ديوار آن را نبيند، كسى كه از آن شهر مسافرت مى كند، وقتى به اندازه اى دور شود كه اگر آن شهر در زمين هموار بود، ديوارش از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز خود را شكسته بخواند، و نيز اگر پستى و بلندى خانه ها بيشتر از معمول باشد، بايد ملاحظه معمول را بنمايد.

مسأله 1330. اگر از محلى مسافرت كند كه خانه و ديوار ندارد، وقتى به جايى برسد كه اگر آن محل ديوار داشت از آنجا ديده نمى شد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1331. اگر به قدرى دور شود كه نداند صدايى را كه مى شنود صداى اذان است يا صداى ديگر، بايد نماز را شكسته بخواند؛ ولى اگر بفهمد اذان مى گويند و كلمات آن را تشخيص ندهد، بايد تمام بخواند.

ص:230

مسأله 1332. اگر به قدرى دور شود كه اذان خانه ها را نشنود، ولى اذان شهر را كه معمولاً در جاى بلند مى گويند بشنود، نبايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1333. اگر به جايى برسد كه اذان شهر را - كه معمولاً در جاى بلند مى گويند - نشنود، ولى اذانى را كه در جاى خيلى بلند مى گويند بشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1334. اگر چشم يا گوش او يا صداى اذان غير معمولى باشد، در محلى بايد نماز را شكسته بخواند كه چشم متوسط ديوار خانه ها را نبيند، و گوش متوسط صداى اذان معمولى را نشنود.

مسأله 1335. اگر موقعى كه سفر مى رود شك كند كه به حد ترخص، يعنى جايى كه اذان را نشنود و ديوار را نبيند رسيده يا نه، بايد نماز را تمام بخواند، و در موقع برگشتن، اگر شك كند كه به حد ترخص رسيده يا نه، بايد شكسته بخواند؛ ولى اگر در برگشتن در همان جا كه در رفتن تمام خوانده، شكسته بخواند، بنابر احتياط لازم بايد نمازى را كه در اين مكان تمام خوانده قضا نمايد، و نمازى را كه شكسته خوانده، تمام اعاده نمايد، و اگر

اعاده نكرد، قضاى آن را تمام به جا آورد.

مسأله 1336. مسافرى كه در سفر از وطن خود عبور مى كند، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن خود را ببيند و صداى اذان آن را بشنود، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1337. مسافرى كه در بين مسافرت به وطنش رسيده، تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد از آنجا هشت فرسخ برود، يا چهار فرسخ برود و برگردد، وقتى به جايى برسد كه ديوار وطن را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1338. محلى را كه انسان براى اقامت و زندگى خود اختيار كرده وطن اوست؛ چه در آنجا به دنيا آمده و وطن پدر و مادرش باشد، يا خودش آنجا را براى زندگى اختيار كرده باشد.

مسأله 1339. اگر قصد دارد در محلى كه وطن اصليش نيست مدتى بماند، و بعد به جاى ديگر رود، آنجا وطن او حساب نمى شود.

مسأله 1340. جايى را كه انسان محل زندگى خود قرار داده، و ماندن خود را در آنجا

ص:231

محدود به مقدار معين نكرده، و مثل كسى كه آنجا وطن اوست در آنجا زندگى مى كند كه اگر مسافرتى براى او پيش آيد، دوباره به همان جا بر مى گردد، اگر چه قصد نداشته باشد كه هميشه در آنجا بماند، در حكم وطن او حساب مى شود.

مسأله 1341. كسى كه در دو محل زندگى مى كند، مثلاً شش ماه در شهرى و شش ماه در شهر ديگر مى ماند، هر دو وطن اوست؛ و نيز اگر بيشتر از دو محل را براى زندگى خود اختيار كرده باشد، همه آن ها وطن او حساب مى شوند.

مسأله 1342. كسى كه در محلى ملك دارد و در آن محل شش ماه بماند، آن محل تا آن ملك را دارد حكم وطن او را دارد اگر چه از آنجا اعراض كرده باشد؛ و هر وقت به آنجا مى رود، نمازش را بايد تمام بخواند اگر چه قصد ماندن ده روز را نداشته باشد. اين مكان را در اصطلاح، وطن شرعى مى گويند.

مسأله 1343. اگر به جايى برسد كه وطن او بوده و از آنجا صرف نظر كرده، نبايد نماز را تمام بخواند، اگر چه وطن ديگرى هم براى خود اختيار نكرده باشد.

مسأله 1344. مسافرى كه قصد دارد ده روز پشت سر هم در محلى بماند، يا مى داند كه بدون اختيار ده روز در محلى مى ماند، در آن محل بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1345. مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، لازم نيست قصد ماندن شب اول تا شب يازدهم را داشته باشد، و همين كه قصد كند از اذان صبح روز اول تا غروب روز دهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ و هم چنين اگر مثلاً قصدش اين باشد كه از ظهر روز اول تا ظهر روز يازدهم بماند، بايد نماز را تمام بخواند. و احتياط مستحب آن است كه در اين صورت نماز را هم شكسته، و هم تمام بخواند.

مسأله 1346. مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه بخواهد تمام ده روز را در يكجا بماند. پس اگر بخواهد مثلاً ده روز در نجف و كوفه يا در تهران و شميران بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1347. مسافرى كه مى خواهد ده روز در محلى بماند، بايد از اول قصد ماندن

ص:232

ده روز در آن محل يا توابع آن مانند باغ ها و بساتين را داشته باشد، و اگر از اول قصد بيرون رفتن از آن محل و توابع آن را داشته باشد، هر چند به حد ترخص نرسد، بايد شكسته بخواند.

مسأله 1348. مسافرى كه تصميم قطعى ندارد ده روز در محلى بماند، مثلاً قصدش اين است كه اگر رفيقش بيايد، يا منزل خوبى پيدا كند ده روز بماند، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1349. كسى كه تصميم دارد، ده روز در محلى بماند، اگر چه احتمال بدهد كه براى ماندن او مانعى برسد، در صورتى كه آن احتمال پيش مردم عقلايى نباشد، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1350. اگر مسافر بداند كه مثلاً ده روز يا بيشتر به آخر ماه مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه در جايى بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى اگر نداند تا آخر ماه چقدر مانده، و قصد كند كه تا آخر ماه بماند، و بعد از قصد نيز علم پيدا نكند كه تا آخر ماه ده روز است، بايد نماز را شكسته بخواند، اگر چه از موقعى كه قصد كرده تا آخر ماه، ده روز يا بيشتر باشد.

مسأله 1351. اگر مسافر قصد كند ده روز در محلى بماند، چنان چه پيش از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود كه در آنجا بماند يا به جاى ديگرى برود، بايد نماز را شكسته بخواند؛ و اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى از ماندن منصرف شود، يا مردد شود، تا وقتى در آنجا هست بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1352. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر روزه بگيرد، و بعد از ظهر از ماندن در آنجا منصرف شود، چنان چه يك نماز چهار ركعتى خوانده باشد، روزه اش صحيح است، و تا وقتى در آنجا هست بايد نمازهاى خود را تمام بخواند، و اگر يك نماز چهار ركعتى نخوانده باشد، نمازهاى خود را بايد شكسته بخواند، و احتياط لازم آن است كه روزه آن روز را تمام كند، و قضاى آن را نيز بگيرد، و روزهاى بعد هم نمى تواند روزه بگيرد.

مسأله 1353. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر از ماندن منصرف

ص:233

شود، و شك كند پيش از آن كه از قصد ماندن برگردد، يك نماز چهار ركعتى خوانده يا نه، نمازهاى خود را بايد در آنجا شكسته بخواند، اگر چه احتياط مستحب آن است كه تمام هم بخواند.

مسأله 1354. اگر مسافر به نيت اين كه نماز را شكسته بخواند، مشغول نماز شود، و در بين نماز تصميم بگيرد كه ده روز يا بيشتر بماند، بايد نماز را چهار ركعتى تمام نمايد.

مسأله 1355. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر در بين نماز چهار ركعتى از قصد خود برگردد، چنان چه داخل ركوع ركعت سوم نشده، بايد بنشيند، و نماز را دو ركعتى تمام نمايد، و احتياطاً براى قيام بى جا دو سجده سهو به جا آورد، و بقيه نمازهاى خود را شكسته بخواند، و اگر داخل ركوع ركعت سوم شده نمازش باطل است، و تا وقتى در آنجا هست، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1356. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بيشتر از ده روز در آنجا بماند، تا وقتى مسافرت نكرده، بايد نمازش را تمام بخواند، و لازم نيست دوباره قصد ماندن ده روز كند.

مسأله 1357. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، بايد روزه واجب را بگيرد، و مى تواند روزه مستحبى هم بگيرد، و نافله ظهر و عصر و عشا را هم بخواند.

مسأله 1358. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود و برگردد، و دوباره در جاى اول ده روز بماند، از وقتى كه مى رود تا بر مى گردد، و بعد از برگشتن بايد نماز را تمام بخواند؛ ولى اگر نخواهد بعد از برگشتن ده روز بماند، در موقع رفتن به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است، و در مدتى كه آنجا مى ماند نماز او تمام است، و از آنجا كه بر مى گردد اگر قصد هشت فرسخ داشته باشد، شكسته است و اگر قصد هشت فرسخ نداشته باشد تمام است. پس مثل اهل علم كه براى تبليغ به محلى مى روند، اگر بعد از قصد ده روز و خواندن يك نماز چهار ركعتى به محل ديگرى كه چهار فرسخ نباشد دعوت شوند، و بخواهند يك دهه يا يك ماه در آن دو محل رفت و آمد كنند، نمازشان در هر دو محل تمام است، مگر وقتى كه انشاء سفر جديد نمايند، مثل اين كه روز آخر رفت و آمد از محل دوم به قصد وطن حركت كند كه در اين صورت بعد از خروج از حد ترخص نماز شكسته

ص:234

است، اگر چه از محل اول كه محل اقامه بوده عبور نمايد.

مسأله 1359. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جاى ديگرى كه كمتر از هشت فرسخ است برود و ده روز در آنجا بماند، بايد در رفتن و در محلى كه قصد ماندن ده روز دارد، نمازهاى خود را تمام بخواند، ولى اگر تا محلى كه مى خواهد برود هشت فرسخ يا بيشتر باشد، بايد موقع رفتن شكسته بخواند، و هم چنين مدتى كه در آنجا مى ماند در صورتى كه نخواهد ده روز بماند.

مسأله 1360. مسافرى كه قصد كرده ده روز در محلى بماند، اگر بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بخواهد به جايى كه كمتر از چهار فرسخ است برود؛ چنان چه مردد باشد كه به محل اول برگردد يا نه، يا به كلى از برگشتن به آنجا غافل باشد، يا بخواهد برگردد، ولى مردد باشد كه ده روز در آنجا بماند يا نه، يا آن كه از ده روز ماندن در آنجا و مسافرت از آنجا غافل باشد، بايد از وقتى كه مى رود تا بر مى گردد و بعد از برگشتن، نمازهاى خود را تمام بخواند.

مسأله 1361. اگر به خيال اين كه رفقايش مى خواهند ده روز در محلى بمانند، قصد كند كه ده روز در آنجا بماند، و بعد از خواندن يك نماز چهار ركعتى بفهمد كه آن ها قصد نكرده اند، اگر چه خودش هم از ماندن منصرف شود، تا مدتى كه در آنجا هست، بايد نماز را تمام بخواند.

مسأله 1362. اگر مسافر بعد از رسيدن به هشت فرسخ سى روز در محلى بماند، و در تمام سى روز در رفتن و ماندن مردد باشد، بعد از گذشتن سى روز اگر چه مقدار كمى در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند، و هم چنين اگر پيش از رسيدن به هشت فرسخ مردد شود بين ماندن در آنجا، و رفتن بقيه راه از وقتى كه مردد مى شود بايد نماز را تمام بخواند، ولى اگر مردد شود بين رفتن بقيه راه و برگشتن به محل خود، در صورتى كه به مقدار چهار فرسخ آمده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و اگر به قدر چهار فرسخ نباشد، نماز را تمام بخواند.

مسأله 1363. مسافرى كه مى خواهد نه روز يا كمتر در محلى بماند، اگر بعد از آن كه نه روز يا كمتر در آنجا ماند، بخواهد دوباره نه روز ديگر يا كمتر، بماند و همين طور تا سى روز، روز سى و يكم بايد نماز را تمام بخواند.

ص:235

مسأله 1364. مسافرى كه سى روز مردد بوده، در صورتى بايد نماز را تمام بخواند كه سى روز را در يك جا بماند. پس اگر مقدارى از آن را در جايى و مقدارى را در جاى ديگر بماند، بعد از سى روز هم بايد نماز را شكسته بخواند.

مسائل متفرقه

مسأله 1365. مسافر مى تواند در مسجد الحرام و مسجد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بلكه در تمام شهر مكه معظمه و مدينه طيبه و مسجد كوفه نماز را تمام بخواند، ولى اگر بخواهد در جايى كه اول جزء مسجد كوفه نبوده، و بعد به اين مسجد اضافه شده نماز بخواند، احتياط واجب آن است كه شكسته بخواند؛ و نيز مسافر مى تواند در حائر حضرت سيد الشهداء عليه السلام نماز را تمام بخواند، ولى احتياط واجب آن است كه اگر دورتر از اطراف ضريح مقدس نماز بخواند، شكسته به جا آورد.

مسأله 1366. كسى كه مى داند مسافر است، و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر در غير چهار مكانى كه در مسأله پيش گفته شد عمداً تمام بخواند، نمازش باطل است؛ و هم چنين است اگر فراموش كند كه نماز مسافر شكسته است، و تمام بخواند، و در وقت يادش بيايد، ولى اگر بعد از وقت يادش بيايد قضا ندارد.

مسأله 1367. كسى كه مى داند مسافر است و بايد نماز را شكسته بخواند، اگر غفلت كند و تمام بخواند، چنان چه در وقت يادش بيايد نمازش باطل است، و بايد دوباره شكسته بخواند، و اگر در خارج وقت يادش بيايد قضا ندارد.

مسأله 1368. مسافرى كه نمى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر تمام بخواند، نمازش صحيح است.

مسأله 1369. مسافرى كه مى داند بايد نماز را شكسته بخواند، اگر بعضى از خصوصيات آن را نداند، مثلاً نداند كه در سفر هشت فرسخى بايد شكسته بخواند، چنان چه تمام بخواند، و در وقت بفهمد، نمازش باطل است، و اما اگر بعد از گذشتن وقت بفهمد، قضا ندارد.

مسأله 1370. مسافرى كه مى داند بايد نمازش را شكسته بخواند، اگر به گمان اين

ص:236

كه سفر او كمتر از هشت فرسخ است تمام بخواند، و وقتى بفهمد سفرش هشت فرسخ بوده كه هنوز وقت نماز باقى است، نمازى را كه تمام خوانده بايد دوباره شكسته بخواند، و اگر وقت گذشته قضا ندارد، و در اين چهار مسأله كه ذكر شد اگر در خارج وقت نيز احتياطاً قضا نمايد، خوب است.

مسأله 1371. اگر فراموش كند كه مسافر است و نماز را تمام بخواند، چنان چه در وقت يادش بيايد، بايد شكسته به جا آورد، و اگر بعد از وقت يادش بيايد، قضاى آن نماز بر او واجب نيست.

مسأله 1372. كسى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر شكسته به جا آورد، در هر صورت نمازش باطل است.

مسأله 1373. اگر مشغول نماز چهار ركعتى شود، و در بين نماز يادش بيايد كه مسافر است، يا ملتفت شود كه سفر او تا مكانى كه منظور او بوده هشت فرسخ است، چنان چه به ركوع ركعت سوم نرفته، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند، و اگر بر ركوع ركعت سوم رفته نمازش باطل است؛ و در صورتى كه به مقدار خواندن يك ركعت هم وقت داشته باشد، بايد نماز را شكسته بخواند، و اما اگر قصد ملاقات شخصى را داشت، و گمان مى كرد سر هفت فرسخى است، بعد معلوم شود كه در سر هشت فرسخى است، نمازش را بايد تمام بخواند، مگر آن كه فعلاً قصد سفر هشت فرسخى نمايد.

مسأله 1374. اگر مسافر بعضى از خصوصيات نماز مسافر را نداند، مثلاً نداند كه اگر چهار فرسخ برود و همان روز يا شب آن بر گردد، بايد شكسته بخواند، چنان چه به نيت نماز چهار ركعتى مشغول نماز شود، و پيش از ركوع ركعت سوم مسأله را بفهمد، بايد نماز را دو ركعتى تمام كند، و اگر در ركوع ركعت سوم ملتفت شود، نمازش باطل است، و در صورتى كه به مقدار يك ركعت از وقت هم مانده باشد، بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1375. مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند، اگر به واسطه ندانستن مسأله به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود، و در بين نماز مسأله را بفهمد، بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند، و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتى بخواند.

ص:237

مسأله 1376. مسافرى كه نماز نخوانده، اگر پيش از تمام شدن وقت به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، بايد نماز را تمام بخواند؛ و كسى كه مسافر نيست، اگر در اول وقت نماز نخواند و مسافرت كند، در سفر بايد نماز را شكسته بخواند.

مسأله 1377. اگر از مسافرى كه بايد نماز را شكسته بخواند، نماز ظهر يا عصر يا عشا قضا شود، بايد آن را دو ركعتى قضا نمايد، اگر چه در غير سفر بخواهد قضاى آن را به جاى آورد، و اگر از كسى كه مسافر نيست يكى از اين سه نماز قضا شود، بايد چهار ركعتى قضا نمايد اگر چه در سفر بخواهد آن را قضا نمايد.

مسأله 1378. مستحب است مسافر بعد از هر نماز سى مرتبه بگويد:

سُبْحَانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِ وَ لَا إِلَهَ الَّا اللهُ و اللهُ اكْبَر،

و در تعقيب نماز ظهر و عصر و عشا بيشتر سفارش شده است، بلكه بهتر است در تعقيب اين سه نماز، شصت مرتبه بگويد.

* نماز قضا

مسأله 1379. كسى كه نماز واجب خود را در وقت آن نخوانده، بايد قضاى آن را به جا آورد، اگر چه در تمام وقت نماز خواب مانده يا به واسطه مستى نماز نخوانده باشد، ولى نمازهاى يوميه اى را كه زن در حال حيض يا نفاس نخوانده قضا ندارد، و هم چنين كسى كه در تمام وقت بدون عمد بيهوش بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1380. اگر بعد از وقت نماز بفهمد نمازى را كه خوانده باطل بوده، بايد قضاى آن را بخواند.

مسأله 1381. كسى كه نماز قضا دارد، بايد در خواندن آن كوتاهى نكند، ولى واجب نيست فوراً آن را به جا آورد.

مسأله 1382. كسى كه نماز قضا دارد، مى تواند نماز مستحبى بخواند.

مسأله 1383. اگر انسان احتمال دهد كه نماز قضايى دارد، يا نمازهايى را كه خوانده صحيح نبوده، مستحب است احتياطاً قضاى آن ها را به جا آورد.

ص:238

مسأله 1384. قضاى نمازهاى يوميه كه اداى آن ها بايد به ترتيب خوانده شود، مثل ظهر و عصر از يك روز، يا مغرب و عشا از يك شب، بايد قضاى آن ها را نيز به ترتيب بخواند، مثلاً اگر از كسى نماز ظهر وعصر يك روز فوت شود، بايد اول قضاى ظهر را بخواند و بعد از آن عصر را، ولى اگر كسى مثلاً يك روز نماز ظهر و روز بعد نماز عصر را نخوانده، مى تواند اول نماز عصر و بعد از آن نماز ظهر را قضا نمايد، و ترتيب در بين آن ها لازم نيست، هرچند سزاوار است تا ممكن است رعايت ترتيب را بنمايد.

مسأله 1385. اگر بخواهد قضاى چند نماز غير يوميه، مانند نماز آيات را بخواند، يا مثلاً بخواهد يك نماز يوميه و چند نماز غير يوميه را بخواند، لازم نيست آن ها را به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1386. در مسأله 1384 گذشت كه در قضاى نمازها ترتيب لازم نيست خصوصاً در صورتى كه ترتيب فوت را فراموش كرده باشد، مگر در جايى كه در اداى آن ها ترتيب واجب باشد، ولى اگر بخواهد احتياط كند، و مراعات ترتيب نمايد خوب است، و اگر بخواهد طورى آن ها را بخواند كه يقين كند به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است، اگر قضاى يك نماز ظهر و يك نماز مغرب بر او واجب است، و نمى داند كدام اول قضا شده، احتياطاً بايد اول يك نماز مغرب و بعد از آن يك نماز ظهر و دوباره نماز مغرب را بخواند، يا اول يك نماز ظهر و بعد از آن يك نماز مغرب و دوباره نماز ظهر را بخواند، تا يقين كند هر كدام را كه اول قضا شده اول خوانده است.

مسأله 1387. اگر نماز ظهر يك روز، و نماز عصر روز ديگر، يا دو نماز ظهر يا دو نماز عصر از او قضا شده، و نمى داند كدام اول قضا شده است، چنان چه دو نماز چهار ركعتى بخواند به نيت اين كه، اولى قضاى نماز روز اول، و دومى قضاى نماز روز دوم باشد كافى است.

مسأله 1388. اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا، يا يك نماز عصر و يك نماز عشا از او قضا شود، و نداند كدام اول قضا شده است، و بخواهد احتياط نمايد، بايد طورى آن ها را بخواند كه يقين كند به ترتيب به جا آورده است، مثلاً اگر يك نماز ظهر و يك نماز عشا از او قضا شده و اولى آن ها را نمى داند، بايد اول يك نماز ظهر، بعد يك نماز عشا دوباره يك نماز ظهر، يا اول يك نماز عشا بعد يك نماز ظهر، دوباره يك نماز عشا بخواند.

ص:239

مسأله 1389. كسى كه مى داند يك نماز چهار ركعتى نخوانده، ولى نمى داند نماز ظهر است يا نماز عصر، اگر يك نماز چهار ركعتى به نيت قضاى نمازى كه نخوانده به جا آورد كافى است.

مسأله 1390. كسى كه پنج نماز پشت سر هم از او قضا شده و نمى داند اولى آن ها كدام است، و بخواهد احتياطاً مراعات ترتيب را نمايد، بايد نه نماز به ترتيب بخواند، مثلاً از نماز صبح شروع كند و بعد از آن كه ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند دو مرتبه نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب را بخواند، و اگر شش نماز پشت سر هم از او قضا شده و اولى آن ها را نمى داند، بايد ده نماز به ترتيب قضا كند، و همين طور براى هر يك نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه مى شود، در صورتى كه پشت سر هم قضا شده باشد، بايد يك نماز بر مقدارى كه گفته شد اضافه نمايد، مثلاً اگر هفت نماز او قضا شده و اولى آن ها را نمى داند، بايد يازده نماز به ترتيب به جا آورد.

مسأله 1391. كسى كه مى داند نمازهاى پنج گانه او هر كدام از يك روز قضا شده و ترتيب آن ها را نمى داند، چنان چه نماز يك شبانه روز را به جا آورد كافى است؛ ولى اگر بخواهد احتياط كند بايد شش شبانه روز نماز بخواند، و هم چنين براى هر نمازى كه به نمازهاى قضاى او اضافه شود، بايد يك روز بيشتر بخواند، تا يقين كند به ترتيبى كه قضا شده به جا آورده است، مثلاً اگر هفت نماز از هفت روز نخوانده باشد، بايد هفت شبانه روز قضا نمايد.

مسأله 1392. كسى كه مثلاً چند نماز صبح يا چند نماز ظهر از او قضا شده و شماره آن ها را نمى داند، مثلاً نمى داند كه سه يا چهار يا پنج نماز بوده، چنان چه مقدار كمتر را بخواند كافى است؛ ولى اگر شماره آن ها را مى دانسته و فراموش كرده، بهتر آن است كه به قدرى نماز بخواند كه يقين كند تمام آن ها را خوانده است، مثلاً اگر فراموش كرده كه چند نماز صبح از او قضا شده است، و يقين دارد كه بيشتر از ده تا نبوده، ده نماز صبح بخواند.

مسأله 1393. كسى كه فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، بنابر احتياط مستحب اگر ممكن است بايد اول آن را بخواند، و بعد مشغول نماز آن روز شود؛ و نيز اگر از روزهاى پيش نماز قضا ندارد، ولى يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده است،

ص:240

در صورتى كه ممكن باشد بنابر احتياط مستحب بايد نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند.

مسأله 1394. اگر در بين نماز يادش بيايد كه يك نماز يا بيشتر از همان روز از او قضا شده، يا فقط يك نماز قضا از روزهاى پيش دارد، چنان چه وقت وسعت دارد، و ممكن است نيت را به نماز قضا برگرداند، مى تواند نيت نماز قضا كند، مثلاً اگر در نماز ظهر پيش از تمام شدن ركعت دوم، يادش بيايد كه نماز صبح آن روز قضا شده، در صورتى كه وقت نماز ظهر تنگ نباشد، مى تواند نيت را به نماز صبح برگرداند و آن را دو ركعتى تمام كند، بعد نماز ظهر را بخواند، ولى اگر وقت تنگ است، يا نمى تواند نيت را به نماز قضا برگرداند، مثلاً در ركوع ركعت سوم نماز ظهر يادش بيايد كه نماز صبح را نخوانده، چون اگر بخواهد نيت نماز صبح كند، يك ركوع كه ركن است زياد مى شود، نبايد نيت را به قضاى صبح برگرداند.

مسأله 1395. اگر از روزهاى گذشته نمازهاى قضا دارد، و يك نماز يا بيشتر هم از همان روز از او قضا شده، چنان چه براى قضاى تمام آن ها وقت ندارد، يا نمى خواهد همه را در آن روز بخواند، مستحب است نماز قضاى آن روز را پيش از نماز ادا بخواند، و احتياط مستحب آن است كه بعد از خواندن قضاى نمازهاى سابق، دوباره نماز قضايى را كه در آن روز پيش از نماز ادا خوانده به جا آورد.

مسأله 1396. تا انسان زنده است اگر چه از خواندن نماز قضاهاى خود عاجز باشد، ديگرى نمى تواند نمازهاى او را قضا نمايد.

مسأله 1397. نماز قضا را با جماعت مى شود خواند؛ چه نماز امام جماعت ادا باشد يا قضا، و لازم نيست هر دو يك نماز را بخوانند، مثلاً اگر نماز قضاى صبح را با نماز ظهر يا عصر امام بخواند، اشكال ندارد.

مسأله 1398. مستحب است اطفال مميز را به خواندن نمازهاى واجب و نوافل تمرين و عادت دهند، بلكه مستحب است آنان را به قضاى نماز هم وادار نمايند، و هم چنين مستحب است تمرين و عادت دادن آنان بر هر عبادت و عمل صالح و خلق و روش نيك، و واجب است بر اولياء اطفال كه آنان را از هر كارى كه باعث ضرر بر خودشان و يا ديگران باشد، و هم چنين از انجام هر كارى كه شارع مقدس وجود آن را در خارج منع

ص:241

فرموده، جلوگيرى كنند، و مخصوصاً در آموزش و پرورش آن ها نظارت كامل داشته باشند، كه زير نظر معلمان صالح و متعهد باشد، و آن ها را به كودكستان، دبستان و دبيرستان هايى كه از هر جهت مورد اعتماد باشند بفرستند، و حتى حسن انتخاب نام براى فرزندان خود را رعايت نمايند، و مراقبت كنند كه با بى توجهى و سهل انگارى در تربيت اولاد، گناه فساد عقيده اولاد، بلكه اولاد اولاد خود را تا روز قيامت به گردن نگيرند.

نماز قضاى پدر و مادر كه بر پسر بزرگ تر واجب است

مسأله 1399. اگر پدر به جهت عذرى نماز يا روزه اش را به جا نياورده باشد، بعد از فوت او بر پسر بزرگتر واجب است قضا نمايد، يا براى انجام آن اجير بگيرد، هر چند پدر نتوانسته قضا كند، و بنابر احتياط اگر از روى نافرمانى هم ترك كرده باشد، پسر بزرگ تر بايد آن را قضا نمايد، يا براى او اجير بگيرد.

در مورد مادر نيز احتياط واجب رعايت اين حكم است، بلكه در صورتى كه وصيت نكرده باشند، و پسر هم نداشته باشند، احتياط واجب اين است كه اكبر ذكور از اولياء ميت نماز و روزه او را قضا كند، و با نبود ذكور، اناث از آن ها انجام دهند.

مسأله 1400. اگر پسر بزرگ تر شك دارد كه پدر و مادرش نماز و روزه قضا داشته اند يا نه، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1401. اگر پسر بزرگ تر بداند كه پدر و مادرش نماز قضا داشته اند، و شك كند كه به جا آورده اند يا نه، بنابر احتياط واجب بايد قضا نمايد.

مسأله 1402. اگر معلوم نباشد كه پسر بزرگ تر كدام است، قضاى نماز و روزه پدر و مادر بر هيچ كدام از پسرها واجب نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه نماز و روزه آنان را بين خودشان قسمت كنند، يا براى انجام آن قرعه بزنند.

مسأله 1403. اگر ميت وصيت كرده باشد كه براى نماز و روزه او اجير بگيرند، بعد از آن كه اجير، نماز و روزه او را به طور صحيح به جا آورد، بر پسر بزرگ تر چيزى واجب نيست.

مسأله 1404. اگر پسر بزرگ تر بخواهد نماز پدر و مادر را بخواند، بايد به تكليف خود عمل كند، مثلاً قضاى نماز صبح و مغرب و عشاى مادرش را بايد بلند بخواند.

ص:242

مسأله 1405. كسى كه خودش نماز و روزه قضا دارد، اگر نماز و روزه پدر و مادر هم بر او واجب شود، هر كدام را اول به جا آورد صحيح است.

مسأله 1406. اگر پسر بزرگ تر موقع مرگ پدر يا مادر نابالغ يا ديوانه باشد، وقتى كه بالغ شد يا عاقل گرديد، بايد نماز و روزه پدر و مادر را قضا نمايد؛ و چنان چه پيش از بالغ شدن يا عاقل شدن بميرد، بنابر احتياط مستحب بر پسر دوم است، و مراعات اين احتياط سزاوار است.

مسأله 1407. اگر پسر بزرگ تر پيش از آن كه نماز و روزه پدر يا مادر را قضا كند بميرد، چنان چه بين مرگ پدر يا مادر و مرگ او به قدرى طول كشيده كه مى توانسته قضاى نماز و روزه آن ها را به جا آورد، بر پسر دوم چيزى واجب نيست، و اگر اين مقدار طول نكشيده، قضاى آن ها بنابر احتياط مستحب بر پسر دوم است، و مراعات اين احتياط سزاوار است.

* نماز جماعت

مسأله 1408. مستحب است نمازهاى واجب خصوصاً نمازهاى يوميه را به جماعت بخوانند، و در نماز صبح و مغرب و عشا، خصوصاً براى همسايه مسجد و كسى كه صداى اذان مسجد را مى شنود، بيشتر سفارش شده است.

مسأله 1409. در خبر است اگر يك نفر به امام جماعت اقتدا كند، هر ركعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد، و اگر دو نفر اقتدا كنند، هر ركعت ثواب ششصد نماز دارد، و هرچه بيشتر شوند، ثواب نمازشان بيشتر مى شود، تا به ده نفر برسند، و عده آنان كه از ده گذشت، اگر تمام آسمان ها، كاغذ و درياها مركب و درخت ها قلم و جن و انس و ملائكه نويسنده شود، نمى توانند ثواب يك ركعت آن را بنويسند.

مسأله 1410. حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست، و سزاوار نيست كه انسان بدون عذر نماز جماعت را ترك كند.

مسأله 1411. مستحب است انسان صبر كند كه نماز را به جماعت بخواند، و نماز جماعت اگر مقدارى از نماز اول وقت به تأخير بيفتد، از نماز اول وقت كه فرادى خوانده شود بهتر است، و نيز نماز جماعتى را كه مختصر بخوانند از نماز فرادى كه آن را طول بدهند بهتر مى باشد.

ص:243

مسأله 1412. وقتى كه جماعت بر پا مى شود، مستحب است كسى كه نمازش را فرادى خوانده، دوباره با جماعت بخواند، و اگر بعد بفهمد كه نماز اولش باطل بوده، نماز دوم او كافى است.

مسأله 1413. اگر امام يا مأموم بخواهد در نمازى كه به جماعت خوانده، دوباره براى مأموم ديگرى كه جماعت نخوانده امام شود، و به جماعت بخواند جايز است؛ ولى اگر بخواهد براى دفعه سوم باز با جماعت بخواند، اشكال دارد.

مسأله 1414. كسى كه در نماز وسواس دارد، و فقط در صورتى كه نماز را با جماعت بخواند از وسواس راحت مى شود، بايد نماز را با جماعت بخواند.

مسأله 1415. اگر پدر يا مادر به فرزند خود امر كند كه نماز را به جماعت بخواند و از نافرمانى او اذيت شوند، نماز جماعت بر او واجب مى شود.

مسأله 1416. نماز مستحب را نمى شود به جماعت خواند، مگر نماز استسقاء كه براى آمدن باران مى خوانند، و نمازى كه واجب بوده و به جهتى مستحب شده است، مانند نماز عيد فطر و قربان كه در زمان امام عليه السلام واجب بوده، و به واسطه غايب شدن آن حضرت مستحب مى باشد.

مسأله 1417. موقعى كه امام جماعت نماز يوميه مى خواند، هر كدام از نمازهاى يوميه را مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نماز يوميه اش را احتياطاً دوباره مى خواند، اقتدا كردن به او اشكال دارد.

مسأله 1418. اگر امام جماعت قضاى نماز يوميه خود را مى خواند، مى شود به او اقتدا كرد، ولى اگر نمازش را احتياطاً قضا مى كند، يا قضاى نماز كس ديگر را مى خواند، كه معلوم نيست اين نماز از او فوت شده يا نه، اقتداى به او اشكال دارد، ولى اگر معلوم باشد كه اين نماز از ميت فوت شده، جايز است به او اقتدا كرد، هر چند براى آن نماز پول گرفته باشد.

مسأله 1419. اگر انسان نداند نمازى را كه امام مى خواند، نماز واجب يوميه است يا نماز مستحب، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1420. اگر امام در محراب باشد، و كسى پشت سر او اقتدا نكرده باشد،

ص:244

كسانى كه دو طرف محراب ايستاده اند، و به واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند، نمى توانند اقتدا كنند، بلكه اگر كسى پشت سر امام اقتدا كرده باشد، اقتداكردن كسانى كه دو طرف او ايستاده اند، و اتصال دارند و به واسطه ديوار محراب امام را نمى بينند، محل تأمل است.

مسأله 1421. اگر به واسطه درازى صف اول، كسانى كه دو طرف صف ايستاده اند امام را نبينند، مى توانند اقتدا كنند، و نيز اگر به واسطه درازى يكى از صف هاى ديگر كسانى كه دو طرف ايستاده اند، صف جلو خود را نبينند، مى توانند اقتدا نمايند.

مسأله 1422. اگر صف هاى جماعت تا درب مسجد برسد، كسى كه مقابل درب پشت صف ايستاده نمازش صحيح است، و نيز نماز كسانى كه پشت سر او اقتدا مى كنند صحيح مى باشد، و احتياط واجب آن است كه كسانى كه دو طرف او ايستاده اند اگر صف جلو را نبينند، اقتدا ننمايند.

مسأله 1423. كسى كه پشت ستون ايستاده، اگر از طرف راست يا چپ به واسطه مأموم ديگر به امام متصل نباشد، نمى تواند اقتدا كند.

مسأله 1424. جاى ايستادن امام بايد از جاى مأموم بلندتر نباشد، ولى اگر مكان امام مقدار خيلى كمى بلندتر باشد اشكال ندارد، و نيز اگر زمين سراشيب باشد و امام در طرفى كه بلندتر است بايستد، در صورتى كه سراشيبى آن زياد نباشد و طورى باشد كه به آن زمين مسطح بگويند، مانعى ندارد.

مسأله 1425. اگر جاى مأموم بلندتر از جاى امام باشد اشكال ندارد، ولى اگر به قدرى بلند باشد كه نگويند اجتماع كرده اند، جماعت صحيح نيست.

مسأله 1426. اگر بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند بچه مميز، يعنى بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد فاصله شود، در صورتى كه بدانند نماز او صحيح است مى توانند اقتدا كنند، و اگر شك در صحت نماز او داشته باشند، و فاصله زياد باشد كه اتصال بقيه صف به امام به وسيله آن طفل باشد، اقتدا مشكل است. بلى، فاصله شدن يك طفل مانع نيست هر چند نماز او باطل باشد.

مسأله 1427. بعد از تكبير امام، اگر صف جلو آماده نماز، و تكبير گفتن آنان نزديك

ص:245

باشد، كسى كه در صف بعد ايستاده، مى تواند تكبير بگويد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا تكبير صف جلو تمام شود.

مسأله 1428. اگر بداند نماز يك صف از صف هاى جلو باطل است، در صف هاى بعد نمى تواند اقتدا كند، ولى اگر نداند نماز آنان صحيح است يا نه، مى تواند اقتدا نمايد.

مسأله 1429. هر گاه بداند نماز امام باطل است، مثلاً بداند امام وضو ندارد، اگر چه خود امام ملتفت نباشد، نمى تواند به او اقتدا كند.

مسأله 1430. اگر مأموم بعد از نماز بفهمد كه امام عادل نبوده، يا به جهتى نمازش باطل بوده، مثلاً بى وضو نماز خوانده، نماز مأموم صحيح است.

مسأله 1431. اگر در بين نماز شك كند كه اقتدا كرده يا نه، چنان چه در حالى باشد كه وظيفه مأموم است، مثلاً به حمد و سوره امام گوش مى دهد، بايد نماز را به جماعت تمام كند، و اگر مشغول كارى باشد كه هم وظيفه منفرد و هم وظيفه مأموم است، مثلاً در ركوع يا سجده باشد، بايد نماز را به نيت فرادى تمام نمايد.

مسأله 1432. احتياط واجب آن است كه در بين نماز جماعت تا ناچار نشود نيت فرادى نكند. بلى، پيش از سلام امام بدون عذر مى تواند نيت فرادى نمايد.

مسأله 1433. اگر مأموم به واسطه عذرى بعد از حمد و سوره امام نيت فرادى كند، لازم نيست حمد و سوره را بخواند، ولى اگر پيش از تمام شدن حمد و سوره نيت فرادى نمايد، بايد مقدارى را كه امام نخوانده بخواند، بلكه بنابر احتياط مقدارى را كه امام خوانده نيز بخواند.

مسأله 1434. اگر در بين نماز جماعت نيت فرادى نمايد، نمى تواند دوباره نيت جماعت كند، و اگر مردد شود كه نيت فرادى كند يا نه، و بعد تصميم بگيرد كه نماز را با جماعت تمام كند، صحت جماعتش مورد اشكال است.

مسأله 1435. اگر شك كند كه نيت فرادى كرده يا نه، بايد بنا بگذارد كه نيت فرادى نكرده است.

مسأله 1436. اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به ركوع امام برسد، اگر

ص:246

چه ذكر امام تمام شده باشد، نمازش صحيح است، و يك ركعت حساب مى شود؛ اما اگر به مقدار ركوع خم شود و به ركوع امام نرسد، جماعت باطل است، و لكن احتياط آن است كه سر از ركوع بردارد و آن را يك ركعت حساب نموده، و نماز را فرادى تمام كند و بعد دوباره بخواند، اگر چه حكم به صحت نماز بعيد نيست.

مسأله 1437. اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند و به مقدار ركوع خم شود، و پيش از ذكر ركوع شك كند كه به ركوع امام رسيده يا نه، جماعت باطل است، و مطابق احتياطى كه در مسأله پيش گفته شد عمل نمايد، اگر چه حكم به صحت نماز چنان كه گذشت بعيد نيست، ولى اگر در حال اشتغال به ذكر ركوع يا بعد از آن شك كند، جماعت او محكوم به صحت است.

مسأله 1438. اگر موقعى كه امام در ركوع است اقتدا كند، و پيش از آن كه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، بنابر احتياط واجب بايد بايستد تا امام براى ركعت بعد برخيزد، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند، ولى اگر برخاستن امام به قدرى طول بكشد كه نگويند اين شخص نماز جماعت مى خواند، بايد نيت فرادى نمايد.

مسأله 1439. اگر اول نماز، يا بين حمد و سوره اقتدا كند، و پيش از آن كه به ركوع رود، امام سر از ركوع بردارد، چنان چه عمداً ركوع خود را تأخير نينداخته، نماز او صحيح است، و الا احتياط لازم آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1440. اگر موقعى برسد كه امام مشغول خواندن تشهد آخر نماز است، چنان چه بخواهد به ثواب جماعت برسد، بايد بعد از نيت و گفتن تكبيرة الاحرام بنشيند و تشهد را با امام بخواند، ولى سلام را نگويد و صبر كند تا امام سلام نماز را بدهد، بعد بايستد و بدون آن كه دوباره نيت كند، و تكبير بگويد، و بعد حمد و سوره را بخواند، و آن را ركعت اول نماز خود حساب كند.

مسأله 1441. مأموم نبايد جلوتر از امام بايستد، و بنابر احتياط واجب اگر مأموم يك نفر باشد، در طرف راست امام قدرى عقب تر بايستد، و اگر متعدد باشند، پشت سر امام بايستند، و در صورت اول اگر قد او بلندتر از امام است، بنابر احتياط واجب بايد طورى بايستد كه در ركوع و سجود جلوتر از امام نباشد.

ص:247

مسأله 1442. در نماز جماعت بايد بين مأموم و امام پرده و مانند آن كه پشت آن ديده نمى شود فاصله نباشد، بلكه بنابر احتياط لازم شيشه و مانند آن نيز فاصله نباشد، و هم چنين است بين انسان و مأموم ديگرى كه انسان به واسطه او به امام متصل شده است؛ ولى اگر امام، مرد و مأموم زن باشد، چنان چه بين آن زن و امام يا بين آن زن و مأموم ديگرى كه مرد است، و زن به واسطه او به امام متصل شده است پرده و مانند آن باشد اشكال ندارد.

مسأله 1443. اگر بعد از شروع به نماز بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او متصل به امام است، پرده يا چيز ديگرى كه پشت آن را نمى توان ديد فاصله شود، نمازش قهراً فرادى مى شود، و بايد به وظيفه فرادى عمل نموده و نماز را تمام كند.

مسأله 1444. احتياط واجب آن است كه بين جاى سجده مأموم و جاى ايستادن امام بيشتر از يك قدم فراخ فاصله نباشد، و نيز اگر انسان به واسطه مأمومى كه جلوى او ايستاده به امام متصل باشد، بنابر احتياط واجب بايد فاصله جاى سجده اش از جاى ايستادن او بيشتر از يك قدم فراخ نباشد، و احتياط مستحب آن است كه جاى سجده مأموم با جاى كسى كه جلوى او ايستاده بيشتر از يك قدم معمولى فاصله نداشته باشد، و بهتر اين است كه هيچ فاصله اى نباشد.

مسأله 1445. اگر مأموم به واسطه كسى كه طرف راست يا چپ او اقتدا كرده به امام متصل باشد، و از جلو به امام متصل نباشد، بنابر احتياط واجب بايد با كسى كه در طرف راست يا چپ او اقتدا كرده، بيشتر از يك قدم فراخ فاصله نداشته باشد.

مسأله 1446. اگر در نماز، بين مأموم و امام، يا بين مأموم و كسى كه مأموم به واسطه او به امام متصل است، بيشتر از يك قدم فاصله پيدا شود نمازش صحيح است، و قهراً فرادى مى شود، و قصد فرادى هم لازم نيست.

مسأله 1447. اگر نماز همه كسانى كه در صف جلو هستند تمام شود، يا همه نيت فرادى نمايند، نماز صف بعد فرادى مى شود، هر چند صف جلو فوراً براى نماز ديگرى به امام اقتدا كنند.

ص:248

مسأله 1448. اگر در ركعت دوم اقتدا كند، لازم نيست حمد و سوره بخواند، ولى قنوت و تشهد را با امام مى خواند، و احتياط آن است كه موقع خواندن تشهد، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد، و زانوها را بلند كند، و بايد بعد از تشهد با امام برخيزد و حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، حمد را تمام كند و در ركوع خود را به امام برساند، و اگر درك ركوع هم نمى كند، احتياط واجب آن است كه حمد را تمام كند، و در سجده خود را به امام برساند، ولى اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1449. اگر موقعى كه امام در ركعت دوم نماز چهار ركعتى است اقتدا كند، بايد در ركعت دوم نمازش كه ركعت سوم امام است بعد از دو سجده بنشيند و تشهد را به مقدار واجب بخواند و برخيزد، و چنان چه براى گفتن سه مرتبه تسبيحات وقت ندارد، يك مرتبه بگويد، و در ركوع يا سجده، خود را به امام برساند.

مسأله 1450. اگر امام در ركعت سوم يا چهارم باشد، و مأموم بداند كه اگر اقتدا كند و حمد را بخواند به ركوع امام نمى رسد، بنابر احتياط واجب بايد صبر كند تا امام به ركوع رود، بعد اقتدا نمايد.

مسأله 1451. اگر در ركعت سوم يا چهارم امام اقتدا كند، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر براى سوره وقت ندارد، بايد حمد را تمام كند و در ركوع، خود را به امام برساند، و اگر درك ركوع هم نمى كند، احتياط واجب آن است كه حمد را تمام كند و در سجده خود را به امام برساند، ولى اگر در سجده به امام برسد، بهتر است كه نماز را دوباره بخواند.

مسأله 1452. كسى كه مى داند اگر سوره يا قنوت را تمام كند به ركوع امام نمى رسد، چنان چه عمداً سوره يا قنوت را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش اشكال دارد.

مسأله 1453. كسى كه اطمينان دارد، كه اگر سوره را شروع كند يا تمام نمايد به ركوع امام مى رسد، واجب نيست كه سوره را شروع كند، يا اگر شروع كرده تمام نمايد، بلكه مى تواند به مجرد رفتن امام به ركوع، سوره را ترك نموده و به ركوع برود.

مسأله 1454. كسى كه يقين دارد، اگر سوره را بخواند به ركوع امام مى رسد، چنان چه سوره را بخواند و به ركوع نرسد، نمازش صحيح است.

ص:249

مسأله 1455. اگر امام ايستاده باشد و مأموم نداند كه در كدام ركعت است مى تواند اقتدا كند، ولى بايد حمد و سوره را به قصد قربت بخواند، و اگر چه بعد بفهمد كه امام در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1456. اگر به خيال اين كه امام در ركعت اول يا دوم است، حمد و سوره نخواند، و بعد از ركوع بفهمد كه در ركعت سوم يا چهارم بوده، نمازش صحيح است ولى اگر پيش از ركوع بفهمد، بايد حمد و سوره را بخواند، و اگر وقت ندارد فقط حمد را بخواند و در ركوع يا سجده خود را به امام برساند.

مسأله 1457. اگر به خيال اين كه امام در ركعت سوم يا چهارم است حمد و سوره بخواند، و پيش از ركوع يا بعد از آن بفهمد كه در ركعت اول يا دوم بوده، نمازش صحيح است، و اگر در بين حمد و سوره بفهمد، لازم نيست آن ها را تمام كند.

مسأله 1458. اگر موقعى كه مشغول نماز مستحبى است جماعت بر پا شود، چنان چه اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است نماز را رها كند و مشغول نماز جماعت شود، بلكه اگر اطمينان نداشته باشد كه به ركعت اول برسد مستحب است به همين دستور رفتار نمايد.

مسأله 1459. اگر موقعى كه مشغول نماز سه ركعتى يا چهار ركعتى است جماعت بر پا شود، چنان چه به ركوع ركعت سوم نرفته و اطمينان ندارد كه اگر نماز را تمام كند به جماعت برسد، مستحب است به نيت نماز مستحبى نماز را دو ركعتى تمام كند، و خود را به جماعت برساند.

مسأله 1460. اگر نماز امام تمام شود و مأموم مشغول تشهد يا سلام اول باشد، لازم نيست نيت فرادى كند.

مسأله 1461. كسى كه يك ركعت از امام عقب مانده، بنابر احتياط واجب بايد وقتى امام تشهد ركعت آخر را مى خواند، انگشتان دست و سينه پا را به زمين بگذارد و زانوها را بلند نگهدارد، و صبر كند تا امام تشهد نماز را بگويد و بعد برخيزد، و واجب نيست صبر كند تا امام سلام بگويد.

ص:250

شرايط امام جماعت

مسأله 1462. امام جماعت بايد بالغ، عاقل، شيعه دوازده امامى، عادل و حلال زاده باشد، و نماز را به طور صحيح بخواند، و نيز اگر مأموم مرد است امام هم بايد مرد باشد، و در غير نماز ميت، امامت زن بر زن ها كراهت دارد، و اقتدا كردن بچه مميز كه خوب و بد را مى فهمد به بچه مميز ديگر مانعى ندارد.

مسأله 1463. امامى را كه عادل مى دانسته، اگر شك كند به عدالت خود باقى است يا نه، مى تواند به او اقتدا نمايد.

مسأله 1464. كسى كه ايستاده نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه نشسته يا خوابيده نماز مى خواند اقتدا كند، و كسى كه نشسته نماز مى خواند، نمى تواند به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد.

مسأله 1465. كسى كه نشسته نماز مى خواند، مى تواند به كسى كه نشسته نماز مى خواند اقتدا كند، و اما كسى كه خوابيده نماز مى خواند، اگر بخواهد به كسى كه خوابيده نماز مى خواند اقتدا نمايد، اشكال دارد.

مسأله 1466. اگر امام جماعت به واسطه عذرى با تيمم يا با وضوى جبيره اى نماز بخواند، مى شود به او اقتدا كرد، و اما اگر به واسطه عذرى با لباس نجس نماز بخواند، اقتداى به او اشكال دارد.

مسأله 1467. اگر كسى نمى تواند از بيرون آمدن بول و غايط خوددارى كند، بنابر احتياط نمى شود به او اقتدا كرد.

مسأله 1468. كسى كه مرض خوره يا پيسى دارد، مكروه است امام جماعت شود.

احكام جماعت

مسأله 1469. موقعى كه مأموم نيت مى كند، بايد امام را معين نمايد، ولى دانستن اسم او لازم نيست، مثلاً اگر نيت كند: اقتدا مى كنم به امام حاضر؛ نمازش صحيح است.

مسأله 1470. مأموم بايد غير از حمد و سوره، همه چيز نماز را خودش بخواند، ولى

ص:251

اگر ركعت اول يا دوم او ركعت سوم يا چهارم امام باشد، بايد حمد و سوره را بخواند.

مسأله 1471. اگر مأموم در ركعت اول و دوم نماز صبح و مغرب و عشا، صداى حمد و سوره امام را بشنود، اگر چه كلمات را تشخيص ندهد، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند، و اگر صداى امام را نشنود مستحب است حمد و سوره را بخواند، ولى بايد آهسته بخواند، ولى احتياط اين است كه به نيت جزئيت نخواند، بلكه به قصد قربت مطلقه بخواند، و چنان چه سهواً بلند بخواند اشكال ندارد.

مسأله 1472. اگر مأموم بعضى از كلمات حمد و سوره امام را بشنود، احتياط واجب آن است كه حمد و سوره نخواند.

مسأله 1473. اگر مأموم سهواً حمد و سوره بخواند، يا خيال كند صدايى را كه مى شنود صداى امام نيست، و حمد و سوره بخواند، و بعد بفهمد صداى امام بوده، نمازش صحيح است.

مسأله 1474. اگر شك كند كه صداى امام را مى شنود يا نه، يا صدايى بشنود، و نداند صداى امام است يا صداى كس ديگر، مى تواند به قصد قربت مطلقه حمد و سوره بخواند.

مسأله 1475. مكروه است كه مأموم در ركعت اول و دوم نماز ظهر و عصر حمد و سوره بخواند، و مستحب است به جاى آن ذكر بگويد.

مسأله 1476. مأموم نبايد تكبيرة الاحرام را پيش از امام بگويد. بلكه احتياط آن است كه تا تكبير امام تمام نشده تكبير نگويد.

مسأله 1477. اگر مأموم سلام امام را بشنود، يا بداند چه وقت سلام مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام سلام نگويد، و چنان چه عمداً يا سهواً پيش از امام سلام دهد، نمازش صحيح است، و لازم نيست دوباره با امام سلام دهد.

مسأله 1478. اگر مأموم غير از تكبيرة الاحرام، چيزهاى ديگر نماز را پيش از امام بگويد اشكال ندارد، ولى اگر آن ها را بشنود يا بداند امام چه وقت مى گويد، احتياط مستحب آن است كه پيش از امام نگويد.

ص:252

مسأله 1479. مأموم بايد غير از آنچه در نماز خوانده مى شود، كارهاى ديگر آن، مانند ركوع و سجود را با امام يا كمى بعد از امام به جا آورد، و اگر عمداً پيش از امام يا مدتى بعد از امام انجام دهد، اگر چه معصيت كرده، ولى نماز و جماعتش صحيح است، و احتياط آن است كه نماز را تمام كند و دوباره بخواند. بلى، اگر عمداً قبل از تمام شدن قرائت امام ركوع كند، نمازش باطل مى شود.

مسأله 1480. اگر سهواً پيش از امام سر از ركوع بردارد، چنان چه امام در ركوع باشد، بايد به ركوع برگردد و با امام سر بردارد، و در اين صورت زياد شدن ركوع - كه ركن است - نماز را باطل نمى كند، ولى اگر به ركوع برگردد و پيش از آن كه به ركوع برسد، امام سر بردارد، نمازش باطل است.

مسأله 1481. اگر اشتباهاً سر بردارد و ببيند امام در سجده است، بايد به سجده برگردد، و چنان چه در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، براى زياد شدن دو سجده كه ركن است نماز باطل نمى شود.

مسأله 1482. كسى كه اشتباهاً پيش از امام سر از سجده برداشته هرگاه به سجده برگردد، و هنوز به سجده نرسيده امام سر بردارد، نمازش صحيح است، ولى اگر در هر دو سجده اين اتفاق بيفتد، نماز باطل است.

مسأله 1483. اگر اشتباهاً سر از ركوع يا سجده بردارد، و سهواً يا به خيال اين كه به امام نمى رسد، به ركوع يا سجده نرود، نمازش صحيح است.

مسأله 1484. اگر سر از سجده بردارد و ببيند امام در سجده است، چنان چه به خيال اين كه سجده اول امام است، به قصد اين كه با امام سجده كند به سجده رود، و بفهمد سجده دوم امام بوده، سجده دوم او حساب مى شود، و اگر به خيال اين كه سجده دوم امام است به سجده رود، و بفهمد سجده اول امام بوده، بايد به قصد اين كه با امام سجده كند تمام كند، و دوباره با امام به سجده رود، در هر دو صورت احتياط واجب آن است كه نماز را به جماعت تمام كند و دوباره بخواند.

مسأله 1485. اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود، و طورى باشد كه اگر سر بردارد به مقدارى از قرائت امام مى رسد، چنان چه سر بردارد و با امام به ركوع رود، نمازش

ص:253

صحيح است، و اگر عمداً برنگردد، نمازش باطل است.

مسأله 1486. اگر سهواً پيش از امام به ركوع رود، و طورى باشد كه اگر برگردد به چيزى از قرائت امام نمى رسد، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است، و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد و با امام به ركوع رود، احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز، دوباره آن را به جا آورد.

مسأله 1487. اگر سهواً پيش از امام به سجده رود، در صورتى كه صبر كند تا امام به او برسد، نمازش صحيح است، و اگر به قصد اين كه با امام نماز بخواند سر بردارد، و با امام به سجده رود، احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام كردن نماز، دوباره آن را به جا آورد.

مسأله 1488. اگر امام در ركعتى كه قنوت ندارد، اشتباهاً قنوت بخواند، يا در ركعتى كه تشهد ندارد، اشتباهاً مشغول خواندن تشهد شود، مأموم نبايد قنوت و تشهد را بخواند، ولى نمى تواند پيش از امام به ركوع رود، يا پيش از ايستادن امام بايستد، بلكه بايد صبر كند تا قنوت و تشهد امام تمام شود، و بقيه نماز را با او بخواند.

چيزهايى كه در نماز جماعت مستحب است

مسأله 1489. اگر مأموم يك مرد باشد، بنابر احتياط واجب طرف راست امام قدرى عقب تر بايستد، و اگر يك زن باشد، مستحب است در طرف راست امام طورى بايستد كه جاى سجده اش مساوى زانو يا قدم امام باشد، و اگر يك مرد و يك زن، يا يك مرد و چند زن باشند، مستحب است مرد طرف راست امام و باقى پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد يا چند زن باشند، مستحب است پشت سر امام بايستند، و اگر چند مرد و چند زن باشند، مردان پشت سر امام، و زنان پشت سر مردان بايستند.

مسأله 1490. اگر امام و مأموم هر دو زن باشند، بهتر است كه رديف يكديگر بايستند، و امام جلوتر از ديگران نايستد.

مسأله 1491. مستحب است امام در وسط صف بايستد، و اهل علم و كمال و تقوى در صف اول بايستند.

ص:254

مسأله 1492. مستحب است صف هاى جماعت منظم باشد، و بين كسانى كه در يك صف ايستاده اند فاصله نباشد، و شانه آنان رديف يكديگر باشد.

مسأله 1493. مستحب است بعد از گفتن «قَدْ قامَتِ الصَّلاَةُ» مأمومين برخيزند.

مسأله 1494. مستحب است امام جماعت حال مأمومى را كه از ديگران ضعيف تر است رعايت كند، و قنوت و ركوع و سجود را طول ندهد، مگر بداند همه كسانى كه به او اقتدا كرده اند، مايلند.

مسأله 1495. مستحب است امام جماعت در حمد و سوره و ذكرهايى كه بلند مى خواند، صداى خود را به قدرى بلند كند كه ديگران بشنوند، ولى بايد بيش از اندازه صدا را بلند نكند.

مسأله 1496. اگر امام در ركوع بفهمد كسى تازه رسيده و مى خواهد اقتدا كند، مستحب است ركوع را دو برابر هميشه طول بدهد و بعد برخيزد، اگر چه بفهمد كس ديگرى هم براى اقتدا وارد شده است.

چيزهايى كه در نماز جماعت مكروه است

مسأله 1497. اگر در صف هاى جماعت جا باشد، مكروه است انسان تنها بايستد.

مسأله 1498. مكروه است مأموم ذكرهاى نماز را طورى بگويد كه امام بشنود.

مسأله 1499. مسافرى كه نماز ظهر و عصر و عشا را دو ركعت مى خواند مكروه است در اين نمازها به كسى كه مسافر نيست اقتدا كند، و كسى كه مسافر نيست مكروه است در اين نمازها به مسافر اقتدا نمايد.

* نماز آيات

مسأله 1500. نماز آيات كه دستور آن بعداً گفته خواهد شد، به واسطه چهار چيز واجب مى شود:

اول و دوم - گرفتن ماه و خورشيد اگر چه مقدار كمى از آن ها گرفته شود و كسى هم از آن نترسد.

ص:255

سوم - زلزله اگر چه كسى هم نترسد.

چهارم - رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اين ها، از آيات آسمانى در صورتى كه بيشتر مردم بترسند، و در حوادث زمينى نيز كه موجب ترس بيشتر مردم مى شود، احتياط واجب خواندن نماز است.

مسأله 1501. اگر از چيزهايى كه نماز آيات براى آن ها واجب است بيشتر از يكى اتفاق بيفتد، انسان بايد براى هر يك از آن ها يك نماز آيات بخواند، مثلاً اگر خورشيد بگيرد و زلزله هم بشود، بايد دو نماز آيات بخواند.

مسأله 1502. كسى كه چند نماز آيات بر او واجب است، اگر همه آن ها براى يك چيز بر او واجب شده باشد، مثلاً سه مرتبه خورشيد گرفته و نماز آن ها را نخوانده است، موقعى كه قضاى آن ها را مى خواند، لازم نيست معين كند كه براى كدام دفعه آن ها باشد، و هم چنين است اگر چند نماز براى رعد و برق و بادهاى سياه و سرخ و مانند اين ها بر او واجب شده باشد، ولى اگر براى آفتاب گرفتن، ماه گرفتن و زلزله، يا براى دو تاى اين ها نمازهايى بر او واجب شده باشد، اگر موقع نيت معين كند، نماز آياتى را كه مى خواند براى كدام يك آن ها است موافق با احتياط عمل كرده است.

مسأله 1503. چيزهايى كه نماز آيات براى آن ها واجب است، در هر شهرى اتفاق بيفتد، فقط مردم همان شهر بايد نماز آيات بخوانند و بر مردم جاهاى ديگر واجب نيست، ولى اگر مكان آن ها، به قدرى نزديك باشد كه با آن شهر يكى حساب شود، نماز آيات بر آن ها هم واجب است.

مسأله 1504. از وقتى كه خورشيد يا ماه شروع به گرفتن مى كند انسان مى تواند نماز آيات را بخواند، و بايد به قدرى تأخير نيندازد كه تمام قرص باز شود بلكه احوط آن است كه از قبل از شروع در باز شدن تأخير نيندازد.

مسأله 1505. اگر خواندن نماز آيات را به قدرى تأخير بيندازد كه تمام قرص آفتاب يا ماه باز شود، و بعد از باز شدن تمام آن، نماز بخواند، بايد نيت قضا نمايد، و قبل از باز شدن تمام آن، ادا است.

مسأله 1506. اگر مدت گرفتن خورشيد يا ماه به اندازه خواندن يك ركعت نماز باشد،

ص:256

نمازى كه مى خواند ادا است، و هم چنين است اگر مدت گرفتن آن ها بيشتر باشد ولى انسان نماز را نخواند، تا به اندازه خواندن يك ركعت به باز شدن تمام قرص مانده باشد؛ ولى اگر مدت گرفتن ماه يا خورشيد به اندازه خواندن يك ركعت نباشد، بنابر احتياط نيت ادا و قضا نكند، و به قصد ما فى الذمه نماز را به جا آورد.

مسأله 1507. موقعى كه زلزله و رعد و برق و مانند اين ها اتفاق مى افتد، انسان بايد

فوراً نماز آيات را بخواند، و اگر نخواند معصيت كرده و تا آخر عمر بر او واجب است، و هر وقت بخواند ادا است.

مسأله 1508. اگر بعد از باز شدن آفتاب يا ماه بفهمد كه تمام آن گرفته بوده، بايد قضاى نماز آيات را بخواند، ولى اگر بفهمد مقدارى از آن گرفته بوده، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1509. اگر عده اى بگويند كه خورشيد يا ماه گرفته است، چنان چه انسان از گفته آنان يقين پيدا نكند و نماز آيات نخواند، و بعد معلوم شود راست گفته اند، در صورتى كه تمام خورشيد يا ماه گرفته باشد، بايد نماز آيات بخواند، بلكه اگر مقدارى از آن هم گرفته باشد، بنابر احتياط مستحب نماز آيات را بخواند؛ و هم چنين است اگر دو نفر كه عادل بودن آنان معلوم نيست، بگويند خورشيد يا ماه گرفته، بعد معلوم شود كه عادل بوده اند.

مسأله 1510. اگر انسان به گفته كسانى كه از روى قاعده علمى، وقت گرفتن خورشيد و ماه را مى دانند، اطمينان پيدا كند كه خورشيد يا ماه گرفته، بايد نماز آيات را بخواند، و نيز اگر بگويند فلان وقت خورشيد يا ماه مى گيرد و فلان مقدار طول مى كشد و انسان به گفته آنان اطمينان پيدا كند، بايد به حرف آنان عمل نمايد، مثلاً اگر بگويند آفتاب فلان ساعت باز مى شود، بايد نماز را تا آنوقت تأخير نيندازد.

مسأله 1511. اگر بفهمد نماز آياتى كه خوانده باطل بوده، بايد دوباره بخواند، و اگر وقت گذشته، قضا نمايد.

مسأله 1512. اگر در وقت نماز يوميه نماز آيات هم بر انسان واجب شود، چنان چه براى هر دو نماز وقت دارد، هر كدام را اول بخواند اشكال ندارد، و اگر وقت يكى از آن دو

ص:257

تنگ باشد، بايد اول، آن را بخواند، و اگر وقت هر دو تنگ باشد، بايد اول نماز يوميه را بخواند.

مسأله 1513. اگر در بين نماز يوميه بفهمد كه وقت نماز آيات تنگ است، چنان چه وقت نماز يوميه هم تنگ باشد، بايد آن را تمام كند، و بعد نماز آيات را بخواند و اگر وقت نماز يوميه تنگ نباشد، بايد آن را بشكند، و اول نماز آيات، بعد نماز يوميه را به جا آورد.

مسأله 1514. اگر در بين نماز آيات بفهمد كه وقت نماز يوميه تنگ است، بايد نماز آيات را رها كند، و مشغول نماز يوميه شود، و بعد از آن كه نماز را تمام كرد پيش از انجام كارى كه نماز را به هم بزند، بقيه نماز آيات را از همان جا كه رها كرده بخواند.

مسأله 1515. نماز آيات بر حايض و نفسا در حال حيض يا نفاس واجب نيست، ولى بعد از پاك شدن بنابر احتياط مستحب آن را به جا آورد، و در گرفتن ماه و خورشيد بنابر احتياط نيت ادا و قضا نكند، ولى در غير اين دو نيت ادا كند.

دستور نماز آيات

مسأله 1516. نماز آيات دو ركعت است، و در هر ركعت پنج ركوع دارد، و دستور آن اين است كه انسان بعد از نيت، تكبير بگويد، و يك حمد و يك سوره تمام بخواند و به ركوع رود و سر از ركوع بردارد، دوباره يك حمد و يك سوره بخواند، باز به ركوع رود تا پنج مرتبه و بعد از بلند شدن از ركوع پنجم دو سجده نمايد و برخيزد، و ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد، و تشهد بخواند و سلام دهد.

مسأله 1517. در نماز آيات ممكن است انسان بعد از نيت و تكبير و خواندن حمد، آيه هاى يك سوره را پنج قسمت كند و يك آيه يا بيشتر يا كمتر از آن را بخواند و به ركوع رود و سر بردارد، و بدون اين كه حمد بخواند، قسمت دوم از همان سوره را بخواند و به ركوع رود، و همين طور تا پيش از ركوع پنجم سوره را تمام نمايد، مثلاً به قصد سوره توحيد «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» بگويد و به ركوع رود، بعد بايستد و بگويد: «قُلْ هُوَ اللهُ احَد» دوباره به ركوع رود و بعد از ركوع بايستد و بگويد: «اللهُ الصَّمَد» باز به ركوع رود، و بعد بايستد، و بگويد: «لَمْ يلِدْ وَلَمْ يوُلَدْ» و برود به ركوع باز هم سر بردارد، و بگويد: «وَلَمْ يكُنْ لَهُ كُفُواً احَد» و بعد از آن به ركوع پنجم رود، و بعد از سربرداشتن، دو سجده كند و

ص:258

ركعت دوم را هم مثل ركعت اول به جا آورد، و بعد از سجده دوم، تشهد بخواند، و سلام دهد.

مسأله 1518. اگر در يك ركعت از نماز آيات، پنج مرتبه حمد و سوره بخواند، و در ركعت ديگر يك حمد بخواند و سوره را پنج قسمت كند، اشكال ندارد.

مسأله 1519. چيزهايى كه در نماز يوميه واجب و مستحب است، در نماز آيات هم واجب و مستحب مى باشد، ولى در نماز آيات در صورتى كه به جماعت باشد استحباب گفتن سه مرتبه: «الصَّلاة» بعيد نيست.

مسأله 1520. مستحب است بعد از ركوع پنجم و دهم بگويد، «سَمِعَ اللهُ لِمَنْ حَمِدَه» و نيز پيش از هر ركوع و بعد از آن، تكبير گويد ولى بعد از ركوع پنجم و دهم گفتن تكبير مستحب نيست.

مسأله 1521. مستحب است پيش از ركوع دوم و چهارم و ششم و هشتم و دهم قنوت بخواند، و اگر فقط يك قنوت پيش از ركوع دهم بخواند، كافى است.

مسأله 1522. اگر در نماز آيات شك كند كه چند ركعت خوانده و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است.

مسأله 1523. اگر شك كند كه در ركوع آخر ركعت اول است، يا در ركوع اول ركعت دوم و فكرش به جايى نرسد، نماز باطل است، ولى اگر مثلاً شك كند كه چهار ركوع كرده يا پنج ركوع، چنان چه براى رفتن به سجده خم نشده، بايد ركوعى را كه شك دارد به جا آورده يا نه، به جا آورد، و اگر براى رفتن به سجده خم شده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 1524. هر يك از ركوع هاى نماز آيات ركن است كه اگر عمداً يا اشتباهاً كم يا زياد شود، نماز باطل است.

* نماز عيد فطر و قربان

مسأله 1525. نماز عيد فطر و قربان در زمان حضور امام عليه السلام واجب است و بايد به جماعت خوانده شود، و در زمان ما كه امام عليه السلام غايب است، مستحب مى باشد، و

ص:259

مى شود آن را به جماعت يا فرادى خواند، ولى احتياط اين است كه به جماعت آن را رجاءاً بخواند.

مسأله 1526. وقت نماز عيد فطر و قربان از اول آفتاب روز عيد تا ظهر مى باشد.

مسأله 1527. مستحب است نماز عيد قربان را بعد از بلند شدن آفتاب بخوانند، و در عيد فطر مستحب است بعد از بلند شدن آفتاب افطار كنند، و زكات فطره را هم بدهند يا جدا نمايند، و بعد، نماز عيد را بخوانند.

مسأله 1528. نماز عيد فطر و قربان دو ركعت است كه در ركعت اول بعد از خواندن حمد و سوره، بايد پنج تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير، يك قنوت بخواند، و بعد از قنوت پنجم، تكبير ديگرى بگويد و به ركوع رود، و دو سجده به جا آورد و برخيزد، و در ركعت دوم، چهار تكبير بگويد، و بعد از هر تكبير، قنوت بخواند و تكبير پنجم را بگويد و به ركوع رود، و بعد از ركوع، دو سجده كند و تشهد بخواند و نماز را سلام دهد.

مسأله 1529. در قنوت نماز عيد فطر و قربان هر دعا و ذكرى بخوانند كافى است، ولى بهتر است اين دعا را بخوانند:

اللّهُمَّ اهْلَ الْكِبْرِياءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَروتِ وَ اهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ اهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ اسْألُكَ بِحَقِّ هَذَا الْيوْمِ الَّذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمينَ عيداً وَ لِمُحَمَّد صلى الله عليه وآله ذُخراً وَشَرَفاً وَكَرامَةً وَمَزيداً أَنْ تُصَلّى عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاَنْ تُدْخِلَنى فى كُلِّ خَير أدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد وَأَنْ تُخْرِجَنى مِنْ كُلِّ سوُءٍ اخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَعَلَيهِمْ اللّهُمَّ إنّى اسْألُكَ خَيرَ ما سَألَكَ بِهِ عِبَادُكَ الصَّالِحوُنَ وَأَعوُذُ بِكَ مِمَّا اسْتَعَاذَ مِنْهُ عِبَادُكَ الْمُخْلَصوُنَ

مسأله 1530. در زمان غايب بودن امام عليه السلام، مستحب است بعد از نماز عيد فطر و قربان دو خطبه بخوانند، و بهتر آن است كه در خطبه عيد فطر، احكام زكات فطره و در

ص:260

خطبه عيد قربان احكام قربانى را بگويند.

مسأله 1531. نماز عيد، سوره مخصوصى ندارد، ولى بهتر است كه در ركعت اول آن سوره شمس «سوره 91»، و در ركعت دوم سوره غاشيه «سوره 88»، را بخوانند يا در ركعت اول، سوره سبح اسم «سوره 87»، و در ركعت دوم، سوره شمس «سوره 91» را بخوانند.

مسأله 1532. مستحب است نماز عيد را در صحرا بخوانند، ولى در مكه مستحب است در مسجد الحرام خوانده شود.

مسأله 1533. مستحب است پياده و پا برهنه و با وقار به نماز عيد بروند، و پيش از نماز غسل كنند، و عمامه سفيد بر سر بگذارند.

مسأله 1534. مستحب است در نماز عيد بر زمين سجده كنند، و در حال گفتن تكبيرها دست ها را بلند كنند، و كسى كه نماز عيد مى خواند، اگر امام جماعت است يا فرادى نماز مى خواند، نماز را بلند بخواند.

مسأله 1535. بعد از نماز مغرب و عشا شب عيد فطر، و بعد از نماز صبح آن، و بعد از نماز عيد فطر، بلكه بعد از نماز ظهر و عصر روز عيد نيز مستحب است اين تكبيرها را بگويد:

الله اكْبَرُ اللهُ اكْبَرُ لَا الَهَ إلَّا اللهُ واللهُ اكْبَرُ اللهُ اكْبَرُ و للهِ الْحَمْدُ، اللهُ اكْبَرُ عَلى مَا هَدَانا

مسأله 1536. مستحب است انسان در عيد قربان بعد از ده نماز - كه اول آن ها نماز ظهر روز عيد، و آخر آن ها نماز صبح روز دوازدهم است - تكبيرهايى را كه در مسأله پيش گفته شد بگويد، و بعد از آن بگويد:

اللهُ اكْبَرُ عَلى مَا رَزَقَنا مِنْ بَهِيمَةِ الأْنْعامِ وَ الْحَمْدُ للهِ عَلى مَا ابْلانَا

ولى اگر عيد قربان را در منى باشد، مستحب است بعد از پانزده نماز - كه اول آن ها نماز ظهر روز عيد، و آخر آن ها نماز صبح روز سيزدهم ذى الحجه است - اين تكبيرها را بگويد.

ص:261

مسأله 1537. احتياط مستحب آن است كه زن از رفتن به نماز عيد خوددارى كند، ولى اين احتياط براى زن پير نيست.

مسأله 1538. در نماز عيد هم مثل نمازهاى ديگر، مأموم بايد غير از حمد و سوره، چيزهاى ديگر نماز را خودش بخواند.

مسأله 1539. اگر مأموم موقعى برسد كه امام مقدارى از تكبيرها را گفته، بعد از آن كه امام به ركوع رفت، بايد آنچه از تكبيرها و قنوت ها را كه با امام نگفته خودش بگويد، و اگر در هر قنوت يك «سُبْحَان اللهِ» و يك «اَلْحَمْدُ لله» بگويد كافى است.

مسأله 1540. اگر در نماز عيد موقعى برسد كه امام در ركوع است، چنان چه بتواند اقتدا كند، و تكبيرها و قنوت ها را مختصراً اگر چه به يك «سُبْحَانَ الله» باشد بگويد و درك ركوع امام كند اشكالى ندارد، و الا احتياط آن است كه در حال ركوع اقتدا نكند.

مسأله 1541. اگر در نماز عيد يك سجده يا تشهد را فراموش كند، احتياط آن است كه بعد از نماز آن را به جا آورد، و نيز اگر كارى كه براى آن سجده سهو لازم است پيش آيد، بنابر احتياط بايد بعد از نماز دو سجده سهو بنمايد.

* اجيرگرفتن براى نماز

مسأله 1542. بعد از مرگ انسان، مى شود براى نماز و عبادت هاى ديگر او كه در زندگى به جا نياورده، ديگرى را اجير كنند، يعنى به او مزد دهند كه آن ها را به جا آورد، و اگر كسى بدون مزد هم آن ها را انجام دهد صحيح است.

مسأله 1543. انسان مى تواند براى بعضى از كارهاى مستحبى، مثل زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام، از طرف زندگان اجير شود، و نيز مى تواند كار مستحبى را انجام دهد، و ثواب آن را براى مردگان يا زندگان هديه نمايد.

مسأله 1544. كسى كه براى نماز قضاى ميت اجير شده، بايد يا مجتهد باشد يا مسائل نماز را از روى تقليد صحيح بداند، يا عمل به احتياط كند.

مسأله 1545. اجير بايد موقع نيت، ميت را معين نمايد، و لازم نيست اسم او را بداند. پس اگر نيت كند از طرف كسى نماز مى خوانم كه براى او اجير شده ام كافى است.

ص:262

مسأله 1546. اجير بايد عمل را به قصد اطاعت امرى كه ميت به آن مأمور بوده، به جا آورد ولى اگر عملى را انجام دهد و ثواب آن را براى او هديه كند، كافى نيست.

مسأله 1547. بايد كسى را اجير كنند كه اطمينان داشته باشند عمل را به طور صحيح انجام مى دهد.

مسأله 1548. كسى كه ديگرى را براى نمازهاى ميت اجير كرده، اگر بفهمد كه عمل را به جا نياورده يا باطل انجام داده، بايد دوباره اجير بگيرد.

مسأله 1549. هر گاه شك كند كه اجير عمل را انجام داده يا نه، بايد دوباره اجير بگيرد؛ ولى اگر اجير بگويد عمل را انجام داده ام كافى است، و دوباره اجيرگرفتن لازم نيست، و اگر شك كند كه عمل او صحيح بوده يا نه، گرفتن اجير لازم نيست.

مسأله 1550. كسى را كه عذر دارد و مثلاً با تيمم يا نشسته نماز مى خواند، نمى شود براى نمازهاى ميت اجير كرد اگر چه نماز ميت همان طور قضا شده باشد.

مسأله 1551. مرد براى زن و زن براى مرد مى تواند اجير شود، و در بلند خواندن و آهسته خواندن نماز، بايد به تكليف خود عمل نمايد.

مسأله 1552. لازم نيست قضاى نمازهاى ميت به ترتيب خوانده شود، مگر در آنچه در اداى آن ترتيب لازم است، مثل ظهر و عصر يك روز.

مسأله 1553. اگر با اجير شرط كنند كه عمل را به طور مخصوصى انجام دهد بايد همان طور به جا آورد، و اگر با او شرط نكنند، بايد در آن عمل به تكليف خود رفتار نمايد، و احتياط مستحب آن است كه از وظيفه خودش و ميت هر كدام كه به احتياط نزديك تر است به آن عمل كند، مثلاً اگر وظيفه ميت، گفتن سه مرتبه تسبيحات اربع بوده، و تكليف او يك مرتبه است، سه مرتبه بگويد.

مسأله 1554. اگر با اجير شرط نكنند كه نماز را با چه مقدار از مستحبات آن بخواند، بايد مقدارى از مستحبات نماز را كه معمول است به جا آورد.

مسأله 1555. اگر انسان چند نفر را براى نماز قضاى ميت اجير كند لازم نيست براى هر كدام از آن ها وقتى را معين كند، ولى اگر بخواهد احتياط كند و ترتيب را مراعات نمايد،

ص:263

بايد براى هر كدام آن ها وقتى را معين نمايد، مثلاً اگر با يكى از آن ها قرار گذاشت كه از صبح تا ظهر نماز قضا بخواند، با ديگرى قرار بگذارد كه از ظهر تا شب بخواند، و نيز بايد نمازى را كه در هر دفعه شروع مى كند معين نمايد، مثلاً قرار بگذارد، اول نمازى را كه مى خواند صبح باشد يا ظهر يا عصر، و هم چنين بايد با آن ها قرار بگذارد كه در هر دفعه، نماز يك شبانه روز را تمام كنند، و اگر ناقص بگذارند آن را حساب نكنند، و دفعه بعد نماز يك شبانه روز را از سر شروع نمايند.

مسأله 1556. اگر كسى اجير شود كه مثلاً در مدت يك سال نمازهاى ميت را بخواند، و پيش از تمام شدن سال بميرد، بايد براى نمازهايى كه مى دانند به جا نياورده، ديگرى را اجير نمايند، و هم چنين براى نمازهايى كه احتمال مى دهند به جا نياورده باشد، بنابر احتياط واجب اجير بگيرند.

مسأله 1557. كسى را كه براى نمازهاى ميت اجير كرده اند اگر پيش از تمام كردن نمازها بميرد، و اجرت همه آن ها را گرفته باشد، چنان چه شرط كرده باشند كه تمام نمازها را خودش بخواند، اگر قدرت بر عمل داشته، اجاره صحيح است، و اجاره كننده مى تواند اجرة المثل باقى مانده را بگيرد يا آن كه اجاره را فسخ نمايد، و اجرة المثل مقدارى را كه اجير انجام داده از مال الاجاره كسر و مابقى را استرداد نمايد، و اگر قادر نبوده، اجاره نسبت به بعد فوت اجير باطل است، و مى تواند اجرة المسماى باقى مانده را گرفته، يا آن كه اجاره مدت گذشته را فسخ نمايد، و اجرة المثل آن را بدهد، و اگر شرط نكرده باشند، بايد ورثه اش از مال او كسى را اجير بگيرند، اما اگر مال نداشته باشد، بر ورثه او چيزى واجب نيست.

مسأله 1558. اگر اجير پيش از تمام كردن نمازهاى ميت بميرد و خودش هم نماز قضا داشته باشد، بايد با توجه به آنچه در مسأله پيش گفته شد از مال او براى نمازهايى كه اجير بوده ديگرى را اجير نمايند و اگر چيزى زياد آمد، در صورتى كه وصيت كرده باشد، براى او نماز استيجار نمايند، و ورثه هم وصيت او را در زايد بر ثلث اجازه كرده باشند، باقى مانده تركه او را صرف استيجار نماز براى او نمايند، و اگر ورثه اجازه نكردند، ثلث باقى مانده را به مصرف نمازش برسانند.

ص:264

* احكام روزه *

اشاره

روزه آن است كه انسان براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند، و شرح آن ها بعداً گفته مى شود خوددارى نمايد.

* نيت

مسأله 1559. لازم نيست انسان نيت روزه را از قلب خود بگذراند، يا مثلاً بگويد: فردا را روزه مى گيرم، بلكه همين قدر كه براى انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد كافى است، و براى آن كه يقين كند تمام اين مدت را روزه بوده، بايد مقدارى پيش از اذان صبح و مقدارى هم بعد از مغرب، از انجام كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

مسأله 1560. انسان مى تواند در هر شب از ماه رمضان براى روزه فرداى آن، نيت كند، و بهتر است كه شب اول ماه هم نيت روزه همه ماه را بنمايد.

مسأله 1561. وقت نيت روزه ماه رمضان از اول شب است تا اذان صبح.

مسأله 1562. وقت نيت روزه مستحبى از اول شب است تا موقعى كه به اندازه نيت كردن، به مغرب وقت مانده باشد كه اگر تا اين وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، و نيت روزه مستحبى كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1563. كسى كه پيش از اذان صبح بدون نيت روزه خوابيده است، اگر پيش از ظهر بيدار شود و نيت كند، روزه او صحيح است؛ چه روزه واجب باشد چه مستحب، و اگر بعدازظهر بيدار شود، نمى تواند نيت روزه واجب نمايد، ولى در واجب مضيق، مثل روزه ماه رمضان احتياط واجب آن است كه رجاءاً نيت روزه بنمايد و آن را تمام كند، و بعد هم قضاى آن را به جا آورد.

ص:265

مسأله 1564. اگر بخواهد غير روزه رمضان روزه ديگرى بگيرد، بايد آن را معين نمايد، مثلاً نيت كند كه روزه قضا يا روزه نذر مى گيرم؛ ولى در ماه رمضان لازم نيست نيت كند كه روزه ماه رمضان مى گيرم، و هم چنين در روزه مستحبى و روزه اى كه زمانش معين است تعيين لازم نيست، بلكه در روزه ماه رمضان اگر نداند ماه رمضان است يا فراموش نمايد و روزه ديگرى را نيت كند، روزه ماه رمضان حساب مى شود.

مسأله 1565. اگر بداند ماه رمضان است و عمداً نيت روزه غير رمضان كند، نه روزه رمضان حساب مى شود، و نه روزه اى كه قصد كرده است.

مسأله 1566. اگر مثلاً به نيت روز اول ماه روزه بگيرد، بعد بفهمد دوم يا سوم بوده، روزه او صحيح است.

مسأله 1567. اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بى هوش شود، و در بين روز به هوش آيد، بنابر احتياط واجب بايد روزه آن روز را تمام نمايد، و اگر تمام نكرد قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 1568. اگر پيش از اذان صبح نيت كند و مست شود، و در بين روز به هوش آيد، احتياطاً امساك كند و بايد قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 1569. اگر پيش از اذان صبح نيت كند و بخوابد، و بعد از مغرب بيدار شود، روزه اش صحيح است.

مسأله 1570. اگر نداند يا فراموش كند كه ماه رمضان است و پيش از ظهر ملتفت شود، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، بايد نيت كند و روزه او صحيح است، و اگر كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد، يا بعد از ظهر ملتفت شود كه ماه رمضان است، روزه او باطل مى باشد، ولى بايد تا مغرب كارى كه روزه را باطل مى كند انجام ندهد، و بعد از رمضان هم آن روزه را قضا نمايد.

مسأله 1571. اگر بچه پيش از اذان صبح ماه رمضان بالغ شود، بايد روزه بگيرد، و احتياط واجب آن است كه اگر پيش از ظهر بالغ شود و مفطرى به جا نياورده باشد، آن روز را قصد روزه كند و تمام نمايد.

ص:266

مسأله 1572. كسى كه براى به جا آوردن روزه ميتى اجير شده، اگر روزه مستحبى بگيرد اشكال ندارد، ولى كسى كه روزه قضا يا روزه واجب ديگرى دارد، نمى تواند روزه مستحبى بگيرد، و چنان چه فراموش كند و روزه مستحب بگيرد، در صورتى كه پيش از ظهر يادش بيايد، روزه مستحبى او به هم مى خورد، و مى تواند نيت خود را به روزه واجب برگرداند، و اگر بعد از ظهر ملتفت شود، روزه او باطل است بلكه اگر بعد از مغرب يادش بيايد، معلوم نيست روزه اش صحيح باشد.

مسأله 1573. اگر غير از روزه ماه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد كه روز معينى را روزه بگيرد، چنان چه عمداً تا اذان صبح نيت نكند، روزه اش باطل است، و اگر نداند كه روزه آن روز بر او واجب است يا فراموش كند و پيش از ظهر يادش بيايد، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، و بدون تأخير نيت كند، روزه او صحيح و گرنه باطل مى باشد.

مسأله 1574. اگر براى روزه اى كه واجب است و روز آن معين نيست، مثل روزه كفاره عمداً تا ظهر نيت نكند، اشكال ندارد، بلكه اگر پيش از نيت تصميم داشته باشد كه روزه نگيرد، يا ترديد داشته باشد كه بگيرد يا نه، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد و پيش از ظهر نيت كند، روزه او صحيح است.

مسأله 1575. اگر در ماه رمضان، پيش از ظهر كافر مسلمان شود و تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد، بنابر احتياط نيت روزه نمايد.

مسأله 1576. اگر مريض پيش از ظهر ماه رمضان خوب شود واجب نيست بر او كه نيت روزه كند، اگر چه از اذان صبح تا آن وقت كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده باشد.

مسأله 1577. روزى را كه انسان شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، واجب نيست روزه بگيرد، و اگر بخواهد روزه بگيرد، نمى تواند نيت روزه رمضان كند، و بنابر احتياط نيت قضا و مانند آن بنمايد، و چنان چه بعد معلوم شود رمضان بوده، از رمضان حساب مى شود.

ص:267

مسأله 1578. اگر روزى را كه شك دارد آخر شعبان است يا اول رمضان، به نيت روزه قضا يا روزه مستحبى و مانند آن روزه بگيرد، و در بين روز بفهمد كه ماه رمضان است، بايد نيت روزه رمضان كند.

مسأله 1579. اگر در روزه واجب معينى، مثل روزه رمضان مردد شود كه روزه خود را باطل كند يا نه، يا قصد كند كه روزه را باطل كند، روزه اش باطل مى شود اگر چه از قصدى كه كرده توبه نمايد، و كارى هم كه روزه را باطل مى كند، انجام ندهد.

مسأله 1580. در روزه مستحب و روزه واجبى كه وقت آن معين نيست، مثل روزه كفاره اگر قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، يا مردد شود كه به جا آورد يا نه، چنان چه به جا نياورد و در روزه واجب پيش از ظهر و در مستحب تا پيش از مغرب دوباره نيت روزه كند، روزه او صحيح است.

* چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

اشاره

مسأله 1581. نه چيز روزه را باطل مى كند:

اول - خوردن و آشاميدن.

دوم - جماع.

سوم - استمناء.

چهارم - دروغ بستن به خداوند متعال و پيغمبر و جانشينان پيغمبر عليهم السلام.

پنجم - رساندن غبار غليظ به حلق.

ششم - فرو بردن تمام سر در آب كه حرام است، و بنابر احتياط لازم روزه را هم باطل مى كند.

هفتم - باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح.

هشتم - اماله كردن با چيزهاى روان.

نهم - قى كردن، و احكام اين موارد در مسائل آينده گفته مى شود.

1. خوردن و آشاميدن

مسأله 1582. اگر روزه دار عمداً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه او باطل مى شود، چه

ص:268

خوردن و آشاميدن آن چيز معمول باشد، مثل نان و آب، چه معمول نباشد، مثل خاك و شيره درخت، و چه كم باشد يا زياد، حتى اگر مسواك را از دهان بيرون آورد، و دوباره به دهان ببرد و رطوبت آن را فرو برد، روزه او باطل مى شود، بلكه اگر رطوبت مسواك در آب دهان به طورى از بين برود كه رطوبت خارج به آن گفته نشود، ولى بداند كه در دهان باقى است بنابر احتياط لازم نبايد آن را فرو برد.

مسأله 1583. اگر موقعى كه مشغول غذاخوردن است بفهمد صبح شده، بايد لقمه را از دهان بيرون آورد، و چنان چه عمداً فرو برد، روزه اش باطل است، و به دستورى كه بعداً گفته خواهد شد، كفاره هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1584. اگر روزه دار سهواً چيزى بخورد يا بياشامد، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1585. احتياط مستحب آن است كه روزه دار از استعمال آمپول خوددارى كند، و فرقى بين آمپول ها نيست، و اگر لازم شد و تزريق كرد، روزه او باطل نمى شود.

مسأله 1586. اگر روزه دار چيزى را كه لاى دندان مانده است عمداً فرو ببرد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1587. كسى كه مى خواهد روزه بگيرد، لازم نيست پيش از اذان دندان هاى خود را خلال كند، ولى اگر بداند غذايى كه لاى دندان مانده در روز فرو مى رود، چنان چه خلال نكند، روزه اش باطل مى شود؛ خواه چيزى از آن فرو رود يا فرو نرود.

مسأله 1588. فرو بردن آب دهان، اگر چه به واسطه خيال كردن ترشى و مانند آن در دهان جمع شده باشد، روزه را باطل نمى كند.

مسأله 1589. فرو بردن اخلاط سر و سينه، تا به فضاى دهان نرسيده اشكال ندارد، ولى اگر داخل فضاى دهان شود، احتياط واجب آن است كه آن را فرو نبرد.

مسأله 1590. اگر روزه دار به قدرى تشنه شود كه بترسد از تشنگى بميرد واجب است به اندازه اى كه از مردن نجات پيدا كند آب بياشامد، ولى روزه او باطل مى شود، و اگر ماه رمضان باشد، بايد در بقيه روز از به جا آوردن كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

ص:269

مسأله 1591. جويدن غذا براى بچه يا پرنده و چشيدن غذا و مانند اين ها كه معمولاً به حلق نمى رسد، اگر چه اتفاقاً به حلق برسد، روزه را باطل نمى كند؛ ولى اگر انسان از اول بداند كه به حلق مى رسد، روزه اش باطل مى شود هر چند به حلق نرسد و بايد قضاى آن را بگيرد، و اگر به حلق رسيده، كفاره هم بر او واجب است.

مسأله 1592. انسان نمى تواند براى ضعف، روزه را بخورد ولى اگر ضعف او به قدرى است كه معمولاً نمى شود آن را تحمل كرد، خوردن روزه اشكال ندارد.

2. جماع

مسأله 1593. جماع روزه را باطل مى كند، اگر چه فقط به مقدار ختنه گاه داخل شود، و منى هم بيرون نيايد.

مسأله 1594. اگر كمتر از مقدار ختنه گاه داخل شود، و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1595. اگر شك كند كه به اندازه ختنه گاه داخل شده يا نه، كفاره بر او واجب نيست، و اگر قصد دخول داشته با علم به مفطر بودن دخول، و دخول واقع نشده يا شك در آن نمايد، روزه اش باطل است، و قضاى آن واجب است.

مسأله 1596. اگر فراموش كند كه روزه است و جماع نمايد، يا با او جماع نمايند به طورى كه از اختيار او خارج باشد روزه او باطل نمى شود، ولى چنان چه در بين جماع يادش بيايد، يا در بين مختار شود، بايد فوراً از حال جماع خارج شود، و اگر خارج نشود، روزه او باطل است، و هم چنين اگر خودش از ترس جماع كند روزه اش باطل مى شود.

3. استمناء

مسأله 1597. اگر روزه دار استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد،

روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1598. اگر بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل نيست ولى اگر كارى كند كه بى اختيار منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل مى شود.

ص:270

مسأله 1599. هر گاه روزه دار بداند كه اگر در روز بخوابد محتلم مى شود، يعنى در خواب، منى از او بيرون مى آيد، بنابر احتياط مستحب نخوابد، ولى اگر بخوابد روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1600. اگر روزه دار در حال بيرون آمدن منى از خواب بيدار شود، واجب نيست از بيرون آمدن آن جلو گيرى كند.

مسأله 1601. روزه دارى كه محتلم شده، مى تواند بول كند، و به دستورى كه در مسأله 73 گفته شد، استبراء نمايد اگر چه بداند به واسطه بول يا استبراءكردن باقى مانده منى از مجرى بيرون مى آيد.

مسأله 1602. روزه دارى كه محتلم شده، اگر بداند منى در مجرى مانده و در صورتى كه پيش از غسل بول نكند، بعد از غسل منى از او بيرون مى آيد، بنابر احتياط واجب بايد پيش از غسل بول كند.

مسأله 1603. كسى كه مى داند كه اگر عمداً منى از خود بيرون آورد روزه اش باطل مى شود، در صورتى كه به قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، روزه اش باطل مى شود، و بايد قضاى آن را به جا آورد، اگر چه منى از او بيرون نيايد، و اگر منى بيرون آيد، علاوه بر قضا كفاره نيز بر او لازم مى شود، و در هر دو صورت در ماه رمضان بايد در بقيه روز از آنچه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

مسأله 1604. اگر روزه دار بدون قصد بيرون آمدن منى با كسى بازى و شوخى كند، چنان چه اطمينان دارد كه منى از او خارج نمى شود، اگر چه اتفاقاً منى بيرون آيد روزه او صحيح است، ولى اگر اطمينان ندارد، در صورتى كه منى از او بيرون آيد، روزه اش باطل است.

4. دروغ بستن به خدا و پيغمبر صلى الله عليه وآله

مسأله 1605. اگر روزه دار به گفتن يا به نوشتن يا به اشاره و مانند اين ها به خدا و پيغمبران و ائمه عليهم السلام عمداً نسبت دروغ بدهد، اگر چه فوراً بگويد دروغ گفتم يا توبه كند روزه او باطل است؛ و بنابر احتياط واجب نسبت دروغ به حضرت زهراء عليهاالسلام و به

ص:271

جانشينان پيغمبران گذشته هم همين حكم را دارد.

مسأله 1606. اگر بخواهد خبرى را كه نمى داند راست است يا دروغ نقل كند، بنابر احتياط واجب بايد از كسى كه آن خبر را گفته، يا از كتابى كه آن خبر در آن نوشته شده نقل نمايد.

مسأله 1607. اگر چيزى را به اعتقاد اين كه راست است از قول خدا يا پيغمبر نقل كند و بعد بفهمد دروغ بوده، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1608. اگر بداند دروغ بستن به خدا و پيغمبر روزه را باطل مى كند و چيزى را كه مى داند دروغ است به آنان نسبت دهد، و بعداً بفهمد آنچه را كه گفته راست بوده، روزه اش باطل است، و در ماه رمضان بايد تا مغرب از آنچه روزه را باطل مى كند خوددارى كند، ولى كفاره بر او واجب نمى شود.

مسأله 1609. اگر دروغى را كه ديگرى ساخته عمداً به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله و جانشينان پيغمبر نسبت دهد، روزه اش باطل مى شود؛ ولى اگر از قول كسى كه آن دروغ را ساخته نقل كند، اشكال ندارد.

مسأله 1610. اگر از روزه دار بپرسند كه آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله چنين مطلبى فرموده اند و او جايى كه در جواب بايد بگويد نه، عمداً بگويد بلى، يا جايى كه بايد بگويد بلى عمداً بگويد نه، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1611. اگر از قول خدا يا پيغمبر صلى الله عليه و آله حرف راستى را بگويد، بعد بگويد دروغ گفتم، يا در شب دروغى را به آنان نسبت دهد و فرداى آن، كه روزه مى باشد بگويد آنچه ديشب گفتم راست است، روزه اش باطل مى شود.

5. رساندن غبار غليظ به حلق

مسأله 1612. رساندن غبار غليظ به حلق روزه را باطل مى كند؛ چه غبار چيزى باشد كه خوردن آن حلال است مثلاً آرد، يا غبار چيزى باشد كه خوردن آن حرام است، مثل خاك، و بنابر احتياط واجب بايد غبارى را هم كه غليظ نيست به حلق نرساند.

مسأله 1613. اگر به واسطه باد، غبار غليظى پيدا شود، و انسان با اين كه متوجه است،

ص:272

مواظبت نكند و به حلق برسد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1614. احتياط واجب آن است كه روزه دار دود سيگار و تنباكو و مانند اين ها را هم به حلق نرساند.

مسأله 1615. اگر مواظبت نكند و غبار يا بخار يا دود و مانند اين ها داخل حلق شود، چنان چه اطمينان داشته كه به حلق نمى رسد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1616. اگر فراموش كند كه روزه است و مواظبت نكند يا بى اختيار غبار و مانند آن به حلق او برسد، روزه اش باطل نمى شود، و چنان چه ممكن است بايد آن را بيرون آورد.

6. فرو بردن سر در آب

مسأله 1617. اگر روزه دار عمداً تمام سر را در آب فرو برد، اگر چه باقى بدن او از آب بيرون باشد، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مى شود، ولى اگر تمام بدن را آب بگيرد و مقدارى از سر بيرون باشد، روزه باطل نمى شود.

مسأله 1618. اگر نصف سر را يك دفعه، و نصف ديگر آن را دفعه ديگر در آب فرو برد كه هيچ وقت تمام سر زير آب نباشد، روزه اش باطل نمى شود.

مسأله 1619. اگر قصد داشت كه سر را زير آب فرو ببرد و شك كرد كه تمام سر زير آب رفت يا نه، بنابر احتياط واجب روزه اش باطل است.

مسأله 1620. اگر تمام سر زير آب برود ولى مقدارى از موها بيرون بماند، روزه باطل مى شود.

مسأله 1621. اگر سر را در گلاب فرو برد بنابر احتياط واجب روزه باطل مى شود، چنان كه احتياط واجب آن است كه سر را در آب هاى مضاف ديگر هم فرو نبرد ولى در چيزهاى ديگر كه روان است اشكال ندارد.

مسأله 1622. اگر روزه دار بى اختيار در آب بيفتد و تمام سر او را آب بگيرد يا فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، روزه اش باطل نمى شود.

ص:273

مسأله 1623. اگر با اطمينان به اين كه آب سر او را نمى گيرد، خود را در آب بيندازد و آب تمام سر او را بگيرد، روزه اش اشكال ندارد.

مسأله 1624. اگر فراموش كند كه روزه است و سر را در آب فرو برد، يا ديگرى به زور سر او را در آب فرو برد، چنان چه در زير آب يادش بيايد كه روزه است يا آن كس دست خود را بردارد، بايد فوراً سر را بيرون آورد، و چنان چه بيرون نياورد بنابر احتياط واجب روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1625. اگر فراموش كند كه روزه است و به نيت غسل سر را در آب فرو برد، روزه و غسل او صحيح است.

مسأله 1626. اگر بداند كه روزه است و عمداً براى غسل كردن سر را در آب فرو برد، چنان چه روزه او مثل روزه رمضان واجب معين باشد، روزه و غسل هر دو باطل است، و اگر روزه مستحب باشد يا روزه واجبى باشد كه مثل روزه كفاره، وقت معينى ندارد و تمام كردن آن واجب نباشد، غسل صحيح، و روزه باطل مى باشد.

مسأله 1627. اگر براى آن كه كسى را از غرق شدن نجات دهد، سر را در آب فرو برد اگر چه نجات دادن او واجب باشد، روزه اش باطل مى شود.

7. باقى ماندن بر جنابت و حيض و نفاس تا اذان صبح

مسأله 1628. اگر جنب عمداً تا اذان صبح غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم ننمايد در روزه ماه رمضان و قضاى آن، روزه اش باطل است، و در غير اين دو، احوط باقى نماندن بر جنابت است تا صبح.

مسأله 1629. اگر در ماه رمضان تا اذان صبح غسل نكند و تيمم هم ننمايد، ولى از روى عمد نباشد، مثل آن كه ديگرى نگذارد غسل و تيمم كند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1630. كسى كه جنب است و مى خواهد روزه ماه رمضان يا قضاى آن را بگيرد، چنان چه عمداً غسل نكند تا وقت تنگ شود، معصيت كرده، و احوط آن است كه تيمم كند و روزه بگيرد و بعد هم آن را به جا آورد و در قضاى موسع، روزه باطل است.

مسأله 1631. اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك روز يادش

ص:274

بيايد، بايد روزه آن روز را قضا نمايد، و اگر بعد از چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده قضا نمايد، مثلاً اگر نمى داند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد روزه سه روز را قضا كند.

مسأله 1632. كسى كه در شب ماه رمضان براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت ندارد، اگر خود را جنب كند، روزه اش باطل است، و قضا و كفاره بر او واجب مى شود، ولى اگر براى تيمم وقت دارد، چنان چه خود را جنب كند معصيت كرده ولى واجب است تيمم نمايد، و روزه اش صحيح است.

مسأله 1633. اگر گمان كند كه براى غسل وقت دارد و خود را جنب نمايد و بعد بفهمد وقت تنگ بوده؛ چه جستجو كرده و چه نكرده، واجب است با تيمم روزه بگيرد، و روزه اش صحيح است.

مسأله 1634. كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد تا صبح بيدار نمى شود، نبايد پيش از غسل كردن بخوابد، و چنان چه بخوابد و تا صبح بيدار نشود، روزه اش باطل است، و قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1635. جنب اگر عادت و اطمينان به بيدارشدن قبل از اذان صبح ندارد، بنابر احتياط واجب نبايد پيش از غسل بخوابد، و اگر بخوابد؛ خواب اول باشد يا دوم حكم باقى ماندن عمدى با جنابت تا صبح را دارد كه بايد قضاى روزه را بگيرد، و كفاره نيز بدهد.

مسأله 1636. كسى كه در شب ماه رمضان جنب است، اگر عادت و اطمينان به بيدارشدن پيش از اذان صبح را دارد، جايز است با تصميم به آن كه بعد از بيدار شدن غسل كند بخوابد، و چنان چه در اين صورت اتفاقاً تا صبح خواب بماند، روزه اش صحيح است.

مسأله 1637. كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنان چه غفلت داشته باشد كه بعد از بيدارشدن بايد غسل كند، در صورتى كه بخوابد و تا اذان صبح خواب بماند، اگر خواب اول او باشد، روزه اش صحيح است؛ نه قضا دارد و نه كفاره، و در خواب دوم و سوم، فقط قضا بر او واجب مى شود.

مسأله 1638. كسى كه در شب ماه رمضان جنب است و مى داند كه اگر بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، چنان چه نخواهد بعد از بيدارشدن غسل كند، يا ترديد داشته

ص:275

باشد كه غسل كند يا نه، در صورتى كه بخوابد و بيدار نشود، روزه اش باطل است.

مسأله 1639. اگر جنب در شب ماه رمضان بخوابد و بيدار شود، و بداند كه اگر دوباره بخوابد پيش از اذان صبح بيدار مى شود، و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدارشدن غسل كند، چنان چه دوباره بخوابد و تا اذان بيدار نشود، بايد روزه آن روز را قضا كند، و هم چنين اگر از خواب دوم بيدار شود و براى مرتبه سوم بخوابد و تا اذان صبح بيدار نشود، قضاى روزه آن روز بر او واجب مى شود، و بنابر احتياط لازم كفاره هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1640. بنابر احتياط واجب خوابى را كه در آن محتلم شده، بايد خواب اول حساب كند. پس اگر بعد از بيدار شدن دوباره بخوابد و بداند يا عادت به بيدارشدن داشته باشد و تصميم هم داشته باشد كه بعد از بيدارشدن غسل كند، چنان چه تا اذان خواب بماند بنابر احتياط واجب بايد قضاى آن روز را بگيرد، و اگر دوباره بيدار شود و بداند يا عادت به بيدارشدن داشته باشد و تصميم داشته باشد كه بعد از بيدارشدن غسل كند در صورتى كه باز هم بخوابد و تا اذان خواب بماند، بايد قضاى آن روز را بگيرد، و بنابر احتياط مستحب مؤكد كفاره هم بدهد.

مسأله 1641. اگر روزه دار، در روز محتلم شود، واجب نيست فوراً غسل كند.

مسأله 1642. هر گاه در ماه رمضان بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده، اگر چه بداند پيش از اذان محتلم شده، روزه اش صحيح است.

مسأله 1643. كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، هرگاه تا اذان صبح جنب بماند، اگر چه از روى عمد نباشد، اگر وقت وسعت داشته باشد، روزه او باطل است، و اگر وقت تنگ باشد، احتياط واجب، گرفتن روزه آن روز و عوض آن بعد از ماه مبارك است.

مسأله 1644. كسى كه مى خواهد قضاى روزه رمضان را بگيرد، اگر بعد از اذان صبح بيدار شود و ببيند محتلم شده است، و بداند پيش از اذان محتلم شده است، چنان چه وقت قضاى روزه تنگ است، مثلاً پنج روز روزه قضاى رمضان دارد، و پنج روز هم به رمضان مانده است، بنابر احتياط واجب بايد آن روز را روزه بگيرد، و بعد از رمضان هم عوض آن را به جا آورد، و اگر وقت قضاى روزه تنگ نيست، روزه اش باطل است.

ص:276

مسأله 1645. اگر در روزه واجب غير روزه رمضان و قضاى آن تا اذان صبح جنب بماند ولو از روى عمد باشد، چنان چه وقت آن روز معين است، مثلاً نذر كرده كه آن روز را

روزه بگيرد، روزه اش صحيح است، و اگر مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، احتياط مستحب آن است كه غير از آن روز، روز ديگرى را روزه بگيرد.

مسأله 1646. اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود و عمداً غسل نكند، يا اگر وظيفه او تيمم است عمداً تيمم نكند، روزه اش باطل است.

مسأله 1647. اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، و براى غسل وقت نداشته باشد، چنان چه بخواهد روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه رمضان وقت آن معين است، بايد تيمم نمايد، و بنابر احتياط مستحب تا اذان صبح بيدار بماند، و اگر بخواهد روزه مستحب يا روزه واجبى بگيرد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، نمى تواند با تيمم روزه بگيرد.

مسأله 1648. اگر زن، نزديك اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، و براى هيچ كدام از غسل و تيمم وقت نداشته باشد، يا بعد از اذان بفهمد كه پيش از اذان پاك شده، چنان چه روزه اى را كه مى گيرد مثل روزه رمضان واجب معين باشد، صحيح است، و اگر روزه مستحب يا روزه اى باشد كه مثل روزه كفاره وقت آن معين نيست، صحيح بودن آن اشكال دارد.

مسأله 1649. اگر زن، بعد از اذان صبح از خون حيض يا نفاس پاك شود، يا در بين روز خون حيض يا نفاس ببيند، اگر چه نزديك مغرب باشد، روزه اش باطل است.

مسأله 1650. اگر زن، غسل حيض يا نفاس را فراموش كند و بعد از يك روز يا چند روز يادش بيايد، قضاى روزه هايى را كه گرفته بنابر احتياط، مستحب است كه بگيرد.

مسأله 1651. اگر زن، پيش از اذان صبح از حيض يا نفاس پاك شود، و در غسل كردن كوتاهى كند و تا اذان غسل نكند، روزه اش باطل است، ولى چنان چه كوتاهى نكند مثلاً منتظر باشد كه حمام زنانه شود، اگر چه سه مرتبه بخوابد و تا اذان غسل نكند، و در تنگى وقت تيمم كند يا از تيمم هم عاجز باشد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1652. اگر زنى كه در حال استحاضه است، غسل هاى خود را به تفصيلى كه

ص:277

در مسأله 423-424 گفته شد به جا آورد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1653. كسى كه مس ميت كرده، يعنى جايى از بدن خود را به بدن ميت رسانده، مى تواند بدون غسل مس ميت، روزه بگيرد، و اگر در حال روزه هم ميت را مس نمايد، روزه اش باطل نمى شود.

8. اماله كردن

مسأله 1654. اماله كردن با چيز روان اگر چه از روى ناچارى و براى معالجه باشد، روزه را باطل مى كند.

9. قى كردن

مسأله 1655. هر گاه روزه دار عمداً قى كند اگر چه به واسطه مرض و مانند آن ناچار باشد، روزه اش باطل مى شود، ولى اگر سهواً يا بى اختيار قى كند، اشكال ندارد.

مسأله 1656. اگر در شب چيزى بخورد كه مى داند به واسطه خوردن آن، در روز بى اختيار قى مى كند، احتياط واجب آن است كه روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1657. اگر روزه دار بتواند از قى كردن خوددارى كند، چنان چه براى او ضرر و مشقت نداشته باشد، بايد خوددارى نمايد.

مسأله 1658. اگر مگس در گلوى روزه دار برود، چنان چه ممكن باشد، بايد آن را بيرون آورد و روزه اش باطل نمى شود، ولى اگر بداند كه به واسطه بيرون آوردن آن، قى مى كند واجب نيست بيرون آوردن و روزه اش صحيح است.

مسأله 1659. اگر سهواً چيزى را فرو ببرد و پيش از رسيدن به شكم يادش بيايد كه روزه است، چنان چه ممكن باشد بايد آن را بيرون آورد، و روزه اش صحيح است.

مسأله 1660. اگر يقين داشته باشد كه به واسطه آروغ زدن، چيزى از گلو بيرون مى آيد، نبايد عمداً آروغ بزند بلكه اگر احتمال بدهد بنابر احتياط واجب آروغ نزند.

مسأله 1661. اگر آروغ بزند و چيزى در گلو يا دهانش بيايد، بايد آن را بيرون بريزد، ولى اگر بى اختيار فرو رود، روزه اش صحيح است.

ص:278

* احكام چيزهايى كه روزه را باطل مى كند

مسأله 1662. اگر انسان عمداً و از روى اختيار كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه اش باطل مى شود، و چنان چه از روى عمد نباشد، اشكال ندارد، ولى جنب اگر بخوابد، و به تفصيلى كه در مسأله 1640 گفته شد تا اذان صبح غسل نكند، روزه اش باطل است.

مسأله 1663. اگر روزه دار سهواً يكى از كارهايى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و به خيال اين كه روزه اش باطل شده، عمداً دوباره يكى از آن ها را به جا آورد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1664. اگر چيزى به زور در گلوى روزه دار بريزند، يا سر او را به زور در آب فرو برند، روزه اش باطل نمى شود، ولى اگر مجبورش كنند كه روزه خود را باطل كند، مثلاً به او بگويند: اگر غذا نخورى ضرر مالى يا جانى به تو مى زنيم؛ و خودش براى جلوگيرى از ضرر چيزى بخورد، روزه اش باطل مى شود.

مسأله 1665. روزه دار نبايد جايى برود كه مى داند يا ايمن از آن نباشد كه چيزى در گلويش مى ريزند، يا مجبورش مى كنند كه خودش روزه خود را باطل كند، و اگر برود و چيزى در گلويش بريزند، يا از روى ناچارى كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، روزه اش باطل مى شود، بلكه اگر قصد رفتن كند، اگر چه نرود روزه اش باطل است.

* آنچه براى روزه دار مكروه است

مسأله 1666. چند چيز براى روزه دار مكروه است و از آن جمله است: دوا ريختن به چشم و سرمه كشيدن در صورتى كه مزه يا بوى آن به حلق برسد؛ انجام دادن هر كارى كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مى شود؛ انفيه كشيدن اگر نداند كه به حلق مى رسد، و اگر بداند به حلق مى رسد، جايز نيست؛ بو كردن گياه هاى معطر، و احوط ترك نشستن زن است در آب، استعمال شياف، تر كردن لباسى كه در بدن است، كشيدن دندان و هر كارى كه به واسطه آن از دهان خون بيايد، مسواك كردن به چوب تر، بى جهت آب يا چيزى در دهان كردن، و نيز مكروه است انسان بدون قصد بيرون آمدن منى،

ص:279

زن خود را ببوسد، يا كارى كند كه شهوت خود را به حركت آورد، و اگر به قصد بيرون آمدن منى باشد، روزه او باطل مى شود.

* مواردى كه قضا و كفاره واجب است

مسأله 1667. اگر در روزه رمضان در شب جنب شود و به تفصيلى كه در مسأله 1640 گفته شد بيدار شود و دوباره بخوابد، و تا اذان صبح بيدار نشود، و يا بيدار بشود و براى مرتبه سوم بخوابد و بيدار نشود، بايد قضاى آن روز را بگيرد، و بنابر احتياط مستحب براى مرتبه سوم كفاره نيز بدهد، ولى اگر كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند عمداً انجام دهد، در صورتى كه مى دانسته آن كار روزه را باطل مى كند، قضا و كفاره بر او واجب مى شود، و اين حكم در ارتماس، بنابر احتياط واجب است.

مسأله 1668. اگر به واسطه ندانستن مسأله كارى انجام دهد كه روزه را باطل مى كند، چنان چه در ياد گرفتن مسأله تقصير كرده و در وقت به جا آوردن آن كار احتمال مفطر بودن آن را مى داده، كفاره بر او واجب مى شود، و اگر در وقت به جا آوردن آن غفلت داشته، بنابر احتياط كفاره لازم است، ولى اگر در ياد گرفتن مسأله تقصير نكرده باشد، كفاره واجب نيست.

* كفاره روزه

مسأله 1669. كسى كه كفاره روزه رمضان بر او واجب است، بايد يك بنده آزاد كند، يا به دستورى كه در مسأله بعد گفته مى شود دو ماه روزه بگيرد، يا شصت فقير را سير كند يا به هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام، يعنى گندم يا جو و مانند اين ها بدهد، و چنان چه اين ها برايش ممكن نباشد هر مقدار مى تواند صدقه به فقرا بدهد و استغفار كند، و اگر از دادن صدقه هم عاجز باشد اكتفا به استغفار نمايد اگر چه مثلاً يك مرتبه بگويد «اَسْتَغْفِرُ الله»، و احتياط واجب آن است كه هر وقت بتواند كفاره را بدهد.

مسأله 1670. كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، بايد سى و يك روز آن را پى درپى بگيرد، و اگر بقيه آن پى درپى نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 1671. كسى كه مى خواهد دو ماه كفاره روزه رمضان را بگيرد، نبايد موقعى

ص:280

شروع كند كه در بين سى و يك روز، روزى باشد كه مانند عيد قربان، روزه آن حرام است.

مسأله 1672. كسى كه بايد پى درپى روزه بگيرد، اگر در بين آن بدون عذر يك روز روزه نگيرد، يا وقتى شروع كند كه در بين آن به روزى برسد كه روزه آن واجب است، مثلاً به روزى برسد كه نذر كرده آن روز را روزه بگيرد، بايد روزه ها را از سر بگيرد.

مسأله 1673. اگر در بين روزهايى كه بايد پى درپى روزه بگيرد عذرى، مثل حيض يا نفاس، يا سفرى كه در رفتن آن مجبور است براى او پيش آيد، بعد از برطرف شدن عذر واجب نيست روزها را از سر بگيرد، بلكه بقيه را بعد از برطرف شدن عذر به جا مى آورد.

مسأله 1674. اگر به چيز حرامى روزه خود را باطل كند، چه آن چيز اصلاً حرام باشد مثل شراب و زنا، يا به جهتى حرام باشد، مثل خوردن غذاى حلالى كه براى انسان ضرر معتنى به دارد، و نزديكى كردن با عيال خود در حال حيض، كفاره جمع بر او واجب مى شود، يعنى بايد يك بنده آزاد كند و دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند، يا به هر كدام آن ها يك مد كه تقريباً ده سير است، گندم يا جو يا نان و مانند اين ها بدهد، و چنان چه هر سه برايش ممكن نباشد، هر كدام آن ها كه ممكن است بايد انجام دهد.

مسأله 1675. اگر روزه دار دروغى را به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله نسبت دهد، بنابر احتياط كفاره جمع كه تفصيل آن در مسأله پيش گفته شد بر او لازم مى شود.

مسأله 1676. اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه جماع كند، بنابر احتياط براى هر دفعه، يك كفاره بر او واجب است، ولى اگر جماع او حرام باشد، براى هر دفعه يك كفاره جمع واجب مى شود.

مسأله 1677. اگر روزه دار در يك روز ماه رمضان چند مرتبه غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، براى همه آن ها يك كفاره كافى است.

مسأله 1678. اگر روزه دار غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد و بعد با حلال خود جماع نمايد، بنابر احتياط براى هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1679. اگر روزه دار غير جماع كار ديگرى كه حلال است و روزه را باطل مى كند انجام دهد، مثلاً آب بياشامد و بعد كار ديگرى كه حرام است و روزه را باطل مى كند غير از جماع انجام دهد، مثلاً غذاى حرام بخورد، يك كفاره كافى است.

ص:281

مسأله 1680. اگر روزه دار آروغ بزند و چيزى در دهانش بيايد، چنان چه آن را فرو ببرد، روزه اش باطل است؛ و بايد قضاى آن را بگيرد و كفاره هم بر او واجب مى شود، و اگر خوردن آن چيز حرام باشد، مثلاً موقع آروغ زدن خون يا غذايى كه از صورت غذابودن خارج شده، به دهان او بيايد و عمداً آن را فرو برد، بايد قضاى آن روزه را بگيرد، و كفاره جمع هم بر او واجب مى شود.

مسأله 1681. اگر نذر كند كه روز معينى را روزه بگيرد، چنان چه در آن روز عمداً روزه خود را باطل كند، در كفاره آن دو قول است: يكى اين است كه يك بنده آزاد نمايد و يا دو ماه پى درپى روزه بگيرد يا به شصت فقير طعام دهد، و اين قول، در صورت اختيار آزادكردن بنده يا اطعام شصت فقير مطابق با احتياط است، و قول ديگر، تخيير بين آزادكردن يك بنده و طعام دادن به ده فقير يا پوشاندن آن ها و اگر هيچ يك را نتواند، سه روز پى درپى روزه بگيرد.

مسأله 1682. كسى كه مى تواند وقت را تشخيص دهد، اگر به گفته كسى كه مى گويد مغرب شده افطار كند و بعد بفهمد مغرب نبوده است، قضا و كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1683. كسى كه عمداً روزه خود را باطل كرده، اگر بعد از ظهر مسافرت كند، يا پيش از ظهر براى فرار از كفاره سفر نمايد، كفاره از او ساقط نمى شود، بلكه اگر قبل از ظهر مسافرتى براى او پيش آمد كند، بنابر احتياط كفاره بر او واجب است.

مسأله 1684. اگر عمداً روزه خود را باطل كند و بعد عذرى، مانند حيض يا نفاس يا مرض براى او پيدا شود، بنابر احتياط كفاره بر او واجب مى شود.

مسأله 1685. اگر يقين كند كه روز اول ماه رمضان است و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود كه آخر شعبان بوده، بنابر احتياط كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1686. اگر انسان شك كند كه آخر رمضان است يا اول شوال، و عمداً روزه خود را باطل كند، بعد معلوم شود اول شوال بوده، كفاره بر او واجب نيست.

مسأله 1687. اگر روزه دار در رمضان با زن خود كه روزه دار است جماع كند، چنان چه زن را مجبور كرده باشد، كفاره روزه خودش و روزه زن را بايد بدهد، و اگر زن به جماع

ص:282

راضى بوده، بر هر كدام يك كفاره واجب مى شود.

مسأله 1688. اگر زنى شوهر روزه دار خود را مجبور كند كه جماع نمايد، يا كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، واجب نيست كفاره روزه شوهر را بدهد.

مسأله 1689. اگر روزه دار در ماه رمضان، زن خود را مجبور به جماع كند، و در بين جماع زن راضى شود، بنابر احتياط واجب بايد مرد، دو كفاره و زن، يك كفاره بدهد.

مسأله 1690. اگر روزه دار در ماه رمضان با زن روزه دار خود كه خواب است جماع نمايد، يك كفاره بر او واجب مى شود، و روزه زن صحيح است، و كفاره هم بر او واجب نيست.

مسأله 1691. اگر مرد، زن خود را مجبور كند كه غير جماع كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند به جا آورد، كفاره زن را نبايد بدهد، و بر خود زن هم، كفاره واجب نيست.

مسأله 1692. كسى كه به واسطه مسافرت يا مرض روزه نمى گيرد، نمى تواند زن روزه دار خود را مجبور به جماع كند، ولى اگر او را مجبور نمايد، كفاره بر مرد واجب نيست.

مسأله 1693. انسان نبايد در به جا آوردن كفاره كوتاهى كند، ولى لازم نيست فوراً آن را انجام دهد.

مسأله 1694. اگر كفاره بر انسان واجب شود، و چند سال آن را به جا نياورد، چيزى بر آن اضافه نمى شود.

مسأله 1695. كسى كه بايد براى كفاره يك روز شصت فقير را طعام بدهد اگر به شصت فقير دسترسى دارد، نبايد به هر كدام از آن ها بيشتر از يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد، يا يك فقير را بيشتر از يك مرتبه سير نمايد، ولى مى تواند براى هر يك از عيالات فقير اگر چه صغير باشند يك مد به آن فقير بدهد.

مسأله 1696. كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته، اگر بعد از ظهر عمداً كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بايد به ده فقير هر كدام يك مد كه تقريباً ده سير است طعام بدهد و اگر نمى تواند، سه روز روزه بگيرد.

ص:283

* جاهايى كه فقط قضاى روزه واجب است

مسأله 1697. در چند صورت فقط قضاى روزه بر انسان واجب است و كفاره واجب نيست:

اول - آن كه در شب ماه رمضان جنب باشد، و به تفصيلى كه در مسأله 1640 گفته شد تا اذان صبح از خواب دوم بيدار نشود، ولى در خواب سوم احتياط مستحب مؤكد، كفاره است.

دوم - عملى كه روزه را باطل مى كند به جا نياورد ولى نيت روزه نكند، يا ريا كند، يا قصد كند كه روزه نباشد، يا قصد كند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

سوم - آن كه در ماه رمضان غسل جنابت را فراموش كند، و با حال جنابت يك روز يا چند روز روزه بگيرد.

چهارم - آن كه در ماه رمضان بدون اين كه تحقيق كند صبح شده يا نه، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، و نيز اگر بعد از تحقيق با اين كه گمان دارد صبح شده، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده قضاى آن روزه بر او واجب است، بلكه اگر بعد از تحقيق شك كند كه صبح شده يا نه يا ظن پيدا كند به آن كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد بعد معلوم شود صبح بوده، احتياط واجب آن است كه قضاى روزه آن روز را به جا آورد.

پنجم - آن كه كسى بگويد صبح نشده و انسان به گفته او كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

ششم - آن كه كسى بگويد صبح شده و انسان به گفته او يقين نكند، يا خيال كند شوخى مى كند و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده است.

هفتم - آن كه كور و مانند آن به گفته ديگرى افطار كنند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است.

هشتم - آن كه در هواى صاف به واسطه تاريكى يقين كند كه مغرب شده و افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده است، و اگر شك داشته باشد كه مغرب شده و افطار كند، و معلوم شود مغرب نبوده كفاره هم واجب است؛ ولى اگر در هواى ابر به گمان اين كه مغرب شده افطار كند، بعد معلوم شود مغرب نبوده، قضا لازم نيست.

ص:284

نهم - آن كه براى خنك شدن، مضمضه كند، يعنى آب در دهان بگرداند و بى اختيار فرو رود، و اگر بى جهت مضمضه كند و فرو رود، احتياط لازم قضا است، ولى اگر فراموش كند كه روزه است و آب را فرو دهد يا براى وضو مضمضه كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

دهم - آن كه روزه دار از جهت اكراه يا اضطرار يا تقيه افطار كند كه در اين صورت لازم است قضا نمايد، و كفاره ندارد.

مسأله 1698. اگر غير آب چيز ديگرى را در دهان ببرد و بى اختيار فرو رود، يا آب داخل بينى كند و بى اختيار فرو رود، قضا بر او واجب نيست.

مسأله 1699. مضمضه زياد براى روزه دار مكروه است، و اگر بعد از مضمضه بخواهد آب دهان را فرو برد، بهتر است سه مرتبه آب دهان را بيرون بريزد.

مسأله 1700. اگر انسان بداند يا ايمن نباشد كه به واسطه مضمضه بى اختيار يا از روى فراموشى آب وارد گلويش شود، نبايد مضمضه كند.

مسأله 1701. اگر در ماه رمضان، بعد از تحقيق يقين كند كه صبح نشده و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، بعد معلوم شود صبح بوده، قضا لازم نيست.

مسأله 1702. اگر انسان شك كند كه مغرب شده يا نه، نمى تواند افطار كند؛ ولى اگر شك كند كه صبح شده يا نه، پيش از تحقيق هم مى تواند كارى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد.

* احكام روزه قضا

مسأله 1703. اگر ديوانه عاقل شود، واجب نيست روزه هاى وقتى را كه ديوانه بوده قضا نمايد.

مسأله 1704. اگر كافر پيش از ظهر روز ماه رمضان مسلمان شود و كارى كه روزه را باطل مى كند، انجام نداده باشد، احتياط واجب آن است كه آن روز را روزه بگيرد، و اگر ترك نمود قضا نمايد، و روزه هاى قبل قضا ندارد، ولى اگر مسلمانى كافر شود و دوباره مسلمان گردد، روزهاى وقتى را كه كافر بوده بايد قضا نمايد.

ص:285

مسأله 1705. روزه اى كه از انسان به واسطه مستى فوت شده، بايد قضا نمايد اگر چه چيزى را كه به واسطه آن مست شده، براى معالجه خورده باشد.

مسأله 1706. اگر براى عذرى چند روز روزه نگيرد و بعد شك كند كه چه وقت عذر او برطرف شده، واجب نيست مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد روزه نگرفته قضا نمايد، مثلاً كسى كه پيش از ماه رمضان مسافرت كرده و نمى داند پنجم رمضان از سفر برگشته و يا ششم و يا اين كه مثلاً در اواخر ماه رمضان مسافرت كرده و بعد از رمضان برگشته و نمى داند كه بيست و پنجم مسافرت كرده ي ا بيست و ششم، در هر دو صورت مى تواند مقدار كمتر، يعنى پنج روز را قضا كند اگر چه احتياط مستحب آن است كه مقدار بيشتر يعنى شش روز را قضا نمايد.

مسأله 1707. اگر از چند ماه رمضان روزه قضا داشته باشد، هر كدام را كه اول بگيرد مانعى ندارد، و اگر وقت قضاى رمضان آخر تنگ باشد، مثلاً پنج روز از رمضان آخر قضا داشته باشد و پنج روز هم به رمضان مانده باشد، احتياط مستحب آن است كه اول قضاى رمضان آخر را بگيرد.

مسأله 1708. اگر قضاى روزه چند رمضان بر او واجب باشد و در نيت معين نكند كه قضاى سال آخرى است، قضاى آن سال حساب نمى شود، و كفاره تأخير آن از او ساقط نمى گردد.

مسأله 1709. كسى كه قضاى روزه رمضان را گرفته، اگر وقت قضاى روزه او تنگ نباشد، مى تواند پيش از ظهر، روزه خود را باطل نمايد.

مسأله 1710. اگر قضاى روزه ميتى را گرفته باشد، احتياط مستحب آن است كه بعد از ظهر روزه را باطل نكند.

مسأله 1711. اگر به واسطه مرض يا حيض يا نفاس روزه رمضان را نگيرد، و پيش از تمام شدن رمضان بميرد، لازم نيست روزه هايى را كه نگرفته براى او قضا كنند.

مسأله 1712. اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد، و مرض او تا رمضان سال بعد طول بكشد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته بر او واجب نيست، و بايد براى هر روز يك مد كه تقريباً ده سير است طعام يعنى گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد، ولى اگر به

ص:286

واسطه عذر ديگرى مثلاً براى مسافرت روزه نگرفته باشد و عذر او تا رمضان بعد باقى بماند، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا كند، و احتياط واجب آن است كه براى هر روز يك مد طعام هم به فقير بدهد.

مسأله 1713. اگر به واسطه مرضى روزه رمضان را نگيرد و بعد از رمضان مرض او برطرف شود ولى عذر ديگرى پيدا كند كه نتواند تا رمضان بعد قضاى روزه را بگيرد، بايد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد، و نيز اگر در ماه رمضان غير مرض عذر ديگرى داشته باشد، و بعد از رمضان آن عذر برطرف شود و تا رمضان سال بعد به واسطه مرض نتواند روزه بگيرد، روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا كند، و بنابر احتياط مستحب كفاره نيز بدهد.

مسأله 1714. اگر در ماه رمضان به واسطه عذرى روزه نگيرد، و بعد از رمضان عذر او برطرف شود، و تا رمضان آينده عمداً قضاى روزه را نگيرد، بايد روزه را قضا كند، و براى هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اين ها هم به فقير بدهد.

مسأله 1715. اگر در قضاى روزه كوتاهى كند تا وقت تنگ شود، و در تنگى وقت عذرى پيدا كند كه پيش از ماه مبارك نتواند قضا نمايد، بايد قضا را بعد بگيرد، و براى هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد، هر چند موقعى كه عذر دارد، تصميم داشته باشد كه بعد از برطرف شدن عذر روزه هاى خود را قضا كند.

مسأله 1716. اگر مرض انسان چند سال طول بكشد، بعد از آن كه خوب شد بايد قضاى رمضان آخر را بگيرد، و براى هر روز از سال هاى پيش يك مد گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد.

مسأله 1717. كسى كه بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، مى تواند كفاره چند روز را به يك فقير بدهد.

مسأله 1718. اگر قضاى روزه رمضان را چند سال تأخير بيندازد، بايد قضا را بگيرد، و براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد.

مسأله 1719. اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد، بايد قضاى آن را به جا آورد و براى هر روز دو ماه روزه بگيرد، يا به شصت فقير طعام بدهد، يا يك بنده آزاد كند و چنان چه

ص:287

تا رمضان آينده قضاى آن روزه را به جا نياورد، براى هر روز، دادن يك مد بنابر احتياط لازم مى شود.

مسأله 1720. اگر روزه رمضان را عمداً نگيرد و در روز مكرر جماع كند، بنابر احتياط واجب كفاره هم مكرر مى شود، ولى اگر چند مرتبه كار ديگرى كه روزه را باطل مى كند انجام دهد، مثلاً چند مرتبه غذا بخورد، يك كفاره كافى است.

مسأله 1721. بعد از فوت پدر و هم چنين بنابر احتياط واجب مادر، پسر بزرگ تر بايد قضاى نماز و روزه آنان را به تفصيلى كه در مسأله 1399 گفته شد به جا آورد.

مسأله 1722. اگر پدر و مادر غير از روزه رمضان روزه واجب ديگرى را مانند روزه نذر نگرفته باشند، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ تر قضا نمايد.

* احكام روزه مسافر

مسأله 1723. مسافرى كه بايد نمازهاى چهار ركعتى را در سفر دو ركعت بخواند، نبايد روزه بگيرد، و مسافرى كه نمازش را تمام مى خواند، مثل كسى كه شغلش مسافرت، يا سفر او سفر معصيت است، بايد در سفر روزه بگيرد.

مسأله 1724. مسافرت در ماه رمضان اشكال ندارد، ولى اگر براى فرار از روزه باشد مكروه است.

مسأله 1725. اگر غير روزه رمضان روزه معين ديگرى بر انسان واجب باشد، مثلاً نذر كرده باشد روز معينى را روزه بگيرد، بنابر احتياط مستحب تا ناچار نشود، در آن روز مسافرت نكند، و اگر در سفر باشد چنان چه ممكن است بنابر احتياط مستحب قصد كند كه ده روز در جايى بماند، و آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1726. اگر نذر كند روزه بگيرد و روز آن را معين نكند، نمى تواند آن را در سفر به جا آورد، ولى چنان چه نذر كند كه روز معينى را در سفر روزه بگيرد، بايد آن را در سفر به جا آورد، و نيز اگر نذر كند روز معينى را؛ چه مسافر باشد يا نباشد، روزه بگيرد، بايد آن روز را اگر چه مسافر باشد روزه بگيرد.

ص:288

مسأله 1727. مسافر مى تواند براى خواستن حاجت، سه روز در مدينه طيبه روزه مستحبى بگيرد.

مسأله 1728. كسى كه نمى داند روزه مسافر باطل است، اگر در سفر روزه بگيرد و در بين روز مسأله را بفهمد، روزه اش باطل مى شود، و اگر تا مغرب نفهمد، روزه اش صحيح است.

مسأله 1729. اگر فراموش كند كه مسافر است، يا فراموش كند كه روزه مسافر باطل مى باشد و در سفر روزه بگيرد، روزه اش باطل است.

مسأله 1730. اگر روزه دار بعد از ظهر مسافرت نمايد، بايد روزه خود را تمام كند، و در صورتى كه شب نيت سفر كرده باشد، احتياط مستحب آن است كه قضاى آن را به جا

آورد؛ و اگر پيش از ظهر مسافرت كند، وقتى به حد ترخص برسد، يعنى به جايى برسد كه ديوار شهر را نبيند و صداى اذان آن را نشنود، بايد نيت روزه نداشته باشد، و اگر از شب، قصد سفر نكرده باشد، احتياط مستحب اتمام روزه و قضاى آن است؛ و اگر قبل از ظهر به وطن برگردد و مفطر به جا نياورده باشد، به حد ترخص كه رسيد، بايد نيت روزه نمايد، و روزه اش صحيح است.

مسأله 1731. اگر مسافر پيش از ظهر به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، چنان چه كارى كه روزه را باطل مى كند انجام نداده، بايد آن روز را روزه بگيرد، و اگر انجام داده، نمى تواند آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1732. اگر مسافر بعد از ظهر به وطنش برسد، يا به جايى برسد كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند، نبايد آن روز را روزه بگيرد.

مسأله 1733. مسافر و كسى كه از روزه گرفتن عذر دارد، مكروه است در روز ماه رمضان جماع نمايد، و در خوردن و آشاميدن كاملاً خود را سير كند.

* كسانى كه روزه بر آنان واجب نيست

مسأله 1734. كسى كه به واسطه پيرى نمى تواند روزه بگيرد يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست، ولى در صورت دوم بايد براى هر روز يك مد گندم يا جو و مانند

ص:289

اين ها به فقير بدهد، بلكه در صورت اول نيز بنابر احتياط لازم، يك مد طعام بدهد.

مسأله 1735. كسى كه به واسطه پيرى روزه نگرفته، اگر بعد از ماه رمضان بتواند روزه بگيرد، قضاى روزه هايى را كه نگرفته، بنابر احتياط مستحب به جا آورد.

مسأله 1736. اگر انسان مرضى دارد كه زياد تشنه مى شود و نمى تواند تشنگى را تحمل كند، يا براى او مشقت دارد، روزه بر او واجب نيست؛ ولى در صورت دوم و بلكه در صورت اول هم بنابر احتياط لازم بايد براى هر روز يك مد گندم يا جو و مانند اين ها به فقير بدهد، و احتياط مستحب آن است كه بيشتر از مقدارى كه ناچار است آب نياشامد، و چنان چه بعد بتواند روزه بگيرد روزه هايى را كه نگرفته قضا نمايد.

مسأله 1737. زنى كه زاييدن او نزديك است و روزه براى حملش يا براى خودش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست، و در صورت اول، بايد براى هر روز بنابر احتياط لازم يك مد طعام به فقير بدهد؛ ولى اگر روزه براى خودش ضرر دارد، رعايت اين احتياط لازم نيست اگر چه بهتر است، و روزه هايى را كه نگرفته، بايد قضا نمايد.

مسأله 1738. زنى كه بچه شير مى دهد و شير او كم است؛ چه مادر بچه، يا دايه او باشد، يا بى اجرت شير دهد، اگر روزه براى بچه يا براى خودش ضرر دارد روزه بر او واجب نيست، و در صورت اول بايد براى هر روز يك مد طعام به فقير بدهد، و در هر دو صورت روزه هايى را كه نگرفته بايد قضا نمايد، ولى اگر كسى پيدا شود كه بى اجرت بچه را شير دهد، يا براى شيردادن بچه از پدر يا مادر بچه يا از كس ديگرى كه اجرت او را بدهد اجرت بگيرد، احتياط واجب آن است كه بچه را به او بدهد و روزه بگيرد.

* راه ثابت شدن اول ماه

مسأله 1739. اول ماه به پنج چيز ثابت مى شود:

اول - آن كه خود انسان ماه را ببيند.

دوم - آن كه عده اى كه از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا مى شود، بگويند ماه را ديده ايم، و هم چنين است هر چيزى كه به واسطه آن يقين پيدا شود.

سوم - آن كه دو مرد عادل بگويند كه در شب ماه را ديده ايم به شرط اين كه صفت ماه

ص:290

را بر خلاف يكديگر نگويند، و قول آن ها قابل تصديق باشد. پس اگر بر خلاف هم صفت ماه را بگويند يا هوا ابر باشد، و يا اگر آسمان صاف باشد هيچ كس غير از دو نفر نبيند، كفايت نمى كند.

چهارم - آن كه سى روز از اول ماه شعبان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه رمضان ثابت مى شود، و سى روز از اول رمضان بگذرد كه به واسطه آن، اول ماه شوال ثابت مى شود.

پنجم - آن كه حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است.

مسأله 1740. اگر حاكم شرع حكم كند كه اول ماه است، كسى هم كه تقليد او را نمى كند، بايد به حكم او عمل نمايد، ولى كسى كه مى داند حاكم شرع اشتباه كرده، نمى تواند به حكم او عمل نمايد.

مسأله 1741. اول ماه با پيشگويى منجمين ثابت نمى شود، ولى اگر انسان از گفته آنان يقين پيدا كند، بايد به آن عمل نمايد.

مسأله 1742. بلند بودن ماه يا دير غروب كردن آن، دليل نمى شود كه شب پيش شب اول ماه بوده است.

مسأله 1743. اگر اول ماه رمضان براى كسى ثابت نشود و روزه نگيرد، چنان چه دو مرد عادل بگويند: شب پيش، ماه را ديديم، بايد روزه آن روز را قضا نمايد.

مسأله 1744. بعيد نيست كفايت رؤيت ماه در هر محلى براى ساير نقاط.

مسأله 1745. اول ماه به تلگرام ثابت نمى شود، مگر اين كه انسان بداند كه تلگرام از روى حكم حاكم شرع يا شهادت دو مرد عادل بوده است.

مسأله 1746. روزى را كه انسان نمى داند آخر رمضان است يا اول شوال، بايد روزه بگيرد، ولى اگر پيش از مغرب بفهمد كه اول شوال است، بايد افطار كند.

مسأله 1747. اگر زندانى نتواند به ماه رمضان يقين كند، بايد به گمان عمل نمايد، و اگر آن هم ممكن نباشد، هر ماهى را كه روزه بگيرد صحيح است، ولى بايد بعد از گذشتن يازده ماه از ماهى كه روزه گرفته، دوباره يك ماه روزه بگيرد.

* روزه هاى حرام و مكروه

مسأله 1748. روزه گرفتن در روز عيد فطر و قربان حرام است، و نيز روزى را كه

ص:291

انسان نمى داند آخر شعبان است يا اول رمضان، اگر به نيت اول رمضان روزه بگيرد، حرام مى باشد.

مسأله 1749. اگر به واسطه گرفتن روزه مستحبى، حق شوهر از بين برود، روزه بر زن حرام است، و احتياط مستحب آن است كه اگر حق شوهر هم از بين نرود، بدون اجازه او روزه مستحبى نگيرد.

مسأله 1750. روزه مستحبى اولاد اگر باعث اذيت پدر يا مادر شود، با نهى آنان حرام است، بلكه اگر از آن نهى نكنند ولى سبب اذيت آنان شود، يا جد نهى نمايد و روزه سبب اذيت او شود، بنابر احتياط واجب جايز نيست.

مسأله 1751. اگر پسر بدون اجازه پدر، روزه مستحبى بگيرد، و در بين روز، پدر او را نهى كند، اگر در مخالفت نهى اذيت مى شود، بايد افطار نمايد.

مسأله 1752. كسى كه مى داند روزه براى او ضرر ندارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر دارد، بايد روزه بگيرد و كسى كه يقين يا گمان دارد كه روزه برايش ضرر دارد، اگر چه دكتر بگويد ضرر ندارد، بايد روزه نگيرد، و اگر روزه بگيرد صحيح نيست.

مسأله 1753. اگر انسان احتمال بدهد كه روزه برايش ضرر دارد، و از آن احتمال، ترس براى او پيدا شود، چنان چه احتمال او در نظر مردم به جا باشد، نبايد روزه بگيرد، و اگر روزه بگيرد، صحيح نيست.

مسأله 1754. كسى كه عقيده اش اين است كه روزه براى او ضرر ندارد، اگر روزه بگيرد، و بعد از مغرب بفهمد روزه براى او ضرر داشته، بنابر احتياط واجب بايد قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 1755. غير از روزه هايى كه گفته شد، روزه هاى حرام ديگرى هم هست كه در كتاب هاى مفصل گفته شده است.

مسأله 1756. روزه روز عاشورا و روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان، مكروه است.

ص:292

* روزه هاى مستحب

مسأله 1757. روزه تمام روزهاى سال، غير از روزه هاى حرام و مكروه كه گفته شد، مستحب است، و براى بعضى از روزها بيشتر سفارش شده است كه از آن جمله است:

1. پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر هر ماه و چهارشنبه اولى كه بعد از روز دهم ماه است، و اگر كسى اين ها را به جا نياورد، مستحب است قضا نمايد، و چنان چه اصلاً نتواند روزه بگيرد، مستحب است براى هر روز يك مد طعام يا 12/6 نخود نقره به فقير بدهد.

2. سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه.

3. تمام ماه رجب و شعبان، و بعضى از اين دو ماه اگر چه يك روز باشد.

4. روز عيد نوروز، و چهارم تا نهم شوال، روز بيست و پنجم، و بيست و نهم ذى قعده، روز اول تا روز نهم ذى حجه «روز عرفه»، ولى اگر به واسطه ضعف روزه نتواند دعاهاى روز عرفه را بخواند، روزه آن روز مكروه است، عيد سعيد غدير «18 ذى حجه»، روز مباهله «24 ذى حجه»، روز اول و سوم و هفتم محرم، ميلاد مسعود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله «17 ربيع الاول»، پانزدهم جمادى الاولى، روز مبعث حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله «27 رجب»؛ و اگر كسى روزه مستحبى بگيرد واجب نيست آن را به آخر برساند، بلكه اگر برادر مؤمنش او را به غذا دعوت كند، مستحب است دعوت او را قبول كند، و در بين روز افطار نمايد.

* مواردى كه مستحب است انسان از كارهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد

مسأله 1758. براى شش نفر مستحب است در ماه رمضان اگر چه روزه نيستند از كارى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايند:

اول - مسافرى كه در سفر، كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد، و پيش از ظهر به وطنش يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

دوم - مسافرى كه بعد از ظهر به وطن خود يا به جايى كه مى خواهد ده روز در آنجا بماند برسد.

ص:293

سوم - مريضى كه پيش از ظهر خوب شود، و كارى كه روزه را باطل مى كند انجام داده باشد.

چهارم - مريضى كه بعد از ظهر خوب شود.

پنجم - زنى كه در بين روز از خون حيض يا نفاس پاك شود.

ششم - كافرى كه بعد از ظهر مسلمان شود يا پيش از ظهر مسلمان شود و پيش از مسلمان شدن مفطر به جا آورده باشد.

مسأله 1759. مستحب است روزه دار نماز مغرب و عشا را پيش از افطاركردن بخواند، ولى اگر كسى منتظر او است يا ميل زيادى به غذا دارد كه نمى تواند با حضور قلب نماز بخواند، بهتر است اول افطار كند، ولى به قدرى كه ممكن است نماز را در وقت فضيلت آن به جا آورد.

ص:294

* احكام خمس *

اشاره

مسأله 1760. در هفت چيز خمس واجب مى شود:

اول - منفعت كسب.

دوم - معدن.

سوم - گنج.

چهارم - مال حلال مخلوط به حرام.

پنجم - جواهرى كه به واسطه غواصى، يعنى فرورفتن در دريا به دست مى آيد.

ششم - غنيمت جنگ.

هفتم - زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد، و احكام هر كدام از موارد فوق مفصلاً گفته خواهد شد.

* 1. منفعت كسب

مسأله 1761. هرگاه انسان از تجارت يا صنعت، يا كسب هاى ديگر مالى به دست آورد، اگر چه مثلاً نماز و روزه ميتى را به جا آورد و از اجرت آن، مالى تهيه كند، آنچه از مخارج سال خود او و عيالاتش زياد بيايد، بايد خمس يعنى يك پنجم آن را به دستورى كه بعداً گفته مى شود بدهد.

مسأله 1762. اگر از غير كسب، مالى به دست آورد، مثلاً چيزى به وصيت به او بدهند يا ببخشند يا هديه كنند يا جايزه دهند اگر از مخارج سالش زياد بيايد، خمس آن را هم بايد بدهد.

مسأله 1763. مهرى را كه زن مى گيرد و مالى را كه مرد، عوض طلاق خلع دريافت مى كند خمس ندارد، و هم چنين است ارثى كه به انسان مى رسد ولى اگر مثلاً با كسى خويشاوندى دورى داشته باشد و نداند چنين خويشى دارد، احتياط واجب آن است خمس

ص:295

ارثى را كه از او مى برد اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بدهد.

مسأله 1764. اگر مالى به ارث به او برسد و بداند كسى كه اين مال از او به ارث رسيده خمس آن را نداده، بايد خمس آن را بدهد؛ و نيز اگر در خود آن مال خمس نباشد ولى انسان بداند كسى كه آن مال از او به ارث رسيده، خمس بدهكار است، بايد خمس را از مال او بدهد.

مسأله 1765. اگر به واسطه قناعت كردن، چيزى از مخارج سال انسان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد، و هم چنين كسى كه ديگرى مخارج او را مى دهد، بايد خمس تمام مالى را كه به دست مى آورد بدهد.

مسأله 1766. چيزهايى كه زكات به آن ها تعلق مى گيرد كه در مسأله 1861 ذكر مى شود اگر بعد از دادن زكات آن ها از مخارج سال زياد بيايد، بايد خمس آن ها را بدهد.

مسأله 1767. اگر ملكى را بر افراد معينى، مثلاً بر اولاد خود وقف نمايد، چنان چه در آن ملك، زراعت و درخت كارى كنند و از آن، چيزى به دست آورند، و از مخارج سال آنان زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهند، بلكه اگر طور ديگرى هم از ملك نفع ببرند، مثلاً اجاره آن را بگيرند، بنابر احتياط واجب بايد خمس مقدارى را كه از مخارج سالشان زياد مى آيد بدهند.

مسأله 1768. در مالى كه فقير بابت خمس و زكات گرفته خمس واجب نيست، اما احتياط واجب آن است كه خمس مالى را كه بابت صدقه مستحبى به او داده اند اگر از مخارج سالش زياد بيايد بدهد، ولى اگر از مالى كه به او بابت خمس و زكات و صدقه داده اند منفعتى ببرد، مثلاً از درختى كه بابت خمس به او داده اند ميوه اى به دست آورد، و از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1769. اگر با عين پول خمس نداده جنسى را بخرد، يعنى به فروشنده بگويد كه اين جنس را به اين پول مى خرم؛ چنان چه حاكم شرع، معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، معامله آن مقدار صحيح است، و انسان بايد پنج يك جنسى را كه خريده به حاكم شرع بدهد، و اگر اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است. پس اگر پولى را كه فروشنده گرفته از

ص:296

بين نرفته، حاكم شرع، خمس همان پول را مى گيرد، و اگر از بين رفته، عوض خمس را از فروشنده يا خريدار مطالبه مى كند.

مسأله 1770. اگر جنسى را بخرد و بعد از معامله، قيمت آن را از پول خمس نداده بدهد، معامله اى كه كرده صحيح است، ولى چون از پولى كه خمس در آن است به فروشنده داده، به مقدار پنج يك آن پول به او مديون مى باشد، و پولى را كه به فروشنده داده اگر از بين نرفته، حاكم شرع، پنج يك همان را مى گيرد، و اگر از بين رفته، عوض آن را از خريدار يا فروشنده مطالبه مى كند.

مسأله 1771. اگر مالى را كه خمس آن داده نشده بخرد، چنان چه حاكم شرع، معامله پنج يك آن را اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است، و حاكم شرع مى تواند پنج يك آن

مال را بگيرد، و اگر اجازه بدهد، معامله صحيح است، و خريدار بايد مقدار پنج يك پول آن را به حاكم شرع بدهد، و اگر به فروشنده داده، مى تواند از او پس بگيرد.

مسأله 1772. اگر چيزى را كه خمس آن داده نشده به كسى ببخشد، پنج يك آن چيز، مال او نمى شود.

مسأله 1773. اگر از كافر يا از كسى كه به دادن خمس عقيده ندارد مالى به دست انسان آيد، واجب نيست خمس آن را بدهد، ولى زمينى را كه از كافر ذمى بخرد كه او از مسلمان خريده و خمس آن را نداده باشد، بايد خمس آن را به شرحى كه گفته مى شود بدهد.

مسأله 1774. تاجر و كاسب و صنعت گر و مانند اين ها از وقتى كه شروع به كاسبى مى كنند يك سال كه بگذرد، بايد خمس آنچه را كه از خرج سالشان زياد آيد بدهند، و كسى كه شغل او كاسبى نيست، اگر اتفاقاً منفعتى ببرد، بعد از آن كه يك سال از موقعى كه فايده برده بگذرد، بايد خمس مقدارى را كه از خرج سالش زياد آمده بدهد.

مسأله 1775. انسان مى تواند در بين سال هر وقت منفعتى به دستش آمد، خمس آن را بدهد، و جايز است دادن خمس را تا آخر سال تأخير بيندازد، و اگر براى دادن خمس سال شمسى قرار دهد، مانعى ندارد.

مسأله 1776. كسى كه مانند تاجر و كاسب بايد براى دادن خمس سال قرار دهد،

ص:297

اگر منفعتى به دست آورد و در بين سال بميرد، بايد مخارج تا موقع مرگش را از آن منفعت كسر كنند و خمس باقى مانده را بدهند.

مسأله 1777. اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود، و آن را نفروشد، و در بين سال قيمت آن پايين آيد، خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست.

مسأله 1778. اگر قيمت جنسى كه براى تجارت خريده بالا رود، و به اميد اين كه قيمت آن بالاتر رود تا بعد از تمام شدن سال آن را نفروشد، و قيمتش پايين آيد، تمام خمس مقدارى كه بالا رفته بر او واجب نيست، بلكه همان مقدار از عين را كه در حال استقرار خمس به نسبت تمام عين خمس آن شده در حال گرانى عين و ارزانى آن بايد بدهد، مثلاً اگر از سرمايه خمس داده جنسى را به هزار تومان خريد، و در سر سال قيمت آن جنس شش هزار تومان شد، شش يك آن جنس خمس آن مى شود كه اگر نپرداخت و قيمت آن در سال بعد هم ترقى كرد، سپس تنزل نمود، مثلاً به همان هزار تومان اول رسيد، بايد شش يك هزار تومان كه قيمت روز ادا است بپردازد. بلى، اگر در حين ترقى قيمت، عين در دست او تلف شده باشد و بعد تنزل قيمت پيدا كرده باشد، و بدون عذر در اداى خمس آن تأخير كرده باشد، خمس ترقى قيمت را تا روز تلف ضامن است.

مسأله 1779. اگر غير مال التجارة مالى داشته باشد كه خمس آن را داده، يا مالى باشد كه خمس ندارد و قيمت آن بالا رود و آن را بفروشد، مقدارى كه بر قيمت آن اضافه شده، ربح سال فروش محسوب مى شود كه اگر از مخارج سالش زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1780. اگر باغى احداث كند براى آن كه بعد از بالارفتن قيمتش بفروشد، بايد بعد از باغ شدن، خمس درخت ها و ميوه و نمو درخت ها و زيادى قيمت باغ را بدهد، ولى اگر باغ را فقط براى ميوه خوردن خود و عائله خود احداث كند، چنان چه در بعض جاها حاجت به آن دارند و جزء مؤونه محسوب مى شود، باغ و نمو آن هيچ كدام خمس ندارد، و اگر براى اين كه ميوه آن را بفروشد و از قيمت آن استفاده كند آن را احداث كرده، حكم سرمايه را دارد، و خمس آن واجب است، به اين معنى كه پس از آن كه باغ شد و درخت هايش به حدكمال رسيد، اگر زمين آن خمس نداشته، خمس درخت ها را بدهد، و بعد هم نمو درخت ها.

مسأله 1781. اگر درخت بيد و چنار و مانند اين ها را بكارد، سالى كه موقع فروش آن ها

ص:298

است اگر چه آن ها را نفروشد، بايد خمس آن ها را بدهد، ولى اگر مثلاً از شاخه هاى آن كه معمولاً هر سال مى برند، استفاده اى ببرد، و به تنهايى يا با منفعت هاى ديگر كسبش از مخارج سال او زياد بيايد، در آخر هر سال بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1782. كسى كه چند رشته كسب دارد، مثلاً اجاره ملك مى گيرد، و خريد و فروش و زراعت هم مى كند، بايد خمس آنچه را در آخر سال از مخارج او زياد مى آيد بدهد، و چنان چه از يك رشته نفع ببرد و از رشته ديگر ضرر كند، بنابر احتياط واجب بايد خمس نفعى را كه برده بدهد، ولى اگر دو تجارت داشته باشد، مى تواند ضرر يكى را با نفع ديگرى جبران نمايد.

مسأله 1783. خرج هايى را كه انسان براى به دست آوردن فايده مى كند، مانند دلالى و حمالى - كه عينش يا عوضش باقى نمى ماند - جزء مخارج كسب است كه اگر به خود آن خرج ها خمس تعلق نگرفته، از فايده كسب مى توان جاى آن گذاشت، و آن مقدار را جزء فايده محسوب نكرد.

مسأله 1784. آنچه از منافع كسب در بين سال به مصرف خوراك و پوشاك و اثاثيه و خريد منزل و عروسى و جهيزيه دختر - اگر در وقتى تهيه شود كه معمولاً به تهيه آن حاجت است - و زيارت و مانند اين ها مى رساند در صورتى كه از شأن او زياد نباشد و زياده روى هم نكرده باشد، خمس ندارد.

مسأله 1785. مالى را كه انسان به مصرف نذر و كفاره مى رساند، جزء مخارج ساليانه است، و نيز مالى را كه به كسى مى بخشد يا جايزه مى دهد در صورتى كه از شأن او زياد نباشد، از مخارج ساليانه حساب مى شود.

مسأله 1786. اگر انسان در شهرى باشد كه معمولاً هر سال مقدارى از جهيزيه دختر را تهيه مى كنند، و تهيه آن مورد حاجت باشد، چنان چه در بين سال از منافع آن سال جهيزيه بخرد، خمس آن را نبايد بدهد، و اگر از منافع آن سال در سال بعد جهيزيه تهيه نمايد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1787. مالى را كه خرج سفر حج و زيارت هاى ديگر مى كند، از مخارج سالى

ص:299

حساب مى شود كه در آن سال شروع به مسافرت كرده، اگر چه سفر او تا مقدارى از سال بعد طول بكشد.

مسأله 1788. كسى كه از كسب و تجارت فايده اى برده، اگر مال ديگرى هم دارد كه خمس آن واجب نيست، مى تواند مخارج سال خود را فقط از فايده كسب حساب كند.

مسأله 1789. اگر آذوقه اى كه براى مصرف سالش خريده، در آخر سال زياد بيايد، بايد خمس آن را بدهد، و چنان چه بخواهد قيمت آن را بدهد، در صورتى كه قيمتش از وقتى كه خريده زيادتر شده باشد، بايد قيمت آخر سال را حساب كند.

مسأله 1790. اگر از منفعت كسب، پيش از دادن خمس، اثاثيه اى براى منزل بخرد و در بين همان سال احتياجش از آن برطرف شود، اگر زايد بر مخارج سال باشد خمس آن را بنابر احتياط بدهد، و هم چنين است زيور آلات زنانه، ولى اگر در سال هاى بعد، رفع احتياجش از آن ها بشود، رعايت اين احتياط لازم نيست.

مسأله 1791. اگر در يك سال منفعتى نبرد، نمى تواند مخارج آن سال را از منفعتى كه در سال بعد مى برد كسر نمايد.

مسأله 1792. اگر در اول سال منفعتى نبرد، و از سرمايه خرج كند، و پيش از تمام شدن سال، منفعتى به دستش آيد، مى تواند مقدارى كه از سرمايه برداشته از منافع كسر كند، ولى احتياط اين است كه كسر ننمايد.

مسأله 1793. اگر مقدارى از سرمايه يك رشته كسب به تلف يا ضرر در معامله بدون تقصير كم شود يا از بين برود، و از باقى مانده آن رشته، منافعى ببرد كه از خرج سالش زياد بيايد، مى تواند مقدارى را كه از سرمايه كم شده، از آن منافع بردارد، ولى احتياط اين است كه از منافع بعد از كم شدن آن مقدار بر ندارد.

مسأله 1794. اگر غير از سرمايه چيز ديگرى از مال هاى او از بين برود، نمى تواند از منفعتى كه به دستش مى آيد آن چيز را تهيه كند، ولى اگر در همان سال به آن چيز احتياج داشته باشد، مى تواند در بين سال از منافع كسب، آن را تهيه نمايد.

مسأله 1795. اگر در اول سال براى مخارج خود قرض كند، و پيش از تمام شدن سال منفعتى ببرد، مى تواند مقدار قرض خود را از منفعت ادا نمايد.

ص:300

مسأله 1796. اگر در تمام سال منفعتى نبرد و براى مخارج خود قرض كند، مى تواند از منافع سال هاى بعد، قرض خود را ادا نمايد.

مسأله 1797. اگر براى زيادكردن مال، يا خريدن ملكى كه به آن احتياج ندارد قرض كند، نمى تواند از منافع كسب، آن قرض را بدهد، ولى اگر مالى را كه قرض كرده و چيزى را كه از قرض خريده از بين برود، مى تواند از منافع كسب قرض را ادا نمايد.

مسأله 1798. انسان مى تواند خمس هر چيز را از همان چيز بدهد، يا به مقدار قيمت خمسى كه بدهكار است پول بدهد، هر چند كفايت دادن جنس نيز بعيد نيست.

مسأله 1799. بعد از تمام شدن سال، و مستقر شدن خمس، تصرف در مالى كه خمس آن واجب شده، بدون اذن حاكم شرع جايز نيست.

مسأله 1800. كسى كه خمس بدهكار است، نمى تواند آن را به ذمه بگيرد، يعنى خود را بدهكار اهل خمس بداند، و در تمام مال تصرف كند، و چنان چه تصرف كند، و آن مال تلف شود، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1801. كسى كه خمس بدهكار است، اگر با اذن حاكم شرع، خمس را به ذمه بگيرد كه بعد ادا نمايد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد، و منافعى كه از آن به دست مى آيد مال خود او است.

مسأله 1802. كسى كه با ديگرى شريك است، اگر خمس منافع خود را بدهد و شريك او ندهد و در سال بعد، از مالى كه خمسش را نداده براى سرمايه شركت بگذارد، هيچ كدام نمى توانند در آن تصرف كنند.

مسأله 1803. اگر بچه صغير سرمايه اى داشته باشد و از آن منافعى به دست آيد، ولى او مى تواند پيش از بلوغ او خمس او را بدهد، و اگر بعد از تمام شدن سال خمس را ندهد، نمى تواند در آن مال تصرف نمايد، و در اين صورت بر خود صغير واجب است بعد از آن كه بالغ شد، خمس آن را بدهد.

مسأله 1804. انسان نمى تواند در مالى كه يقين دارد خمسش را نداده اند تصرف كند، ولى در مالى كه شك دارد خمس آن را داده اند يا نه، مى تواند تصرف نمايد.

ص:301

مسأله 1805. كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر ملكى بخرد و قيمت آن بالا رود، چنان چه آن ملك را براى آن نخريده كه قيمتش بالا رود و بفروشد، مثلاً زمينى را براى زراعت خريده است، در صورتى كه آن را به ذمه خريده و از پول خمس نداده قيمت آن را داده، بايد خمس قيمتى را كه خريده بدهد، ولى اگر به عين خريده، مثلاً پول خمس نداده را به فروشنده داده، و به او گفته اين ملك را به اين پول مى خرم، در صورتى كه حاكم شرع، معامله پنج يك آن را اجازه بدهد، خريدار بايد خمس مقدارى را كه آن ملك ارزش دارد بدهد.

مسأله 1806. كسى كه از اول تكليف خمس نداده، اگر از منافع كسب چيزى كه به آن احتياج ندارد خريده و يك سال از منافع به دست آمده گذشته، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اثاث خانه و چيزهاى ديگرى كه به آن ها احتياج دارد، مطابق شأن خود خريده، در صورتى كه بداند در بين سالى كه در آن فايده برده آن ها را خريده، لازم نيست خمس آن ها را بدهد، و اگر نداند كه در بين سال خريده يا بعد از تمام شدن سال، بنابر احتياط مستحب بايد با حاكم شرع مصالحه كند.

* 2. معدن

مسأله 1807. اگر از معدن طلا، نقره، سرب، مس، آهن، نفت، ذغال سنگ، فيروزه، عقيق، زاج، نمك و معدن هاى ديگر چيزى به دست آورد، در صورتى كه به مقدار نصاب باشد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1808. نصاب معدن، 15 مثقال معمولى طلاى سكه دار است، كه مساوى با بيست مثقال شرعى است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلا برسد، بايد خمس آن را بدهد، و احتياط آن است كه مخارجى را كه براى به دست آوردن مصرف كرده، در مقام احتساب نصاب كم نكند، و در مقام اداى خمس آنچه را پس از كم كردن اين مخارج باقى مى ماند، بدهد.

مسأله 1809. استفاده اى كه از معدن برده، اگر قيمت آن به 15 مثقال طلا نرسد، خمس آن در صورتى لازم است كه به تنهايى يا با منافع ديگر كسب او از مخارج سالش زياد بيايد.

ص:302

مسأله 1810. احتياط لازم در گل سرشور و گچ و آهك و گل سرخ اگر به حد نصاب برسد، دادن خمس است پيش از خارج كردن مؤونه سال، و اگر كمتر از نصاب باشد، حكم ساير منافع سال را دارد.

مسأله 1811. كسى كه از معدن چيزى به دست مى آورد، بايد خمس آن را بدهد؛ چه معدن روى زمين باشد، يا زير آن، در زمينى باشد كه ملك است، يا در جايى باشد كه مالك ندارد.

مسأله 1812. اگر نداند قيمت چيزى را كه از معدن بيرون آورده به 15 مثقال طلا مى رسد يا نه، بايد به وزن كردن يا از راه ديگر، قيمت آن را معلوم كند.

مسأله 1813. اگر چند نفر چيزى از معدن بيرون آورند، چنان چه قيمت آن به 15 مثقال طلا برسد اگر چه سهم هر كدام آن ها اين مقدار نباشد، بنابر احتياط واجب بايد خمس آن را بدهند.

مسأله 1814. اگر معدنى را كه در ملك ديگرى است بدون اجازه او بيرون آورد، آنچه از آن به دست مى آيد، مال صاحب ملك است، و چون صاحب ملك براى بيرون آوردن آن خرجى نكرده، اگر به حد نصاب برسد بايد خمس تمام آنچه را كه از معدن بيرون آمده بدهد.

* 3. گنج

مسأله 1815. گنج، مالى است كه در زمين يا درخت يا كوه يا ديوار پنهان باشد و كسى آن را پيدا كند و طورى باشد كه به آن، گنج بگويند.

مسأله 1816. اگر انسان در زمينى كه ملك كسى نيست گنجى پيدا كند، مال خود او است، و بايد خمس آن را بدهد، لكن در صورتى كه آن گنج غير از طلا و نقره باشد، وجوب خمس در آن بنابر احتياط است.

مسأله 1817. نصاب گنج در غير طلا و نقره بنابر احتياط 105 مثقال نقره سكه دار يا 15 مثقال طلاى سكه دار است، يعنى اگر قيمت چيزى را كه از گنج به دست مى آورد، بعد از كم كردن مخارجى كه براى آن كرده به يكى از اين دو نصاب برسد، بنابر احتياط واجب

ص:303

بايد خمس آن را بدهد، و اما نصاب گنج طلا، 15 مثقال طلاى سكه دار، و گنج نقره 105 مثقال نقره سكه دار است.

مسأله 1818. اگر در زمينى كه از ديگرى خريده گنجى پيدا كند، و بداند مال كسانى كه قبلاً مالك آن زمين بوده اند نيست، مال خود او مى شود، و بايد خمس آن را بدهد؛ ولى اگر احتمال دهد كه مال يكى از آنان است، بايد به او اطلاع دهد، و چنان چه معلوم شود مال او نيست، بايد به كسى كه پيش از او مالك زمين بوده اطلاع دهد، و به همين ترتيب بنابر احتياط لازم به تمام كسانى كه پيش از او مالك زمين بوده اند خبر دهد، و اگر معلوم شود مال هيچ يك از آنان نيست، مال خود او مى شود، و بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1819. اگر در ظرف هاى متعددى كه در يك جا دفن شده، مالى پيدا كند كه قيمت آن ها روى هم 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا باشد، بايد خمس آن را بدهد، ولى چنان چه در چند جا گنج پيدا كند، هر كدام آن ها كه قيمتش به اين مقدار برسد، خمس آن واجب است، و گنجى كه قيمت آن به اين مقدار نرسيده، خمس ندارد.

مسأله 1820. اگر دو نفر گنجى پيدا كنند كه قيمت آن به 105 مثقال نقره يا 15 مثقال طلا برسد، اگر سهم هر يك از آنان به اين مقدار نباشد، بنابر احتياط مستحب خمس آن را بدهند.

مسأله 1821. اگر كسى حيوانى را از قبيل چهارپايان بخرد، و در شكم آن مالى پيدا كند، چنان چه احتمال دهد كه مال فروشنده است، بايد به او خبر دهد، و اگر معلوم شود مال او نيست، بنابر احتياط لازم بايد به ترتيب، صاحبان قبلى آن را خبر كند، و چنان چه معلوم شود كه مال هيچ يك از آنان نيست، ظاهر آن است كه حكم فايده و ربح را دارد، و اگر حيوان از قبيل ماهى باشد، لازم نيست به فروشنده خبر دهد، و حكم فايده و ربح را دارد، هر چند احتياط در هر دو صورت، الحاق آن در حكم به گنج است بدون رعايت نصاب.

* 4. مال حلال مخلوط به حرام

مسأله 1822. اگر مال حلال با مال حرام به طورى مخلوط شود كه انسان نتواند آن ها را از يكديگر تشخيص دهد، و صاحب مال حرام و مقدار آن، هيچ كدام معلوم نباشد، بايد خمس تمام مال را بدهد، و بعد از دادن خمس، بقيه مال حلال مى شود اگر از جهت ديگر

ص:304

متعلق خمس نشده باشد، و الا واجب است خمس ديگرى هم از بقيه مال بدهد، و احتياط لازم آن است كه اين خمس را به مصرف ساير خمس ها برساند، لكن به قصد ما فى الذمه از خمس يا صدقه.

مسأله 1823. اگر مال حلال با حرام مخلوط شود، و انسان مقدار حرام را بداند، ولى صاحب آن را نشناسد، بايد آن مقدار را به نيت صاحبش صدقه بدهد، و احتياط واجب آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 1824. اگر مال حلال با حرام مخلوط شود، و انسان مقدار حرام را نداند، ولى صاحبش را بشناسد، بايد يكديگر را راضى نمايند، و چنان چه صاحب مال راضى نشود، در صورتى كه انسان بداند چيز معينى مال او است، و شك كند كه بيشتر از آن هم مال او هست يا نه، بايد چيزى را كه يقين دارد مال او است به او بدهد، و احتياط مستحب آن است مقدار بيشترى را كه احتمال مى دهد مال او است به او بدهد.

مسأله 1825. اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، و بعد بفهمد كه مقدار حرام بيشتر از خمس بوده، بنابر احتياط واجب بايد مقدارى كه مى داند از خمس بيشتر بوده، از طرف صاحب آن صدقه بدهد.

مسأله 1826. اگر خمس مال حلال مخلوط به حرام را بدهد، و بعد از آن صاحبش معلوم شود، چيزى بر او نيست. هم چنين اگر مالى را كه صاحبش را نمى شناسد، به نيت او صدقه بدهد، و بعد از آن، صاحبش پيدا شود، چيزى بر او نيست.

مسأله 1827. اگر مال حلالى با حرام مخلوط شود و مقدار حرام معلوم باشد، و انسان بداند كه صاحب آن از چند نفر معين بيرون نيست، ولى نتواند بفهمد كيست، اگر ممكن است همه را راضى كند، و اگر ممكن نشد، آن مال را به طور مساوى بين آن چند نفر قسمت كند كافى است مگر آن كه آن مال به تقصير او تحت يدش قرار گرفته باشد.

* 5. جواهرى كه به واسطه غواصى به دست مى آيد

مسأله 1828. اگر به واسطه غواصى، يعنى فرو رفتن در دريا، لؤلؤ و مرجان يا جواهر ديگرى بيرون آورند؛ روييدنى باشد يا معدنى، اگر قيمت آن به 18 نخود طلا برسد، بايد خمس آن را بدهند؛ چه در يك دفعه آن را از دريا بيرون آورده باشند، يا بنابر احتياط

ص:305

لازم در چند دفعه، آنچه بيرون آمده از يك جنس باشد، يا از چند جنس، يك نفر آن را بيرون آورده باشد، يا چند نفر، و بنابر احتياط واجب در اعتبار نصاب، مخارج بيرون آوردن آن را كم نكنند، و مخارج را از مجموع برداشت نمايند.

مسأله 1829. اگر بدون فرو رفتن در دريا به وسيله اسبابى، جواهر بيرون آورد، و قيمت آن به 18 نخود طلا برسد بنابر احتياط، خمس آن واجب است، ولى اگر از روى آب دريا يا از كنار دريا جواهر بگيرد، در صورتى بايد خمس آن را بدهد كه آنچه را به دست آورده به تنهايى يا با منافع ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1830. پرداخت خمس ماهى و حيوانات ديگرى كه انسان با فرو رفتن و يا بدون فرو رفتن در دريا مى گيرد، در صورتى كه صرف در مؤونه سال نشده باشد واجب است.

مسأله 1831. اگر انسان بدون قصد اين كه چيزى از دريا بيرون آورد در دريا فرو رود، و اتفاقاً جواهرى به دستش آيد و قصد تملك آن را بنمايد، بنابر احتياط واجب اگر به حد نصاب باشد، بدون كم كردن مؤونه سال، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1832. اگر انسان در دريا فرو رود و حيوانى را بيرون آورد و در شكم آن جواهرى پيدا كند كه قيمتش 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، چنان چه آن حيوان مانند صدف باشد كه نوعاً در شكمش جواهر هست، بايد خمس آن را بدهد، و اگر اتفاقاً جواهر بلعيده باشد، در صورتى خمس آن واجب است كه به تنهايى يا با منافع ديگر كسب او از مخارج سالش زيادتر باشد.

مسأله 1833. اگر در رودخانه هاى بزرگ، مانند دجله و فرات فرو رود، و جواهرى بيرون آورد، چنان چه در آن رودخانه جواهر عمل مى آيد، بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1834. اگر در آب فرو رود و مقدارى عنبر بيرون آورد كه قيمت آن 18 نخود طلا يا بيشتر باشد، بايد خمس آن را بدهد، و چنان چه از روى آب يا از كنار دريا به دست آورد، اگر قيمت آن به مقدار 18 نخود طلا برسد، بنابر احتياط همين حكم را دارد، بلكه اگر به مقدار نصاب هم نرسد، بنابر احتياط خمس آن را بدون استثناء مؤونه سال بپردازد.

مسأله 1835. كسى كه كسبش غواصى يا بيرون آوردن معدن است، اگر خمس آن ها

ص:306

را بدهد و چيزى از مخارج سالش زياد بيايد، لازم نيست دوباره خمس آن را بدهد.

مسأله 1836. اگر بچه اى، معدنى را بيرون آورد يا مال حلال مخلوط به حرام داشته باشد، يا گنجى پيدا كند، و يا به واسطه فرو رفتن در دريا، جواهرى بيرون آورد، ولى او بايد خمس آن ها را بدهد.

* 6. غنيمت

مسأله 1837. اگر مسلمين به امر امام با كفار جنگ كنند، و چيزهايى در جنگ به دست آورند، به آن ها غنيمت گفته مى شود، و مخارجى را كه براى غنيمت مصرف كرده اند، مانند مخارج نگهدارى و حمل و نقل آن و نيز مقدارى را كه امام عليه السلام صلاح مى داند به مصرفى برساند، و چيزهايى كه مخصوص به امام است، بايد از غنيمت كنار بگذارند و خمس بقيه آن را بدهند، و آنچه در عصر غيبت در جنگ با كفار به دست مى آيد، نيز بنابر احتياط همين حكم را دارد.

* 7. زمينى كه كافر ذمى از مسلمان بخرد

اشاره

مسأله 1838. اگر كافر ذمى، زمينى را از مسلمان بخرد، بايد خمس آن را از همان زمين يا از مال ديگرش بدهد، و نيز اگر خانه و دكان و مانند اين ها را از مسلمان بخرد، بايد خمس زمين آن را بدهد، و در دادن اين خمس، قصد قربت لازم نيست، بلكه حاكم شرع هم كه خمس را از او مى گيرد، لازم نيست قصد قربت نمايد.

مسأله 1839. اگر كافر ذمى، زمينى را كه از مسلمان خريده و خمسش را نداده به مسلمان ديگرى بفروشد، بايد خريدار، خمس آن را بدهد، و نيز اگر بميرد و مسلمانى آن زمين را از او ارث ببرد، بايد وارث او خمس آن زمين را بدهد.

مسأله 1840. اگر كافر ذمى موقع خريدن زمين شرط كند كه خمس ندهد، يا شرط كند كه فروشنده خمس آن را بدهد، شرط او صحيح نيست، و بايد خمس را بدهد، ولى اگر شرط كند كه فروشنده مقدار خمس را از طرف او به صاحبان خمس بدهد، لازم است مسلمانان به شرطى كه بر او شده عمل نمايد.

مسأله 1841. اگر مسلمان، زمينى را به غير خريد و فروش، ملك كافر كند، و عوض

ص:307

آن را بگيرد، مثلاً به او صلح نمايد، كافر ذمى بايد خمس آن را بدهد.

مسأله 1842. اگر كافر ذمى صغير باشد، و ولى او برايش زمينى بخرد، بايد خمس آن را بدهد.

* مصرف خمس

مسأله 1843. خمس را بايد دو قسمت كنند؛ يك قسمت آن سهم سادات است، و بايد به سيد فقير، يا سيد يتيم، يا به سيدى كه در سفر درمانده شده بدهند، و نصف ديگر آن سهم امام است كه در اين زمان بايد به مجتهد جامع الشرايط بدهند، يا به مصرفى كه او اجازه مى دهد برسانند، ولى اگر انسان بخواهد سهم امام را به مجتهدى كه از او تقليد نمى كند بدهد، در صورتى به او اذن داده مى شود كه بداند آن مجتهد و مجتهدى كه از او تقليد مى كند، سهم امام عليه السلام را به يك طور مصرف مى كنند.

مسأله 1844. سيد يتيمى كه به او خمس مى دهند، بايد فقير باشد، ولى به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر چه در وطنش فقير نباشد، مى شود خمس داد.

مسأله 1845. به سيدى كه در سفر درمانده شده، اگر سفر او سفر معصيت باشد يا خودش در معصيت باشد، بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1846. به سيدى كه عادل نيست، مى شود خمس داد، ولى به سيدى كه دوازده امامى نيست، نبايد خمس بدهند.

مسأله 1847. به سيدى كه معصيت كار است، اگر خمس دادن كمك به معصيت او باشد، نمى شود خمس داد، و به سيدى هم كه آشكارا معصيت مى كند، اگر ندادن خمس به او موجب بازداشتن او از گناه شود، بنابر احتياط واجب نبايد خمس بدهند.

مسأله 1848. اگر كسى بگويد: سيدم؛ نمى شود به او خمس داد، مگر آن كه دو نفر عادل، سيد بودن او را تصديق كنند، يا در بين مردم به طورى معروف باشد كه انسان يقين يا اطمينان پيدا كند كه سيد است.

مسأله 1849. به كسى كه در شهر خودش مشهور باشد كه سيد است، اگر چه انسان به سيد بودن او يقين نداشته باشد، مى شود خمس داد.

ص:308

مسأله 1850. كسى كه زنش سيده است بنابر احتياط واجب نبايد به او خمس بدهد كه به مصرف مخارج خودش برساند، ولى اگر مخارج ديگران بر آن زن واجب باشد، و نتواند مخارج آنان را بدهد، جايز است انسان خمس به آن زن بدهد كه به مصرف آنان برساند.

مسأله 1851. اگر مخارج سيده اى كه زوجه انسان نيست بر انسان واجب باشد، بنابر احتياط واجب نمى تواند از خمس، خوراك و پوشاك او را بدهد يا آن كه ملك او كند كه به مصرف مخارج خودش برساند.

مسأله 1852. به سيد فقيرى كه مخارجش بر ديگرى واجب است و او نمى تواند مخارج آن سيد را بدهد مى شود خمس داد.

مسأله 1853. احتياط واجب آن است كه بيشتر از مخارج يك سال به يك سيد فقير خمس ندهند.

مسأله 1854. اگر در شهر انسان سيد مستحقى نباشد، و احتمال هم ندهد كه پيدا شود، يا نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن نباشد، بايد خمس را به شهر ديگر ببرد، و به مستحق برساند، و مى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد، و اگر خمس از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، بايد عوض آن را بدهد، و اگر كوتاهى نكرده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 1855. هر گاه در شهر خودش مستحقى نباشد ولى احتمال دهد كه پيدا شود اگر چه نگهدارى خمس تا پيدا شدن مستحق ممكن باشد، مى تواند خمس را به شهر ديگرى ببرد، و چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تلف شود، نبايد چيزى بدهد ولى نمى تواند مخارج بردن آن را از خمس بردارد.

مسأله 1856. اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، باز هم مى تواند خمس را به شهر ديگرى ببرد و به مستحق برساند، ولى مخارج بردن آن را بايد از خودش بدهد، و در صورتى كه خمس از بين برود، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد ضامن است.

مسأله 1857. اگر با اذن حاكم شرع، خمس را به شهر ديگرى ببرد و از بين برود، لازم نيست دوباره خمس بدهد، و هم چنين است اگر به كسى بدهد كه از طرف حاكم شرع وكيل بوده كه خمس را بگيرد و از آن شهر به شهر ديگر ببرد.

ص:309

مسأله 1858. اگر خمس را از خود مال ندهد و از جنس ديگرى بدهد، بايد به قيمت واقعى آن جنس حساب كند، و چنان چه گران تر از قيمت حساب كند، اگر چه مستحق به آن قيمت راضى شده باشد، بايد مقدارى را كه زياد حساب كرده بدهد.

مسأله 1859. كسى كه از مستحق طلبكار است و مى خواهد طلب خود را بابت خمس حساب كند، بنابر احتياط واجب خمس را به او بدهد، و بعد، مستحق بابت بدهى خود به او برگرداند.

مسأله 1860. مستحق نمى تواند خمس را بگيرد و به مالك ببخشد، ولى كسى كه مقدار زيادى خمس بدهكار است و فقير شده و مى خواهد مديون اهل خمس نباشد، اگر مستحق راضى شود كه خمس را از او بگيرد و به او ببخشد، اشكال ندارد، و در خمس هم مانند زكات، قصد قربت معتبر است.

ص:310

* احكام زكات *

اشاره

مسأله 1861. زكات نه چيز واجب است:

اول - گندم.

دوم - جو.

سوم - خرما.

چهارم - كشمش.

پنجم - طلا.

ششم - نقره.

هفتم - شتر.

هشتم - گاو.

نهم - گوسفند؛ و اگر كسى مالك يكى از اين نه چيز باشد، با شرايطى كه بعداً گفته مى شود بايد مقدارى را كه معين شده، به يكى از مصرف هايى كه دستور داده اند برساند.

مسأله 1862. سلت كه دانه اى است به نرمى گندم، و خاصيت جو دارد، و علس كه مثل گندم است و خوراك مردمان صنعا مى باشد، زكاتشان بنابر احتياط واجب بايد داده شود.

* شرايط واجب شدن زكات

مسأله 1863. زكات در صورتى واجب مى شود كه مال، به مقدار نصاب كه بعداً گفته مى شود برسد، و مالك آن بالغ و عاقل و آزاد باشد، و بتواند در آن مال تصرف كند.

مسأله 1864. اگر انسان يازده ماه مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره باشد، اول ماه دوازدهم بايد زكات آن را بدهد، ولى اول سال بعد را بايد بعد از تمام شدن ماه دوازدهم حساب كند.

ص:311

مسأله 1865. اگر مالك گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در بين سال بالغ شود، بايد اول سال را اول بالغ شدن خود قرار دهد.

مسأله 1866. بنابر احتياط واجب، وقت واجب شدن زكات گندم و جو، وقت دانه بستن آن ها است، و زكات كشمش نيز بنابر احتياط وقتى واجب مى شود كه غوره است و موقعى هم كه رنگ خرما زرد يا سرخ شد، بنابر احتياط زكات آن واجب مى شود، و اگر اتفاقاً ملاحظه موقعى كه به آن ها گندم و جو و انگور و خرما گويند موافق با نفع فقرا باشد، احتياط واجب ملاحظه صرفه فقرا است، مثل آن كه كسى مالك گندم يا جو شود، بعد از بسته شدن دانه هاى آن ها و پيش از آن كه به آن ها گندم و جو بگويند كه در چنين صورتى احتياط واجب آن است كه زكات آن را مالك دوم نيز بدهد، ولى وقت دادن زكات در گندم و جو موقع خرمن و جداكردن كاه آن ها و در خرما و كشمش موقعى است كه انگور، كشمش و رطب، تمر شده باشد.

مسأله 1867. اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و كشمش و خرما كه در مسأله پيش گفته شد، صاحب آن ها بالغ باشد، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1868. اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در تمام سال ديوانه باشد، زكات بر او واجب نيست، ولى اگر در مقدارى از سال ديوانه باشد و در آخر سال عاقل گردد، بنابر احتياط مستحب زكات را بدهد.

مسأله 1869. اگر صاحب گاو و گوسفند و شتر و طلا و نقره در مقدارى از سال مست يا بى هوش شود، زكات از او ساقط نمى شود؛ و هم چنين است اگر موقع واجب شدن زكات گندم و جو و خرما و كشمش مست يا بى هوش باشد.

مسأله 1870. مالى را كه از انسان غصب كرده اند و نمى تواند در آن تصرف كند، زكات ندارد، ولى اگر زراعتى را از او غصب كنند و موقعى كه زكات آن واجب مى شود در دست غصب كننده باشد، هر وقت به صاحبش برگشت، احتياط واجب آن است كه زكات آن را بدهد.

مسأله 1871. اگر طلا و نقره يا چيز ديگرى را كه زكات آن واجب است قرض كند و يك سال نزد او بماند، بايد زكات آن را بدهد، و بر كسى كه قرض داده، چيزى واجب نيست.

ص:312

* زكات گندم و جو و خرما و كشمش

مسأله 1872. زكات گندم و جو و خرما و كشمش وقتى واجب مى شود كه به مقدار نصاب برسند، و نصاب آن ها 288 من تبريز الا 45 مثقال است كه تقريباً بنابر آنچه بعضى حساب كرده اند 885 كيلوگرم مى شود.

مسأله 1873. اگر پيش از دادن زكات از انگور و خرما و غوره آن ها و از جو و گندم بيشتر از مقدار متعارف مصرف كند، بايد زكات آن را بدهد، ولى در مقدار متعارف لازم نيست.

مسأله 1874. اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد مالك آن بميرد، بايد مقدار زكات را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از واجب شدن زكات بميرد، هر يك از ورثه كه سهم او به اندازه نصاب است، بايد زكات سهم خود را بدهد.

مسأله 1875. كسى كه از طرف حاكم شرع مأمور جمع آورى زكات است، موقع خرمن كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و بعد از كشمش شدن انگور و تمر شدن رطب مى تواند زكات را مطالبه كند، و اگر مالك ندهد و چيزى كه زكات آن واجب شده از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1876. اگر بعد از مالك شدن درخت خرما و انگور يا زراعت گندم و جو زكات آن ها واجب شود، مثلاً خرما در ملك او زرد يا سرخ شود، بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1877. اگر بعد از آن كه زكات گندم و جو و خرما و انگور واجب شد، زراعت و درخت را بفروشد، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1878. اگر انسان گندم يا جو يا خرما يا انگور را بخرد و بداند كه فروشنده زكات آن را داده، يا شك كند كه داده يا نه، چيزى بر او واجب نيست؛ و اگر بداند كه زكات آن را نداده، چنان چه حاكم شرع معامله مقدارى را كه بايد از بابت زكات داده شود اجازه ندهد، معامله آن مقدار باطل است، و حاكم شرع مى تواند مقدار زكات را از خريدار بگيرد، و اگر معامله مقدار زكات را اجازه دهد، معامله صحيح است، و خريدار بايد قيمت آن مقدار را به حاكم شرع بدهد، و در صورتى كه قيمت آن مقدار را به فروشنده داده باشد،

ص:313

مى تواند از او پس بگيرد، و هم چنين صحيح مى شود اگر بعد از معامله، خود فروشنده زكات آن را بدهد.

مسأله 1879. اگر وزن گندم و جو و خرما و كشمش موقعى كه تر است به حد نصاب برسد و بعد از خشك شدن كمتر از آن شود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1880. اگر گندم و جو و خرما را پيش از خشك شدن مصرف كند، چنان چه خشك آن ها به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1881. خرمايى كه تازه آن را مى خورند و اگر بماند خيلى كم مى شود، يا بعد از خشك شدن به آن خرما نمى گويند، چنان چه مقدارى باشد كه خشك آن به حد نصاب برسد، زكات آن واجب است.

مسأله 1882. گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آن ها را داده، اگر چند سال هم نزد او بماند، زكات ندارد.

مسأله 1883. اگر گندم و جو و خرما و انگور از آب باران يا نهر مشروب شود، يا مثل زراعت هاى مصر از رطوبت زمين استفاده كند، زكات آن ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود، زكات آن بيست يك است، و اگر مقدارى از باران، يا نهر، يا رطوبت زمين استفاده كند و به همان مقدار از آبيارى با دلو و مانند آن استفاده نمايد، زكات نصف آن، ده يك، و زكات نصف ديگر آن، بيست يك مى باشد، يعنى از چهل قسمت، سه قسمت آن را بايد بابت زكات بدهند.

مسأله 1884. اگر گندم و جو و خرما و انگور، هم از باران مشروب شود و هم از آب دلو و مانند آن استفاده كند، چنان چه طورى باشد كه بگويند: آبيارى با دلو و مانند آن شده، زكات آن بيست يك است، و اگر بگويند: آبيارى با آب نهر و باران شده، زكات آن، ده يك است، و اگر آبيارى با دلو غلبه داشته ولى چنان نباشد كه بگويند: با دلو آبيارى شده، بايد ملاحظه نسبت كنند، و احتياط آن است كه در نصف ده يك، و در نصف ديگر، بيست يك زكات بدهند.

مسأله 1885. اگر شك كند كه آبيارى با آب باران و آب دلو به يك اندازه بوده يا آب باران غلبه داشته، مى تواند از نصف آن ده يك، و از نصف ديگر آن، بيست يك بدهد.

ص:314

مسأله 1886. اگر گندم و جو و خرما و انگور با آب باران يا نهر مشروب شود و به آب دلو و مانند آن محتاج نباشد ولى با آب دلو هم آبيارى شود، و آب به زياد شدن محصول كمك نكند، زكات آن، ده يك است، و اگر با دلو و مانند آن آبيارى شود و به آب نهر و باران محتاج نباشد ولى با آب نهر يا باران هم مشروب شود، و آن ها به زياد شدن محصول كمك نكنند، زكات آن، بيست يك است.

مسأله 1887. اگر زراعتى را با دلو و مانند آن آبيارى كنند، و در زمينى كه پهلوى آن است زراعتى كنند كه از رطوبت آن زمين استفاده نمايد و محتاج به آبيارى نشود، زكات زراعتى كه با دلو آبيارى شده، بيست يك، و زكات زراعتى كه پهلوى آن است، ده يك مى باشد.

مسأله 1888. مخارجى را كه براى گندم و جو و خرما و انگور كرده و معمول است كه آن مخارج را از خود زراعت مى دهند، مى تواند از حاصل كسر كند، و چنان چه باقى مانده آن به حد نصاب برسد، بايد زكات آن را بدهد، و آنچه معمول نيست از خرمن بدهند، بنابر احتياط لازم جزء نصاب حساب نمايند، لكن زكات آن واجب نيست.

مسأله 1889. تخمى را كه به مصرف زراعت رسانده، اگر از خودش باشد، به مقدار قيمت آن مى تواند از حاصل كسر كند، و اگر خريده باشد، مى تواند قيمتى را كه براى خريد آن داده، جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1890. اگر زمين و وسايل زراعت يا يكى از اين دو ملك خود او باشد، نبايد كرايه آن ها را جزء مخارج حساب كند، و نيز براى كارهايى كه خودش كرده، يا ديگرى بى اجرت انجام داده، چيزى از حاصل كسر نمى شود.

مسأله 1891. اگر درخت انگور يا خرما را بخرد، قيمت آن جزء مخارج نيست؛ ولى اگر خرما يا انگور را پيش از چيدن و قبل از تعلق زكات در مواردى كه خريدن آن صحيح است بخرد، پولى را كه براى آن داده، جزء مخارج حساب مى شود.

مسأله 1892. اگر زمينى را بخرد و در آن زمين گندم يا جو بكارد، پولى را كه براى خريد زمين داده جزء مخارج حساب نمى شود؛ ولى اگر زراعت را پيش از تعلق زكات بخرد، پولى را كه براى خريد آن داده مى تواند جزء مخارج حساب نمايد، و از حاصل كم كند، اما

ص:315

بايد قيمت كاهى را كه از آن به دست مى آيد، از پولى كه براى خريد زراعت داده كسر نمايد، يعنى بايد مخارج را تقسيم كند؛ آنچه سهم گندم باشد از گندم كم كند، چنان كه در مخارج زراعت هميشه بايد اين جهت ملاحظه شود، مثلاً اگر زراعتى را پانصد تومان بخرد، و سهم كاه آن وقت خريد صد تومان باشد، فقط چهار صد تومان آن را مى تواند جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1893. كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است مى تواند زراعت كند، اگر اين ها را بخرد، نبايد پولى را كه براى خريد اين ها داده، جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1894. كسى كه بدون گاو و چيزهاى ديگرى كه براى زراعت لازم است نمى تواند زراعت كند، اگر آن ها را بخرد و به واسطه زراعت به كلى از بين برود، مى تواند تمام قيمت آن ها را جزء مخارج حساب نمايد، و اگر مقدارى از قيمت آن ها كم شود، مى تواند آن مقدار را جزء مخارج حساب كند، ولى اگر بعد از زراعت، چيزى از قيمت آن ها كم نشود، نبايد چيزى از قيمت آن ها را جزء مخارج حساب نمايد.

مسأله 1895. اگر در يك زمين جو و گندم و چيزى مثل برنج و لوبيا كه زكات آن واجب نيست بكارد، چنان چه بر حسب معمول استفاده از هر دو جنس در موقع كشت منظور باشد، مخارج به نسبت مداخل تقسيم مى شود، و اگر فايده يكى از آن ها به قدرى كم باشد كه در موقع كشت منظور نباشد، مخارج از چيزى محسوب مى شود كه منظور باشد.

مسأله 1896. اگر براى شخم زدن يا كار ديگرى كه تا چند سال براى زراعت فايده دارد خريد كند, اگر زراعت سال اول به آن محتاج باشد مى تواند آن را جزء مخارج سال اول حساب نمايد.

مسأله 1897. اگر انسان در چند شهر كه فصل آن ها با يكديگر اختلاف دارد و زراعت و ميوه آن ها در يك وقت به دست نمى آيد گندم يا جو يا خرما يا انگور داشته باشد، و همه آن ها محصول يك سال حساب شود، چنان چه چيزى كه اول مى رسد به اندازه نصاب باشد، بايد زكات آن را موقعى كه مى رسد بدهد، و زكات بقيه را هر وقت به دست مى آيد ادا نمايد؛ و اگر آنچه اول مى رسد به اندازه نصاب نباشد، در صورتى كه يقين دارد به آنچه بعد به دست مى آيد به اندازه نصاب مى شود، باز هم بعد از تعلق زكات به بقيه واجب است

ص:316

زكات آنچه را كه رسيده همان وقت، و زكات بقيه را موقعى كه مى رسد بدهد، و اگر يقين ندارد كه همه آن ها به اندازه نصاب شود، صبر كند تا بقيه آن برسد. پس اگر روى هم به مقدار نصاب شود، زكات آن واجب است، و اگر به مقدار نصاب نشود، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1898. اگر درخت خرما يا انگور در يك سال دو مرتبه ميوه دهد، اگر در هر مرتبه به مقدار نصاب نباشد، زكات آن واجب نيست براى اين كه زراعت دو فصل مثل زراعت دو سال است.

مسأله 1899. اگر مقدارى خرما يا انگور تازه دارد كه خشك آن به اندازه نصاب مى شود، چنان چه به قصد زكات از تازه آن به قدرى به مستحق بدهد كه اگر خشك شود به اندازه زكاتى باشد كه بر او واجب است، اشكال ندارد.

مسأله 1900. اگر زكات خرماى خشك يا كشمش بر او واجب باشد، نمى تواند زكات آن را خرماى تازه يا انگور بدهد، مگر خرما يا انگورى كه از جمله همان خرما و كشمش باشد كه زكات به آن تعلق گرفته، و نيز اگر زكات خرماى تازه يا انگور بر او واجب باشد، نمى تواند زكات آن را خرماى خشك يا كشمش بدهد مگر آن كه خرماى خشك يا كشمش از جمله خرما و انگورى باشد كه زكات به آن تعلق گرفته، ولى اگر يكى از اين ها يا چيز ديگرى را به قصد قيمت زكات بدهد، مانعى ندارد.

مسأله 1901. كسى كه بدهكار است و مالى هم دارد كه زكات آن واجب شده، اگر بميرد، بايد اول تمام زكات را از مالى كه زكات آن واجب شده بدهند، بعد قرض او را ادا نمايند.

مسأله 1902. كسى كه بدهكار است و گندم يا جو يا خرما يا انگور هم دارد اگر بميرد و پيش از آن كه زكات اين ها واجب شود، ورثه قرض او را از مال ديگر بدهند، هر كدام كه سهمشان به حد نصاب برسد، بايد زكات بدهد، و اگر پيش از آن كه زكات اين ها واجب شود قرض او را ندهند، چنان چه مال ميت فقط به اندازه بدهى او باشد، در صورتى كه بدهى او به قدرى است كه اگر بخواهند ادا نمايند، بايد مقدارى از گندم و جو و خرما و انگور را هم به طلبكار بدهند، و آنچه را به طلبكار مى دهند، زكات ندارد، و بقيه، مال ورثه است، و هر كدام آنان كه سهمش به اندازه نصاب شود، بايد زكات آن را بدهد.

ص:317

مسأله 1903. اگر گندم و جو و خرما و كشمشى كه زكات آن ها واجب شده خوب و بد دارد، احتياط واجب آن است كه زكات جنس خوب را از جنس بد ندهند.

* نصاب طلا

مسأله 1904. طلا دو نصاب دارد:

نصاب اول: نصاب اول آن بيست مثقال شرعى است كه هر مثقال آن 18 نخود است.

پس وقتى طلا به بيست مثقال شرعى كه پانزده مثقال معمولى است برسد، اگر شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد چهل يك آن را كه نه نخود مى شود از بابت زكات بدهد، و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست.

نصاب دوم: نصاب دوم آن چهار مثقال شرعى است كه سه مثقال معمولى مى شود، يعنى اگر سه مثقال به پانزده مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 18 مثقال را از قرار چهل يك بدهد، و اگر كمتر از سه مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 15 مثقال آن را بدهد، و زيادى آن زكات ندارد؛ و هم چنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر سه مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن ها را بدهد، و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده زكات ندارد.

* نصاب نقره

مسأله 1905. نقره دو نصاب دارد: نصاب اول آن 105 مثقال معمولى است كه اگر نقره به 105 مثقال برسد، و شرايط ديگر را هم كه گفته شد داشته باشد، بايد چهل يك آن را - كه 2 مثقال و 15 نخود است - از بابت زكات بدهد، و اگر به اين مقدار نرسد، زكات آن واجب نيست؛ و نصاب دوم آن 21 مثقال است، يعنى اگر 21 مثقال به 105 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام 126 مثقال را به طورى كه گفته شد بدهد، و اگر كمتر از 21 مثقال اضافه شود، فقط بايد زكات 105 مثقال آن را بدهد و زيادى آن زكات ندارد؛ و هم چنين است هر چه بالا رود، يعنى اگر 21 مثقال اضافه شود، بايد زكات تمام آن ها را بدهد و اگر كمتر اضافه شود، مقدارى كه اضافه شده و كمتر از 21 مثقال است زكات ندارد. بنابراين اگر انسان چهل يك هر چه طلا و نقره دارد بدهد، زكاتى را كه بر او واجب بوده داده و گاهى هم بيشتر از مقدار واجب داده است، مثلاً كسى كه 110 مثقال نقره دارد، اگر چهل يك آن را بدهد، زكات 105 مثقال آن را كه واجب بوده داده، و مقدارى هم براى 5 مثقال

ص:318

آن داده كه واجب نبوده است.

مسأله 1906. كسى كه طلا يا نقره او به اندازه نصاب است، اگر چه زكات آن را داده باشد، تا وقتى از نصاب اول كم نشده، همه ساله بايد زكات آن را بدهد.

مسأله 1907. زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه آن را سكه زده باشند، و معامله با آن رايج باشد، و اگر سكه آن از بين هم رفته باشد، بايد زكات آن را بدهند.

مسأله 1908. طلا و نقره سكه دارى كه زن براى زينت به كار مى برد در صورتى كه معامله با آن رايج باشد، بنابر احتياط، زكات آن واجب است، و اگر معامله با آن رايج نباشد اگر چه پول طلا و نقره به آن بگويند، زكات آن واجب نيست.

مسأله 1909. كسى كه طلا و نقره دارد، اگر هيچ كدام آن ها به اندازه نصاب اول نباشد، مثلاً 104 مثقال نقره، و 14 مثقال طلا داشته باشد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1910. چنان كه گفته شد زكات طلا و نقره در صورتى واجب مى شود كه انسان يازده ماه مالك مقدار نصاب باشد، و اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره از نصاب اول كمتر شود، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1911. اگر در بين يازده ماه، طلا و نقره اى را كه دارد با طلا يا نقره يا چيز ديگر عوض نمايد يا آن ها را آب كند، زكات بر او واجب نيست؛ ولى اگر براى فرار از دادن زكات، اين كارها را بكند، احتياط مستحب آن است كه زكات را بدهد.

مسأله 1912. اگر در ماه دوازدهم، پول طلا و نقره را آب كند، بايد زكات آن ها را بدهد، و چنان چه به واسطه آب كردن، وزن يا قيمت آن ها كم شود، بايد زكاتى را كه پيش از آب كردن بر او واجب بوده بدهد.

مسأله 1913. اگر طلا و نقره اى كه دارد خوب و بد داشته باشد، مى تواند زكات هر كدام از خوب و بد را از خود آن بدهد، ولى بهتر است زكات همه آن ها را از طلا و نقره خوب بدهد.

مسأله 1914. طلا و نقره اى كه بيشتر از اندازه معمول فلز ديگر دارد، اگر خالص آن به اندازه نصاب برسد، انسان بايد زكات آن را بدهد؛ و چنان چه شك دارد كه خالص آن به

ص:319

اندازه نصاب هست يا نه، بنابر احتياط واجب بايد به وسيله آب كردن يا از راه ديگرى مقدار خالص آن را معلوم كند.

مسأله 1915. اگر طلا و نقره اى كه دارد به مقدار معمول فلز ديگر به آن مخلوط باشد، نمى تواند زكات آن را از طلا و نقره اى بدهد كه بيشتر از معمول فلز ديگر دارد، ولى اگر به قدرى بدهد كه يقين كند طلا و نقره خالصى كه در آن هست به اندازه زكاتى مى باشد كه بر او واجب است اشكال ندارد.

* زكات شتر و گاو و گوسفند

مسأله 1916. زكات شتر و گاو و گوسفند غير از شرطهايى كه گفته شد دو شرط ديگر دارد:

اول - آن كه حيوان در تمام سال بيكار باشد، ولى اگر در تمام سال يكى دو روز كار كرده باشد، بنابر احتياط، زكات آن واجب است.

دوم - آن كه در تمام سال از علف بيابان بچرد. پس اگر تمام سال يا مقدارى از آن را از علف چيده شده، يا از زراعتى كه ملك مالك يا ملك كس ديگر است بچرد زكات ندارد؛ ولى اگر در تمام سال يك روز يا دو روز از علف مالك بخورد، بنابر احتياط زكات آن واجب مى باشد.

مسأله 1917. اگر انسان براى شتر و گاو و گوسفند خود چراگاهى را كه كسى نكاشته بخرد، يا اجاره كند، يا براى چراندن در آن باج بدهد، بايد زكات را بدهد.

* نصاب شتر

مسأله 1918. شتر دوازده نصاب دارد:

اول - پنج شتر، و زكات آن يك گوسفند است، و تا شماره شتر به اين مقدار نرسد، زكات ندارد.

دوم - ده شتر، و زكات آن دو گوسفند است.

سوم - پانزده شتر، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم - بيست شتر، و زكات آن چهار گوسفند است.

ص:320

پنجم - بيست و پنج شتر، و زكات آن پنج گوسفند است.

ششم - بيست و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال دوم شده باشد.

هفتم - سى و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

هشتم - چهل و شش شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

نهم - شصت و يك شتر، و زكات آن يك شتر است كه داخل سال پنجم شده باشد.

دهم - هفتاد و شش شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال سوم شده باشد.

يازدهم - نود و يك شتر، و زكات آن دو شتر است كه داخل سال چهارم شده باشد.

دوازدهم - صد و بيست و يك شتر، و بالاتر از آن است، كه بايد يا چهل تا چهل تا حساب كند و براى هر چهل تا يك شترى بدهد كه داخل سال سوم شده باشد، يا پنجاه تا پنجاه تا حساب كند و براى هر پنجاه تا يك شترى بدهد كه داخل سال چهارم شده باشد، و يا با چهل و پنجاه حساب كند، ولى در هر صورت، بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند، از نه شتر بيشتر نباشد، مثلاً اگر 140 شتر دارد، بايد براى صد تا دو شتر كه هر يك داخل سال چهارم شده و براى چهل تا يك شتر كه داخل سال سوم شده بدهد، و شترى كه به عنوان زكات داده مى شود بايد ماده باشد، و اگر ندارد، نر بدهد، و چنان چه هيچ يك به سن هاى ذكر شده ندارد، بايد بخرد، و در خريدن نر يا ماده اختيار دارد.

مسأله 1919. زكات بين دو نصاب واجب نيست. پس اگر شماره شترهايى كه دارد از نصاب اول كه پنج است بگذرد، تا به نصاب دوم كه ده تا است نرسيده، فقط بايد زكات پنج تاى آن را بدهد؛ هم چنين است در نصاب هاى بعد.

* نصاب گاو

مسأله 1920. گاو دو نصاب دارد:

نصاب اول آن سى تا است كه وقتى شماره گاو به سى رسيد، اگر شرايطى را كه گفته شد داشته باشد، بايد يك گوساله اى كه داخل سال دوم شده از بابت زكات بدهد، و احتياط لازم اين است كه گوساله نر باشد.

نصاب دوم: آن چهل است و زكات آن، يك گوساله ماده اى است كه داخل سال سوم شده باشد، و زكات بين سى و چهل واجب نيست، مثلاً كسى كه سى و نه گاو دارد، فقط

ص:321

بايد زكات سى تاى آن ها را بدهد، و نيز اگر از چهل گاو زيادتر داشته باشد تا به شصت نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن را بدهد، و بعد از آن كه به شصت رسيد، چون دو برابر نصاب اول را دارد، بايد دو گوساله اى كه داخل سال دوم شده اند بدهد، و هم چنين هر چه بالا رود بايد يا سى تا سى تا حساب كند يا چهل تا چهل تا يا با سى و چهل حساب نمايد، و زكات آن را به دستورى كه گفته شد بدهد، ولى بايد طورى حساب كند كه چيزى باقى نماند، يا اگر چيزى باقى مى ماند از نه تا بيشتر نباشد، مثلاً اگر هفتاد گاو دارد، بايد به حساب سى و چهل حساب كند، و براى سى تاى آن زكات سى تا و براى چهل تاى آن زكات چهل تا را بدهد، چون اگر به حساب سى تا حساب كند، ده تا زكات نداده مى ماند، ولى در جايى كه رعايت اين جهت ممكن نيست، مثل آن كه پنجاه گاو داشته باشد، احتياط آن است كه چهل را بگيرد اگر چه باز هم ده تا زياد مى آيد.

* نصاب گوسفند

مسأله 1921. گوسفند، پنج نصاب دارد:

اول - چهل، و زكات آن يك گوسفند است، و تا گوسفند به چهل نرسد، زكات ندارد.

دوم - صد و بيست و يك، و زكات آن دو گوسفند است.

سوم - دويست و يك، و زكات آن سه گوسفند است.

چهارم - سيصد و يك، و زكات آن چهار گوسفند است.

پنجم - چهار صد و بالاتر از آن كه بايد آن ها را صد تا صد تا حساب كند، و براى هر صد تاى آن ها يك گوسفند بدهد، و لازم نيست زكات را از خود گوسفندها بدهد، بلكه اگر گوسفند ديگرى بدهد، يا مطابق قيمت گوسفند پول يا جنس ديگرى بدهد، كافى است.

مسأله 1922. زكات بين دو نصاب واجب نيست. پس اگر شماره گوسفندهاى كسى از نصاب اول كه چهل است بيشتر باشد تا به نصاب دوم كه صد و بيست و يك است نرسيده، فقط بايد زكات چهل تاى آن ها را بدهد، و زيادى آن ها زكات ندارد، و هم چنين است در نصاب هاى بعد.

مسأله 1923. زكات شتر و گاو و گوسفندى كه به مقدار نصاب رسيده واجب است؛ چه همه آن ها نر باشند يا ماده، يا بعضى نر باشند و بعضى ماده.

ص:322

مسأله 1924. در زكات، گاو و گاو ميش يك جنس حساب مى شوند، و شتر عربى و غير عربى يك جنس است، و هم چنين بز و ميش و شيشك در زكات با هم فرق ندارند.

مسأله 1925. اگر گوسفند براى زكات بدهد، بنابر احتياط واجب بايد اقلاً داخل سال دوم شده باشد، و اگر بز بدهد، احتياطاً بايد داخل سال سوم شده باشد.

مسأله 1926. گوسفندى را كه بابت زكات مى دهد، اگر قيمتش از قيمت گوسفندهاى متوسط در بين نصاب كمتر باشد اشكال دارد، و بهتر است گوسفندى را كه قيمت آن از تمام گوسفندهايش بيشتر است بدهد، و هم چنين است در گاو و شتر.

مسأله 1927. اگر چند نفر با هم شريك باشند، هر كدام آنان كه سهمش به نصاب اول رسيده، بايد زكات بدهد، و بر كسى كه سهم او كمتر از نصاب اول است، زكات واجب نيست.

مسأله 1928. اگر يك نفر در چند جا گاو يا شتر يا گوسفند داشته باشد و روى هم به اندازه نصاب باشند، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1929. اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض و معيوب هم باشند، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1930. اگر گاو و گوسفند و شترى كه دارد مريض يا معيوب يا پير باشند، مى تواند زكات را از خود آن ها بدهد، ولى اگر همه سالم و بى عيب و جوان باشند، نمى تواند زكات آن ها را از مريض، يا معيوب يا پير بدهد، بلكه اگر بعضى از آن ها سالم و بعضى مريض و دست هاى معيوب و دسته ديگر بى عيب و مقدارى پير و مقدارى جوان باشند، احتياط واجب آن است كه براى زكات آن ها سالم و بى عيب و جوان بدهد.

مسأله 1931. اگر پيش از تمام شدن ماه يازدهم، گاو و گوسفند و شترى را كه دارد با چيز ديگر عوض كند، يا نصابى را كه دارد با مقدار نصاب از همان جنس عوض نمايد، مثلاً چهل گوسفند بدهد، و چهل گوسفند ديگر بگيرد، زكات بر او واجب نيست.

مسأله 1932. كسى كه بايد زكات گاو و گوسفند و شتر را بدهد، اگر زكات آن ها را از مال ديگرش بدهد، تا وقتى شماره آن ها از نصاب كم نشده، همه ساله بايد زكات را بدهد، و اگر از خود آن ها بدهد و از نصاب اول كمتر شوند، زكات بر او واجب نيست، مثلاً كسى كه

ص:323

چهل گوسفند دارد، اگر از مال ديگرش زكات آن ها را بدهد تا وقتى كه گوسفندهاى او از چهل كم نشده، همه ساله بايد يك گوسفند بدهد، و اگر از خود آن ها بدهد تا وقتى به چهل نرسيده، زكات بر او واجب نيست.

* مصرف زكات

مسأله 1933. انسان مى تواند زكات را در هشت مورد مصرف كند:

اول - فقير، و آن كسى است كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد، و كسى كه صنعت يا ملك يا سرمايه اى دارد كه مى تواند مخارج سال خود را از منافع آن بگذراند فقير نيست.

دوم - مسكين، و آن كسى است كه از فقير سخت تر مى گذراند.

سوم - كسى كه از طرف امام عليه السلام يا نايب امام مأمور است كه زكات را جمع و نگهدارى نمايد و به حساب آن رسيدگى كند، و آن را به امام عليه السلام يا نايب امام يا فقرا برساند.

چهارم - كفارى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مى شوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مى كنند ولى بعيد نيست كه اعطاء و دادن اين قسم مخصوص به امام عليه السلام باشد.

پنجم - خريدارى بنده براى آزادكردن.

ششم - بدهكارى كه نمى تواند قرض خود را بدهد.

هفتم - سبيل الله، يعنى هر كار خير و عمل نيكى كه از شارع مقدس نسبت به آن تشويق شده باشد، مثل ساختن مدرسه علوم دينيه و پل و منزلگاه براى مسافرين و زوار و مسجد و دارالايتام و تعظيم شعائر و طبع كتب دينى و نشر معارف اسلامى و هر كارى كه موجب تقرب به خداوند متعال و اعلاى كلمه اسلام باشد.

هشتم - ابن السبيل، يعنى مسافرى كه در سفر درمانده شده و احكام اين ها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 1934. جايز است در يك دفعه مقدارى زكات به فقير بدهند كه غنى شود، ولى اگر به مقدار مخارج يك سال گرفت بعد نمى تواند، تا به قدر مخارج سال دارد بگيرد.

ص:324

مسأله 1935. كسى كه مخارج سالش را داشته، اگر مقدارى از آن را مصرف كند و بعد شك كند كه آنچه باقى مانده به اندازه مخارج سال او هست يا نه، نمى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1936. صنعت گر يا مالك يا تاجرى كه درآمد او از مخارج سالش كمتر است، مى تواند براى كسرى مخارجش زكات بگيرد، و لازم نيست ابزار كار، يا ملك يا سرمايه خود را به مصرف مخارج برساند.

مسأله 1937. فقيرى كه خرج سال خود و عيالاتش را ندارد، اگر خانه اى دارد كه ملك او است و در آن نشسته، يا مال سوارى دارد، چنان چه بدون اين ها نتواند زندگى كند، اگر چه براى حفظ آبرويش باشد، مى تواند زكات بگيرد، و هم چنين است اثاث خانه و ظرف و لباس تابستانى و زمستانى و چيزهايى كه به آن ها احتياج دارد و فقيرى كه اين ها را ندارد، اگر به اين ها احتياج داشته باشد، مى تواند از زكات خريدارى نمايد.

مسأله 1938. فقيرى كه ياد گرفتن صنعت براى او مشكل نيست، بنابر احتياط واجب بايد ياد بگيرد، و با گرفتن زكات زندگى نكند، ولى مادامى كه از تحصيل مخارج عاجز است، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1939. به كسى كه قبلاً فقير بوده و مى گويد: فقيرم، اگر چه انسان از گفته او اطمينان پيدا نكند، مى شود زكات داد.

مسأله 1940. كسى كه مى گويد فقيرم و قبلاً فقير نبوده يا معلوم نيست فقير بوده يا نه، چنان چه از گفته او اطمينان پيدا نشود، احتياط واجب آن است كه به او زكات ندهند.

مسأله 1941. كسى كه بايد زكات بدهد، اگر از فقيرى طلبكار باشد، مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1942. اگر فقير بميرد و مال او به اندازه قرضش نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد بابت زكات حساب كند، ولى اگر مال او به اندازه قرضش باشد و ورثه قرض او را ندهند، يا به جهت ديگر، انسان نتواند طلب خود را بگيرد، بنابر احتياط واجب نبايد طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1943. چيزى را كه انسان بابت زكات به فقير مى دهد، لازم نيست به او بگويد

ص:325

كه زكات است، بلكه اگر فقير خجالت بكشد، مستحب است به اسم پيشكش بدهد ولى بايد قصد زكات نمايد.

مسأله 1944. اگر به خيال اين كه كسى فقير است به او زكات بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، يا از روى ندانستن مسأله به كسى كه مى داند فقير نيست زكات بدهد؛ چنان چه چيزى را كه به او داده باقى باشد، بايد از او بگيرد و به مستحق بدهد؛ و اگر از بين رفته باشد، پس اگر كسى كه آن چيز را گرفته مى دانسته زكات است، انسان بايد عوض آن را از او بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نمى دانسته زكات است، نمى تواند چيزى از او بگيرد، و بايد از مال خودش زكات را به مستحق بدهد.

مسأله 1945. كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه مخارج سال خود را داشته باشد، مى تواند براى دادن قرض خود از سهم بدهكاران زكات بگيرد، ولى بايد مالى را كه قرض كرده در معصيت خرج نكرده باشد، يا اگر در معصيت خرج كرده، از آن معصيت توبه كرده باشد. بلى، از سهم فقرا مى تواند زكات بگيرد اگر چه از آن معصيت توبه نكرده باشد.

مسأله 1946. اگر به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد از سهم بدهكاران زكات بدهد، و بعد بفهمد قرض را در معصيت مصرف كرده، چنان چه آن بدهكار فقير باشد، مى تواند آنچه را به او داده بابت زكات حساب كند، ولى احتياط واجب آن است كه اگر از آن معصيت توبه نكرده، چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب نكند.

مسأله 1947. كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه فقير نباشد، انسان مى تواند طلبى را كه از او دارد، بابت زكات حساب كند.

مسأله 1948. مسافرى كه خرجى او تمام شده، يا مركبش از كار افتاده، چنان چه سفر او سفر معصيت نباشد و خود او هم در معصيت نباشد و نتواند با قرض كردن يا فروختن چيزى خود را به مقصد برساند، اگر چه در وطن خود فقير نباشد، مى تواند زكات بگيرد، ولى اگر بتواند در جاى ديگر با قرض كردن يا فروختن چيزى مخارج سفر خود را فراهم كند، فقط به مقدارى كه به آنجا برسد، مى تواند زكات بگيرد.

مسأله 1949. مسافرى كه در سفر درمانده شده و زكات گرفته بعد از آن كه به

ص:326

وطنش رسيد، اگر چيزى از زكات زياد آمده باشد، بايد بنابر احتياط لازم آن را به حاكم شرع بدهد، و بگويد كه آن چيز زكات است.

* شرايط كسانى كه مستحق زكاتند

مسأله 1950. كسى كه زكات مى گيرد بايد شيعه دوازده امامى باشد، و اگر انسان كسى را شيعه بداند و به او زكات بدهد، بعد معلوم شود شيعه نبوده، بايد دوباره زكات بدهد.

مسأله 1951. اگر طفل يا ديوانه اى از شيعه فقير باشد، انسان مى تواند به ولى او زكات بدهد، به قصد اين كه آنچه را مى دهد ملك طفل يا ديوانه باشد.

مسأله 1952. اگر به ولى طفل و ديوانه دسترسى ندارد، مى تواند خودش يا به وسيله يك نفر امين، زكات را به مصرف طفل يا ديوانه برساند، و بايد موقعى كه زكات به مصرف آنان مى رسد نيت زكات كند.

مسأله 1953. به فقيرى كه گدايى مى كند، مى شود زكات داد، ولى به كسى كه زكات را در معصيت مصرف مى كند، نمى شود زكات داد.

مسأله 1954. به كسى كه معصيت كبيره را آشكارا به جا مى آورد، احتياط واجب آن است كه زكات ندهند.

مسأله 1955. به كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، اگر چه مخارج او بر انسان واجب باشد، مى شود زكات داد كه بدهى خود را بپردازد.

مسأله 1956. انسان نمى تواند مخارج كسانى را كه مثل اولاد، خرجشان بر او واجب است از زكات بدهد، ولى اگر مخارج آنان را ندهد، ديگران مى توانند به آنان زكات بدهند.

مسأله 1957. اگر انسان زكات به پسرش بدهد كه خرج زن و نوكر و كلفت خود نمايد اشكال ندارد.

مسأله 1958. اگر پسر به كتاب هاى علمى دينى احتياج داشته باشد، پدر مى تواند براى خريدن آن ها به او زكات بدهد.

ص:327

مسأله 1959. پدر مى تواند به پسرش كه متمكن از مخارج ازدواج نباشد، زكات بدهد كه براى خود زن بگيرد، و پسر هم مى تواند براى آن كه پدرش زن بگيرد زكات خود را به او بدهد.

مسأله 1960. به زنى كه شوهرش مخارج او را مى دهد، يا خرجى نمى دهد ولى ممكن است او را به دادن خرجى مجبور كنند، نمى شود زكات داد.

مسأله 1961. زنى كه صيغه شده، اگر فقير باشد، شوهرش و ديگران مى توانند به او زكات بدهند، ولى اگر شوهرش در ضمن عقد شرط كند كه مخارج او را بدهد، يا به جهت ديگرى دادن مخارجش بر او واجب باشد، در صورتى كه بتواند مخارج آن زن را بدهد، نمى شود به آن زن زكات داد مگر آن كه مخارجش را شوهر ندهد هر چند از روى معصيت باشد.

مسأله 1962. زن مى تواند به شوهر فقير خود زكات بدهد، اگر چه شوهر، زكات را صرف مخارج خود آن زن نمايد.

مسأله 1963. سيد نمى تواند از غير سيد زكات بگيرد، ولى اگر خمس و ساير وجوهات، كفايت مخارج او را نكند و از گرفتن زكات ناچار باشد، مى تواند از غير سيد زكات بگيرد.

مسأله 1964. به كسى كه معلوم نيست سيد است يا نه، مى شود زكات داد.

* نيت زكات

مسأله 1965. انسان بايد زكات را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد، و در نيت معين كند كه آنچه را مى دهد زكات مال است يا زكات فطره، ولى اگر مثلاً زكات گندم و جو بر او واجب باشد، لازم نيست معين كند چيزى را كه مى دهد زكات گندم است يا زكات جو.

مسأله 1966. كسى كه زكات چند مال بر او واجب شده، اگر مقدارى زكات بدهد و نيت هيچ كدام آن ها را نكند، چنان چه چيزى را كه داده هم جنس يكى از آن ها باشد، زكات همان جنس حساب مى شود، و اگر هم جنس هيچ كدام آن ها نباشد، به همه آن ها قسمت مى شود. پس كسى كه زكات چهل گوسفند و زكات پانزده مثقال طلا بر او واجب است،

ص:328

اگر مثلاً يك گوسفند از بابت زكات بدهد و نيت هيچ كدام آن ها را نكند، زكات گوسفند حساب مى شود، ولى اگر مقدارى نقره بدهد به زكاتى كه براى گوسفند و طلا بدهكار است تقسيم مى شود.

مسأله 1967. اگر كسى را در دادن زكات وكيل كند، بايد وكيل قصد قربت كند، و در وكيل كردن و هم چنين وقتى كه زكات را به وكيل مى دهد قصد قربت لازم نيست، و اگر كسى را فقط در رساندن زكات به فقير وكيل كند بايد خودش در موقع دادن زكات به وكيل قصد قربت نمايد، و احتياطاً تا وقتى به فقير مى رسد به قصدش باقى باشد.

مسأله 1968. اگر مالك يا وكيل او بدون قصد قربت زكات را به فقير بدهد، و پيش از آن كه آن مال از بين برود، خود مالك نيت زكات كند، زكات حساب مى شود.

* مسائل متفرقه زكات

مسأله 1969. موقعى كه گندم و جو را از كاه جدا مى كنند و موقع خشك شدن خرما و انگور، انسان بايد زكات آن را به فقير بدهد، يا از مال خود جدا كند و زكات طلا و نقره و گاو و گوسفند و شتر را بعد از تمام شدن ماه يازدهم بايد به فقير بدهد، يا از مال خود جدا نمايد، و اگر منتظر فقير معينى باشد، يا بخواهد به فقيرى بدهد كه از جهتى برترى دارد، بنابر احتياط لازم زكات را جدا كند تا بعد به آن فقير معين برساند.

مسأله 1970. بعد از جداكردن زكات، اگر انتظار مورد معينى را نداشته باشد، احتياط لازم آن است كه فوراً آن را به مستحق بدهد.

مسأله 1971. كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر ندهد و به واسطه كوتاهى او از بين برود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 1972. كسى كه مى تواند زكات را به مستحق برساند، اگر زكات را ندهد و بدون آن كه در نگهدارى آن كوتاهى كند از بين برود، چنان چه دادن زكات را به قدرى تأخير انداخته كه نمى گويند: فوراً داده است، بايد عوض آن را بدهد، و اگر به اين مقدار تأخير نينداخته، مثلاً دو سه ساعت تأخير انداخته و در همان دو سه ساعت تلف شده، در صورتى كه مستحق حاضر نبوده، چيزى بر او واجب نيست، و اگر مستحق حاضر بوده، بنابر احتياط واجب، بايد عوض آن را بدهد.

ص:329

مسأله 1973. اگر زكات را از خود مال كنار بگذارد، مى تواند در بقيه آن تصرف كند، و اگر از مال ديگرش كنار بگذارد، مى تواند در تمام مال تصرف نمايد.

مسأله 1974. انسان نمى تواند زكاتى را كه كنار گذاشته براى خود بردارد، و چيز ديگرى به جاى آن بگذارد.

مسأله 1975. اگر از زكاتى كه كنار گذاشته منفعتى حاصل شود، مثلاً از گوسفندى كه براى زكات گذاشته بره متولد شود، مال فقير است.

مسأله 1976. اگر موقعى كه زكات را كنار مى گذارد مستحقى حاضر باشد، احتياط لازم آن است كه زكات را به او بدهد، مگر كسى را در نظر داشته باشد كه دادن زكات به او از جهتى بهتر باشد.

مسأله 1977. اگر بدون اجازه حاكم شرع با مالى كه براى زكات كنار گذاشته تجارت كند و ضرر نمايد، نبايد چيزى از زكات كم كند، ولى اگر منفعت كند، بنابر احتياط واجب بايد آن را به مستحق بدهد.

مسأله 1978. اگر پيش از آن كه زكات بر او واجب شود، چيزى بابت زكات به فقير بدهد، زكات حساب نمى شود، و بعد از آن كه زكات بر او واجب شد، اگر چيزى را كه به فقير داده از بين نرفته باشد، و آن فقير هم به فقر خود باقى باشد، مى تواند چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1979. فقيرى كه مى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن است. پس موقعى كه زكات بر انسان واجب مى شود اگر آن فقير به فقر خود باقى باشد، مى تواند عوض چيزى را كه به او داده بابت زكات حساب كند.

مسأله 1980. فقيرى كه نمى داند زكات بر انسان واجب نشده، اگر چيزى بابت زكات بگيرد و پيش او تلف شود ضامن نيست، و انسان نمى تواند عوض آن را بابت زكات حساب كند.

مسأله 1981. مستحب است زكات گاو و گوسفند و شتر را به فقيرهاى آبرومند بدهد و در دادن زكات، خويشان خود را بر ديگران، و اهل علم و كمال را بر غير آنان، و كسانى

ص:330

را كه اهل سؤال نيستند بر اهل سؤال مقدم بدارد، ولى اگر دادن زكات به فقيرى از جهت ديگرى بهتر باشد، مستحب است زكات را به او بدهد.

مسأله 1982. بهتر است زكات را آشكارا، و صدقه مستحبى را مخفى بدهند.

مسأله 1983. اگر در شهر كسى كه مى خواهد زكات بدهد مستحقى نباشد، و نتواند زكات را به مصرف ديگرى هم كه براى آن معين شده برساند، چنان چه اميد نداشته باشد كه بعداً مستحق پيدا كند، بايد زكات را به شهر ديگر ببرد، و به مصرف زكات برساند و مى تواند مخارج بردن به آن شهر را از زكات بردارد، و اگر زكات تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 1984. اگر در شهر خودش مستحق پيدا شود، مى تواند زكات را به شهر ديگر ببرد، ولى مخارج بردن به آن شهر را بايد از خودش بدهد، و اگر زكات تلف شود، ضامن است مگر آن كه با اجازه حاكم شرع برده باشد.

مسأله 1985. اجرت وزن كردن و پيمانه نمودن گندم و جو و كشمش و خرمايى را كه براى زكات مى دهد با خود او است.

مسأله 1986. كسى كه 2 مثقال و 15 نخود نقره يا بيشتر از بابت زكات بدهكار است، بنابر احتياط مستحب كمتر از 2 مثقال و 15 نخود نقره به يك فقير ندهد، و نيز اگر غير نقره چيز ديگرى، مثل گندم و جو بدهكار باشد و قيمت آن به 2 مثقال و 15 نخود نقره برسد، بنابر احتياط مستحب به يك فقير كمتر از آن ندهد.

مسأله 1987. مكروه است انسان از مستحق درخواست كند كه زكاتى را كه از او گرفته به او بفروشد، ولى اگر مستحق بخواهد چيزى را كه گرفته بفروشد، بعد از آن كه به قيمت رساند، كسى كه زكات را به او داده، در خريدن آن بر ديگران مقدم است.

مسأله 1988. اگر شك كند زكاتى را كه بر او واجب بوده داده يا نه، بايد زكات را بدهد، هر چند شك او براى زكات سال هاى پيش باشد.

مسأله 1989. فقير بنابر احتياط لازم نمى تواند زكات را به كمتر از مقدار آن صلح كند، يا چيزى را گران تر از قيمت آن بابت زكات قبول نمايد يا زكات را از مالك بگيرد و به او ببخشد، ولى كسى كه زكات زيادى بدهكار است و فقير شده و نمى تواند زكات را بدهد، چنان چه بخواهد توبه كند، فقير مى تواند زكات را از او بگيرد و به او ببخشد.

ص:331

مسأله 1990. انسان مى تواند از زكات، قرآن يا كتاب دينى يا كتاب دعا بخرد و وقف نمايد، اگر چه بر اولاد خود و بر كسانى وقف كند كه خرج آنان بر او واجب است، و نيز مى تواند توليت وقف را براى خود يا اولاد خود قرار دهد.

مسأله 1991. بنابر احتياط لازم، انسان نمى تواند از زكات ملك بخرد و بر اولاد خود يا بر كسانى كه مخارج آنان بر او واجب است وقف نمايد كه عايدى آن را به مصرف مخارج خود برسانند.

مسأله 1992. فقير مى تواند براى رفتن به حج و زيارت و مانند اين ها زكات بگيرد، ولى اگر به مقدار خرج سالش زكات گرفته باشد، براى زيارت و مانند آن نمى تواند از سهم فقرا زكات بگيرد، ولى از سهم سبيل الله مانعى ندارد.

مسأله 1993. اگر مالك، فقيرى را وكيل كند كه زكات مال او را بدهد، چنان چه آن فقير بداند كه قصد مالك اين بوده كه خود آن فقير از زكات برندارد، نمى تواند چيزى از آن براى خودش بردارد، و اگر يقين داشته باشد كه قصد مالك اين نبوده، براى خودش هم مى تواند بردارد.

مسأله 1994. اگر فقير، شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره را بابت زكات بگيرد، چنان چه شرطهايى كه براى واجب شدن زكات گفته شد در آن ها جمع شود، بايد زكات آن ها را بدهد.

مسأله 1995. اگر دو نفر در مالى كه زكات آن واجب شده با هم شريك باشند و يكى از آنان زكات قسمت خود را بدهد، و بعد مال را تقسيم كنند، چنان چه بداند شريكش زكات سهم خود را نداده، تصرف او در سهم خودش هم اشكال دارد.

مسأله 1996. كسى كه خمس يا زكات بدهكار است، و كفاره و نذر و مانند اين ها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، چنان چه نتواند همه آن ها را بدهد، اگر مالى كه خمس يا زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس و زكات را بدهد، و اگر از بين رفته باشد، احتياط لازم آن است كه اگر نذر دارد نذر را مقدم بدارد، و اگر نذر ندارد، مى تواند خمس يا زكات را بدهد، يا كفاره و قرض و مانند اين ها را ادا نمايد و احوط، توزيع بر اين موارد است.

ص:332

مسأله 1997. كسى كه خمس يا زكات بدهكار است و نذر و مانند اين ها هم بر او واجب است و قرض هم دارد، اگر بميرد و مال او براى همه آن ها كافى نباشد، چنان چه مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين نرفته باشد، بايد خمس يا زكات را بدهند، و بقيه مال او را به چيزهاى ديگرى كه بر او واجب است قسمت كنند؛ و اگر مالى كه خمس و زكات آن واجب شده از بين رفته باشد، مال او را به خمس و زكات و قرض و نذر و مانند اين ها قسمت نمايند، مثلاً اگر چهل تومان خمس بر او واجب است، و بيست تومان به كسى بدهكار است و همه مال او سى تومان است، بايد بيست تومان بابت خمس، و ده تومان براى دين او بدهند.

مسأله 1998. كسى كه مشغول تحصيل علم است و اگر تحصيل نكند مى تواند براى معاش خود كسب كند، چنان چه تحصيل آن علم، واجب يا مستحب باشد، مى شود به او زكات داد، ولى احتياط براى اهل علم، نگرفتن زكات است مگر در صورتى كه از تحصيل مخارج عاجز باشند، و لكن جايز است اشتغال به تحصيل علم هر چند باعث عجز از تحصيل نفقه شود.

* زكات فطره

اشاره

مسأله 1999. كسى كه موقع مغرب شب عيد فطر بالغ و عاقل و هشيار است و فقير و بنده كس ديگرى نيست، بايد براى خودش و كسانى كه نان خور او هستند، هر نفرى يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم يا جو يا خرما يا كشمش يا برنج يا ذرت و مانند اين ها را به مستحق بدهد، و اگر پول يكى از اين ها را هم بدهد كافى است، و بنابر احتياط، بر كسى كه موقع مغرب ماه شوال بى هوش باشد نيز واجب است.

مسأله 2000. كسى كه مخارج سال خود و عيالاتش را ندارد و كسبى هم ندارد كه بتواند مخارج سال خود و عيالاتش را بگذراند، فقير است، و دادن زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2001. انسان بايد فطره كسانى را كه موقع مغرب شب عيد فطر، نان خور او حساب مى شوند بدهد؛ كوچك باشند يا بزرگ، مسلمان باشند يا كافر، دادن خرج آنان بر او واجب باشد يا نه، در شهر خود او باشند يا در شهر ديگر.

ص:333

مسأله 2002. اگر كسى را كه نان خور او است و در شهر ديگر است وكيل كند كه از مال او فطره خود را بدهد، چنان چه اطمينان داشته باشد كه فطره را مى دهد، لازم نيست خودش فطره او را بدهد.

مسأله 2003. فطره مهمانى كه پيش از مغرب شب عيد فطر با رضايت صاحب خانه وارد شده، در صورتى كه بگويند: امشب نان او را داده، بر او واجب است هر چند نان خور او حساب نشود.

مسأله 2004. فطره مهمانى كه پيش از مغرب شب عيد فطر بدون رضايت صاحب خانه وارد مى شود و مدتى نزد او مى ماند، بنابر احتياط، واجب است، و هم چنين است فطره كسى كه انسان را مجبور كرده اند كه خرجى او را بدهد.

مسأله 2005. فطره مهمانى كه بعد از مغرب شب عيد فطر وارد مى شود، بر صاحب خانه واجب نيست، اگر چه پيش از مغرب او را دعوت كرده باشد و در خانه او هم افطار كند.

مسأله 2006. اگر كسى موقع مغرب شب عيد فطر ديوانه باشد، زكات فطره بر او واجب نيست.

مسأله 2007. اگر پيش از مغرب يا مقارن آن بچه بالغ شود يا ديوانه عاقل گردد يا فقير غنى شود، در صورتى كه شرايط واجب شدن فطره را دارا باشد، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2008. كسى كه موقع مغرب شب عيد فطر زكات فطره بر او واجب نيست، اگر تا پيش از ظهر روز عيد شرطهاى واجب شدن فطره در او پيدا شود، مستحب است زكات فطره را بدهد.

مسأله 2009. كافرى كه بعد از مغرب شب عيد فطر مسلمان شده، فطره بر او واجب نيست؛ ولى مسلمانى كه شيعه نبوده، اگر بعد از ديدن ماه شيعه شود، بايد زكات فطره را بدهد.

مسأله 2010. كسى كه فقط به اندازه يك صاع كه تقريباً سه كيلو است گندم و مانند آن دارد، مستحب است زكات فطره را بدهد، و چنان چه عيالاتى داشته باشد و

ص:334

بخواهد فطره آنان را هم بدهد، مى تواند به قصد فطره، آن يك صاع را به يكى از عيالاتش بدهد، و او هم به همين قصد به ديگرى بدهد، و هم چنين تا به نفر آخر برسد، و بهتر است نفر آخر چيزى را كه مى گيرد به كسى بدهد كه از خودشان نباشد، و اگر يكى از آن ها صغير باشد، ولى او به جاى او مى گيرد و احتياط آن است كه چيزى را كه براى صغير گرفته به كسى ندهد.

مسأله 2011. اگر بعد از مغرب شب عيد فطر بچه دار شود، يا كسى نان خور او حساب شود، واجب نيست فطره او را بدهد، اگرچه مستحب است فطره كسانى را كه بعد از مغرب تا پيش از ظهر روز عيد نان خور او حساب مى شوند بدهد.

مسأله 2012. اگر انسان نان خور كسى باشد و پيش از مغرب يا مقارن آن نان خور كسى ديگر شود، فطره او بر كسى كه نان خور او شده واجب است، مثلاً اگر دختر پيش از مغرب به خانه شوهر رود، شوهرش بايد فطره او را بدهد.

مسأله 2013. كسى كه ديگرى بايد فطره او را بدهد، واجب نيست فطره خود را بدهد.

مسأله 2014. اگر فطره انسان بر كسى واجب باشد و او فطره را ندهد، بر خود انسان واجب نمى شود مگر آن كه شخص غنى نان خور فقير باشد كه در اين صورت احتياط لازم آن است كه غنى فطره خود را بدهد.

مسأله 2015. اگر كسى كه فطره او بر ديگرى واجب است خودش فطره را بدهد، از كسى كه فطره بر او واجب شده ساقط نمى شود.

مسأله 2016. زنى كه شوهرش مخارج او را نمى دهد، چنان چه نان خور كسى ديگر باشد، فطره اش بر آن كس واجب است، و اگر نان خور كسى ديگر نيست، در صورتى كه فقير نباشد، بايد فطره خود را بدهد.

مسأله 2017. كسى كه سيد نيست، نمى تواند به سيد فطره بدهد حتى اگر سيدى نان خور او باشد، نمى تواند فطره او را به سيد ديگر بدهد.

مسأله 2018. فطره طفلى كه از مادر يا دايه شير مى خورد، بر كسى است كه مخارج

ص:335

مادر يا دايه را مى دهد، ولى اگر مادر يا دايه مخارج خود را از مال طفل برمى دارد، فطره طفل بر كسى واجب نيست.

مسأله 2019. انسان اگر چه مخارج عيالاتش را از مال حرام بدهد، بايد فطره آنان را از مال حلال بدهد.

مسأله 2020. اگر انسان كسى را اجير نمايد و شرط كند كه مخارج او را بدهد بايد فطره او را هم بدهد، ولى چنان چه شرط كند كه مقدارى از مخارج او را بدهد و مثلاً پولى براى مخارجش بدهد، واجب نيست فطره او را بدهد.

مسأله 2021. اگر كسى بعد از مغرب شب عيد فطر بميرد، بايد فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند، ولى اگر پيش از مغرب بميرد، واجب نيست فطره او و عيالاتش را از مال او بدهند.

مصرف زكات فطره

مسأله 2022. احتياط واجب آن است كه زكات فطره را به فقراى شيعه اثنا عشرى بدهد اگر چه در شهر ديگر باشند، و چون نقل اين زكات به شهر ديگر خلاف احتياط است اگر در شهر خودش فقير شيعه نباشد مال خود را به شهر ديگر ببرد و در آنجا به قصد زكات به شيعه بدهد.

مسأله 2023. اگر طفل شيعه اى فقير باشد، انسان مى تواند فطره را با اذن ولى شرعى او به مصرف او برساند، يا به واسطه دادن به ولى طفل، ملك طفل نمايد.

مسأله 2024. فقيرى كه فطره به او مى دهند، لازم نيست عادل باشد ولى احتياط واجب آن است كه به شراب خوار و كسى كه آشكارا معصيت مى كند فطره ندهند.

مسأله 2025. به كسى كه فطره را در معصيت مصرف مى كند نبايد فطره بدهند.

مسأله 2026. احتياط واجب آن است كه به يك فقير كمتر از يك صاع كه تقريباً سه كيلو است فطره ندهند، ولى اگر بيشتر بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2027. اگر از جنسى كه قيمتش دو برابر قيمت معمولى آن است، مثلاً از گندمى كه قيمت آن دو برابر قيمت گندم معمولى است، نصف صاع كه معناى آن در

ص:336

مسأله پيش گفته شد بدهد كافى نيست، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2028. انسان نمى تواند نصف صاع را از يك جنس مثلاً گندم و نصف ديگر آن را از جنس ديگر مثلاً جو بدهد، و اگر آن را به قصد قيمت فطره هم بدهد اشكال دارد.

مسأله 2029. مستحب است در دادن زكات فطره، خويشان فقير خود را بر ديگران مقدم بدارد و بعد همسايگان فقير را، بعد اهل علم فقير را ولى اگر ديگران از جهتى برترى داشته باشند، مستحب است آن ها را مقدم بدارد.

مسأله 2030. اگر انسان به خيال اين كه كسى فقير است به او فطره بدهد و بعد بفهمد فقير نبوده، چنان چه مالى را كه به او داده از بين نرفته باشد، بايد پس بگيرد و به مستحق بدهد، و اگر نتواند پس بگيرد، بايد از مال خودش فطره را بدهد، و اگر از بين رفته باشد، در صورتى كه گيرنده فطره مى دانسته آنچه را گرفته فطره است، بايد عوض آن را بدهد، و اگر نمى دانسته، دادن عوض بر او واجب نيست، و انسان بايد دوباره فطره را بدهد.

مسأله 2031. اگر كسى بگويد فقيرم، نمى شود به او فطره داد، مگر آن كه از گفته او

اطمينان پيدا شود، يا انسان بداند كه قبلاً فقير بوده است.

مسائل متفرقه زكات فطره

مسأله 2032. انسان بايد زكات فطره را به قصد قربت، يعنى براى انجام فرمان خداوند عالم بدهد و موقعى كه آن را مى دهد، نيت دادن فطره نمايد.

مسأله 2033. اگر پيش از ماه رمضان فطره را بدهد صحيح نيست، لكن جواز دادن آن در ماه رمضان بعيد نيست، و اگر پيش از رمضان يا در ماه رمضان به فقير قرض بدهد و بعد از آن كه فطره بر او واجب شد طلب خود را بابت فطره حساب كند، مانعى ندارد.

مسأله 2034. گندم يا چيز ديگرى را كه براى فطره مى دهد، بايد به جنس ديگر يا خاك مخلوط نباشد، و چنان چه مخلوط باشد، اگر خالص آن به يك صاع كه تقريباً سه كيلو است برسد، يا آنچه مخلوط شده به قدرى كم باشد كه قابل اعتنا نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2035. اگر فطره را از چيز معيوب بدهد كافى نيست.

ص:337

مسأله 2036. كسى كه فطره چند نفر را مى دهد، لازم نيست همه را از يك جنس بدهد، و اگر مثلاً فطره بعضى را گندم و فطره بعض ديگر را جو بدهد، كافى است.

مسأله 2037. كسى كه نماز عيد مى خواند، بنابر احتياط واجب، بايد فطره را پيش از نماز عيد بدهد و يا جدا نمايد، ولى اگر نماز عيد نمى خواند، مى تواند دادن فطره را تا ظهر تأخير بيندازد.

مسأله 2038. اگر به نيت فطره مقدارى از مال خود را كنار بگذارد و تا ظهر روز عيد به مستحق ندهد، احتياط واجب آن است كه هر وقت آن را مى دهد نيت فطره نمايد.

مسأله 2039. اگر موقعى كه دادن زكات فطره واجب است فطره را ندهد و كنار هم نگذارد، بعداً بايد بدون اين كه نيت ادا و قضا كند فطره را بدهد.

مسأله 2040. اگر فطره را كنار بگذارد، نمى تواند آن را براى خودش بردارد و مال ديگرى را براى فطره بگذارد.

مسأله 2041. اگر انسان مالى داشته باشد كه قيمتش از فطره بيشتر است، چنان چه فطره را ندهد و نيت كند كه مقدارى از آن مال براى فطره باشد اشكال دارد.

مسأله 2042. اگر مالى را كه براى فطره كنار گذاشته از بين برود، چنان چه دسترسى به فقير داشته و دادن فطره را تأخير انداخته، بايد عوض آن را بدهد، و اگر دسترسى به فقير نداشته ضامن نيست.

مسأله 2043. اگر در محل خودش مستحق پيدا شود، احتياط واجب آن است كه فطره را به جاى ديگر نبرد و اگر به جاى ديگر ببرد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

ص:338

* احكام حج *

مسأله 2044. حج، زيارت كردن خانه خدا و انجام اعمالى است كه دستور داده اند در آنجا به جا آورده شود و در تمام عمر بر كسى كه اين شرايط را دارا باشد، يك مرتبه واجب مى شود:

1 - كمال، به اين كه بالغ و عاقل باشد.

2 - آن كه آزاد باشد.

3 - به واسطه رفتن به حج مجبور نشود كه كار حرامى را كه ترك آن از حج مهم تر است انجام دهد، يا عمل واجبى را كه از حج مهم تر است ترك نمايد،

4 - آن كه مستطيع باشد و مستطيع بودن به چند چيز است:

اول - آن كه توشه راه و مركب سوارى يا مالى كه بتواند با آن مال، آن ها را تهيه كند داشته باشد.

دوم - آن كه سلامت مزاج و توانايى آن را داشته باشد كه بتواند مكه رود و حج را به جا آورد.

سوم - آن كه در راه مانعى از رفتن نباشد و اگر راه بسته باشد، يا انسان بترسد كه در راه جان يا عرض او از بين برود، يا مال او را ببرند، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از راه ديگرى بتواند برود، اگر چه دورتر باشد، بايد از آن راه برود.

چهارم - آن كه به قدر به جا آوردن اعمال حج وقت داشته باشد.

پنجم - آن كه مخارج كسانى را كه خرجى آنان بر او واجب است، مثل زن و بچه و مخارج كسانى را كه مردم خرجى دادن به آن ها را لازم مى دانند داشته باشد.

ششم - آن كه بعد از برگشتن كسب، يا زراعت، يا عايدى ملك، يا راه ديگرى براى معاش خود داشته باشد كه مجبور نشود به زحمت زندگى كند.

مسأله 2045. كسى كه بدون خانه ملكى رفع احتياجش نمى شود، وقتى حج بر او

ص:339

واجب است كه پول خانه را هم داشته باشد.

مسأله 2046. زنى كه مى تواند مكه برود، اگر بعد از برگشتن از خودش مال نداشته باشد و شوهرش هم مثلاً فقير باشد و خرجى او را ندهد، و ناچار شود كه به سختى زندگى كند، حج بر او واجب نيست.

مسأله 2047. اگر كسى توشه راه و مركب سوارى نداشته باشد و ديگرى به او بگويد: حج برو، من خرج تو و عيالات تو را در موقعى كه در سفر حج هستى مى دهم؛ در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه خرج او و عيالاتش را مى دهد حج بر او واجب مى شود اگر چه قرض داشته باشد، و در موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد.

مسأله 2048. اگر خرجى رفتن و برگشتن و خرجى عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد، به او ببخشند و با او شرط كنند كه حج كند بايد قبول نمايد، و حج بر او واجب مى شود اگر چه قرض داشته باشد و در موقع برگشتن هم مالى كه بتواند با آن زندگى كند نداشته باشد.

مسأله 2049. اگر مخارج رفتن و برگشتن و مخارج عيالات كسى را در مدتى كه مكه مى رود و برمى گردد به او بدهند و بگويند: حج برو؛ ولى ملك او نكنند، در صورتى كه اطمينان داشته باشد كه از او پس نمى گيرند، حج بر او واجب مى شود.

مسأله 2050. اگر مقدارى مال كه براى حج كافى است به كسى بدهند و با او شرط كنند كه در راه مكه خدمت كسى كه مال را داده بنمايد، قبول كردن آن مال بر او واجب نمى شود.

مسأله 2051. اگر مقدارى مال به كسى بدهند و حج بر او واجب شود، چنان چه حج نمايد، هر چند بعداً مالى از خود پيدا كند، و مستطيع شود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2052. اگر براى تجارت مثلاً تا جده برود و مالى به دست آورد كه اگر بخواهد از آنجا به مكه رود مستطيع باشد، بايد حج كند، و در صورتى كه حج نمايد، اگر چه بعداً مالى پيدا كند كه بتواند از وطن خود به مكه رود، ديگر حج بر او واجب نيست.

مسأله 2053. اگر انسان اجير شود كه از طرف كسى ديگر حج كند، چنان چه خودش

ص:340

نتواند برود و بخواهد ديگرى را از طرف خودش بفرستد، بايد از كسى كه او را اجير كرده اجازه بگيرد.

مسأله 2054. اگر كسى مستطيع شود و مكه نرود و فقير شود، بايد اگر چه به زحمت باشد بعداً حج كند و اگر به هيچ قسم نتواند حج برود، چنان چه كسى او را براى حج اجير كند، بايد به مكه رود و حج كسى را كه براى او اجير شده به جا آورد، و تا سال بعد در مكه بماند و براى خود حج نمايد، ولى اگر ممكن باشد كه اجير شود و اجرت را نقد بگيرد و كسى كه او را اجير كرده راضى شود كه حج او در سال بعد به جا آورده شود، بايد سال اول براى خود و سال بعد براى كسى كه اجير شده حج نمايد.

مسأله 2055. اگر در سال اولى كه مستطيع شده به مكه رود و در وقت معينى كه دستور داده اند به عرفات و مشعر الحرام نرسد، چنان چه در سال هاى بعد مستطيع نباشد، حج بر او واجب نيست، ولى اگر از سال هاى پيش مستطيع بوده و نرفته، اگر چه به زحمت باشد بايد حج كند.

مسأله 2056. اگر در سال اولى كه مستطيع شده حج نكند و بعد به واسطه پيرى يا مرض يا ناتوانى نتواند حج نمايد و نااميد باشد از اين كه بعداً خودش حج كند بايد ديگرى را از طرف خود بفرستد، بلكه اگر در سال اولى كه به قدر رفتن حج مال پيدا كرده به واسطه پيرى يا مرض يا ناتوانى نتواند حج كند، احتياط واجب آن است كه كسى را از طرف خود بفرستد كه حج نمايد، و بهتر بلكه احوط اين است كه در اين صورت ها كسى را به نيابت بفرستد كه اولين مرتبه حج او باشد.

مسأله 2057. كسى كه از طرف ديگرى براى حج اجير شده، بايد طواف نساء را از طرف او به جا آورد، و اگر به جا نياورد، زن بر آن اجير حرام مى شود.

مسأله 2058. اگر طواف نساء را درست به جا نياورد يا فراموش كند، چنان چه بعد از چند روز يادش بيايد و از بين راه برگردد و به جا آورد صحيح است.

ص:341

ص:342

* احكام خريد و فروش *

* چيزهايى كه در خريد و فروش مستحب است

مسأله 2059. پنج چيز در خريد و فروش مستحب است:

اول - ياد گرفتن احكام آن، بلكه اگر بداند در ميان معاملاتى كه مى كند هم معامله حرام و باطل و هم حلال و صحيح است و نتواند تشخيص دهد واجب است ياد گرفتن احكام آن ها يا ترك آن معاملات.

حضرت صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه مى خواهد خريد و فروش كند، بايد احكام آن را ياد بگيرد و اگر پيش از ياد گرفتن احكام آن، خريد و فروش كند، به واسطه معامله هاى باطل و شبهه ناك به هلاكت مى افتد.

دوم - آن كه در قيمت جنس بين مشترى ها فرق نگذارد مگر به لحاظ علم و تقوى.

سوم - آن كه در قيمت جنس سخت گيرى نكند.

چهارم - آن كه چيزى را كه مى فروشد زيادتر بدهد و آنچه را كه مى خرد كمتر بگيرد.

پنجم - آن كه كسى كه با او معامله كرده، اگر پشيمان شود و از او تقاضا كند كه معامله را به هم بزند، براى به هم زدن معامله حاضر شود.

مسأله 2060. اگر به واسطه ندانستن مسأله نداند معامله اى كه كرده صحيح است يا باطل، نمى تواند در مالى كه گرفته تصرف نمايد.

مسأله 2061. كسى كه مال ندارد و مخارجى بر او واجب است، مثل خرج زن و بچه، بايد كسب كند و براى كارهاى مستحب مانند وسعت دادن به عيالات و دستگيرى از فقرا، كسب كردن مستحب است.

ص:343

* معاملات مكروه

مسأله 2062. عمده معاملات مكروه از اين قرار است:

اول - ملك فروشى.

دوم - قصابى.

سوم - كفن فروشى.

چهارم - معامله با مردمان پست.

پنجم - معامله بين طلوع صبح و اول آفتاب.

ششم - آن كه كار خود را خريد و فروش گندم و جو و مانند اين ها قرار دهد.

هفتم - آن كه براى خريدن جنسى كه ديگرى مى خواهد بخرد، داخل معامله او شود.

* معاملات حرام

مسأله 2063. معاملات حرام و باطل بر شش قسم است:

اول - خريد و فروش عين نجس، مثل مشروبات مسكر و خوك و مردار و بول و غايط، ولى در غير مشروبات مسكر و خوك و مردار، اگر قابل استفاده حلال از آن ها باشد، خريد و فروش آن جايز است، اگر چه احتياط در ترك آن است.

دوم - خريد و فروش مال غصبى، كه اگر مالكش امضا نكند باطل است، و تصرف در آن حرام مى باشد.

سوم - خريد و فروش چيزى كه مال نيست، مثل حيوانات درنده.

چهارم - معامله چيزى كه منافع معمولى آن فقط كار حرام باشد، مانند آلات قمار مثل نرد و شطرنج يا آلات لهو.

پنجم - معامله اى كه در آن ربا باشد.

ششم - فروش جنسى كه با چيز ديگر مخلوط است، در صورتى كه آن چيز معلوم نباشد فروشنده هم به خريدار نگويد، مثل فروختن روغنى كه آن را با پيه مخلوط كرده است و اين عمل را غش مى گويند، و مشترى هر وقت فهميد مى تواند معامله را فسخ كند، و در بعض صور آن اصل معامله باطل است، مثل اين كه چيزى را بر خلاف جنسش ارائه دهد، مثلاً مس را به طلا روكش كند و به اسم طلا بفروشد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از ما نيست كسى كه در معامله با مسلمانان غش

ص:344

كند يا به آنان ضرر بزند يا تقلب و حيله نمايد و هر كس با برادر مسلمان خود غش كند، خداوند بركت روزى او را مى برد و راه معاش او را مى بندد و او را به خودش واگذار مى كند.

مسأله 2064. فروختن چيز پاكى كه نجس شده و آب كشيدن آن ممكن است اشكال ندارد، ولى اگر مشترى آن چيز را براى كارى بخواهد كه شرط آن پاك بودن است مثلاً از قسم خوراكى باشد كه مى خواهد آن را بخورد بايد فروشنده، نجس بودن آن را بگويد، ولى اگر از قسم خوراكى نباشد و مثل لباس باشد، اگر چه مشترى در آن نماز بخواند چون در نماز طهارت ظاهر بدن و لباس كافى است، لازم نيست نجس بودن آن را بگويد.

مسأله 2065. اگر چيز پاكى، مانند روغن و نفت كه آب كشيدن آن ممكن نيست نجس شود، چنان چه از آن براى كارهايى كه شرطش پاك بودن است هم استفاده مى شود بايد به خريدار بگويد و اگر غير از خوردن مورد استفاده ديگر نيست، فروش آن حرام است، و اگر براى كارى بخواهند كه شرط آن پاك بودن نيست، مثلاً بخواهند نفت نجس را بسوزانند، فروش آن اشكال ندارد.

مسأله 2066. خريد و فروش دواهايى كه متنجس است و از اعيان نجسه مثل شراب و مردار نيست براى فايده اى كه حرام نباشد جايز است، و اگر از مثل مردار و شراب باشد،

در صورتى كه در دوا مستهلك نباشد، خريد و فروش آن حرام است، ولى اگر پول را در مقابل ظرف آن يا در مقابل زحمت دوا فروش بدهند اشكال ندارد.

مسأله 2067. خريد و فروش روغن و دواهاى روان و عطرهايى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند، اگر نجس بودن آن ها معلوم نباشد اشكال ندارد، ولى روغنى را كه از حيوان بعد از جان دادن آن مى گيرند، چنان چه در شهر كفار از دست كافر بگيرند و از حيوانى باشد كه اگر رگ آن را ببرند خون از آن جستن مى كند، نجس است و معامله آن باطل مى باشد.

مسأله 2068. اگر روباه را به غير دستورى كه در شرع معين شده كشته باشند، يا خودش مرده باشد، خريد و فروش پوست آن حرام، و معامله آن باطل است.

مسأله 2069. خريد و فروش گوشت و پيه و چرمى كه از ممالك غير اسلامى مى آورند باطل است، و اگر از دست كافر در بازار اسلامى گرفته شود، بنابر احتياط لازم

ص:345

معامله آن باطل است، ولى اگر انسان بداند كه آن ها از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده، خريد و فروش آن ها اشكال ندارد.

مسأله 2070. خريد و فروش گوشت و پيه و چرمى كه از دست مسلمان در بازار اسلام گرفته شود اشكال ندارد، ولى اگر انسان بداند كه آن مسلمان آن را از دست كافر گرفته و تحقيق نكرده كه از حيوانى است كه به دستور شرع كشته شده يا نه، معامله آن باطل است، و اگر از دست مسلمان در بازار كفار گرفته شود، بنابر احتياط لازم معامله آن باطل است، مگر آن كه مسلمان با آن معامله پاك بودن كند و احتمال داده شود كه پاك بودن آن را به دست آورده است.

مسأله 2071. خريد و فروش مسكرات حرام، و معامله آن ها باطل است.

مسأله 2072. فروختن مال غصبى اگر مالك آن، معامله را رد كرد باطل است، و فروشنده بايد پولى را كه از خريدار گرفته به او برگرداند.

مسأله 2073. اگر خريدار قصدش اين باشد كه پول جنس را ندهد به نحوى كه قصد معامله نداشته باشد معامله اشكال دارد، و اگر جداً قصد معامله داشته باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2074. اگر خريدار معامله را به ذمه انجام دهد و بخواهد پول جنس را بعداً از حرام بدهد، معامله صحيح است، ولى بايد مقدارى را كه بدهكار است از مال حلال بدهد، و اگر از حرام بدهد دينش ادا نمى شود.

مسأله 2075. خريد و فروش و ساختن آلات قمار و آلات لهو و لعب، مثل تار و ساز و سنتور و غير اين ها، حتى سازهاى كوچك حرام است، بلكه شكستن آن ها و تغيير هيئت آن ها واجب است.

مسأله 2076. اگر چيزى را كه مى شود استفاده حلال از آن ببرند به قصد اين بفروشد كه آن را در حرام مصرف كنند، مثلاً انگور را به اين قصد بفروشد كه از آن شراب درست كنند، معامله آن حرام و باطل است.

مسأله 2077. ساختن مجسمه حرام است، و احتياط واجب، ترك خريد و فروش آن است.

ص:346

مسأله 2078. خريدن چيزى كه از قمار يا دزدى يا از معامله باطل تهيه شده، باطل و تصرف در آن معصيت و حرام است، و اگر كسى آن را بخرد، بايد به صاحب اصلى اش برگرداند.

مسأله 2079. اگر روغنى را كه با پيه مخلوط است بفروشد، چنان چه آن را معين كند مثلاً بگويد: اين يك من روغن را مى فروشم، معامله به مقدار پيهى كه در آن است باطل مى شود، و پولى كه فروشنده براى پيه آن گرفته مال مشترى، و پيه مال فروشنده است، و مشترى مى تواند معامله روغن خالصى را هم كه در آن است به هم بزند، ولى اگر آن را معين نكند بلكه يك من روغن بفروشد، بعد روغنى كه پيه دارد بدهد، مشترى مى تواند آن روغن را پس بدهد، و روغن خالص مطالبه نمايد.

مسأله 2080. اگر مقدارى از جنسى را كه با وزن يا پيمانه مى فروشند، به زيادتر از همان جنس بفروشد، مثلاً يك من گندم را به يك من و نيم گندم بفروشد، ربا و حرام است، بلكه اگر يك نوع از آن جنس، سالم و ديگرى معيوب، يا جنس يكى خوب و جنس ديگرى بد باشد، يا با يكديگر تفاوت قيمت داشته باشند، چنان چه بيشتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، باز هم ربا و حرام است. پس اگر مس درست را بدهد و بيشتر از آن مس شكسته بگيرد، يا برنج صدرى را بدهد و بيشتر از آن برنج گرده بگيرد يا طلاى ساخته را بدهد و بيشتر از آن طلاى نساخته بگيرد، ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2081. اگر چيزى را كه اضافه مى گيرد غير از جنسى باشد كه مى فروشد، مثلاً يك من گندم به يك من گندم و يك قران پول بفروشد، باز هم ربا و حرام است، بلكه اگر چيزى زيادتر نگيرد ولى شرط كند كه خريدار عملى براى او انجام دهد، باز هم ربا و حرام مى باشد.

مسأله 2082. اگر كسى كه مقدار كمتر را مى دهد چيزى علاوه كند، مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم بفروشد، اشكال ندارد، و هم چنين است اگر از هر دو طرف چيزى زياد كنند مثلاً يك من گندم و يك دستمال را به يك من و نيم گندم و يك دستمال بفروشد.

مسأله 2083. اگر چيزى را كه در مثل پارچه با متر و ذرع مى فروشند، يا چيزى را

ص:347

كه مثل گردو و تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بفروشد و زيادتر بگيرد مثلاً ده تا تخم مرغ بدهد و يازده تا بگيرد اشكال ندارد.

مسأله 2084. جنسى را كه بعضى از شهرها با وزن، يا پيمانه مى فروشند و در بعضى از شهرها با شماره معامله مى كنند، در شهرى كه با وزن، يا پيمانه مى فروشند جايز نيست به زيادتر از آن بفروشد، و در شهرى كه با شماره مى فروشند جايز است به زيادتر از آن بفروشند.

مسأله 2085. اگر چيزى را كه مى فروشد و عوضى را كه مى گيرد از يك جنس نباشد، زيادى گرفتن اشكال ندارد. پس اگر يك من برنج بفروشد و دو من گندم بگيرد معامله صحيح است.

مسأله 2086. اگر جنسى را كه مى فروشد، و عوضى را كه مى گيرد، از يك چيز عمل آمده باشد، بايد در معامله زيادى نگيرد. پس اگر يك من روغن بفروشد و در عوض آن يك من و نيم پنير بگيرد، ربا و حرام است، و احتياط واجب آن است كه اگر ميوه رسيده را با ميوه نارس معامله كند، زيادى نگيرد.

مسأله 2087. جو و گندم در ربا يك جنس حساب مى شود. پس اگر يك من گندم بدهد و يك من و پنج سير جو بگيرد، ربا و حرام است و نيز اگر مثلاً ده من جو بخرد كه سر خرمن ده من گندم بدهد، چون جو را نقد گرفته و بعد از مدتى گندم را مى دهد، مثل آن است كه زيادى گرفته و حرام مى باشد.

مسأله 2088. اگر مسلمان از كافرى كه در پناه اسلام نيست، ربا بگيرد اشكال ندارد، و نيز پدر و فرزند و زن و شوهر مى توانند از يكديگر ربا بگيرند.

شرايط فروشنده و خريدار

مسأله 2089. براى فروشنده و خريدار شش چيز شرط است:

اول - آن كه بالغ باشند.

دوم - آن كه عاقل باشند.

سوم - آن كه سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بى خود و بيهوده مصرف نكنند.

چهارم - آن كه قصد خريد و فروش داشته باشند. پس اگر مثلاً به شوخى بگويد كه مال

ص:348

خود را فروختم، معامله باطل است.

پنجم - آن كه كسى آن ها را مجبور نكرده باشد.

ششم - جنس و عوضى را كه مى دهند مالك باشند، يا ولايت بر او يا وكالت از طرف او داشته باشند، و احكام اين ها در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 2090. معامله با بچه نابالغ باطل است، اگر چه پدر يا جد آن بچه به او اجازه داده باشند كه معامله كند، اما اگر طفل، اگر چه مميز هم نباشد، وسيله باشد كه پول را به فروشنده بدهد و جنس را به خريدار برساند، يا جنس را به خريدار بدهد و پول را به فروشنده برساند، چون واقعاً دو نفر بالغ با يكديگر معامله كرده اند معامله صحيح است، ولى بايد فروشنده و خريدار يقين داشته باشند كه طفل جنس و پول را به صاحب آن مى رساند يا آن كه صاحب پول يا جنس اذن داده باشند كه آن را به بچه بدهد تا به او برساند.

مسأله 2091. اگر از بچه نابالغ چيزى بخرد، يا چيزى به او بفروشد، بايد جنس يا پولى را كه از او گرفته به صاحب آن بدهد، يا از صاحبش رضايت بخواهد و اگر صاحب آن را نمى شناسد و براى شناختن او هم وسيله اى ندارد، بايد چيزى را كه از بچه گرفته، از طرف صاحب آن مظالم بدهد، و احتياط آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد و اگر پول يا جنس مال خود بچه باشد بايد به ولى او برساند يا از ولى او اذن بگيرد و اگر او را پيدا نكرد، به حاكم شرع بدهد.

مسأله 2092. اگر كسى با بچه نابالغ معامله كند و جنس، يا پولى كه به بچه داده از بين برود، نمى تواند از بچه يا ولى او مطالبه نمايد.

مسأله 2093. اگر خريدار يا فروشنده را به معامله مجبور كنند، چنان چه بعد از معامله راضى شود و بگويد كه راضى هستم، معامله صحيح است، ولى احتياط مستحب آن است كه دوباره صيغه معامله را بخوانند.

مسأله 2094. اگر انسان مال كسى را بدون اجازه او بفروشد، چنان چه صاحب مال به فروش آن راضى نشود و اجازه نكند، معامله باطل است.

مسأله 2095. پدر و جد پدرى طفل اگر براى طفل مفسده اى نداشته باشد، و نيز وصى پدر و وصى جد پدرى اگر براى طفل مصلحت باشد، مى توانند مال طفل را

ص:349

بفروشند، مجتهد عادل هم با نبودن ولى و با رعايت مصلحت مى تواند مال ديوانه يا طفل يتيم يا مال كسى را كه غايب است بفروشد.

مسأله 2096. اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد و بعد از فروش، صاحب مال معامله را اجازه دهد، معامله صحيح است، و چيزى را كه غصب كننده به مشترى داده و منفعت هاى آن از موقع معامله، ملك مشترى است، و چيزى را كه مشترى داده و منفعت هاى آن از موقع معامله، ملك كسى است كه مال او را غصب كرده اند.

مسأله 2097. اگر كسى مالى را غصب كند و بفروشد، به قصد اين كه پول آن مال خودش باشد، چنان چه صاحب مال، معامله را اجازه نكند، معامله باطل است، و اگر اجاره نمايد، معامله صحيح است و پول، مال مالك مى شود.

* شرايط جنس وعوض آن

مسأله 2098. جنسى كه مى فروشند و چيزى كه عوض آن مى گيرند پنج شرط دارد:

اول - آن كه مقدار آن با وزن يا پيمانه يا شماره و مانند اين ها معلوم باشد.

دوم - آن كه بتوانند آن را تحويل دهند. بنابراين فروختن اسبى كه فرار كرده صحيح نيست، ولى اگر اسبى را كه فرار كرده با چيزى كه مى تواند تحويل دهد، مثلاً با يك فرش بفروشد، اگر چه آن اسب پيدا نشود، معامله صحيح است.

سوم - آن كه خصوصياتى را كه در جنس و عوض هست و به واسطه آن ها ميل مردم به معامله فرق مى كند، معين نمايند.

چهارم - آن كه كسى در جنس، يا در عوض آن حقى نداشته باشد. پس مالى را كه انسان پيش كسى گرو گذاشته، بدون اجازه او نمى تواند بفروشد.

پنجم - آن كه خود جنس را بفروشد نه منفعت آن را. پس اگر مثلاً منفعت يك سال خانه را بفروشد، صحيح نيست، ولى چنان چه خريدار به جاى پول، منفعت ملك خود را بدهد، مثلاً فرشى را از كسى بخرد و عوض آن، منفعت يك ساله خانه خود را به او واگذار كند اشكال ندارد، و احكام اين ها در مسائل آينده گفته خواهد شد.

مسأله 2099. جنسى را كه در شهرى با وزن يا پيمانه معامله مى كنند، در آن شهر انسان بايد با وزن يا پيمانه بخرد، ولى مى تواند همان جنس را در شهرى كه با ديدن

ص:350

معامله مى كنند، با ديدن خريدارى نمايد.

مسأله 2100. چيزى را كه با وزن خريد و فروش مى كنند با پيمانه هم مى شود معامله كرد، به اين طور كه اگر مثلاً مى خواهد ده من گندم بفروشد، با پيمانه اى كه يك من گندم مى گيرد ده پيمانه بدهد.

مسأله 2101. اگر يكى از شرطهايى كه گفته شد غير از شرط چهارم در معامله نباشد، معامله باطل است، ولى اگر خريدار و فروشنده راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، تصرف آن ها اشكال ندارد، و در شرط چهارم اگر گرو گيرنده معامله را امضا كند يا ملك از گرو بيرون بيايد، معامله صحيح است.

مسأله 2102. معامله چيزى كه وقف شده باطل است، ولى اگر به طورى خراب شود كه نتوانند استفاده اى را كه مال براى آن وقف شده از آن ببرند، مثلاً حصير مسجد به طورى پاره شود كه نتوانند روى آن نماز بخوانند، فروش آن اشكال ندارد، و در صورتى كه ممكن باشد، بايد پول آن را در همان مسجد به مصرفى برسانند كه به مقصود واقف آن نزديك تر باشد.

مسأله 2103. هر گاه بين كسانى كه مال را براى آنان وقف كرده اند به طورى اختلاف پيدا شود كه اگر مال وقف را نفروشند، گمان آن برود كه مال يا جانى تلف شود، مى توانند آن مال را بفروشند و به مصرفى كه به مقصود واقف نزديك تر است برسانند.

مسأله 2104. خريد و فروش ملكى كه آن را به ديگرى اجاره داده اند اشكال ندارد،

ولى استفاده آن ملك در مدت اجاره، مال مستأجر است، و اگر خريدار نداند كه آن ملك را اجاره داده اند يا به گمان اين كه مدت اجاره كم است ملك را خريده باشد، پس از اطلاع مى تواند معامله خودش را به هم بزند.

* صيغه خريد و فروش

مسأله 2105. در خريد و فروش لازم نيست صيغه عربى بخوانند، بلكه اگر فروشنده به فارسى بگويد: اين مال را در عوض اين پول فروختم؛ و مشترى بگويد: قبول كردم؛ معامله صحيح است، ولى خريدار و فروشنده بايد قصد انشاء داشته باشند، يعنى به گفتن اين دو جمله مقصودشان خريد و فروش باشد.

ص:351

مسأله 2106. اگر در موقع معامله صيغه نخوانند، ولى فروشنده در مقابل مالى كه از خريدار مى گيرد، مال خود را ملك او كند و او بگيرد، معامله صحيح است، و هر دو مالك مى شوند.

* خريد و فروش ميوه ها

مسأله 2107. فروش ميوه اى كه گل آن ريخته و دانه بسته، پيش از چيدن صحيح است، و نيز فروختن غوره بر درخت اشكال ندارد.

مسأله 2108. اگر بخواهند ميوه اى را كه بر درخت است، پيش از آن كه دانه ببندد و گلش بريزد بفروشند، بايد او را به تبع چيزى از حاصل زمين مانند سبزى ها بفروشند، و هم چنين است حكم بنابر احتياط لازم اگر ميوه بيش از يك سال را بفروشند. بلى، اگر با مشترى شرط كنند كه ميوه را پيش از دانه بستن بچيند، بدون ضميمه معامله صحيح است.

مسأله 2109. اگر خرمايى را كه زرد يا سرخ شده، بر درخت بفروشند اشكال ندارد، ولى نبايد عوض آن را خرما بگيرند، اما اگر كسى يك درخت خرما در خانه يا باغ كس ديگرى داشته باشد، در صورتى كه مقدار آن را تخمين بزنند و صاحب درخت آن را به صاحب خانه يا باغ بفروشد و عوض آن را از خرماى غير از آن درخت بگيرد، چنان چه خرمايى را كه مى گيرد كمتر يا زيادتر از مقدارى كه تخمين زده اند نباشد، اشكال ندارد.

مسأله 2110. فروختن خيار و بادنجان و سبزى ها و مانند اين ها كه سالى چند مرتبه چيده مى شود، در صورتى كه ظاهر و نمايان شده باشد و معين كنند كه مشترى در سال چند دفعه آن را بچيند اشكال ندارد.

مسأله 2111. اگر خوشه گندم و جو را بعد از آن كه دانه بسته، به چيز ديگرى غير گندم و جو بفروشد اشكال ندارد.

* نقد و نسيه

مسأله 2112. اگر جنسى را نقد بفروشند، خريدار و فروشنده بعد از معامله مى توانند جنس و پول را از يكديگر مطالبه نموده و تحويل بگيرند، و تحويل دادن خانه و زمين و

ص:352

مانند اين ها به اين است كه آن را در اختيار خريدار بگذارند كه بتواند در آن تصرف كند، و تحويل دادن فرش و لباس و مانند اين ها به اين است كه آن را طورى در اختيار خريدار بگذارند كه اگر بخواهد آن را به جاى ديگر ببرد فروشنده جلوگيرى نكند.

مسأله 2113. در معامله نسيه بايد مدت كاملاً معلوم باشد. پس اگر جنسى را بفروشد كه سر خرمن پول آن را بگيرد، چون مدت كاملاً معين نشده معامله باطل است.

مسأله 2114. اگر جنسى را نسيه بفروشد، پيش از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، نمى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار بميرد و از خودش مال داشته باشد، فروشنده مى تواند پيش از تمام شدن مدت، طلبى را كه دارد از ورثه او مطالبه نمايد.

مسأله 2115. اگر جنسى را نسيه بفروشد، بعد از تمام شدن مدتى كه قرار گذاشته اند، مى تواند عوض آن را از خريدار مطالبه نمايد، ولى اگر خريدار نتواند بپردازد، بايد او را مهلت دهد.

مسأله 2116. اگر به كسى كه قيمت جنس را نمى داند، مقدارى نسيه بدهد و قيمت آن را به او نگويد معامله باطل است، ولى اگر به كسى كه قيمت نقدى جنس را مى داند نسيه بدهد و گران تر حساب كند، مثلاً بگويد: جنسى را كه به تو نسيه مى دهم تومانى يك ريال از قيمتى كه نقد مى فروشم گران تر حساب مى كنم و او قبول كند، اشكال ندارد.

مسأله 2117. كسى كه جنسى را نسيه فروخته و براى گرفتن پول آن مدتى قرار داده، اگر مثلاً بعد از گذشتن نصف مدت، مقدارى از طلب خود را كم كند و بقيه را نقد بگيرد اشكال ندارد.

* معامله سلف

اشاره

مسأله 2118. معامله سلف آن است كه مشترى پول را بدهد كه بعد از مدتى جنس را تحويل بگيرد و اگر بگويد: اين پول را مى دهم كه مثلاً بعد از شش ماه فلان جنس را بگيرم؛ و فروشنده بگويد: قبول كردم، يا فروشنده پول را بگيرد و بگويد: فلان جنس را فروختم كه بعد از شش ماه تحويل بدهم، معامله صحيح است.

ص:353

مسأله 2119. اگر پول طلا و نقره يا طلا و نقره را سلف بفروشد به پول طلا و نقره يا به طلا و نقره، معامله باطل است ولى اگر جنسى را سلف بفروشد و عوض آن را جنس ديگر يا پول بگيرد، معامله صحيح است، و احتياط مستحب آن است در عوض جنسى كه مى فروشد پول بگيرد و جنس ديگر نگيرد.

شرايط معامله سلف

مسأله 2120. معامله سلف شش شرط دارد:

اول - خصوصياتى را كه قيمت جنس به واسطه آن ها فرق مى كند معين نمايند ولى دقت زياد هم لازم نيست، همين قدر كه مردم بگويند: خصوصيات آن معلوم شده كافى است. پس معامله سلف در نان و گوشت و پوست حيوان و مانند اين ها كه نمى شود خصوصياتشان را كاملاً معين كرد، باطل است.

دوم - پيش از آن كه خريدار و فروشنده از هم جدا شوند، خريدار تمام قيمت را به فروشنده بدهد، يا به مقدار پول آن از فروشنده طلبكار باشد و طلب خود را بابت قيمت جنس حساب كند و او قبول نمايد، و چنان چه مقدارى از قيمت آن را بدهد، اگر چه معامله به آن مقدار صحيح است، ولى فروشنده مى تواند معامله همان مقدار را به هم بزند.

سوم - مدت را كاملاً معين كنند، و اگر مثلاً بگويد تا اول خرمن جنس را تحويل مى دهم چون مدت كاملاً معلوم نشده، معامله باطل است.

چهارم - وقتى را براى تحويل جنس معين كنند كه در آن وقت، جنس به قدرى كمياب نباشد كه فروشنده نتواند آن را تحويل دهد.

پنجم - جاى تحويل جنس را معين نمايند، ولى اگر از حرف هاى آنان جاى آن معلوم باشد، لازم نيست اسم آنجا را ببرند.

ششم - وزن يا پيمانه آن را معين كنند و جنسى را هم كه معمولاً با ديدن معامله مى كنند اگر سلف بفروشند اشكال ندارد، ولى بايد مثل بعضى از اقسام گردو و تخم مرغ تفاوت افراد آن به قدرى كم باشد كه مردم به آن اهميت ندهند.

احكام معامله سلف

مسأله 2121. انسان نمى تواند جنسى را كه سلف خريده پيش از تمام شدن مدت

ص:354

بفروشد و بعد از تمام شدن مدت، اگر چه آن را تحويل نگرفته باشد، فروختن آن اشكال ندارد ولى فروختن غله، مانند گندم و جو پيش از تحويل گرفتن آن مكروه است.

مسأله 2122. در معامله سلف اگر فروشنده جنسى را كه قرارداد كرده در موعدش تحويل بدهد، مشترى بايد قبول كند، و نيز اگر بهتر از آنچه قرار گذاشته بدهد و طورى باشد كه از همان جنس حساب شود، مشترى بايد قبول نمايد.

مسأله 2123. اگر جنسى را كه فروشنده مى دهد پست تر از جنسى باشد كه قرارداد كرده، مشترى مى تواند قبول نكند.

مسأله 2124. اگر فروشنده به جاى جنسى كه قرارداد كرده، جنس ديگرى بدهد، در صورتى كه مشترى راضى شود اشكال ندارد.

مسأله 2125. اگر جنسى را كه سلف فروخته در موقعى كه بايد آن را تحويل دهد ناياب شود و نتواند آن را تهيه كند، مشترى مى تواند صبر كند تا تهيه نمايد، يا معامله را به هم بزند و چيزى را كه داده پس بگيرد.

مسأله 2126. اگر جنسى را بفروشد و قرار بگذارد كه بعد از مدتى تحويل دهد و پول آن را هم بعد از مدتى بگيرد، معامله باطل است.

* فروش طلا و نقره به طلا و نقره

مسأله 2127. اگر طلا را به طلا يا نقره را به نقره بفروشد، سكه دار باشد يا بى سكه، در صورتى كه وزن يكى از آن ها زيادتر از ديگرى باشد، معامله حرام و باطل است.

مسأله 2128. اگر طلا را به نقره يا نقره را به طلا بفروشد، معامله صحيح است، و لازم نيست وزن آن ها مساوى باشد.

مسأله 2129. اگر طلا يا نقره را به طلا يا نقره بفروشند، بايد فروشنده و خريدار پيش از آن كه از يكديگر جدا شوند، جنس و عوض آن را به يكديگر تحويل دهند، و اگر هيچ مقدار از چيزى را كه قرار گذاشته اند تحويل ندهند، معامله باطل است.

مسأله 2130. اگر فروشنده يا خريدار تمام چيزى را كه قرار گذاشته تحويل دهد و ديگرى مقدارى از آن را تحويل دهد و از يكديگر جدا شوند، اگر چه معامله به آن مقدار

ص:355

صحيح است ولى كسى كه تمام مال به دست او نرسيده مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2131. اگر خاك نقره معدن را به نقره خالص، و خاك طلاى معدن را به طلاى خالص بفروشند، معامله باطل است ولى فروختن خاك نقره به طلا و خاك طلا به نقره اشكال ندارد.

* مواردى كه مى توان معامله را به هم زد

مسأله 2132. حق به هم زدن معامله را خيار مى گويند و خريدار و فروشنده در دوازده صورت مى توانند معامله را به هم بزنند:

اول - آن كه از مجلس معامله متفرق نشده باشند و اين خيار را خيار مجلس مى گويند.

دوم - آن كه فروشنده يا خريدار مغبون شده باشد «خيار غبن».

سوم - در معامله قرار داد كنند كه تا مدت معينى هر دو يا يكى از آنان بتوانند معامله را به هم بزنند «خيار شرط».

چهارم - فروشنده يا خريدار، مال خود را بهتر از آنچه هست نشان دهد، و طورى كند كه قيمت مال در نظر مردم زياد شود «خيار تدليس».

پنجم - فروشنده يا خريدار شرط كند كه كارى انجام دهد، يا شرط كند مالى را كه مى دهد طور مخصوصى باشد، و به آن شرط عمل نكند كه در اين صورت، ديگرى مى تواند معامله را به هم بزند «خيار تخلف شرط».

ششم - در جنس يا عوض آن عيبى باشد «خيار عيب».

هفتم - معلوم شود جنسى كه فروخته شده ميان فروشنده و ديگرى به طور مشاع مشترك بوده؛ خواه فروشنده مال غير را هم فروخته باشد يا فقط مال خودش را فروخته باشد و نگفته باشد با ديگرى مشاع است، كه در اين صورت خريدار اگر به معامله راضى نشد مى تواند معامله را به هم بزند «خيار شركت».

هشتم - اگر فروشنده مال خود را كه جدا است با مال شخص ديگرى بفروشد و آن شخص رد كند، خريدار مى تواند پول آن را از فروشنده پس بگيرد، يا اصل معامله را فسخ نمايد «خيار تبعض صفقه».

نهم - فروشنده خصوصيات جنس معينى را كه مشترى نديده به او بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است يعنى ناقص تر است، كه در اين صورت مشترى مى تواند

ص:356

معامله را به هم بزند، و نيز اگر مشترى خصوصيات عوض معينى را كه مى دهد بگويد، بعد معلوم شود طورى كه گفته نبوده است، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، و هم چنين است اگر با رؤيت سابقه معامله شود و بعد معلوم گردد كه جنس يا عوض آن تغيير به نقص نموده كه در صورت اول خريدار، و در صورت دوم فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند «خيار رؤيت».

دهم - مشترى پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و فروشنده هم جنس را تحويل ندهد كه اگر مشترى شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى اگر جنسى را كه خريده مثل بعضى از ميوه ها باشد كه اگر يك روز بماند ضايع مى شود، چنان چه تا شب پول آن را ندهد و شرط نكرده باشد كه دادن پول را تأخير بيندازد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند «خيار تأخير».

يازدهم - حيوانى را خريده باشد كه تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند، و اگر در عوض حيوانى كه خريده، حيوان ديگرى داده باشد، فروشنده هم تا سه روز مى تواند معامله را به هم بزند «خيار حيوان».

دوازدهم - فروشنده نتواند جنسى را كه فروخته تحويل دهد، مثلاً اسبى را كه فروخته فرار نمايد كه در اين صورت مشترى مى تواند معامله را به هم بزند «خيار تعذر تسليم». و احكام اين ها در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 2133. اگر خريدار قيمت جنس را نداند يا در موقع معامله غفلت كند و جنس را گران تر از قيمت معمولى آن بخرد، چنان چه به قدرى گران خريده كه مردم به آن اهميت مى دهند، مى تواند معامله را به هم بزند، و نيز اگر فروشنده قيمت جنس را نداند، يا موقع معامله غفلت كند و جنس را ارزان تر از قيمت آن بفروشد در صورتى كه مردم به مقدارى كه ارزان فروخته اهميت بدهند، مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2134. در معامله بيع شرط كه مثلاً خانه هزار تومانى را به دويست تومان مى فروشند و قرار مى گذارند كه اگر فروشنده سر مدت پول را بدهد بتواند معامله را به هم بزند، در صورتى كه خريدار و فروشنده قصد خريد و فروش داشته باشند، معامله صحيح است.

مسأله 2135. در معامله بيع شرط اگر چه فروشنده اطمينان داشته باشد كه هرگاه

ص:357

سر مدت پول را ندهد، خريدار ملك را به او مى دهد معامله صحيح است، ولى اگر سر مدت پول را ندهد، حق ندارد ملك را از خريدار مطالبه كند.

مسأله 2136. اگر چاى اعلا را با چاى پست مخلوط كند و به اسم چاى اعلا بفروشد و مشترى نفهمد، بعد كه دانست مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2137. اگر معامله به مال مشخصى واقع شده باشد و خريدار بفهمد مالى را كه گرفته عيبى دارد، مثلاً حيوانى را بخرد و بفهمد كه يك چشم آن كور است، چنان چه آن عيب پيش از معامله در مال بوده و او نمى دانسته، مى تواند معامله را به هم بزند و آن مال را به فروشنده برگرداند، و احتياط واجب اين است كه با امكان برگرداندن آن به فروشنده و به هم زدن معامله به آن اكتفا كند، و اگر برگرداندن آن به فروشنده به واسطه تغييرى كه در آن حاصل شده يا تصرفى كه مانع از رد باشد در آن كرده باشد، در اين صورت فرق قيمت سالم و معيوب آن را معين كند، و به نسبت تفاوت قيمت سالم و معيوب از پولى كه به فروشنده داده پس بگيرد، مثلاً مالى را به چهار تومان خريده، اگر بفهمد معيوب است در صورتى كه قيمت سالم آن هشت تومان و قيمت معيوب آن شش تومان باشد، چون فرق قيمت سالم و معيوب يك چهارم مى باشد، مى تواند يك چهارم پولى را كه داده، يعنى يك تومان از فروشنده بگيرد.

مسأله 2138. اگر فروشنده بفهمد در عوضى كه گرفته عيبى هست و معامله هم به شخص آن عوض واقع شده باشد نه به كلى آن، چنان چه آن عيب پيش از معامله در عوض بوده و او نمى دانسته، مى تواند به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد يا معامله را به هم بزند و يا تفاوت قيمت سالم و معيوب را بگيرد.

مسأله 2139. اگر بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن مال، عيبى در آن پيدا شود، و يا در عوض مال، بعد از معامله و پيش از تحويل گرفتن، عيبى پيدا شود، فروشنده با خريدار مى توانند به دستورى كه در مسأله 2137 گفته شد عمل نمايند.

مسأله 2140. اگر بعد از معامله، عيب مال را بفهمد و فوراً معامله را به هم نزند، ديگر حق به هم زدن معامله را ندارد مگر آن كه جاهل به مسأله باشد كه وقتى فهميد مى تواند معامله را به هم بزند، و اگر بعد از حصول مانع از ردّ مال به فروشنده ملتفت عيب شود، اگر فوراً تفاوت قيمت صحيح و معيوب را مطالبه نكرد، حق مطالبه او ساقط مى شود.

ص:358

مسأله 2141. هر گاه بعد از خريدن جنس، عيب آن را بفهمد، اگر چه فروشنده حاضر نباشد مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2142. در چهار صورت خريدار به واسطه عيبى كه در مال است، نمى تواند معامله را به هم بزند يا تفاوت قيمت بگيرد:

اول - آن كه موقع خريدن عيب مال را بداند.

دوم - به عيب مال راضى شود.

سوم - در وقت معامله بگويد: اگر مال عيبى داشته باشد پس نمى دهم، و تفاوت قيمت هم نمى گيرم.

چهارم - فروشنده در وقت معامله بگويد: اين مال را با هر عيبى كه دارد مى فروشم، ولى اگر عيبى را معين كند و بگويد: مال را با اين عيب مى فروشم؛ و معلوم شود عيب ديگرى هم دارد، خريدار مى تواند براى عيبى كه فروشنده معين نكرده مال را پس دهد، و اگر پس دادن آن ممكن نيست، تفاوت قيمت بگيرد.

مسأله 2143. اگر خريدار در مال تصرف كند به طورى كه مال به حال اول نباشد و تغيير كند مثل آن كه جامه را ببرد يا گندم را آرد كند، بعد بفهمد مال، عيبى دارد، نمى تواند معامله را به هم بزند؛ ولى مى تواند تفاوت قيمت بگيرد، و هم چنين اگر بعد از تحويل گرفتن مال، عيب ديگرى در آن پيدا شود؛ ولى اگر حيوان معيوبى را بخرد و پيش از گذشتن سه روز عيب ديگرى پيدا كند اگر چه آن را تحويل گرفته باشد، باز هم مى تواند آن را پس دهد، و نيز اگر فقط خريدار تا مدتى حق به هم زدن معامله را داشته باشد و در آن مدت، مال عيب ديگرى پيدا كند، اگرچه آن را تحويل گرفته باشد، مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2144. اگر انسان مالى داشته باشد كه خودش آن را نديده و ديگرى خصوصيات آن را براى او گفته باشد، چنان چه او همان خصوصيات را به مشترى بگويد و آن را بفروشد و بعد از فروش بفهمد كه بهتر از آن بوده، مى تواند معامله را به هم بزند.

* مسائل متفرقه

مسأله 2145. اگر فروشنده قيمت خريد جنس را به مشترى بگويد، بايد تمام

ص:359

چيزهايى را كه به واسطه آن ها قيمت مال كم يا زياد مى شود بگويد، اگر چه به همان قيمت يا به كمتر از آن بفروشد، مثلاً بايد بگويد: كه نقد خريده يا نسيه، و چنان چه بعضى از آن خصوصيات را نگويد و بعداً مشترى بفهمد، مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2146. اگر انسان جنسى را به كسى بدهد و قيمت آن را معين كند و بگويد: اين جنس را به اين قيمت بفروش، و هر چه زيادتر فروختى اجرت خودت باشد؛ هر چه زيادتر از قيمت آن بفروشد، مال صاحب مال است، و فروشنده فقط مى تواند مزد زحمت خود را از صاحب مال بگيرد؛ ولى اگر زيادى را به عنوان جعاله براى او قرار دهد، صحيح است، و هر چه زيادتر فروخت مال او است نه مال صاحب مال، و هم چنين اگر بگويد: اين جنس را به اين قيمت به تو فروختم؛ و او بگويد: قبول كردم؛ يا به قصد فروختن، جنس را به او بدهد و او هم به قصد خريدن بگيرد، هر چه زيادتر از آن قيمت بفروشد مال خود او است.

مسأله 2147. اگر قصاب، گوشت نر بفروشد و به جاى آن، گوشت ماده بدهد، معصيت كرده است. پس اگر آن گوشت را معين كرده و گفته: اين گوشت نر را مى فروشم؛ مشترى مى تواند معامله را به هم بزند، و اگر آن را معين نكرده، در صورتى كه مشترى به گوشتى كه گرفته راضى نشود، قصاب بايد گوشت نر به او بدهد.

مسأله 2148. اگر مشترى به بزاز بگويد پارچه اى مى خواهم كه رنگ آن نرود و بزاز پارچه اى به او بفروشد كه رنگ آن برود، مشترى مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2149. قسم خوردن در معامله اگر راست باشد مكروه، و اگر دروغ باشد حرام است.

ص:360

* احكام شركت *

مسأله 2150. اگر دو نفر بخواهند با هم شركت كنند، چنان چه هر كدام مقدارى از مال خود را با مال ديگرى به طورى مخلوط كند كه از يكديگر تشخيص داده نشود و به عربى يا به زبان ديگر صيغه شركت را بخوانند، يا كارى كنند كه معلوم باشد مى خواهند با يكديگر شريك باشند، شركت آنان صحيح است.

مسأله 2151. اگر چند نفر در مزدى كه از كار خودشان مى گيرند با يكديگر شركت كنند، مثل دلاك ها كه قرار مى گذارند هر قدر مزد گرفتند با هم قسمت كنند، شركت آنان صحيح نيست، و هر كدام مزد كار خود را مالك مى شوند، ولى اگر بخواهند به رضايت آنچه را مزد گرفته اند تقسيم نمايند، اشكال ندارد.

مسأله 2152. اگر از كسى كه جنسى را براى خود خريده، ديگرى خواهش كند كه او را شريك كند و آن كس به قصد شريك بودن او بگويد: تو را شريك كردم؛ و او هم بگويد: قبول كردم؛ اين شركت صحيح است، و بايد نصف پول را كسى كه شريك شده به او بدهد؛ و هم چنين اگر هر كدام ديگرى را وكيل كند كه جنس را براى او نسيه بخرد، بعد هر شريكى جنس را براى خودش و شريكش بخرد كه هر دو بدهكار شوند، شركت صحيح است، لكن اگر دو نفر با يكديگر شركت كنند كه هر كدام با اعتبار خود جنسى بخرد و قيمت آن را خودش بدهكار شود، ولى در جنسى كه هر كدام خريده اند و در استفاده آن با يكديگر شريك باشند، صحيح نيست.

مسأله 2153. كسانى كه به واسطه عقد شركت با هم شريك مى شوند، بايد مكلف و عاقل باشند و از روى قصد و اختيار شركت كنند، و نيز بايد بتوانند در مال خود تصرف نمايند. پس سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر شركت كند صحيح نيست.

ص:361

مسأله 2154. اگر در عقد شركت شرط كنند كسى كه كار مى كند، يا بيشتر از شريك ديگر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، بايد آنچه را شرط كرده اند به او بدهند، ولى اگر شرط كنند كسى كه كار نمى كند يا كمتر كار مى كند بيشتر منفعت ببرد، آن شرط باطل است، لكن شركتشان صحيح است، و منفعت به نسبت مال، بين آن ها تقسيم مى شود مگر آن كه اذن در تصرف در مال مشترك مقيد به اين شرط باشد، كه در اين صورت، اصل شركت باطل است.

مسأله 2155. اگر قرار بگذارند كه همه استفاده را يك نفر ببرد يا تمام ضرر يا بيشتر آن را يكى از آنان بدهد، باطل است؛ ولى اصل شركت صحيح است، و نفع و ضرر به نسبت مال، بين آن ها تقسيم مى شود مگر در صورتى كه در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2156. اگر شرط نكنند كه يكى از شريك ها بيشتر منفعت ببرد، چنان چه سرمايه آنان به يك اندازه باشد، منفعت و ضرر را هم به يك اندازه مى برند، و اگر سرمايه آنان به يك اندازه نباشد بايد منفعت و ضرر را به نسبت سرمايه قسمت نمايند، مثلاً اگر دو نفر شركت كنند و سرمايه يكى از آنان دو برابر سرمايه ديگرى باشد، سهم او از منفعت و ضرر دو برابر سهم ديگرى است چه هر دو به يك اندازه كار كنند، يا يكى كمتر كار كند يا هيچ كار نكند.

مسأله 2157. اگر در عقد شركت شرط كنند كه هر دو با هم خريد و فروش نمايند يا هر كدام به تنهايى معامله كند، يا فقط يكى از آنان معامله كند، بايد به قرارداد عمل نمايند.

مسأله 2158. اگر معين نكنند كه كدام يك از آنان با سرمايه خريد و فروش نمايد، هيچ يك از آنان بدون اجازه ديگرى نمى تواند با آن سرمايه معامله كند.

مسأله 2159. شريكى كه اختيار سرمايه شركت با او است، بايد به قرارداد شركت عمل كند، مثلاً اگر با او قرار گذاشته اند كه نسيه بخرد، يا نقد بفروشد، يا جنس را از محل مخصوصى بخرد، بايد به همان قرارداد رفتار نمايد، و اگر با او قرارى نگذاشته باشند، بايد به طور معمول معامله كند و داد و ستدى نمايد كه براى شركت ضرر نداشته باشد، و بايد معاملات را به طورى كه متعارف است انجام دهد. پس اگر مثلاً معمول است كه نقد بفروشد يا مال شركت را در مسافرت همراه خود نبرد، بايد به همين طور عمل نمايد، و اگر

ص:362

معمول است كه نسيه بدهد يا مال را به سفر ببرد، مى تواند همين طور عمل كند.

مسأله 2160. شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بر خلاف قراردادى كه با او كرده اند خريد و فروش كند و خسارتى براى شركت پيش آيد ضامن است، ولى اگر بعداً به قراردادى كه شده معامله كند صحيح است، و نيز اگر با او قراردادى نكرده باشند و بر خلاف معمول معامله كند، ضامن مى باشد، اما اگر بعداً مطابق معمول معامله كند، معامله او صحيح است مگر آن كه اذن شركاء مقيد باشد به اين كه برخلاف قرار داد در صورت اول و خلاف معمول در صورت دوم عمل نكند كه بنابراين معامله بعد در هر دو صورت نسبت به سهم شريك فضولى است، و چنان چه اجازه نكند مى تواند عين مالش را، و در صورت تلف، عين عوض آن را بگيرد.

مسأله 2161. شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند اگر زياده روى ننمايد و در نگهدارى سرمايه كوتاهى نكند و اتفاقاً مقدارى از آن يا تمام آن تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2162. شريكى كه با سرمايه شركت معامله مى كند، اگر بگويد سرمايه تلف شده و پيش حاكم شرع قسم بخورد، بايد حرف او را قبول كرد.

مسأله 2163. اگر تمام شركاء از اجازه اى كه به تصرف در مال يكديگر داده اند برگردند، هيچ كدام نمى تواند در مال شركت تصرف كند، و اگر يكى از آنان از اجازه خود برگردد، شركاى ديگر حق تصرف ندارند ولى كسى كه از اجازه خود برگشته، مى تواند در مال شركت تصرف كند.

مسأله 2164. هر وقت يكى از شركاء تقاضا كند كه سرمايه شركت را قسمت كنند، اگر چه شركت، مدت داشته باشد، بايد ديگران قبول نمايند.

مسأله 2165. اگر يكى از شركاء بميرد يا ديوانه و يا بيهوش شود، شركاى ديگر نمى توانند در مال شركت تصرف كنند، و هم چنين است اگر يكى از آنان سفيه شود، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نمايد يا از جهت مفلس شدن به حكم حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع شود.

مسأله 2166. اگر شريك، چيزى را نسيه براى خود بخرد، نفع و ضررش مال خود

ص:363

اوست، ولى اگر براى شركت بخرد، و شريك ديگر بگويد: به آن معامله راضى هستم؛ نفع و ضررش مال هر دو است.

مسأله 2167. اگر با سرمايه شركت معامله اى كنند، بعد بفهمند شركت باطل بوده، چنان چه طورى باشد كه اگر مى دانستند شركت درست نيست، به تصرف در مال يكديگر راضى بودند، معامله صحيح است، و هر چه از آن معامله پيدا شود، مال همه آنان است، و اگر اين طور نباشد، در صورتى كه كسانى كه به تصرف ديگران راضى نبوده اند، بگويند: به آن معامله راضى هستيم؛ معامله صحيح، و گرنه باطل مى باشد، و در هر صورت هر كدام از آنان كه براى شركت كارى كرده است، اگر به قصد مجانى كار نكرده، مى تواند مزد زحمت هاى خود را به اندازه معمول از شركاى ديگر بگيرد. بلى، كارى كه انجام داده اگر معامله فضولى باشد مزد ندارد اگر چه صاحب مال معامله را امضا نمايد.

ص:364

* احكام صلح *

مسأله 2168. صلح آن است كه انسان با ديگرى سازش كند كه مقدارى از مال يا منفعت مال خود را ملك او كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد كه او هم در عوض مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به او واگذار نمايد، يا از طلب يا حقى كه دارد بگذرد، بلكه اگر بدون آن كه عوض بگيرد مقدارى از مال يا منفعت مال خود را به كسى واگذار كند، يا از طلب يا حق خود بگذرد، باز هم صلح صحيح است.

مسأله 2169. كسى كه چيزى را به ديگرى صلح مى كند، بايد بالغ و عاقل باشد، و كسى او را مجبور نكرده باشد، و قصد صلح داشته باشد، و سفيه و ممنوع از تصرف در اموالشان به حكم حاكم شرع به واسطه افلاس نباشد.

مسأله 2170. لازم نيست صيغه صلح به عربى خوانده شود، بلكه با هر لفظى كه بفهماند با هم صلح و سازش كرده اند، صحيح است.

مسأله 2171. اگر كسى گوسفندهاى خود را به چوپان بدهد كه مثلاً يك سال نگهدارى كند و از شير آن ها استفاده نمايد و مقدارى روغن بدهد، چنان چه شير گوسفند را

در مقابل زحمت هاى چوپان و آن روغن صلح كند و قرار نگذارند كه روغن حاصل از خود آن شير باشد صحيح است، و نيز اگر گوسفند را يك سال به چوپان اجاره دهد كه از شير آن ها استفاده كند و در عوض، مقدارى روغن بدهد، صحيح است.

مسأله 2172. اگر كسى بخواهد طلب يا حق خود را به ديگرى صلح كند در صورتى صحيح است كه او قبول نمايد، ولى اگر بخواهد از طلب يا حق خود بدون صلح بگذرد، قبول كردن او لازم نيست.

مسأله 2173. اگر انسان مقدار بدهى خود را بداند و طلبكار او نداند، چنان چه طلبكار طلب خود را به كمتر از مقدارى كه هست صلح كند، مثلاً پنجاه تومان طلبكار باشد و

ص:365

طلب خود را به ده تومان صلح نمايد، زيادى براى بدهكار حلال نيست، مگر آن كه مقدار بدهى خود را به او بگويد و او را راضى كند يا طورى باشد كه اگر مقدار طلب خود را مى دانست، باز هم به آن مقدار صلح مى كرد.

مسأله 2174. اگر بخواهند دو چيزى را كه از يك جنس و وزن آن ها معلوم است به يكديگر صلح كنند، بايد وزن يكى بيشتر از ديگرى نباشد، بلكه اگر وزن آن ها معلوم نباشد و احتمال دهند كه وزن يكى بيشتر از ديگرى است، احتياط آن است كه آن ها را به يكديگر صلح نكنند.

مسأله 2175. اگر دو نفر از يك نفر طلبكار باشند يا دو نفر از دو نفر ديگر طلبكار باشند و بخواهند طلب هاى خود را به يكديگر صلح كنند، چنان چه طلب آنان از يك جنس و وزن آن ها يكى باشد، مثلاً هر دو ده من گندم طلبكار باشند، مصالحه صحيح است، و هم چنين است اگر جنس طلب آنان يكى نباشد، مثلاً يكى ده من برنج و ديگرى دوازده من گندم طلبكار باشد، ولى اگر طلب آنان از يك جنس و چيزى باشد كه معمولاً با وزن يا پيمانه آن را معامله مى كنند، در صورتى كه وزن يا پيمانه آن ها مساوى نباشد، مصالحه آنان باطل است.

مسأله 2176. اگر از كسى طلبى دارد كه بايد بعد از مدتى بگيرد، چنان چه طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند و مقصودش اين باشد كه از مقدارى از طلب خود گذشت كند و بقيه را نقد بگيرد، اشكال ندارد.

مسأله 2177. اگر دو نفر چيزى را با هم صلح كنند، با رضايت يكديگر مى توانند صلح را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن معامله براى هر دو، يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را قرار داده باشند، كسى كه آن حق را دارد مى تواند صلح را به هم بزند.

مسأله 2178. تا وقتى خريدار و فروشنده از مجلس معامله متفرق نشده اند مى توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر مشترى حيوانى را بخرد، تا سه روز حق به هم زدن معامله را دارد، و هم چنين اگر پول جنسى را كه نقد خريده تا سه روز ندهد و جنس را تحويل نگيرد، فروشنده مى تواند معامله را به هم بزند، ولى كسى كه مالى را صلح مى كند در اين سه صورت حق به هم زدن صلح را ندارد، و در نه صورت ديگر - كه در احكام خريد و فروش گفته شد - مى تواند صلح را به هم بزند.

ص:366

مسأله 2179. اگر چيزى را كه به صلح گرفته معيوب باشد، مى تواند صلح را به هم بزند، ولى اگر بخواهد تفاوت قيمت صحيح و معيوب را بگيرد اشكال دارد.

مسأله 2180. هرگاه مال خود را به كسى صلح نمايد و با او شرط كند كه بايد چيزى را كه به تو صلح كردم وقف كنى، و او هم اين شرط را قبول كند، بايد به شرط عمل نمايد.

ص:367

ص:368

* احكام اجاره *

اشاره

مسأله 2181. اجاره دهنده و كسى كه چيزى را اجاره مى كند بايد مكلف و عاقل باشند و به اختيار خودشان اجاره را انجام دهند و نيز بايد در مال خود حق تصرف داشته باشند. پس سفيه كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، و كسى كه از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع شده، اگر چيزى را به اموالى كه از تصرف در آن ها ممنوع شده اجاره كند يا آن اموال را اجاره دهد، صحيح نيست.

مسأله 2182. انسان مى تواند از طرف ديگرى وكيل شود و مال او را اجاره دهد.

مسأله 2183. اگر ولى يا قيم بچه مال او را با رعايت مصلحت او اجاره دهد، يا خود او را اجير ديگرى نمايد اشكال ندارد، و اگر مدتى از زمان بالغ شدن او را جزء مدت اجاره قرار دهد، بعد از آن كه بچه بالغ شد، نسبت به اجاره اموالش نمى تواند بقيه اجاره را به هم بزند، و نسبت به خودش، نفوذ اجازه ولى محل اشكال است مگر مصلحتى كه استيفاء آن لازم باشد، مثل حفظ حيات صغير در آن ملاحظه شده باشد.

مسأله 2184. بچه صغيرى را كه ولى ندارد، بدون اجازه مجتهد نمى شود اجير كرد، و كسى كه به مجتهد دسترسى ندارد، مى تواند از چند نفر مؤمن كه عادل باشند، اجازه بگيرد و او را اجير نمايد.

مسأله 2185. اجاره دهنده و مستأجر لازم نيست صيغه عربى بخوانند، بلكه اگر مالك به كسى بگويد: ملك خود را به تو اجاره دادم؛ و او بگويد: قبول كردم؛ اجاره صحيح است، و نيز اگر حرفى نزنند و مالك به قصد اين كه ملك را اجاره دهد آن را به مستأجر واگذار كند و او هم به قصد اجاره كردن بگيرد، اجاره صحيح مى باشد.

ص:369

مسأله 2186. اگر انسان بدون صيغه خواندن بخواهد براى انجام عملى اجير شود، همين كه مشغول آن عمل شد، اجاره صحيح است.

مسأله 2187. كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره بفهماند كه ملك را اجاره داده يا اجاره كرده، صحيح است.

مسأله 2188. اگر خانه يا دكان يا اطاقى را اجاره كند و صاحب ملك با او شرط كند كه فقط خود او از آن استفاده نمايد، مستأجر نمى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، و اگر شرط نكند مى تواند آن را به ديگرى اجاره دهد، ولى اگر بخواهد به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد، بنابر احتياط لازم بايد در آن، كارى مانند تعمير و سفيدكارى انجام داده باشد؛ خواه به غير جنسى كه اجاره كرده آن را اجاره دهد يا به همان جنس.

مسأله 2189. اگر اجير با انسان شرط كند كه فقط براى خود انسان كار كند، نمى شود او را به ديگرى اجاره داد، و اگر شرط نكند، بنابر احتياط لازم بايد به زيادتر از آنچه كه او را اجاره كرده اجاره ندهد؛ خواه به همان جنس اجاره دهد يا به غير جنسى كه اجاره كرده است.

مسأله 2190. احتياط لازم، اجاره ندادن زمين و كشتى و آسياب است به زيادتر از آنچه اجاره كرده، ولى در غير اين سه چيز و غير خانه و دكان و اجير، اگر چيز ديگرى را اجاره كند و مالك با او شرط نكند كه فقط خودش استفاده نمايد، مى تواند به بيشتر از مقدارى كه اجاره كرده اجاره دهد.

مسأله 2191. اگر خانه يا دكانى را مثلاً يك ساله به صد تومان اجاره كند و از نصف آن خودش استفاده نمايد، مى تواند نصف ديگر آن را به صد تومان اجاره دهد، ولى اگر بخواهد نصف آن را به زيادتر از مقدارى كه اجاره كرده، مثلاً به صد و بيست تومان اجاره دهد، بايد در آن، كارى مانند تعمير انجام داده باشد.

* شرايط مالى كه آن را اجاره مى دهند

مسأله 2192. مالى را كه اجاره مى دهند چند شرط دارد:

اول - آن كه معين باشد. پس اگر بگويد: يكى از خانه هاى خود را اجاره دادم؛ درست نيست.

ص:370

دوم - مستأجر آن را ببيند، يا كسى كه آن را اجاره مى دهد طورى خصوصيات آن را بگويد كه كاملاً معلوم باشد.

سوم - تحويل دادن آن ممكن باشد. پس اجاره دادن اسبى كه فرار كرده، باطل است.

چهارم - استفاده از آن مال به تلف كردن و از بين بردنش نباشد. پس اجاره دادن نان و ميوه و خوردنى هاى ديگر صحيح نيست.

پنجم - استفاده اى كه مال را براى آن اجاره داده اند ممكن باشد. پس اجاره دادن زمين براى زراعت در صورتى كه آب باران كفايت آن را نكند و از آب نهر هم مشروب نشود، صحيح نيست.

ششم - چيزى را كه اجاره مى دهد مال خود او باشد، و اگر مال كسى ديگر را اجاره دهد، در صورتى صحيح است كه صاحبش رضايت دهد.

مسأله 2193. اجاره دادن درخت اگر عين ميوه آن را به عنوان منافع درخت تمليك كنند اشكال دارد، اما اگر درخت را در حالى كه ميوه نداشته باشد اجاره دهد به جهت انتفاع از آن به صرف ميوه آن، صحيح است.

مسأله 2194. زن مى تواند براى آن كه از شيرش استفاده كنند اجير شود، و لازم نيست از شوهر خود اجازه بگيرد، ولى اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين برود بدون اجازه او نمى تواند اجير شود.

* شرايط استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند

مسأله 2195. استفاده اى كه مال را براى آن اجاره مى دهند چهار شرط دارد:

اول - آن كه حلال باشد. بنابراين اجاره دادن دكان براى شراب فروشى يا نگهدارى شراب و كرايه دادن حيوان براى حمل و نقل شراب باطل است.

دوم - آن كه پول دادن براى آن استفاده در نظر مردم بيهوده نباشد، و هم چنين آن عمل از طرف شرع به طور مجان واجب نشده باشد. پس اجير شدن براى انجام نمازهاى روزانه خودش، و يا تغسيل و تكفين و دفن اموات جايز نيست، ولى اجير شدن براى انجام واجباتى كه جهت حفظ نظام و مصلحت واجب است، مثل انواع صنعت ها و پيشه ها، مثل داروسازى و طبابت جايز است.

ص:371

سوم - آن كه اگر چيزى را كه اجاره مى دهند چند فايده دارد، استفاده اى كه مستأجر بايد از آن بكند معين نمايند، مثلاً اگر حيوانى را كه سوارى مى دهد و بار مى برد اجاره دهند، بايد در موقع اجاره معين كنند كه سوارى يا باربرى آن، مال مستأجر است يا همه استفاده هاى آن.

چهارم - آن كه مدت استفاده را معين نمايند، و اگر مدت، معلوم نباشد ولى عمل را معين كنند، مثلاً با خياط قرار بگذارند كه لباس معينى را به طور مخصوصى بدوزد كافى است.

مسأله 2196. اگر ابتداى مدت اجاره را معين نكنند، ابتداى آن بعد از خواندن صيغه اجاره است.

مسأله 2197. اگر خانه اى را مثلاً يك ساله اجاره دهند و ابتداى آن را يك ماه بعد از خواندن صيغه قرار دهند، اجاره صحيح است، اگر چه موقعى كه صيغه مى خوانند خانه در اجاره ديگرى باشد.

مسأله 2198. اگر مدت اجاره را معلوم نكند و بگويد: هر وقت در خانه نشستى اجاره آن، ماهى ده تومان است، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2199. اگر به مستأجر بگويد: خانه را يك ماهه به ده تومان به تو اجاره دادم، و بعد از آن هم هر قدر بنشينى اجاره آن ماهى ده تومان است، و او هم بگويد: قبول كردم؛ در صورتى كه ابتداى مدت اجاره را معين كنند يا ابتداى آن معلوم باشد، اجاره ماه اول صحيح است.

مسأله 2200. خانه اى را كه غربا و زوار در آن منزل مى كنند، و معلوم نيست چقدر در آن مى مانند، اگر قرار بگذارند كه مثلاً شبى يك تومان بدهند و صاحب خانه راضى شود، استفاده از آن خانه اشكال ندارد، ولى چون مدت اجاره را معلوم نكرده اند، اجاره صحيح نيست، و صاحب خانه هر وقت بخواهد مى تواند آنان را بيرون كند.

* مسائل متفرقه اجاره

مسأله 2201. مالى را كه مستأجر بابت اجاره مى دهد بايد معلوم باشد. پس اگر از چيزهايى است كه مثل گندم با وزن معامله مى كنند، بايد وزن آن معلوم باشد، و اگر از چيزهايى است كه مثل تخم مرغ با شماره معامله مى كنند، بايد شماره آن معين باشد، و

ص:372

اگر مثل اسب و گوسفند است، بايد اجاره دهنده آن را ببيند، يا مستأجر خصوصيات آن را به او بگويد.

مسأله 2202. اگر زمينى را براى زراعت جو، يا گندم اجاره دهد و مال الاجاره را جو، يا گندم همان زمين قرار دهد، اجاره صحيح نيست.

مسأله 2203. كسى كه چيزى را اجاره داده، تا آن چيز را تحويل ندهد، حق ندارد اجاره آن را مطالبه كند، و نيز اگر براى انجام عملى اجير شده باشد، پيش از انجام عمل حق مطالبه اجرت ندارد مگر آن كه شرط كرده باشد يا معمول باشد كه قبل از عمل اجرت را بدهند.

مسأله 2204. هر گاه چيزى را كه اجاره داده تحويل دهد، اگر چه مستأجر تحويل نگيرد يا تحويل بگيرد و تا آخر مدت اجاره از آن استفاده نكند، بايد مال الاجاره آن را بدهد.

مسأله 2205. اگر انسان اجير شود كه در روز معينى كارى را انجام دهد و در آن روز براى انجام آن كار حاضر شود، كسى كه او را اجير كرده اگر چه در آن كار به او مراجعه نكند، بايد اجرت او را بدهد، مثلاً اگر خياطى را در روز معينى براى دوختن لباسى اجير نمايد و خياط در آن روز آماده كار باشد، اگر چه پارچه را به او ندهد كه بدوزد، بايد اجرتش را بدهد؛ چه خياط بيكار باشد، چه براى خودش يا ديگرى كار كند.

مسأله 2206. اگر بعد از تمام شدن مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، مستأجر بايد مال الاجاره «اجاره بها» را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد، مثلاً اگر خانه اى را يك ساله به صد تومان اجاره كند، بعد بفهمد اجاره باطل بوده، چنان چه اجاره آن خانه معمولاً پنجاه تومان است، بايد پنجاه تومان را بدهد، و اگر دويست تومان است، بايد دويست تومان را بپردازد، و نيز اگر بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره معلوم شود كه اجاره باطل بوده، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به صاحب ملك بدهد.

مسأله 2207. اگر چيزى را كه اجاره كرده از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده و در استفاده بردن از آن هم زياده روى ننموده ضامن نيست، و نيز اگر مثلاً پارچه اى راكه به خياط داده از بين برود، در صورتى كه خياط بر خلاف دستور او عمل

ص:373

نكرده و در نگهدارى آن هم كوتاهى نكرده باشد، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2208. هر گاه صنعت گر چيزى را كه گرفته ضايع كند، ضامن است.

مسأله 2209. اگر قصاب سر حيوانى را ببرد و آن را حرام كند؛ چه مزد گرفته باشد و چه مجانى سر بريده باشد، بايد قيمت آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2210. اگر حيوانى را اجاره كند و معين نمايد كه چقدر بار بر آن بگذارد، چنان چه بيشتر از آن مقدار بار كند و آن حيوان بميرد يا معيوب شود ضامن است، و نيز اگر مقدار بار را معين نكرده باشد و بيشتر از معمول بار كند و حيوان تلف شود يا معيوب گردد، ضامن مى باشد، و در هر دو صورت، اجرت زيادى بار را بر حسب معمول نيز بايد بدهد.

مسأله 2211. اگر حيوانى را براى بردن بار شكستنى اجاره دهد، چنان چه آن حيوان بلغزد يا رم كند و بار را بشكند، صاحب حيوان ضامن نيست، ولى اگر به واسطه زدن و مانند آن كارى كند كه حيوان زمين بخورد و بار را بشكند، ضامن است.

مسأله 2212. اگر كسى بچه اى را ختنه كند و ضررى به آن بچه برسد يا بميرد، چنان چه بيشتر از معمول بريده باشد ضامن است، و اگر بيشتر از معمول نبريده باشد اگر فقط به او رجوع شده باشد ضامن نيست، و اما اگر تشخيص ضرر داشتن يا ضرر نداشتن را

هم به عهده او گذاشته باشد، جراح ضامن است.

مسأله 2213. اگر دكتر به دست خود به مريض دوا بدهد، يا درد و دواى مريض را به او بگويد و مريض دوا را بخورد، چنان چه در معالجه خطا كند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن است، ولى اگر فقط بگويد: فلان دوا براى فلان مرض فايده دارد؛ و به واسطه خوردن دوا ضررى به مريض برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2214. هر گاه دكتر به مريض يا ولى او بگويد: كه اگر ضررى به مريض برسد ضامن نباشد؛ در صورتى كه دقت و احتياط خود را بكند و به مريض ضررى برسد يا بميرد، دكتر ضامن نيست.

مسأله 2215. مستأجر و كسى كه چيزى را اجاره داده، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در اجاره شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرار داد، اجاره را به هم بزنند.

ص:374

مسأله 2216. اگر اجاره دهنده يا مستأجر بفهمد كه مغبون شده است، چنان چه در موقع خواندن صيغه ملتفت نباشد كه مغبون است، مى تواند اجاره را به هم بزند، ولى اگر در صيغه اجاره شرط كنند كه اگر مغبون هم باشند حق به هم زدن معامله را نداشته باشند، نمى توانند اجاره را به هم بزنند.

مسأله 2217. اگر چيزى را اجاره دهد و پيش از آن كه تحويل دهد كسى آن را غصب نمايد، مستأجر مى تواند اجاره را به هم بزند، و چيزى را كه به اجاره دهنده داده، پس بگيرد يا اجاره را به هم نزند و اجاره مدتى را كه در تصرف غاصب بوده به ميزان معمول از او بگيرد. پس اگر حيوانى را يك ماهه به ده تومان اجاره نمايد و كسى آن را ده روز غصب كند و اجاره معمولى ده روز آن پانزده تومان باشد، مى تواند پانزده تومان را از غاصب بگيرد.

مسأله 2218. اگر چيزى را كه اجاره كرده تحويل بگيرد، و بعد ديگرى آن را غصب كند، نمى تواند اجاره را به هم بزند، و فقط حق دارد كرايه آن چيز را به مقدار معمول از غاصب بگيرد.

مسأله 2219. اگر پيش از آن كه اجاره تمام شود، ملك را به مستأجر بفروشد، اجاره باطل نمى شود، و مستأجر بايد مال الاجاره را بدهد؛ هم چنين اگر آن را به ديگرى بفروشد، اجاره به هم نمى خورد.

مسأله 2220. اگر پيش از ابتداى مدت اجاره، ملك به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد، يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره باطل مى شود و پولى كه مستأجر به صاحب ملك داده به او برمى گردد. بلكه اگر طورى باشد كه بتواند استفاده مختصرى هم از آن ببرد، مى تواند اجاره را به هم بزند.

مسأله 2221. اگر ملكى را اجاره كند و بعد از گذشتن مقدارى از مدت اجاره به طورى خراب شود كه هيچ قابل استفاده نباشد يا قابل استفاده اى كه شرط كرده اند نباشد، اجاره مدتى كه باقى مانده باطل مى شود، و اگر استفاده مختصرى هم بتواند از آن ببرد، مى تواند اجاره مدت باقى مانده را به هم بزند.

مسأله 2222. اگر خانه اى را كه مثلاً دو اطاق دارد اجاره دهد، و يك اطاق آن خراب

ص:375

شود، اگر هر يك از اطاق ها جزء اجاره باشد اجاره نسبت به اطاقى كه خراب شده باطل مى شود اگرچه فوراً آن را بسازد، و مستأجر مى تواند اجاره باقى مانده را به هم بزند.

مسأله 2223. اگر اجاره دهنده يا مستأجر بميرد، اجاره باطل نمى شود، ولى اگر خانه مال اجاره دهنده نباشد، مثلاً ديگرى وصيت كرده باشد كه تا او زنده است منفعت خانه مال او باشد، چنان چه آن خانه را اجاره دهد و پيش از تمام شدن مدت اجاره بميرد، از وقتى كه مرده اجاره باطل است.

مسأله 2224. اگر صاحب كار بنا را وكيل كند كه براى او عمله بگيرد، چنان چه بنا كمتر از مقدارى كه از صاحب كار مى گيرد به عمله بدهد، زيادى آن بر او حرام است، و بايد آن را به صاحب كار بدهد، و نيز اگر اجير شود كه ساختمان را تمام كند و براى خود اختيار بگذارد كه خودش بسازد يا به ديگرى بدهد، در صورتى كه كمتر از مقدارى كه اجير شده به ديگرى بدهد، زيادى آن براى او حرام مى باشد، مگر آن كه مقدارى خودش كار كرده باشد و باقى مانده را به كمتر از آن مقدار بدهد.

مسأله 2225. اگر رنگرز قرار بگذارد كه مثلاً پارچه را با نيل رنگ كند، چنان چه با رنگ ديگرى رنگ نمايد، حق ندارد چيزى بگيرد.

ص:376

* احكام جعاله *

مسأله 2226. جعاله آن است كه انسان قرار بگذارد در مقابل كارى كه براى او انجام مى دهند مال معينى بدهد، مثلاً بگويد هر كس گمشده مرا پيدا كند، ده تومان به او مى دهم؛ و به كسى كه اين قرار را مى گذارد جاعل، و به كسى كه كار را انجام مى دهد عامل مى گويند، و فرق بين جعاله و اين كه كسى را براى كارى اجير كنند، اين است كه در اجاره بعد از خواندن صيغه، اجير بايد عمل را انجام دهد و كسى هم كه او را اجير كرده اجرت را به او بدهكار مى شود، ولى در جعاله اگر چه عامل، شخص معين باشد، عامل مى تواند مشغول عمل نشود و تا عمل را انجام ندهد، جاعل بدهكار نمى شود.

مسأله 2227. جاعل بايد بالغ و عاقل باشد، و از روى قصد و اختيار قرار داد كند، و شرعاً بتواند در مال خود تصرف نمايد. بنابراين جعاله آدم سفيه - كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند - و جعاله محجور نسبت به اموالى كه شرعاً از تصرف در آن ها ممنوع است صحيح نيست.

مسأله 2228. كارى را كه جاعل مى گويد انجام دهند، بايد حرام يا بى فايده يا از واجباتى كه شرعاً لازم نيست مجاناً آورده شود، نباشد. پس اگر بگويد هر كس شراب بخورد يا در شب به جاى تاريكى برود ده تومان به او مى دهم، جعاله صحيح نيست.

مسأله 2229. اگر مالى را كه قرار مى گذارد بدهد معين كند، مثلاً بگويد: هر كس اسب مرا پيدا كند، اين گندم را به او مى دهم؛ لازم نيست بگويد آن گندم مال كجاست و قيمت آن چقدر است، ولى اگر مال را معين نكند، مثلاً بگويد: كسى كه اسب مرا پيدا كند ده من گندم به او مى دهم؛ بايد خصوصيات آن را كاملاً معين نمايد.

مسأله 2230. اگر جاعل مزد معينى براى كار قرار ندهد، مثلاً بگويد: هر كس بچه مرا پيدا كند پولى به او مى دهم؛ و مقدار آن را معين نكند، جعاله صحيح نيست، ولى چنان

ص:377

چه كسى آن عمل را انجام دهد، بايد مزد او را به مقدارى كه كار او در نظر مردم ارزش دارد بدهد.

مسأله 2231. اگر عامل پيش از قرار داد، كار را انجام داده باشد، يا بعد از قرارداد، به قصد اين كه پول نگيرد انجام دهد، حقى به مزد ندارد.

مسأله 2232. پيش از آن كه عامل شروع به كار كند، جاعل مى تواند جعاله را به هم بزند.

مسأله 2233. بعد از آن كه عامل شروع به كار كرد، اگر جاعل بخواهد جعاله را به هم بزند، اشكال دارد.

مسأله 2234. عامل مى تواند عمل را ناتمام بگذارد، ولى اگر تمام نكردن عمل اسباب ضرر جاعل شود، بايد آن را تمام نمايد، مثلاً اگر كسى بگويد: هر كس چشم مرا عمل كند فلان مقدار به او مى دهم؛ و دكتر جراحى شروع به عمل كند، چنان چه طورى باشد كه اگر عمل را تمام نكند، چشم معيوب مى شود، بايد آن را تمام نمايد، و در صورتى كه ناتمام بگذارد، حقى به جاعل ندارد، و ضامن عيبى كه حاصل مى شود نيز مى باشد.

مسأله 2235. اگر عامل كار را ناتمام بگذارد، چنان چه آن كار مثل پيدا كردن اسب است كه تا تمام نشود، براى جاعل فايده ندارد، عامل نمى تواند چيزى مطالبه كند، و هم چنين است اگر جاعل مزد را براى تمام كردن عمل قرار بگذارد، مثلاً بگويد: هر كس لباس مرا بدوزد ده تومان به او مى دهم؛ ولى اگر مقصودش اين باشد كه هر مقدار از عمل كه انجام گيرد براى آن مقدار مزد بدهد، جاعل بايد مزد مقدارى را كه انجام شده به عامل بدهد، اگر چه احتياط اين است كه به طور مصالحه يكديگر را راضى نمايند.

ص:378

* احكام مزارعه *

مسأله 2236. مزارعه آن است كه مالك با زارع به اين قسم معامله كند كه زمين را در اختيار او بگذارد تا زراعت كند، و مقدارى از حاصل آن را به مالك بدهد.

مسأله 2237. مزارعه چند شرط دارد:

اول - آن كه مالك به زارع بگويد: زمين را به تو واگذار كردم؛ و زارع هم بگويد: قبول كردم؛ يا بدون اين كه حرفى بزنند، مالك، زمين را واگذار كند و زارع قبول نمايد، ولى در اين صورت تا زارع مشغول كار نشده، مالك و زارع مى توانند معامله را به هم بزنند، ولى در صورتى كه معامله را به هم نزنند، در ترتيب آثار لزوم و جواز، مراعات احتياط لازم است.

دوم - آن كه مالك و زارع هر دو مكلف و عاقل باشند و با قصد و اختيار خود مزارعه را انجام دهند و سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و مالك و بلكه زارع اگر بذر از مال او باشد و يا زرع نياز به تصرف در مال داشته باشد، محجور از تصرف در مال نباشد.

سوم - آن كه مالك و زارع از تمام حاصل زمين ببرند. پس اگر مثلاً شرط كنند كه آنچه اول يا آخر مى رسد، مال يكى از آنان باشد، مزارعه باطل است.

چهارم - آن كه سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اين ها باشد. پس اگر مالك بگويد كه در اين زمين زراعت كن و هر چه مى خواهى به من بده صحيح نيست، و هم چنين اگر مقدار معينى از حاصل را مثلاً ده من فقط براى زارع يا مالك قرار دهند صحيح نيست.

پنجم - آن كه مدتى را كه بايد زمين در اختيار زارع باشد معين كنند، و بايد مدت به قدرى باشد كه در آن مدت به دست آمدن حاصل ممكن باشد، و اگر اول مدت را روز معينى و آخر آن را موقعى قرار دهند كه حاصل آن سال به دست مى آيد و به حسب عادت، آن موقع معلوم باشد صحيح است.

ششم - آن كه زمين قابل زراعت باشد و اگر زراعت در آن ممكن نباشد، اما بتوانند

ص:379

كارى كنند كه زراعت ممكن شود، مزارعه صحيح است.

هفتم - آن كه اگر منظور هر كدام آنان زراعت مخصوصى است، چيزى را كه زارع بايد بكارد معين كنند، ولى اگر زراعت معينى را در نظر ندارند، يا زراعتى را كه هر دو در نظر دارند معلوم است، لازم نيست آن را معين نمايند.

هشتم - آن كه مالك، زمين را معين كند. پس كسى كه چند قطعه زمين دارد و با هم تفاوت دارند، اگر به زارع بگويد در يكى از اين زمين ها زراعت كن و آن را معين نكند، مزارعه باطل است.

نهم - خرجى را كه هر كدام آنان بايد بكنند معين نمايند، ولى اگر خرجى را كه هر كدام بايد بكنند معلوم باشد، لازم نيست آن را معين نمايند.

مسأله 2238. اگر مالك يا زارع شرط كند كه مقدارى از حاصل براى او باشد و بقيه را بين خودشان قسمت كنند، بدانند كه بعد از برداشتن آن مقدار، مقدارى ديگر باقى مى ماند، صحت مزارعه بعيد نيست، ولى احتياط اين است كه اين شرط را نكنند.

مسأله 2239. اگر مدت مزارعه تمام شود و حاصل به دست نيايد، چنان چه مالك راضى شود كه با اجاره يا بدون اجاره زراعت در زمين او بماند و زارع هم راضى شود، مانعى ندارد، و اگر مالك راضى نشود، مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و اگر براى چيدن زراعت ضررى به زارع برسد لازم نيست عوض آن را به او بدهد، ولى زارع اگر چه راضى شود كه به مالك چيزى بدهد، نمى تواند مالك را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند.

مسأله 2240. اگر به واسطه پيش آمدى، زراعت در زمين ممكن نباشد، مثلاً آب از زمين قطع شود، مزارعه به هم مى خورد، و اگر زارع بدون عذر زراعت نكند، چنان چه زمين در تصرف او بوده و مالك در آن تصرفى نداشته است، بايد اجاره آن مدت را به مقدار معمول به مالك بدهد.

مسأله 2241. اگر مالك و زارع صيغه خوانده باشند، بدون رضايت يكديگر نمى توانند مزارعه را به هم بزنند، و نيز اگر مالك به قصد مزارعه، زمينى را به كسى واگذار كند، بعد از آن كه او مشغول عمل شد، جايز نيست بدون رضايت يكديگر معامله را به هم بزنند، بلكه قبل از آن نيز چنان چه در مسأله 2237 گفته شد، رعايت احتياط لازم است، ولى اگر در

ص:380

ضمن خواندن صيغه مزارعه شرط كرده باشند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مى توانند مطابق قرارى كه گذاشته اند معامله را به هم بزنند.

مسأله 2242. اگر بعد از قرارداد مزارعه، مالك يا زارع بميرد، مزارعه به هم نمى خورد و وارثشان به جاى آنان است، ولى اگر زارع بميرد و شرط كرده باشند كه خود زارع زراعت را انجام دهد، مزارعه به هم مى خورد، و چنان چه زراعت نمايان شده باشد بايد سهم او را به ورثه اش بدهد و حقوق ديگرى هم كه زارع داشته، ورثه او ارث مى برند، ولى نمى توانند مالك را مجبور كنند كه زراعت در زمين باقى بماند.

مسأله 2243. اگر بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنان چه بذر مال مالك بوده، حاصلى هم كه به دست مى آيد مال او است، و بايد اگر زارع به امر مالك كار كرده، مالك مزد او و مخارجى را كه كرده و كرايه گاو يا حيوان ديگرى را كه مال زارع بوده و در آن زمين كار كرده به او بدهد، و اگر بذر مال زارع بوده، زراعت هم مال او است، و بايد اجاره زمين را اگر زمين در دست زارع بوده و خرج هايى را كه مالك به امر زارع كرده و هم چنين كرايه گاو يا حيوان ديگرى كه مال مالك بوده و در آن زراعت كار كرده به او بدهد.

مسأله 2244. اگر بذر، مال زارع باشد و بعد از زراعت بفهمند كه مزارعه باطل بوده، چنان چه مالك و زارع راضى شوند كه با اجرت يا بى اجرت زراعت در زمين بماند، اشكال ندارد، و اگر مالك راضى نشود، پيش از رسيدن زراعت هم مى تواند زارع را وادار كند كه زراعت را بچيند، و زارع اگر چه راضى شود چيزى به مالك بدهد، نمى تواند او را مجبور كند كه زراعت در زمين بماند و نيز مالك نمى تواند زارع را مجبور كند كه اجاره بدهد و زراعت را در زمين باقى بگذارد.

مسأله 2245. اگر بعد از جمع كردن حاصل و تمام شدن مدت مزارعه، ريشه زراعت در زمين بماند و سال بعد دو مرتبه حاصل دهد، چنان چه مالك و زارع از زراعت صرف نظر نكرده باشند، حاصل سال دوم را هم بايد مثل سال اول قسمت كنند اگر معمول باشد كه از اين حاصل بيشتر از يك سال استفاده كنند، و اگر زايد بر يك سال معمول نباشد، تمام حاصل سال دوم مال صاحب بذر است.

ص:381

ص:382

* احكام مساقات *

اشاره

مسأله 2246. اگر انسان با كسى به اين قسم معامله كند كه درخت هاى ميوه اى را كه ميوه آن مال خود اوست، يا اختيار ميوه هاى آن با اوست، تا مدت معينى به آن كس واگذار كند كه تربيت نمايد و آب دهد و به مقدارى كه قرار مى گذارند، از ميوه آن بردارد، اين معامله را مساقات مى گويند.

مسأله 2247. معامله مساقات در درخت هايى كه مثل بيد و چنار ميوه نمى دهند صحيح نيست، و در مثل درخت حنا كه از برگ آن يا درختى كه از گل آن استفاده مى كنند، صحت آن بعيد نيست.

مسأله 2248. در معامله مساقات لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر صاحب درخت به قصد مساقات آن را واگذار كند و كسى كه كار مى كند به همين قصد مشغول كار شود، معامله صحيح است.

مسأله 2249. مالك و كسى كه تربيت درخت ها را به عهده مى گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند، و كسى آن ها را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند و نيز بايد مالك، از تصرف در مالش به حكم حاكم شرع ممنوع نباشد.

مسأله 2250. مدت مساقات بايد معلوم باشد و اگر اول آن را معين كنند و آخر آن را موقعى قرار دهند كه ميوه آن سال به دست مى آيد و به حسب عادت آن موقع معلوم باشد صحيح است.

مسأله 2251. بايد سهم هر كدام نصف يا ثلث حاصل و مانند اين ها باشد و اگر قرار بگذارند كه مثلاً صد من از ميوه ها مال مالك، و بقيه مال كسى باشد كه كار مى كند، معامله باطل است.

ص:383

مسأله 2252. بايد قرار مساقات را پيش از ظاهر شدن ميوه بگذارند، و اگر بعد از ظاهر شدن ميوه و پيش از رسيدن آن قرار بگذارند، پس اگر كارى كه مثل آبيارى كه براى درخت لازم است، باقى مانده باشد، معامله صحيح است، وگر نه اشكال دارد اگر چه احتياج به كارى، مانند چيدن ميوه و نگهدارى آن داشته باشد.

مسأله 2253. معامله مساقات در بوته خربزه و خيار و مانند اين ها بنابر احتياط صحيح نيست.

مسأله 2254. درختى كه از آب باران يا رطوبت زمين استفاده مى كند و به آبيارى احتياج ندارد، اگر به كارهاى ديگرى، مانند بيل زدن و كود دادن براى زياد شدن ميوه محتاج باشد، معامله مساقات در آن صحيح است.

مسأله 2255. دو نفرى كه مساقات كرده اند، با رضايت يكديگر مى توانند معامله را به هم بزنند، و نيز اگر در ضمن قرارداد مساقات شرط كنند كه هر دو يا يكى از آنان حق به هم زدن معامله را داشته باشند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، به هم زدن معامله اشكال ندارد، و اگر در معامله شرطى كنند و عملى نشود، كسى كه براى نفع او شرط كرده اند، مى تواند معامله را به هم بزند.

مسأله 2256. اگر مالك بميرد، معامله مساقات به هم نمى خورد، و ورثه اش به جاى او هستند.

مسأله 2257. اگر كسى كه تربيت درخت ها به او واگذار شده بميرد، معامله مساقات باطل نمى شود. پس اگر در عقد شرط نكرده باشند كه خودش آن ها را تربيت كند، ورثه اش به جاى او هستند، و چنان چه خودشان عمل را انجام ندهند و اجير هم نگيرند، حاكم شرع از مال ميت اجير مى گيرد و حاصل را بين ورثه ميت و مالك قسمت مى كند، و اگر شرط كرده باشند كه خود او درخت ها را تربيت نمايد، مالك با مردن او مى تواند معامله را فسخ كند يا راضى شود كه ورثه او يا كسى كه آن ها اجيرش مى كنند درخت ها را تربيت نمايد. بلى، اگر عقد بر خصوص مساقات به مباشرت واقع شده باشد با مردن او معامله باطل مى شود.

مسأله 2258. اگر شرط كند كه تمام حاصل براى مالك باشد، مساقات باطل است، و

ص:384

ميوه مال مالك مى باشد، و كسى كه كار مى كند نمى تواند مطالبه اجرت نمايد، ولى اگر باطل بودن مساقات به جهت ديگرى باشد، اگر كسى كه درخت ها را تربيت كرده به امر مالك كار كرده باشد، مزد كارش را از مالك طلبكار است.

مسأله 2259. اگر زمينى را به ديگرى واگذار كند كه در آن درخت بكارد و آنچه عمل مى آيد مال هر دو باشد، بنابر احتياط لازم معامله باطل است. پس اگر درخت ها مال صاحب زمين بوده، بعد از تربيت هم مال اوست، و بايد مزد كسى كه آن ها را تربيت كرده اگر به امر او كار كرده بدهد، و اگر مال كسى بوده كه آن ها را تربيت كرده، بعد از تربيت هم مال اوست و مى تواند آن ها را بكند، ولى بايد گودال هايى را كه به واسطه كندن درخت ها پيدا شده پر كند، و اجاره زمين را از روزى كه درخت ها را كاشته به صاحب زمين بدهد، و مالك هم مى تواند او را مجبور نمايد كه درخت ها را بكند، و چنان چه به واسطه كندن درخت، عيبى در آن پيدا شود اگر مالك آن را كنده باشد، بايد تفاوت قيمت آن را به صاحب درخت بدهد، و هيچ كدام نمى تواند ديگرى را مجبور نمايد كه با اجاره يا بدون اجاره، درخت را در زمين باقى بگذارد.

* كسانى كه نمى توانند در مال خود تصرف كنند

مسأله 2260. بچه اى كه بالغ نشده شرعاً نمى تواند در مال خود تصرف كند و نشانه بالغ شدن در زن و مرد يكى از سه چيز است:

اول - تمام شدن پانزده سال قمرى در مرد، و نه سال قمرى در زن.

دوم - روييدن موى درشت زير شكم بالاى عورت.

سوم - بيرون آمدن منى.

مسأله 2261. روييدن موى درشت در صورت و پشت لب و در سينه و زير بغل و درشت شدن صدا و مانند اين ها نشانه بالغ شدن نيست، مگر آن كه انسان به واسطه اين ها به بالغ شدن يقين كند.

مسأله 2262. ديوانه و سفيه، يعنى كسى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، و كسى كه به واسطه افلاس، حاكم شرع او را از تصرف در مالش منع كرده باشد، نمى توانند در مال خود تصرف نمايند.

ص:385

مسأله 2263. كسى كه گاهى عاقل و گاهى ديوانه است، تصرفى كه موقع ديوانگى در مال خود مى كند صحيح نيست.

مسأله 2264. انسان مى تواند در مرضى كه به آن مرض از دنيا مى رود، هر قدر از مال خود را به مصرف خود و عيال و مهمان و كارهايى كه اسراف شمرده نمى شود برساند، و نيز اگر مال خود را به قيمت بفروشد يا اجاره دهد اشكال ندارد، بلكه اگر مثلاً مال خود را به كسى ببخشد يا ارزان تر از قيمت بفروشد، بنابر اقوى تصرف او صحيح است اگرچه در تمام مال باشد، و محتاج به اجازه ورثه نيست.

ص:386

* احكام وكالت *

وكالت آن است كه انسان كارى را كه مى تواند در آن دخالت كند، به ديگرى واگذار نمايد تا از طرف او انجام دهد، مثلاً كسى را وكيل كند كه خانه او را بفروشد يا زنى را براى او عقد نمايد. پس آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف كند و كسى كه حاكم شرع او را از تصرف در مالش منع كرده باشد، نمى تواند براى فروش آن كسى را وكيل نمايد.

مسأله 2265. در وكالت شرط است كه منجز باشد، يعنى اصل وكالت معلق بر چيزى نباشد. پس اگر بگويد: چنان چه مسافر من بيايد يا وقتى كه اول ماه شد تو در فروش خانه وكيل من هستى؛ كه خود وكالت، معلق بر آمدن مسافرت يا رسيدن اول ماه شده، باطل است، ولى تعليق در متعلق وكالت، مثل اين كه بگويد: تو در فروختن خانه ام وكيل من هستى لكن خانه را وقتى مسافر من آمد يا وقتى اول ماه شد بفروش؛ اشكال ندارد، و در وكالت لازم نيست صيغه بخوانند. پس اگر انسان به ديگرى بفهماند كه او را وكيل كرده و او هم بفهماند كه قبول نموده، مثلاً مال خود را به كسى بدهد كه براى او بفروشد و او مال را بگيرد، وكالت صحيح است.

مسأله 2266. اگر انسان كسى را كه در شهر ديگرى است وكيل نمايد و براى او وكالت نامه بفرستد و او قبول كند اگر چه وكالت نامه بعد از مدتى برسد، وكالت صحيح است.

مسأله 2267. موكل، يعنى كسى كه ديگرى را وكيل مى كند و نيز كسى كه وكيل مى شود، بايد بالغ و عاقل باشند، و از روى قصد و اختيار اقدام كنند.

مسأله 2268. كارى را كه انسان نمى تواند انجام دهد، يا شرعاً نبايد انجام دهد نمى تواند براى انجام آن از طرف ديگرى وكيل شود، مثلاً كسى كه در احرام حج است

ص:387

چون نبايد صيغه عقد زناشويى را بخواند، نمى تواند براى خواندن صيغه از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2269. اگر انسان كسى را براى انجام تمام كارهاى خودش وكيل كند، صحيح است، ولى اگر براى يكى از كارهاى خود وكيل نمايد و آن كار را معين نكند، وكالت صحيح نيست.

مسأله 2270. اگر وكيل را عزل كند، يعنى از كار بركنار نمايد، بعد از آن كه خبر به او رسيد نمى تواند آن كار را انجام دهد؛ ولى اگر پيش از رسيدن خبر، آن كار را انجام داده باشد، صحيح است.

مسأله 2271. وكيل مى تواند از وكالت كناره گيرى كند، و اگر موكل، غايب هم باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2272. وكيل نمى تواند براى انجام كارى كه به او واگذار شده ديگرى را وكيل نمايد، ولى اگر موكل به او اجازه داده باشد كه وكيل بگيرد، به هر طورى كه به او دستور داده، مى تواند رفتار نمايد. پس اگر گفته باشد: براى من وكيل بگير؛ بايد از طرف او وكيل بگيرد، و نمى تواند كسى را از طرف خودش وكيل كند.

مسأله 2273. اگر انسان با اجازه موكل خودش كسى را از طرف او وكيل كند، نمى تواند آن وكيل را عزل نمايد، و اگر وكيل اول بميرد، يا موكل او را عزل كند، وكالت دومى باطل نمى شود.

مسأله 2274. اگر وكيل با اجازه موكل، كسى را از طرف خودش وكيل كند، موكل و وكيل اول مى توانند آن وكيل را عزل كنند، و اگر وكيل اول بميرد يا عزل شود، وكالت دومى باطل مى شود.

مسأله 2275. اگر چند نفر را براى انجام كارى وكيل كند و به آن ها اجازه دهد كه هر كدام به تنهايى در آن كار اقدام كنند، هر يك از آنان مى تواند آن كار را انجام دهد، و چنان چه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل نمى شود، ولى اگر نگفته باشد كه با هم يا به تنهايى انجام دهند، يا گفته باشد كه با هم انجام دهند، نمى توانند به تنهايى اقدام نمايند، و در صورتى كه يكى از آنان بميرد، وكالت ديگران باطل مى شود.

ص:388

مسأله 2276. اگر وكيل يا موكل بميرد، وكالت باطل مى شود، و نيز اگر چيزى كه براى تصرف در آن وكيل شده است از بين برود، مثلاً گوسفندى كه براى فروش آن وكيل شده بميرد، وكالت باطل مى شود، و اگر يكى از وكيل يا موكل، ديوانه يا بى هوش شود، در موقع ديوانگى و بى هوشى وكالت اثرى ندارد، اما بطلان آن به نحوى كه بعد از زوال بى هوشى يا ديوانگى عملش بى اثر باشد، محل تأمل است.

مسأله 2277. اگر انسان كسى را براى كارى وكيل كند و چيزى براى او قرار بگذارد، بعد از انجام آن كار، چيزى را كه قرار گذاشته بايد به او بدهد.

مسأله 2278. اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى نكند و غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در آن ننمايد و اتفاقاً آن مال از بين برود، نبايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2279. اگر وكيل در نگهدارى مالى كه در اختيار اوست كوتاهى كند، يا غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند تصرف ديگرى در آن بنمايد و آن مال از بين برود، ضامن است. پس اگر لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و آن لباس تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2280. اگر وكيل غير از تصرفى كه به او اجازه داده اند، تصرف ديگرى در مال بكند، مثلاً لباسى را كه گفته اند بفروش، بپوشد و بعداً تصرفى را كه به او اجازه داده اند بنمايد، آن تصرف صحيح است.

ص:389

ص:390

* احكام قرض *

قرض دادن از كارهاى مستحبى است كه در آيات قرآن و اخبار راجع به آن زياد سفارش شده است، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه هر كس به برادر مسلمان خود قرض بدهد مال او زياد مى شود، و ملائكه بر او رحمت مى فرستند و اگر با بدهكار خود مدارا كند، بدون حساب و به سرعت از صراط مى گذرد، و كسى كه برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و ندهد، بهشت بر او حرام مى شود.

مسأله 2281. در قرض لازم نيست صيغه بخوانند، بلكه اگر چيزى را به نيت قرض به كسى بدهد و او هم به همين قصد بگيرد صحيح است، ولى مقدار آن بايد كاملاً معلوم باشد.

مسأله 2282. اگر دين مدت نداشته باشد، هر وقت بدهكار بدهى خود را بدهد، طلبكار بايد قبول نمايد، و اگر مدت داشته باشد، پيش از مدت بنابر احتياط بايد قبول كند.

مسأله 2283. اگر در صيغه قرض براى پرداخت آن مدتى قرار دهند، احتياط واجب آن است كه طلبكار پيش از تمام شدن مدت، طلب خود را مطالبه نكند، ولى اگر مدت نداشته باشد طلبكار هر وقت بخواهد، مى تواند طلب خود را مطالبه نمايد.

مسأله 2284. اگر طلبكار طلب خود را مطالبه كند، چنان چه بدهكار بتواند بدهى خود را بدهد، بايد فوراً آن را بپردازد، و اگر تأخير بيندازد گناهكار است.

مسأله 2285. اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و اثاثيه منزل و چيزهاى ديگرى كه به آن ها احتياج دارد چيزى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه نمايد، بلكه بايد صبر كند تا بتواند بدهى خود را بدهد.

مسأله 2286. كسى كه بدهكار است و نمى تواند بدهى خود را بدهد، چنان چه بتواند كاسبى كند، واجب است كه كسب كند و بدهى خود را بدهد.

ص:391

مسأله 2287. كسى كه دسترسى به طلبكار خود ندارد، چنان چه اميد نداشته باشد كه او را پيدا كند، بايد با اجازه حاكم شرع طلب او را به فقير بدهد، و اگر طلبكار او سيد نباشد، احتياط واجب آن است كه طلب او را به سيد فقير ندهد.

مسأله 2288. اگر مال ميت بيشتر از خرج واجب كفن و دفن و بدهى او نباشد، بايد مالش را به همين مصرف ها برسانند، و به وارث او چيزى نمى رسد.

مسأله 2289. اگر كسى مقدارى پول طلا يا نقره قرض كند و قيمت آن كم شود، چنان چه همان مقدار را كه گرفته پس بدهد كافى است، و اگر قيمت آن زيادتر گردد لازم است همان مقدار را كه گرفته بدهد، ولى در هر دو صورت اگر بدهكار و طلبكار به غير آن راضى شوند، اشكال ندارد.

مسأله 2290. اگر مالى را كه قرض كرده از بين نرفته باشد و صاحب مال آن را مطالبه كند، احتياط مستحب آن است كه بدهكار همان مال را به او بدهد.

مسأله 2291. اگر كسى كه قرض مى دهد شرط كند كه زيادتر از مقدارى كه مى دهد بگيرد، مثلاً يك من گندم بدهد و شرط كند كه يك من و پنج سير بگيرد، يا ده تخم مرغ بدهد كه يازده تا بگيرد، ربا و حرام است، بلكه اگر قرار بگذارد كه بدهكار كارى براى او انجام دهد، يا چيزى را كه قرض كرده با مقدارى جنس ديگر پس دهد، مثلاً شرط كند كه يك تومانى را كه قرض كرده با يك كبريت پس دهد، ربا و حرام است، و نيز اگر با او شرط كند كه چيزى را كه قرض مى گيرد به طور مخصوص پس بدهد، مثلاً مقدارى طلاى نساخته به او بدهد و شرط كند كه ساخته پس بگيرد، باز هم ربا و حرام مى باشد، ولى اگر بدون اين كه شرط كند، خود بدهكار زيادتر از آنچه قرض كرده پس بدهد، اشكال ندارد بلكه مستحب است.

مسأله 2292. ربا دادن مثل ربا گرفتن حرام است، و مالك شدن گيرنده قرض ربايى و جواز تصرف او در آن محل تأمل است، ولى چنان چه قرض دهنده با علم به بطلان قرض و مالك نشدن سود راضى به تصرف قرض گيرنده باشد، به طورى كه رضايت او مبنى بر اين معامله باطل نباشد، تصرف قرض گيرنده در آن مال جايز است.

مسأله 2293. اگر گندم، يا چيزى مانند آن را به طور قرض ربايى بگيرد و با آن

ص:392

زراعت كند، احتياط اين است كه حاصلى كه از آن به دست مى آيد با قرض دهنده مصالحه نمايند، مگر آن كه بر حسب صورت دوم مسأله قبل، قرض دهنده راضى به تصرف قرض گيرنده باشد، بى آن كه رضايت او مبنى بر معامله ربايى باشد كه در اين صورت، حاصل، مال قرض گيرنده است.

مسأله 2294. اگر لباسى را به ذمه بخرد و بعداً از پولى كه به قرض ربايى گرفته، يا از پول حلالى كه مخلوط با ربا است به صاحب لباس بدهد، پوشيدن آن لباس و نماز خواندن با آن اشكال ندارد، ولى اگر به فروشنده بگويد كه اين لباس را با اين پول مى خرم، پوشيدن آن لباس حرام است، و اگر بداند پوشيدن آن حرام است، نماز هم با آن باطل مى باشد.

مسأله 2295. اگر انسان مقدارى پول به تاجرى بدهد كه در شهر ديگر از طرف او كمتر بگيرد، اشكال ندارد، و اين را صرف برات مى گويند.

مسأله 2296. اگر مقدارى پول به كسى بدهد كه بعد از چند روز در شهر ديگر زيادتر بگيرد، مثلاً نهصد و نود تومان بدهد كه بعد از ده روز در شهر ديگر هزار تومان بگيرد ربا و حرام است، ولى اگر كسى كه زيادى را مى گيرد در مقابل زيادى، جنس بدهد يا عملى انجام دهد، اشكال ندارد.

مسأله 2297. اگر در مقابل طلبى كه از كسى دارد سفته يا براتى داشته باشد و بخواهد طلب خود را پيش از وعده آن به كمتر از آن بفروشد، اشكال ندارد.

ص:393

ص:394

* احكام حواله دادن *

مسأله 2298. اگر انسان طلبكار خود را حواله دهد كه طلبش را از ديگرى بگيرد و طلبكار و آن ديگرى قبول نمايند، كسى كه به او حواله شده بدهكار مى شود، و ديگر طلبكار نمى تواند از بدهكار اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2299. بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده در صورتى كه مديون نباشد، بايد مكلف و عاقل باشند و كسى آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند، و هم چنين بايد محجور «كسى كه حاكم شرع

او را از تصرف در مالش ممنوع كرده» نباشند، ولى اگر حواله بر كسى كه مديون نيست داده شود، اگر حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده مهجور باشند، اشكال ندارد.

مسأله 2300. حواله در صورتى صحيح است كه كسى كه بر او حواله مى شود اگر بدهكار نيست قبول نمايد، و هم چنين اگر بدهكار باشد و غير آن جنسى را كه بدهكار است به او حواله دهند، مثلاً اگر جو بدهكار است، گندم حواله كنند، در صورتى صحيح است كه قبول نمايد، بلكه احتياط مستحب اين است كه اگر همان جنسى را كه بدهكار است هم به او حواله نمايند، قبول كند.

مسأله 2301. موقعى كه انسان حواله مى دهد بايد بدهكار باشد. پس اگر بخواهد از كسى قرض كند، تا وقتى از او قرض نكرده نمى تواند او را به كسى حواله دهد كه آنچه را بعداً قرض مى دهد از آن كس بگيرد.

مسأله 2302. حواله دهنده و طلبكار بايد مقدار حواله و جنس آن را بدانند. پس اگر مثلاً ده من گندم و ده تومان پول به يك نفر بدهكار باشد و به او بگويد كه يكى از دو طلب خود را از فلانى بگير و آن را معين نكند، حواله درست نيست.

ص:395

مسأله 2303. اگر بدهى واقعاً معين باشد ولى بدهكار و طلبكار در موقع حواله دادن، مقدار آن يا جنس آن را ندانند حواله صحيح است، مثلاً اگر طلب كسى را در دفتر نوشته باشد و پيش از ديدن دفتر حواله بدهد و بعد دفتر را ببيند و به طلبكار مقدار طلبش را بگويد، حواله صحيح مى باشد.

مسأله 2304. طلبكار مى تواند حواله را قبول نكند، اگر چه كسى كه به او حواله شده فقير نباشد، و در پرداختن حواله هم كوتاهى ننمايد.

مسأله 2305. اگر بر كسى حواله بدهد كه بدهكار نيست، چنان چه او حواله را قبول كند، پيش از پرداختن حواله نمى تواند مقدار حواله را از حواله دهنده بگيرد، ولى اگر طلبكار طلب خود را به مقدار كمترى صلح كند، كسى كه حواله را قبول كرده مى تواند تمام مقدار حواله شده را از حواله دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2306. بعد از آن كه حواله درست شد، حواله دهنده و كسى كه به او حواله شده، نمى توانند حواله را به هم بزنند، و هر گاه كسى كه به او حواله شده در موقع حواله فقير نباشد، اگر چه بعداً فقير شود، طلبكار نمى تواند حواله را به هم بزند، و هم چنين است اگر موقع حواله فقير باشد و طلبكار بداند فقير است، ولى اگر نداند فقير است و بعد بفهمد، اگر چه در آن وقت مالدار شده باشد، طلبكار مى تواند حواله را به هم بزند و طلب خود را از حواله دهنده بگيرد.

مسأله 2307. اگر بدهكار و طلبكار و كسى كه به او حواله شده، «در صورتى كه قبول او در صحت حواله معتبر باشد» يا يكى از آنان براى خود حق به هم زدن حواله را قرار دهند، مطابق قرارى كه گذاشته اند، مى توانند حواله را به هم بزنند.

مسأله 2308. اگر حواله دهنده خودش طلب طلبكار را بدهد، چنان چه به خواهش كسى كه به او حواله شده و مديون حواله دهنده بوده است، داده است، مى تواند چيزى را كه داده از او بگيرد و اگر بدون خواهش او داده، يا اين كه او مديون حواله دهنده نبوده، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد.

ص:396

* احكام رهن *

مسأله 2309. رهن آن است كه بدهكار مقدارى از مال خود را نزد طلبكار بگذارد كه اگر طلب او را ندهد طلبش را از آن مال به دست آورد.

مسأله 2310. در رهن لازم نيست صيغه بخوانند، و همين قدر كه بدهكار مال خود را به قصد گرو به طلبكار بدهد و طلبكار هم به همين قصد بگيرد، رهن صحيح است.

مسأله 2311. گرو دهنده و كسى كه مال را گرو مى گيرد، بايد مكلف و عاقل باشند، و كسى آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد گرو دهنده سفيه نباشد، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند، و هم چنين بايد از طرف حاكم شرع از تصرف در مالش ممنوع نباشد.

مسأله 2312. انسان مالى را مى تواند گرو بگذارد كه شرعاً بتواند در آن تصرف كند و اگر مال كسى ديگر را با اذن او گرو بگذارد، صحيح است.

مسأله 2313. چيزى را كه گرو مى گذارند، بايد خريد و فروش آن صحيح باشد. پس اگر شراب و مانند آن را گرو بگذارند، درست نيست.

مسأله 2314. استفاده چيزى را كه گرو مى گذارند، مال صاحب آن است.

مسأله 2315. طلبكار و بدهكار نمى توانند مالى را كه گرو گذاشته شده، بدون اجازه يكديگر ملك كسى كنند، مثلاً ببخشند يا بفروشند، ولى اگر مالك آن را ببخشد يا بفروشد، بعد طلبكار بگويد كه راضى هستم اشكال ندارد.

مسأله 2316. اگر طلبكار چيزى را كه گرو برداشته با اجازه بدهكار بفروشد، پول آن هم مثل خود مال، گرو مى باشد.

مسأله 2317. اگر موقعى كه بايد بدهى خود را بدهد طلبكار مطالبه كند و او ندهد،

ص:397

طلبكار مى تواند مالى را كه گرو برداشته بفروشد و طلب خود را بردارد، و بايد بقيه را به بدهكار بدهد، ولى اگر به حاكم شرع دسترسى دارد، بايد براى فروش آن از حاكم شرع بنابر احتياط لازم اجازه بگيرد.

مسأله 2318. اگر بدهكار غير از خانه اى كه در آن نشسته و چيزهايى كه مانند اثاثيه خانه محل احتياج او است چيز ديگرى نداشته باشد، طلبكار نمى تواند طلب خود را از او مطالبه كند، ولى اگر مالى را كه گرو گذاشته خانه و اثاثيه هم باشد، طلبكار مى تواند بفروشد و طلب خود را بردارد.

ص:398

* احكام ضامن شدن *

مسأله 2319. اگر انسان بخواهد ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، ضامن شدن او در صورتى صحيح است كه به هر لفظى اگر چه عربى نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامن شده ام طلب تو را بدهم، و طلبكار هم رضايت خود را بفهماند، ولى راضى بودن بدهكار شرط نيست.

مسأله 2320. ضامن و طلبكار بايد مكلف و عاقل باشند، و كسى هم آنان را مجبور نكرده باشد و نيز بايد سفيه نباشند، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكنند، و طلبكار از تصرف در مالش شرعاً ممنوع نباشد، ولى اين شرطها در بدهكار نيست، مثلاً اگر كسى ضامن شود كه بدهى بچه يا ديوانه را بدهد صحيح است.

مسأله 2321. هر گاه براى ضامن شدن خودش شرطى قرار دهد، مثلاً بگويد: اگر بدهكار قرض تو را نداد من مى دهم؛ ضامن شدن او باطل است.

مسأله 2322. كسى كه انسان ضامن بدهى او مى شود بايد بدهكار باشد. پس اگر كسى بخواهد از ديگرى قرض كند، تا وقتى قرض نكرده، انسان نمى تواند ضامن او شود.

مسأله 2323. در صورتى انسان مى تواند ضامن شود كه طلبكار و بدهكار و جنس بدهى همه معين باشد. پس اگر دو نفر از كسى طلبكار باشند و انسان بگويد: من ضامن هستم كه طلب يكى از شماها را بدهم؛ چون معين نكرده كه طلب كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل است، و نيز اگر كسى از دو نفر طلبكار باشد، و انسان بگويد: من ضامن هستم كه طلب يكى از آن دو نفر را به تو بدهم؛ چون معين نكرده كه بدهى كدام را مى دهد، ضامن شدن او باطل مى باشد، و هم چنين اگر كسى از ديگرى، مثلاً ده من گندم و ده تومان پول طلبكار باشد، و انسان بگويد: من ضامن يكى از دو طلب تو هستم؛ و معين نكندكه ضامن گندم است يا ضامن پول، صحيح نيست.

ص:399

مسأله 2324. اگر طلبكار ذمه ضامن را از تمام طلب خود برئ كند، ضامن نمى تواند از بدهكار چيزى بگيرد، و اگر از مقدارى برئ كند، نمى تواند آن مقدار را مطالبه نمايد.

مسأله 2325. اگر انسان ضامن شود كه بدهى كسى را بدهد، نمى تواند از ضامن شدن خود برگردد.

مسأله 2326. ضامن و طلبكار مى توانند شرط كنند كه هر وقت بخواهند ضامن بودن ضامن را به هم بزنند.

مسأله 2327. هرگاه انسان در موقع ضامن شدن بتواند طلب طلبكار را بدهد اگر چه بعد فقير شود، طلبكار نمى تواند ضامن بودن او را به هم بزند و طلب خود را از بدهكار اول مطالبه نمايد، و هم چنين است اگر در آن موقع نتواند طلب او را بدهد ولى طلبكار بداند و به ضامن شدن او راضى شود.

مسأله 2328. اگر انسان در موقعى كه ضامن مى شود، نتواند طلب طلبكار را بدهد و طلبكار در آن وقت نداند و بعد ملتفت شود، مى تواند ضامن بودن او را به هم بزند، و اگر پيش از آن كه طلبكار ملتفت شود، ضامن قدرت پيدا كرده باشد احتياط لازم اين است كه طلبكار ضمانت را به هم نزند.

مسأله 2329. اگر كسى بدون اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، نمى تواند چيزى از او بگيرد.

مسأله 2330. اگر كسى با اجازه بدهكار ضامن شود كه بدهى او را بدهد، مى تواند مقدارى را كه ضامن شده پس از پرداخت آن از او مطالبه نمايد، ولى اگر به جاى جنسى كه بدهكار بوده، جنس ديگرى به طلبكار او بدهد، نمى تواند چيزى را كه داده از او مطالبه نمايد، مثلاً اگر ده من گندم بدهكار باشد و ضامن، ده من برنج بدهد، نمى تواند برنج را از او مطالبه نمايد، اما اگر خودش راضى شود كه برنج بدهد اشكال ندارد.

ص:400

* احكام كفالت *

مسأله 2331. كفالت آن است كه انسان ضامن شود كه هر وقت طلبكار بدهكار را خواست، به دست او بدهد، و به كسى كه اين طور ضامن مى شود كفيل مى گويند.

مسأله 2332. كفالت در صورتى صحيح است كه كفيل به هر لفظى اگر چه عربى نباشد به طلبكار بگويد كه من ضامنم هر وقت بدهكار خود را بخواهى به دست تو بدهم، و طلبكار هم قبول نمايد.

مسأله 2333. كفيل بايد مكلف و عاقل باشد، و او را در كفالت مجبور نكرده باشند، و بتواند كسى را كه كفيل او شده حاضر نمايد.

مسأله 2334. يكى از پنج چيز، كفالت را به هم مى زند:

اول - كفيل، بدهكار را به دست طلبكار بدهد.

دوم - طلب طلبكار داده شود.

سوم - طلبكار از طلب خود بگذرد.

چهارم - بدهكار بميرد.

پنجم - طلبكار كفيل را از كفالت آزاد كند.

مسأله 2335. اگر كسى به زور بدهكار را از دست طلبكار رها كند، چنان چه طلبكار دسترسى به او نداشته باشد، كسى كه بدهكار را رها كرده، بايد او را به دست طلبكار بدهد و يا طلب طلبكار را بپردازد.

ص:401

ص:402

* احكام وديعه «امانت» *

مسأله 2336. اگر انسان مال خود را به كسى بدهد و بگويد: نزد تو امانت باشد؛ و او هم قبول كند يا بدون اين كه حرفى بزنند صاحب مال بفهماند كه مال را براى نگهدارى به او مى دهد و او هم به قصد نگهدارى بگيرد، بايد به احكام وديعه و امانت دارى كه بعداً گفته مى شود عمل نمايد.

مسأله 2337. امانت دار و كسى كه مال را امانت مى گذارد، بايد هر دو بالغ و عاقل

باشند. پس اگر انسان مالى را پيش بچه يا ديوانه امانت بگذارد، يا ديوانه و بچه مالى را پيش كسى امانت بگذارند، صحيح نيست.

مسأله 2338. اگر از بچه يا ديوانه چيزى را به طور امانت قبول كند، بايد آن را به صاحبش بدهد، و اگر آن چيز مال خود بچه يا ديوانه است به ولى او برساند، و چنان چه پيش از آن كه به صاحبش يا به ولى طفل برساند تلف شود، بايد عوض آن را بدهد مگر آن كه به قصد حفظ و رساندن به آنان گرفته باشد كه اگر در رساندن مال به آنان كوتاهى نكرده باشد ضامن نيست.

مسأله 2339. كسى كه نمى تواند امانت را نگهدارى نمايد، جايز نيست امانت را قبول كند مگر آن كه حال خود را به صاحب مال اظهار دارد.

مسأله 2340. اگر انسان به صاحب مال بفهماند كه براى نگهدارى مال او حاضر نيست، چنان چه او مال را بگذارد و برود و آن مال تلف شود، كسى كه امانت را قبول نكرده ضامن نيست، ولى احتياط مستحب آن است كه اگر ممكن باشد آن را نگهدارى نمايد.

مسأله 2341. كسى كه چيزى را امانت مى گذارد، هر وقت بخواهد مى تواند آن را

ص:403

پس بگيرد، و كسى هم كه امانت را قبول مى كند، هر وقت بخواهد مى تواند آن را به صاحبش برگرداند.

مسأله 2342. اگر انسان از نگهدارى امانت منصرف شود و وديعه را به هم بزند، بايد هر چه زودتر مال را به صاحب آن يا وكيل يا ولى صاحبش برساند، يا به آنان خبر دهد كه به نگهدارى حاضر نيست، و اگر بدون عذر، مال را به آنان نرساند و خبر هم ندهد، چنان چه مال تلف شود بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2343. كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر براى آن، جاى مناسبى ندارد، بايد جاى مناسب تهيه نمايد و طورى آن را نگهدارى كند كه مردم نگويند در امانت خيانت كرده و در نگهدارى آن كوتاهى نموده است، و اگر در جايى كه مناسب نيست بگذارد و تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2344. كسى كه امانت را قبول مى كند، اگر در نگهدارى آن كوتاهى نكند و تعدى يعنى زياده روى هم ننمايد و اتفاقاً آن مال تلف شود، ضامن نيست ولى اگر آن را در جايى بگذارد كه گمان مى رود ظالمى بفهمد و آن را ببرد، چنان چه تلف شود بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2345. اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند و به كسى كه امانت را قبول كرده بگويد كه بايد مال را در اينجا حفظ كنى و اگر احتمال هم بدهى كه از بين برود، نبايد آن را به جاى ديگرى ببرى، چنان چه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود و بداند چون آنجا در نظر صاحب مال براى حفظ بهتر بوده گفته است كه نبايد از آنجا بيرون ببرى، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه به نظر خودش براى حفظ بهتر باشد ببرد، و اگر به آنجا ببرد و تلف شود ضامن نيست، ولى اگر نداند به چه جهت گفته كه به جاى ديگر نبرد، چنان چه به جاى ديگرى ببرد و تلف شود، واجب است كه عوض آن را بدهد.

مسأله 2346. اگر صاحب مال براى نگهدارى مال خود جايى را معين كند ولى به كسى كه امانت را قبول كرده نگويد كه آن را به جاى ديگرى نبر، چنان چه امانت دار احتمال دهد كه در آنجا از بين برود، مى تواند آن را به جاى ديگرى كه مال در آنجا محفوظتر است ببرد، و چنان چه مال در آنجا تلف شود ضامن نيست.

ص:404

مسأله 2347. اگر صاحب مال ديوانه شود، كسى كه امانت را قبول كرده بايد فوراً امانت را به ولى او برساند و يا به ولى او خبر دهد، و اگر بدون عذر شرعى مال را به ولى او ندهد و در خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2348. اگر صاحب مال بميرد، امانت دار بايد مال را به وارث او برساند، يا به وارث او خبر دهد، و چنان چه مال را به وارث او ندهد و در خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، ضامن است، ولى اگر براى آن كه مى خواهد بفهمد كسى كه مى گويد من وارث ميتم، راست مى گويد يا نه، يا ميت وارث ديگرى دارد يا نه، مال را ندهد، و در خبر دادن هم كوتاهى كند و مال تلف شود، ضامن نيست.

مسأله 2349. اگر صاحب مال بميرد و چند وارث داشته باشد، كسى كه امانت را قبول كرده، بايد مال را به همه ورثه بدهد، يا به كسى بدهد كه همه آنان تحويل گرفتن مال را به او واگذار كرده اند. پس اگر بدون اجازه ديگران تمام مال را به يكى از ورثه بدهد، ضامن سهم ديگران است.

مسأله 2350. اگر كسى كه امانت را قبول كرده بميرد يا ديوانه شود، هر كس كه امانت در پيش او باشد بايد هرچه زودتر آن را به صاحبش برساند.

مسأله 2351. اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند، چنان چه ممكن است، بايد امانت را به صاحب آن يا وكيل او برساند، و اگر ممكن نيست بايد آن را به حاكم شرع بدهد، و چنان چه به حاكم شرع دسترسى ندارد، در صورتى كه وارث او امين است و از امانت اطلاع دارد، لازم نيست وصيت كند، وگر نه بايد وصيت كند و شاهد بگيرد و به وصى و شاهد، اسم صاحب مال و جنس و خصوصيات مال و محل آن را بگويد.

مسأله 2352. اگر امانت دار نشانه هاى مرگ را در خود ببيند و به وظيفه اى كه در مسأله پيش گفته شد عمل نكند، چنان چه آن امانت از بين برود، بايد بنابر احتياط لازم عوضش را بدهد، اگر چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده باشد و مرض او خوب شود، يا بعد از مدتى پشيمان شود و وصيت كند.

ص:405

ص:406

* احكام عاريه *

مسأله 2353. عاريه آن است كه انسان مال خود را به ديگرى بدهد كه از آن استفاده كند و در عوض، چيزى هم از او نگيرد.

مسأله 2354. لازم نيست در عاريه صيغه بخوانند، و اگر مثلاً لباس را به قصد عاريه به كسى بدهد و او به همين قصد بگيرد، عاريه صحيح است.

مسأله 2355. عاريه دادن چيز غصبى و چيزى كه مال انسان است ولى منفعت آن را به ديگرى واگذار كرده، مثلاً آن را اجاره داده در صورتى صحيح است كه مالك چيز

غصبى يا كسى كه آن چيز را اجاره كرده بگويد: به عاريه دادن راضى هستم.

مسأله 2356. چيزى را كه منفعتش مال انسان است، مثلاً آن را اجاره كرده، مى تواند عاريه بدهد، ولى اگر در اجاره شرط كرده باشند كه خودش از آن استفاده كند، نمى تواند آن را به ديگرى عاريه دهد.

مسأله 2357. اگر ديوانه و بچه و سفيه و مفلس مال خود را عاريه بدهند، صحيح نيست، اما اگر ولى مصلحت بداند مال كسى را كه بر او ولايت دارد عاريه دهد، اشكال ندارد، و هم چنين اگر مفلس با اذن غرما «طلبكاران» عاريه دهد.

مسأله 2358. اگر در نگهدارى چيزى كه عاريه كرده كوتاهى نكند و در استفاده از آن هم زياده روى ننمايد و اتفاقاً آن چيز تلف شود، ضامن نيست، ولى چنان چه شرط كند كه اگر تلف شود عاريه كننده ضامن باشد، يا چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2359. اگر طلا و نقره را عاريه نمايد و شرط كند كه اگر تلف شود ضامن نباشد، صحت آن شرط اشكال دارد، ولى شرط سقوط يا اسقاط ما فى الذمه مانعى ندارد.

ص:407

مسأله 2360. اگر عاريه دهنده بميرد، عاريه گيرنده بايد چيزى را كه عاريه كرده به ورثه او بدهد.

مسأله 2361. اگر عاريه دهنده طورى شود كه شرعاً نتواند در مال خود تصرف كند، مثلاً ديوانه شود، عاريه كننده بايد مالى را كه عاريه كرده به ولى او بدهد.

مسأله 2362. كسى كه چيزى را عاريه داده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس بگيرد، و كسى هم كه عاريه كرده هر وقت بخواهد مى تواند آن را پس دهد.

مسأله 2363. عاريه دادن چيزى كه استفاده حلال ندارد، مثل ظرف طلا و نقره جهت استعمال و آلات لهو و قمار باطل است.

مسأله 2364. عاريه دادن گوسفند براى استفاده از شير و پشم آن، و عاريه دادن حيوان نر براى آبستن كردن حيوان ماده صحيح است.

مسأله 2365. اگر چيزى را كه عاريه كرده به مالك، يا وكيل و يا ولى او بدهد و بعد، آن چيز تلف بشود، عاريه كننده ضامن نيست، ولى اگر بدون اجازه صاحب مال يا وكيل، يا ولى او به جايى ببرد كه صاحبش معمولاً به آنجا مى برده، مثلاً اسب را در اصطبلى كه صاحبش براى آن درست كرده ببندد و بعد تلف شود يا كسى آن را تلف كند، ضامن است.

مسأله 2366. اگر چيز نجس را براى كارى كه شرط آن پاكى است عاريه دهد، مثلاً ظرف نجس را عاريه دهد كه در آن غذا بخورند، بايد نجس بودن آن را به كسى كه عاريه مى كند بگويد، اما اگر لباس نجس را عاريه دهد، لازم نيست نجس بودن آن را بگويد، هر چند بداند عاريه گيرنده با آن نماز مى خواند.

مسأله 2367. چيزى را كه عاريه كرده، بدون اجازه صاحب آن نمى تواند به ديگرى اجاره يا عاريه دهد.

مسأله 2368. اگر چيزى را كه عاريه كرده با اجازه صاحب آن به ديگرى عاريه دهد، چنان چه كسى كه اول آن چيز را عاريه كرده بميرد يا ديوانه شود، عاريه دومى باطل نمى شود.

مسأله 2369. اگر بداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است، بايد آن را به صاحبش

ص:408

برساند، و نمى تواند به عاريه دهنده بدهد.

مسأله 2370. اگر مالى را كه مى داند غصبى است عاريه كند و از آن استفاده اى ببرد و در دست او از بين برود، مالك مى تواند عوض مال و عوض استفاده اى را كه عاريه كننده برده، از او يا از كسى كه مال را غصب كرده مطالبه كند، و اگر از عاريه كننده بگيرد، او نمى تواند چيزى را كه به مالك مى دهد از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

مسأله 2371. اگر نداند مالى را كه عاريه كرده غصبى است و در دست او از بين برود، چنان چه صاحب مال عوض آن را از او بگيرد، او هم مى تواند آنچه را به صاحب مال داده از عاريه دهنده مطالبه نمايد، ولى اگر چيزى را كه عاريه كرده طلا و نقره باشد يا عاريه دهنده با او شرط كرده باشد كه اگر آن چيز از بين برود عوضش را بدهد، نمى تواند چيزى را كه به صاحب مال مى دهد، از عاريه دهنده مطالبه نمايد.

ص:409

ص:410

* احكام نكاح *

* ازدواج و زناشويى

به واسطه عقد ازدواج، زن به مرد حلال مى شود و آن بر دو قسم است: دائم و غير دائم. عقد دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين نشود و زنى را كه به اين قسم عقد مى كنند زوجه دائمه مى گويند، و عقد غير دائم آن است كه مدت زناشويى در آن معين شود، مثلاً زن را به مدت يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال يا بيشتر عقد نمايند، و زنى را كه به اين قسم عقد كنند، متعه و صيغه مى نامند.

* احكام عقد

مسأله 2372. در زناشويى؛ چه دائم و چه غير دائم، بايد صيغه خوانده شود، و تنها راضى بودن زن و مرد كافى نيست، و صيغه عقد را يا خود زن و مرد مى خوانند، يا ديگرى را وكيل مى كنند كه از طرف آنان بخواند.

مسأله 2373. وكيل لازم نيست مرد باشد؛ زن هم مى تواند براى خواندن صيغه عقد از طرف ديگرى وكيل شود.

مسأله 2374. زن و مرد تا يقين نكنند كه وكيل آنان صيغه را خوانده است نمى توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند، و گمان به اين كه وكيل صيغه را خوانده است كفايت نمى كند، ولى اگر وكيل بگويد صيغه را خوانده ام كافى است.

مسأله 2375. اگر زنى، كسى را وكيل كند كه مثلاً ده روزه او را به عقد مردى درآورد و ابتداى ده روز را معين نكند، آن وكيل مى تواند هر وقت كه بخواهد او را ده روزه به عقد آن مرد درآورد، ولى اگر معلوم باشد كه زن، روز يا ساعت معينى را قصد كرده، بايد صيغه را مطابق قصد او بخواند.

ص:411

مسأله 2376. يك نفر مى تواند براى خواندن صيغه عقد دائم يا غير دائم از طرف زن و مرد، وكيل شود، و نيز مرد مى تواند از طرف زن وكيل شود و او را براى خود به طور دائم

يا غير دائم عقد كند، و هم چنين زن مى تواند از طرف مرد وكيل شود كه خود را به عقد او درآورد، ولى احتياط مستحب آن است كه عقد را دو نفر بخوانند.

* دستور خواندن عقد دائم

مسأله 2377. اگر صيغه دائم را خود زن و مرد بخوانند و اول زن بگويد:

زَوَّجْتُكَ نَفْسى عَلى الصِّدَاقِ الْمَعْلوُم

خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده،

پس از آن، بدون فاصله مرد بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ

قبول كردم ازدواج را

عقد صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنان صيغه عقد را بخواند، چنان چه مثلاً اسم مرد احمد و اسم زن فاطمه باشد و وكيل زن بگويد:

زَوَّجْتُ مُوَكِّلَتى فَاطِمَةَ مُوَكِّلَكَ احْمَدَ عَلى الصِّدَاقِ الْمَعْلوُمِ،

پس بدون فاصله وكيل مرد بگويد:

قَبِلْتُ التَّزْويجَ لِمُوَكِّلى احْمَدَ عَلى الصِّدَاقِ الْمَعْلوُمِ

صحيح مى باشد، و بهتر آن است لفظى كه مرد مى گويد با لفظى كه زن مى گويد مطابق باشد، مثلاً اگر زن «زَوَّجْتُ» مى گويد، مرد هم «قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ» بگويد.

* دستور خواندن عقد غير دائم

مسأله 2378. اگر خود زن و مرد بخواهند صيغه عقد غير دائم را بخوانند بعد از آن كه مدت و مهر را معين كردند، چنان چه زن بگويد:

ص:412

زَوَّجْتُكَ نَفْسى فى الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلومِ

بعد بدون فاصله مرد بگويد: «قَبِلْتُ» صحيح است، و اگر ديگرى را وكيل كنند و اول، وكيل زن به وكيل مرد بگويد:

مَتَّعْتُ مُوَكِّلَتِى مُوَكِّلَكَ فِى الْمُدَّةِ الْمَعْلوُمَةِ عَلَى الْمَهْرِ الْمَعْلومِ پس بدون فاصله، وكيل مرد بگويد:

قَبِلْتُ لِمُوَكِّلِى هَكَذا

صحيح مى باشد.

* شرايط عقد

مسأله 2379. عقد ازدواج چند شرط دارد:

اول - آن كه به عربى صحيح خوانده شود، و اگر خود مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند بهتر بلكه احوط آن است كه كسى را كه مى تواند به عربى صحيح بخواند وكيل كنند، لكن لازم نيست، و خودشان هم مى توانند به غير عربى بخوانند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى زوجت و قبلت را بفهماند.

دوم - مرد و زن يا وكيل آنان كه صيغه را مى خوانند، قصد انشاء داشته باشند، يعنى اگر خود مرد و زن صيغه را مى خوانند زن به گفتن «زَوَّجْتُكَ نَفْسِى» قصدش اين باشد كه خود را زن او قرار دهد، و مرد به گفتن «قَبِلْتُ التَّزْوِيجَ» زن بودن او را براى خود قبول نمايد، و اگر وكيل مرد و وكيل زن صيغه را مى خوانند، به گفتن «زَوَّجْتُ «الخ» وَ قَبِلْتُ» قصدشان اين باشد كه مرد و زنى كه آنان را وكيل كرده اند زن و شوهر شوند.

سوم - كسى كه صيغه را مى خواند، عاقل و بنابر احتياط لازم بالغ باشد؛ چه براى خودش بخواند، يا از طرف ديگرى وكيل شده باشد.

چهارم - اگر وكيل زن و شوهر يا ولى آنان صيغه را مى خوانند، در عقد، زن و شوهر را معين كنند، مثلاً اسم آنان را ببرند يا به آنان اشاره نمايند. پس كسى كه چند دختر دارد، اگر به مردى بگويد:

زَوَّجْتُكَ احْدى بَنَاتى

ص:413

يعنى زن تو نمودم يكى از دخترانم را، و او بگويد: «قَبِلْتُ» يعنى قبول كردم چون در موقع عقد، دختر را معين نكرده اند، عقد باطل است.

پنجم - زن و مرد به ازدواج راضى باشند، ولى اگر زن ظاهراً با كراهت اذن دهد و معلوم باشد قلباً راضى است، عقد صحيح است.

مسأله 2380. اگر در عقد يك حرف غلط خوانده شود كه معناى آن را عوض كند، عقد باطل است.

مسأله 2381. كسى كه دستور زبان عربى را نمى داند، اگر قرائتش صحيح باشد و معناى هر كلمه از عقد را جداگانه بداند، و از هر لفظى معناى آن را قصد نمايد، مى تواند عقد بخواند.

مسأله 2382. اگر زنى را براى مردى بدون اجازه آنان عقد كنند، و بعداً زن و مرد بگويند: به آن عقد راضى هستيم؛ عقد صحيح است.

مسأله 2383. اگر زن و مرد يا يكى از آن دو را به ازدواج مجبور نمايند، و بعد از خواندن عقد راضى شوند و بگويند: به آن عقد راضى هستيم؛ اگر عقد با قصد خوانده شده باشد، لازم نيست دوباره بخوانند، اگر چه بهتر است.

مسأله 2384. پدر و جد پدرى مى توانند براى فرزند نابالغ يا ديوانه خود كه به حال ديوانگى بالغ شده است همسر انتخاب كنند، و بعد از آن كه آن طفل بالغ شد يا ديوانه عاقل گرديد، اگر ازدواجى كه براى او كرده اند مفسده اى نداشته، نمى تواند آن را به هم بزند و اگر مفسده اى داشته، مى تواند آن را به هم بزند.

مسأله 2385. دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است، يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنان چه باكره باشد، بنابر احتياط بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد، اجازه مادر و برادر لازم نيست.

مسأله 2386. اگر پدر و جد پدرى غايب باشند، و اجازه گرفتن از آنان ممكن نباشد، و حاجت به تزويج باشد يا دختر باكره نباشد، اجازه پدر و جد لازم نيست.

مسأله 2387. اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، پسر بايد بعد از بالغ شدن خرج آن زن را بدهد، و هم چنين پيش از بلوغ با قابليت پسر براى استمتاع از او،

ص:414

و تمكين زوجه، بايد از مال پسر، نفقه او داده شود.

مسأله 2388. اگر پدر يا جد پدرى براى پسر نابالغ خود زن بگيرد، چنان چه پسر در موقع عقد مالى داشته، مديون مهر زن است، و اگر در موقع عقد مالى نداشته، پدر يا جد او بايد مهر زن را بدهند.

* عيب هايى كه به واسطه آن ها مى شود عقد را به هم زد

مسأله 2389. اگر مرد بعد از عقد بفهمد كه زن يكى از اين هفت عيب را دارد مى تواند عقد را به هم بزند، به شرط آن كه معلوم شود كه عيب پيش از عقد بوده است:

اول - ديوانگى.

دوم - مرض خوره.

سوم - مرض برص «پيسى».

چهارم - كورى.

پنجم - زمين گير بودن.

ششم - آن كه افضا شده باشد، يعنى راه بول و حيض يا راه حيض و غايط او يكى شده باشد.

هفتم - آن كه گوشت يا استخوانى در فرج او باشد كه مانع از نزديكى شود.

مسأله 2390. اگر زن بعد از عقد بفهمد كه شوهر او ديوانه بوده است، يا بعد از عقد ديوانه شود، يا بفهمد كه آلت مردى ندارد، يا مرضى دارد كه نمى تواند وطى و نزديكى نمايد، يا اين دو عيب بعد از عقد و پيش از وطى پيدا شود، يا بفهمد تخم هاى او را پيش از عقد كشيده اند و امر را بر او مشتبه كرده باشند، مى تواند عقد را به هم بزند، ولى در صورتى كه مرد نمى تواند نزديكى نمايد، زن اگر بخواهد فسخ نمايد بايد به حاكم شرع رجوع نمايد تا او تا يك سال به مرد مهلت دهد، چنان چه نتوانست با آن زن يا زنى ديگر نزديكى كند، پس از آن مى تواند عقد را به هم بزند.

مسأله 2391. اگر مرد يا زن به واسطه يكى از عيب هايى كه در دو مسأله پيش گفته شد عقد را به هم بزند، بايد بدون طلاق از هم جدا شوند.

مسأله 2392. اگر به واسطه آن كه مرد نمى تواند وطى و نزديكى كند، زن عقد را به

ص:415

هم بزند، شوهر بايد نصف مهر را بدهد، ولى اگر به واسطه يكى از عيب هاى ديگرى كه گفته شد مرد، يا زن عقد را به هم بزند، چنان چه مرد با زن نزديكى نكرده باشد، چيزى بر او نيست، و اگر نزديكى كرده، بايد تمام مهر را بدهد.

* زنانى كه ازدواج با آنان حرام است

مسأله 2393. ازدواج با زن هايى كه با انسان محرم هستند، مثل مادر و خواهر و دختر و عمه و خاله و دختر برادر و دختر خواهر و مادر زن حرام است.

مسأله 2394. اگر كسى زنى را براى خود عقد نمايد، اگر چه با او نزديكى نكند، مادر و مادر مادر آن زن، و مادر پدر او هر چه بالا روند به آن مرد محرم مى شوند.

مسأله 2395. اگر زنى را عقد كند و با او نزديكى نمايد، دختر و نوه دخترى و پسرى آن زن هر چه پايين روند؛ چه در وقت عقد باشند يا بعداً به دنيا بيايند، به آن مرد محرم مى شوند.

مسأله 2396. اگر با زنى كه براى خود عقد كرده نزديكى نكرده باشد، تا وقتى كه آن زن در عقد اوست نمى تواند با دختر او ازدواج كند.

مسأله 2397. عمه و خاله خود شخص و عمه و خاله پدر، و عمه و خاله پدر پدر و عمه و خاله مادر و عمه و خاله مادر مادر، هر چه بالا روند به انسان محرمند.

مسأله 2398. پدر و جد شوهر هر چه بالا روند، و پسر و نوه پسرى و دخترى او هر چه پايين آيند؛ چه در موقع عقد باشند، يا بعداً به دنيا بيايند، به زن او محرم هستند.

مسأله 2399. اگر زنى را براى خود عقد كند؛ خواه دائمه باشد يا غير دائمه تا وقتى كه آن زن در عقد اوست نمى تواند با خواهر آن زن ازدواج نمايد.

مسأله 2400. اگر زن خود را به ترتيبى كه در كتاب طلاق گفته مى شود طلاق رجعى دهد، در بين عده نمى تواند خواهر او را عقد نمايد، و اگر زنى را متعه كرده باشد و مدت او را بخشيده يا تمام شده باشد، در عده او بنابر احتياط لازم نبايد خواهر او را بگيرد، بلكه در عده طلاق بائن هم كه بعداً بيان مى شود، احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با خواهر او خوددارى نمايد.

ص:416

مسأله 2401. انسان نمى تواند بدون اجازه زن خود با خواهرزاده و برادرزاده او ازدواج كند، ولى اگر بدون اجازه زنش آنان را عقد نمايد، و بعداً زن بگويد: به آن عقد راضى هستم؛ اشكال ندارد، لكن احتياط مستحب مؤكد آن است كه دوباره او را عقد نمايد.

مسأله 2402. اگر زن بفهمد شوهرش برادرزاده يا خواهرزاده او را عقد كرده و حرفى نزند، چنان چه بعداً رضايت ندهد، عقد آنان باطل است.

مسأله 2403. اگر انسان پيش از آن كه دختر خاله خود را بگيرد با مادر او زنا كند، ديگر نمى تواند با او ازدواج نمايد، و بنابر احتياط واجب دختر عمه نيز همين حكم را دارد.

مسأله 2404. اگر با دختر عمه يا دختر خاله خود ازدواج نمايد، و پيش از آن كه با آنان نزديكى كند با مادرشان زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه از ايشان جدا شود.

مسأله 2405. اگر با زنى غير از عمه و خاله خود زنا كند، احتياط واجب آن است كه با دختر او ازدواج نكند، ولى اگر زنى را عقد نمايد و با او نزديكى كند، و بعد با مادر او زنا كند آن زن بر او حرام نمى شود، و اما اگر بعد از عقد و پيش از آن كه با او نزديكى كند، با مادر او زنا نمايد، احتياط واجب آن است كه آن زن را طلاق دهد و ديگر هم او را نگيرد.

مسأله 2406. زن مسلمان نمى تواند به عقد كافر در آيد، و مرد مسلمان هم نمى تواند با زن كافره غير اهل كتاب ازدواج نمايد، ولى متعه كردن زن اهل كتاب، مانند يهود و نصارى مانعى ندارد، بلكه جواز ازدواج آنان به طور دائم نيز خالى از قوت نيست، ولى در صورت تمكن از ازدواج با مسلمه، كراهت شديده دارد، بلكه در اين صورت احتياط ترك نشود.

مسأله 2407. اگر با زنى كه در عده طلاق رجعى است زنا كند، آن زن بر او بنابر احتياط واجب حرام مى شود، و اگر با زنى كه در عده متعه يا طلاق باين يا عده وفات است زنا كند، بعداً مى تواند او را عقد نمايد، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند، و معناى طلاق رجعى و طلاق باين و عده متعه و عده وفات در احكام طلاق گفته خواهد شد.

مسأله 2408. اگر با زن بى شوهرى كه در عده نيست زنا كند، بعداً مى تواند آن زن را براى خود عقد نمايد، ولى احتياط مستحب آن است كه صبر كند تا آن زن حيض ببيند، بعد

ص:417

او را عقد نمايد؛ و هم چنين است اگر ديگرى بخواهد آن زن را عقد كند.

مسأله 2409. اگر زنى را كه در عده ديگرى است براى خود عقد كند، چنان چه مرد و زن يا يكى از آنان بدانند كه عده زن تمام نشده، و بدانند عقدكردن زن در عده حرام است، آن زن بر او حرام مى شود، اگر چه مرد بعد از عقد با آن زن نزديكى نكرده باشد.

مسأله 2410. اگر زنى را براى خود عقد كند، و بعد معلوم شود كه در عده بوده، در صورتى كه با او نزديكى كرده باشد، آن زن بر او حرام مى شود، اگر چه هيچ كدام نمى دانسته اند كه زن در عده است، و نمى دانسته اند عقد كردن زن در عده حرام است.

مسأله 2411. اگر انسان بداند زنى شوهر دارد و با او ازدواج كند، چه با او نزديكى كرده باشد يا نه، واجب است فوراً از او جدا شود، و بعداً هم او را براى خود عقد نكند، و چنان چه نداند كه شوهر دارد و با او ازدواج كند، پس اگر دخول واقع شود آن زن بر او حرام ابدى مى شود، و اگر پيش از دخول متوجه شد، واجب است از او جدا شود، ولى بعداً مى تواند او را براى خود عقد كند.

مسأله 2412. زن شوهردار اگر زنا بدهد بر شوهر خود حرام نمى شود، و چنان چه توبه نكند و بر عمل خود باقى باشد، اگر مشهور به زانيه بودن شود، احتياط لازم آن است كه شوهر، او را طلاق دهد، و تا توبه نكند او را نگيرد، ولى بايد مهرش را بدهد.

مسأله 2413. زنى را كه طلاق داده اند و زنى كه متعه بوده و شوهرش مدت او را بخشيده، يا مدتش تمام شده، چنان چه بعد از مدتى شوهر كند و بعد شك كند كه موقع عقد شوهر دوم، عده شوهر اول تمام بوده، يا از راه غفلت يا معصيت در عده شوهر كرده، بايد به شك خود اعتنا نكند.

مسأله 2414. مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده، بر لواطكننده در صورتى كه بالغ بوده حرام است، ولى اگر گمان كند كه دخول شده يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى شود.

مسأله 2415. اگر با مادر يا خواهر يا دختر كسى ازدواج نمايد، و بعد از ازدواج و دخول به زوجه، با آن شخص لواط كند، آنان بر او حرام نمى شوند، و اگر بعد از عقد و پيش از دخول لواط كند، بنابر احتياط واجب آن زن بر او حرام مى شود.

ص:418

مسأله 2416. اگر كسى در حال احرام - كه يكى از كارهاى حج است - با زنى ازدواج نمايد، عقد او باطل است، و چنان چه مى دانسته كه زن گرفتن بر او حرام است، ديگر نمى تواند آن زن را براى خود عقد كند.

مسأله 2417. اگر زنى كه در حال احرام است با مردى كه در حال احرام نيست ازدواج

كند، عقد او باطل است، و اگر زن مى دانسته كه ازدواج كردن در حال احرام حرام است، بايد بعداً با آن مرد ازدواج نكند.

مسأله 2418. اگر مرد طواف نساء را كه يكى از كارهاى حج است به جا نياورد، زنش كه به واسطه احرام بر او حرام شده بود حلال نمى شود، و نيز اگر زن طواف نساء نكند، شوهرش كه به واسطه احرام بر او حرام شده بود، حلال نمى شود، ولى اگر بعداً طواف نساء را انجام دهند به يكديگر حلال مى شوند.

مسأله 2419. اگر كسى دختر نابالغى را براى خود عقد كند، نبايد پيش از آن كه نه سال دختر تمام شود، با او نزديكى و دخول كرد، و اگر پيش از آن كه نه سالش تمام شود با او نزديكى كرد، ظاهر اين است كه موجب حرمت نزديكى با او بعد از نه سال نمى شود، اگر چه احتياط اين است كه تا آخر عمر خصوصاً اگر افضا نموده باشد، از دخول به او با رضايت او خوددارى نمايد، و الا او را طلاق دهد.

مسأله 2420. زنى كه شوهرش او را سه مرتبه طلاق داده بر شوهرش حرام مى شود، ولى اگر با شرايطى كه در كتاب طلاق گفته مى شود با مرد ديگرى ازدواج كند، بعد از مرگ يا طلاق شوهر دوم و گذشتن مقدار عده او، شوهر اول مى تواند دوباره او را براى خود عقد نمايد.

* احكام عقد دائم

مسأله 2421. زنى كه عقد دائم شده، نبايد بدون اجازه شوهر از خانه بيرون رود، و بايد خود را براى هر لذتى كه او مى خواهد تسليم نمايد، و بدون عذر شرعى از نزديكى كردن او جلوگيرى نكند، و اگر در اين ها از شوهر اطاعت كند، تهيه غذا و لباس و منزل او بر شوهر واجب است، و اگر تهيه نكند؛ چه توانايى داشته باشد يا نداشته باشد مديون زن است.

ص:419

مسأله 2422. اگر زن در كارهايى كه در مسأله پيش گفته شد اطاعت شوهر را نكند، گناهكار است، و حق غذا و لباس و منزل و هم خوابى ندارد، ولى مهر او از بين نمى رود.

مسأله 2423. مرد حق ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند.

مسأله 2424. مخارج سفر زن اگر بيشتر از مخارج وطن باشد با شوهر نيست، ولى اگر شوهر مايل باشد كه زن را سفر ببرد، بايد خرج سفر او را بدهد.

مسأله 2425. زنى كه از شوهر اطاعت مى كند و شوهر خرج او را نمى دهد، اگر ممكن است مى تواند خرج خود را بدون اجازه از مال او بردارد، و اگر ممكن نيست، چنان چه ناچار باشد كه معاش خود را تهيه كند، اگر نمى تواند با اطاعت شوهر تهيه معاش كند، در موقعى كه مشغول تهيه معاش است، اطاعت از شوهر بر او واجب نيست، ولى احتياط آن است كه از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 2426. اگر مرد بيش از يك زن دائمى داشته باشد و نزد يكى از آن ها يك شب بماند، بايد نزد ديگران نيز هر چهار شب يك شب بماند، بلكه اگر يك زن داشته باشد نيز بنابر احتياط همين طور است.

مسأله 2427. شوهر نمى تواند بيش از چهار ماه نزديكى با عيال جوان خود را ترك كند، بلكه بنابر احتياط بيش از اين مدت نزديكى با عيال پير خود را نيز ترك نكند.

مسأله 2428. اگر در عقد دائم، مهر را معين نكنند، عقد صحيح است، و چنان چه مرد با زن نزديكى كند، بايد مهر او را مطابق مهر زنانى كه مثل او هستند بدهد.

مسأله 2429. اگر موقع خواندن عقد دائم براى دادن مهر، مدتى معين نكرده باشند، زن مى تواند پيش از گرفتن مهر از نزديكى كردن شوهر جلوگيرى كند؛ چه شوهر توانايى دادن مهر را داشته باشد و چه نداشته باشد، ولى اگر پيش از گرفتن مهر به نزديكى راضى شود، و شوهر با او نزديكى كند، ديگر نمى تواند بدون عذر شرعى از نزديكى شوهر جلوگيرى نمايد.

* متعه يا عقد غير دائم

مسأله 2430. متعه كردن زن اگر چه براى لذت بردن هم نباشد صحيح است.

ص:420

مسأله 2431. واجب است كه شوهر بيش از چهار ماه نزديكى با متعه خود را اگر جوان باشد ترك نكند، و بنابر احتياط بيش از اين مدت، نزديكى با متعه پير خود را نيز ترك نكند.

مسأله 2432. زنى كه متعه مى شود، اگر در عقد شرط كند كه شوهر با او نزديكى نكند، عقد و شرط او صحيح است، و شوهر فقط مى تواند لذت هاى ديگر از او ببرد، ولى اگر بعداً به نزديكى راضى شود، شوهر مى تواند با او نزديكى نمايد.

مسأله 2433. زنى كه متعه شده، اگر چه آبستن شود حق خرجى ندارد.

مسأله 2434. زنى كه متعه شده، حق هم خوابى ندارد، و از شوهر ارث نمى برد، و شوهر هم از او ارث نمى برد.

مسأله 2435. زنى كه متعه شده اگر نداند كه حق خرجى و هم خوابى ندارد عقد او صحيح است، و براى آن كه نمى دانسته، حقى به شوهر پيدا نمى كند.

مسأله 2436. زنى كه متعه شده مى تواند بدون اجازه شوهر از خانه بيرون برود، ولى اگر به واسطه بيرون رفتن، حق شوهر از بين مى رود، بيرون رفتن او حرام است.

مسأله 2437. اگر زنى مردى را وكيل كند، كه به مدت و مبلغ معين او را براى خود متعه نمايد، چنان چه مرد او را به عقد دائم خود در آورد، يا به غير از مدت يا مبلغى كه معين شده او را متعه كند، وقتى كه آن زن فهميد، اگر بگويد: راضى هستم؛ عقد صحيح و گر نه باطل است.

مسأله 2438. اگر پدر يا جد پدرى براى محرم شدن، يك ساعت يا دو ساعت زنى را به عقد پسر نابالغ خود درآورد كافى است، و نيز مى تواند دختر نابالغ خود را براى محرم شدن، به عقد كسى در آورد، ولى بايد آن عقد براى دختر مفسده نداشته باشد.

مسأله 2439. اگر پدر يا جد پدرى، طفل خود را كه در محل ديگرى است و نمى داند زنده است يا مرده، براى محرم شدن به عقد كسى در آورد، بر حسب ظاهر، محرم بودن حاصل مى شود، و چنان چه بعداً معلوم شود كه در موقع عقد، آن دختر زنده نبوده، عقد باطل است، و كسانى كه به واسطه عقد ظاهراً محرم شده بودند نامحرمند.

ص:421

مسأله 2440. اگر مرد مدت متعه زن را ببخشد، چنان چه با او نزديكى كرده، بايد تمام چيزى را كه قرار گذاشته به او بدهد، و اگر نزديكى نكرده، بايد نصف آن را بدهد.

مسأله 2441. مرد مى تواند زنى را كه متعه او بوده و هنوز عده اش تمام نشده، به عقد دائم خود در آورد.

* احكام نگاه كردن

مسأله 2442. نگاه كردن به بدن زن نامحرم و دخترى كه نه سالش تمام نشده، ولى خوب و بد را مى فهمد، و نگاه كردن به او عادتاً امكان تهييج و تحريك شهوت دارد، و هم چنين نگاه كردن به موى آنان؛ چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است، و نگاه كردن به صورت و دست آنان اگر به قصد لذت باشد حرام است، و بدون قصد لذت هم بنابر احتياط ترك لازم است، و نيز نگاه كردن زن به بدن مرد نامحرم حرام مى باشد.

مسأله 2443. اگر انسان بدون قصد لذت به صورت و دست زنان كفار و جاهايى از بدنشان در صورتى كه نترسد كه به حرام بيفتد، اشكال ندارد.

مسأله 2444. زن بايد بدن و موى خود را از مرد نامحرم بپوشاند، بلكه احتياط واجب آن است كه از پسرى هم كه بالغ نشده، ولى خوب و بد را مى فهمد، و از نگاه كردن تحريك و تهييج شهوت او عادتاً ممكن باشد، بدن و موى خود را بپوشاند.

مسأله 2445. نگاه كردن به عورت ديگرى حتى به عورت بچه مميزى كه خوب و بد را مى فهمد حرام است، اگر چه از پشت شيشه يا در آينه يا آب صاف و مانند اين ها باشد، ولى زن و شوهر مى توانند به تمام بدن يكديگر نگاه كنند.

مسأله 2446. مرد و زنى كه با يكديگر محرمند، اگر قصد لذت نداشته باشند، مى توانند غير از عورت به تمام بدن يكديگر نگاه كنند اگر چه احتياط اين است كه به ما بين ناف و زانوها نگاه نكنند.

مسأله 2447. مرد نبايد با قصد لذت به بدن مرد ديگر نگاه كند، و نگاه كردن زن هم به بدن زن ديگر با قصد لذت حرام است.

مسأله 2448. مرد نبايد عكس زن نامحرم را بيندازد، و اگر زن نامحرمى را

ص:422

بشناسد، نبايد به عكس او خصوصاً در مواردى كه معرض هتك و فساد باشد نگاه كند.

مسأله 2449. اگر در حال ناچارى زن بخواهد زن ديگر، يا مردى غير از شوهر خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد، بايد چيزى در دست كند كه دست او به عورت آن مرد يا زن نرسد، و هم چنين است اگر مرد بخواهد در حال ناچارى مرد ديگر، يا زنى غير زن خود را تنقيه كند، يا عورت او را آب بكشد.

مسأله 2450. اگر مرد براى معالجه زن نامحرم ناچار باشد كه او را نگاه كند، و دست به بدن او بزند اشكال ندارد، ولى اگر با نگاه كردن بتواند معالجه كند، نبايد دست به بدن او بزند، و اگر با دست زدن بتواند معالجه كند نبايد او را نگاه كند.

مسأله 2451. اگر انسان براى معالجه كسى ناچار شود كه به عورت او نگاه كند، اشكال ندارد.

* مسائل متفرقه زناشويى

مسأله 2452. كسى كه به واسطه نداشتن زن به حرام مى افتد، واجب است زن بگيرد.

مسأله 2453. اگر شوهر در عقد شرط كند كه زن باكره باشد، و بعد از عقد معلوم شود كه باكره نبوده، مى تواند به نسبت تفاوت مهر باكره و غير باكره از مهر كم نمايد، و بنابر احتياط اگر مى خواهد از او جدا شود، او را طلاق دهد.

مسأله 2454. بودن مرد و زن نامحرم در محل خلوتى كه كسى در آنجا نيست، و ديگرى هم نمى تواند وارد شود حرام است؛ چه به ذكر خدا مشغول باشند يا به صحبت ديگر، خواب باشند يا بيدار، و نمازشان هم در آنجا صحيح نيست، ولى اگر طورى باشد كه كسى ديگر بتواند وارد شود، يا بچه اى كه خوب و بد را مى فهمد در آنجا باشد، اشكال ندارد.

مسأله 2455. اگر مرد مهر زن را در عقد معين كند، و قصدش اين باشد كه آن را ندهد، عقد صحيح است و مهر را هم بايد بدهد.

مسأله 2456. مسلمانى كه منكر خدا يا پيغمبر شود، يا حكم ضرورى دين، يعنى

ص:423

حكمى را كه مسلمانان جزء دين اسلام مى دانند، مثلاً واجب بودن نماز و روزه را انكار كند، در صورتى كه بداند آن حكم ضرورى دين است مرتد مى شود.

مسأله 2457. اگر زن پيش از آن كه شوهرش با او نزديكى كند، به طورى كه در مسأله پيش گفته شد مرتد شود، عقد او باطل مى گردد، و هم چنين است اگر بعد از نزديكى مرتد شود، ولى يائسه باشد، يعنى اگر سيده است شصت سال، و اگر سيده نيست پنجاه سال او تمام شده باشد، اما اگر يائسه نباشد، بايد به دستورى كه در احكام طلاق گفته خواهد شد عده نگه دارد. پس اگر در بين عده مسلمان شود، عقد باقى، و اگر تا آخر عدّه مرتد بماند، عقد باطل است.

مسأله 2458. مردى كه مسلمان زاده است اگر مرتد شود، زنش بر او حرام مى شود، و آن زن بايد به مقدارى كه در احكام طلاق گفته مى شود عدّه وفات نگه دارد، و در اصطلاح به چنين شخصى مرتد فطرى مى گويند.

مسأله 2459. مردى كه از پدر و مادر غير مسلمان به دنيا آمده و مسلمان شده، اگر پيش از نزديكى با عيالش مرتد شود، و يا زنش يائسه باشد، عقد او باطل مى گردد، و اگر بعد از نزديكى مرتد شود، و زن او در سن زنانى باشد كه حيض مى بينند، بايد آن زن به مقدار عدّه طلاق كه در احكام طلاق گفته مى شود عدّه نگهدارد. پس اگر پيش از تمام شدن عدّه، شوهر او مسلمان شود، عقد باقى، و گر نه باطل است، و در اصطلاح به چنين شخصى مرتد ملى مى گويند.

مسأله 2460. اگر زن در عقد با مرد شرط كند كه او را از شهرى بيرون نبرد و مرد هم قبول كند، نبايد زن را از آن شهر بدون رضايت او بيرون ببرد.

مسأله 2461. اگر زن انسان از شوهر سابقش دخترى داشته باشد، انسان مى تواند آن دختر را براى پسر خود كه از آن زن نيست عقد كند، و نيز اگر دخترى را براى پسر خود عقد كند، مى تواند با مادر آن دختر ازدواج نمايد.

مسأله 2462. اگر زنى از زنا آبستن شود، در صورتى كه خود آن زن، يا مردى كه با او زنا كرده، يا هر دو آنان مسلمان باشند، براى آن زن جايز نيست بچه را سقط كند.

مسأله 2463. اگر كسى با زنى كه شوهر ندارد، و در عدّه كسى هم نيست زنا كند،

ص:424

چنان چه بعد او را عقد كند و بچه از آنان پيدا شود، در صورتى كه ندانند از نطفه حلال است يا حرام، آن بچه حلال زاده است.

مسأله 2464. اگر مرد نداند كه زن در عدّه است يا نداند كه عقد در عدّه حرام است و با او ازدواج كند، چنان چه زن هم نداند و بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است و شرعاً فرزند هر دو مى باشد، ولى اگر زن مى دانسته كه در عدّه است و مى دانسته كه عقد در عدّه حرام است، شرعاً بچه، فرزند پدر است، و در هر دو صورت، عقد آنان باطل است، و به يكديگر حرام مى باشند.

مسأله 2465. اگر زن بگويد: يائسه ام؛ نبايد حرف او را قبول كرد، ولى اگر بگويد شوهر ندارم يا در عدّه نيستم حرف او قبول مى شود.

مسأله 2466. اگر بعد از آن كه انسان با زنى ازدواج كرد، كسى بگويد كه آن زن شوهر داشته، و زن بگويد: نداشتم؛ چنان چه شرعاً ثابت نشود كه زن شوهر داشته، بايد حرف زن را قبول كرد.

مسأله 2467. تا هفت سال دختر تمام نشده، پدر نمى تواند او را از مادرش جدا كند.

مسأله 2468. مستحب است در شوهر دادن دخترى كه بالغه است، يعنى مكلف شده عجله كنند. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: يكى از سعادت هاى مرد آن است كه دخترش در خانه او حيض نبيند.

مسأله 2469. اگر زن، مهر خود را به شوهر صلح كند كه زن ديگرى نگيرد، بايد زن مهر را نگيرد، و شوهر هم با زن ديگرى ازدواج نكند.

مسأله 2470. كسى كه از زنا به دنيا آمده، اگر زن بگيرد و بچه اى پيدا كند، آن بچه، حلال زاده است.

مسأله 2471. هر گاه شوهر در روزه ماه رمضان، يا در حال حيض زنش با او نزديكى كند معصيت كرده، ولى اگر بچه اى از آنان به دنيا آيد، حلال زاده است.

مسأله 2472. زنى كه يقين دارد شوهرش در سفر مرده، اگر بعد از عدّه وفات كه مقدار آن در احكام طلاق گفته خواهد شد، شوهر كند و شوهر اول از سفر برگردد، بايد از

ص:425

شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است، ولى اگر شوهر دوم با او نزديكى كرده باشد، زن بايد عدّه نگهدارد، و شوهر دوم بايد مهر او را بدهد، و اگر مهر المسمى او با مهر المثل تفاوت دارد، در تفاوت آن بنابر احتياط با هم مصالحه نمايند، ولى خرج عدّه ندارد.

* احكام شير دادن

اشاره

مسأله 2473. اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2483 گفته خواهد شد شير دهد، آن بچه به اين عدّه محرم مى شود:

اول - خود زن و او را مادر رضاعى مى گويند.

دوم - شوهر زن كه شير مال اوست و او را پدر رضاعى مى گويند.

سوم - پدر و مادر آن زن هر چه بالا روند، اگر چه پدر و مادر رضاعى او باشند.

چهارم - بچه هايى كه از آن زن به دنيا آمده اند، يا به دنيا مى آيند.

پنجم - بچه هاى اولاد آن زن هر چه پايين روند؛ چه از اولاد او به دنيا آمده، يا اولاد او آن بچه ها را شير داده باشند.

ششم - خواهر و برادر آن زن اگر چه رضاعى باشند.

هفتم - عمو و عمه آن زن اگر چه رضاعى باشند.

هشتم - دايى و خاله آن زن اگر چه رضاعى باشند.

نهم - اولاد شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه پايين روند، اگر چه اولاد رضاعى او باشند.

دهم - پدر و مادر شوهر آن زن كه شير مال آن شوهر است، هر چه بالا روند.

يازدهم - خواهر و برادر شوهرى كه شير مال اوست اگر چه خواهر و برادر رضاعى او باشند.

دوازدهم - عمو و عمه و دايى و خاله شوهرى كه شير مال اوست هر چه بالا روند، اگر چه رضاعى باشند، و نيز افراد ديگرى هم كه در مسائل بعد گفته مى شود، به واسطه شيردادن محرم مى شوند.

مسأله 2474. اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2483 گفته مى شود شير دهد، پدر آن بچه نمى تواند با دخترانى كه از آن زن به دنيا آمده اند ازدواج كند، و نيز نمى تواند دختران شوهرى را كه شير مال او است، اگر چه دختران رضاعى او باشند براى

ص:426

خود عقد نمايد، ولى جايز است با دختران رضاعى آن زن ازدواج كند اگرچه احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج نكند، و نگاه محرمانه هم به آنان ننمايد.

مسأله 2475. اگر زنى بچه اى را با شرايطى كه در مسأله 2483 گفته مى شود شير دهد، شوهر آن زن كه صاحب شير است به خواهرهاى آن بچه محرم نمى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه با آنان ازدواج ننمايد، و نيز خويشان شوهر به خواهر و برادر آن بچه محرم نمى شود.

مسأله 2476. اگر زنى بچه اى را شير دهد، به برادرهاى آن بچه محرم نمى شود، و نيز خويشان آن زن به برادر و خواهر بچه اى كه شير خورده محرم نمى شوند.

مسأله 2477. اگر انسان با زنى كه دخترى را شير كامل داده ازدواج كند، و با آن زن نزديكى نمايد، ديگر نمى تواند آن دختر را براى خود عقد كند.

مسأله 2478. اگر انسان با دخترى ازدواج كند، ديگر نمى تواند با زنى كه آن دختر را شير كامل داده ازدواج نمايد.

مسأله 2479. انسان نمى تواند با دخترى كه مادر، يا مادر بزرگ انسان او را شير كامل داده ازدواج كند، و نيز اگر زن پدر انسان، از شير پدر او دخترى را شير داده باشد، انسان نمى تواند با آن دختر ازدواج نمايد، و چنان چه دختر شيرخوارى را براى خود عقد كند، بعد مادر، يا مادر بزرگ، يا زن پدر او آن دختر را شير دهد، عقد باطل مى شود.

مسأله 2480. با دخترى كه خواهر، يا زن برادر انسان از شير برادر، او را شير كامل داده، نمى شود ازدواج كرد، و هم چنين است اگر خواهرزاده، يا برادرزاده، يا نوه خواهر، يا نوه برادر انسان، آن دختر را شير داده باشد.

مسأله 2481. اگر زنى، بچه دختر خود را شير دهد، آن دختر به شوهر خود حرام مى شود، و هم چنين است اگر بچه اى را كه شوهر دخترش از زن ديگر دارد شير دهد، ولى اگر بچه پسر خود را شير دهد، زن پسرش كه مادر آن طفل شير خوار است بر شوهر خود حرام نمى شود.

مسأله 2482. اگر زن پدر دخترى، بچه شوهر آن دختر را از شير آن پدر شير دهد آن دختر به شوهر خود حرام مى شود؛ چه بچه از همان دختر يا از زن ديگر شوهر او باشد.

ص:427

شرايط شير دادنى كه علت محرم شدن است

مسأله 2483. شير دادنى كه علت محرم شدن است هشت شرط دارد:

اول - بچه، شير زن زنده را بخورد. پس اگر از پستان زنى كه مرده است شير بخورد فايده ندارد.

دوم - شير آن زن از حرام نباشد. پس اگر شير بچه اى را كه از زنا به دنيا آمده به بچه ديگر بدهند، به واسطه آن شير، بچه به كسى محرم نمى شود.

سوم - بچه شير را از پستان بمكد. پس اگر شير را در گلوى او بريزند نتيجه ندارد.

چهارم - شير، خالص باشد و با چيز ديگرى مخلوط نباشد.

پنجم - شير از يك شوهر باشد. پس اگر زن شيردهى را طلاق دهند، بعد شوهر ديگرى كند و از او آبستن شود و تا موقع زاييدن، شيرى كه از شوهر اول داشته باقى باشد، و مثلاً هشت دفعه پيش از زاييدن از شير شوهر اول و هفت دفعه بعد از زاييدن از شير شوهر دوم به بچه اى بدهد، آن بچه به كسى محرم نمى شود.

ششم - بچه به واسطه مرض شير را قى نكند، و اگر قى كند، بنابر احتياط واجب كسانى كه به واسطه شيرخوردن به آن بچه محرم مى شوند، بايد با او ازدواج نكنند و نگاه محرمانه هم با او ننمايند.

هفتم - پانزده مرتبه، يا يك شبانه روز به طورى كه در مسأله بعد گفته مى شود شير سير بخورد، يا مقدارى شير به او بدهند كه بگويند: از آن شير استخوانش محكم شده و گوشت در بدنش روييده است؛ بلكه اگر ده مرتبه هم به او شير دهند، احتياط مستحب آن است كسانى كه به واسطه شير خوردن با او محرم مى شوند، با او ازدواج نكنند.

هشتم - دو سال بچه تمام نشده باشد، و اگر بعد از تمام شدن دو سال، او را شير دهند به كسى محرم نمى شود، بلكه اگر مثلاً پيش از تمام شدن دو سال، چهارده مرتبه و بعد از آن، يك مرتبه شير بخورد به كسى محرم نمى شود، ولى چنان چه از موقع زاييدن زن شيرده بيشتر از دو سال گذشته باشد و شير او باقى باشد و بچه اى را شير دهد، آن بچه به كسانى كه گفته شد بنابر احتياط لازم محرم مى شود، ولى احتياط به ترك نظر كسانى كه به اين رضاع به او محرم شده اند ترك نشود.

مسأله 2484. بايد بچه در بين يك شبانه روز، غذا يا شير كسى ديگر را نخورد ولى

ص:428

اگر كمى غذا بخورد كه نگويند در بين، غذا خورده اشكال ندارد، و نيز بايد پانزده مرتبه را از شير يك زن بخورد و در بين پانزده مرتبه شير كسى ديگر را نخورد، و در هر دفعه بدون فاصله شير بخورد، ولى اگر در بين شير خوردن نفس تازه كند، يا كمى صبر كند كه از اولى كه پستان در دهان مى گيرد تا وقتى سير مى شود يك دفعه حساب شود، اشكال ندارد.

مسأله 2485. اگر زن از شير شوهر خود بچه اى را شير دهد، بعد شوهر ديگرى كند و از شير آن شوهر هم بچه ديگرى را شير دهد، آن دو بچه به يكديگر محرم نمى شوند اگر چه بهتر است با هم ازدواج نكنند.

مسأله 2486. اگر زن از شير يك شوهر چندين بچه را شير دهد، همه آنان به يكديگر و به شوهر و به زنى كه آنان را شير داده محرم مى شوند.

مسأله 2487. اگر كسى چند زن داشته باشد، و هر كدام آنان با شرايطى كه گفتيم بچه هايى را شير دهد، همه آن بچه ها به يكديگر و به آن مرد و به همه آن زنان محرم مى شوند.

مسأله 2488. اگر كسى دو زن داشته باشد و يكى از آنان بچه اى را مثلاً هشت مرتبه و ديگرى هفت مرتبه شير بدهد آن بچه به كسى محرم نمى شود.

مسأله 2489. اگر زنى از شير يك شوهر پسر و دخترى را شير كامل بدهد، خواهر و برادر آن دختر به خواهر و برادر آن پسر محرم نمى شوند، ولى احتياط مستحب آن است كه با يكديگر ازدواج نكنند.

مسأله 2490. انسان نمى تواند بدون اذن زن خود، با زنانى كه به واسطه شير خوردن، خواهرزاده يا برادرزاده زن او شده اند ازدواج كند، و نيز اگر با پسرى لواط كند، احتياط واجب آن است كه دختر و خواهر و مادر و مادربزرگ آن پسر را كه رضاعى هستند، يعنى به واسطه شيرخوردن، دختر و خواهر و مادر او شده اند، براى خود عقد نكند.

مسأله 2491. زنى كه برادر انسان را شير داده، به انسان محرم نمى شود، اگرچه احتياط مستحب آن است كه با او ازدواج نكند.

مسأله 2492. انسان نمى تواند با دو خواهر، اگر چه رضاعى باشند، يعنى به واسطه

ص:429

شير خوردن خواهر يكديگر شده باشند ازدواج كند، و چنان چه دو زن را عقد كند و بعد بفهمد خواهر بوده اند، در صورتى كه عقد آنان در يك وقت بوده هر دو باطل است، و اگر در يك وقت نبوده، عقد اولى صحيح، و عقد دومى باطل مى باشد.

مسأله 2493. اگر زن از شير شوهر خود كسانى را كه گفته مى شود شير دهد، شوهرش بر او حرام نمى شود، اگر چه بهتر آن است كه احتياط كند.

اول - برادر و خواهر خود را.

دوم - عمو و عمه و دايى و خاله خود را.

سوم - اولاد عمو و اولاد دايى خود را.

چهارم - برادرزاده خود را.

پنجم - برادر شوهر، يا خواهر شوهر خود را.

ششم - خواهرزاده خود، يا خواهرزاده شوهرش را.

هفتم - عمو و عمه و دايى و خاله شوهرش را.

هشتم - نوه زن ديگر شوهر خود را.

مسأله 2494. اگر كسى دختر عمه يا دختر خاله انسان را شير دهد، به انسان محرم نمى شود، ولى احتياط مستحب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد.

مسأله 2495. مردى كه دو زن دارد، اگر يكى از آن دو زن، فرزند عموى زن ديگر را شير دهد، زنى كه فرزند عموى او شير خورده، به شوهر خود حرام نمى شود.

آداب شير دادن

مسأله 2496. براى شير دادن بچه بهتر از هر كس مادر اوست، و سزاوار است كه مادر براى شيردادن از شوهر خود مزد نگيرد، و خوب است كه شوهر مزد بدهد، و اگر مادر بخواهد بيشتر از دايه مزد بگيرد، شوهر مى تواند بچه را از او گرفته و به دايه بدهد.

مسأله 2497. مستحب است دايه اى كه براى طفل مى گيرند، دوازده امامى، و داراى عقل و عفت و صورت نيكو باشد، و مكروه است كم عقل يا غير دوازده امامى يا بد صورت، يا بدخلق، يا زنازاده باشد، و نيز مكروه است دايه اى بگيرند كه شيرش از بچه اى است كه از زنا به دنيا آمده باشد.

ص:430

مسائل متفرقه شير دادن

مسأله 2498. مستحب است از زن جلوگيرى كرد كه هر بچه اى را شير ندهد، زيرا ممكن است فراموش شود كه به چه كسانى شير داده، و بعداً دو نفر محرم با يكديگر ازدواج نمايند.

مسأله 2499. كسانى كه به واسطه شير خوردن، خويشى پيدا مى كنند، مستحب است يكديگر را احترام نمايند، ولى از يكديگر ارث نمى برند، و حقوق خويشى كه انسان با خويشان خود دارد، براى آنان نيست.

مسأله 2500. در صورتى كه ممكن باشد، مستحب است بچه را دو سال تمام شير بدهند.

مسأله 2501. اگر به واسطه شير دادن، حق شوهر از بين نرود، زن مى تواند بدون اجازه شوهر، بچه ديگرى را شير دهد، ولى جايز نيست بچه اى را شير دهد كه به واسطه شير دادن به آن بچه به شوهر خود حرام شود، مثلاً اگر شوهر او دختر شيرخوارى را براى خود عقد كرده باشد، زن نبايد آن دختر را شير دهد، چون اگر آن دختر را شير دهد، مادر زن شوهرش مى شود و بر او حرام مى گردد.

مسأله 2502. اگر كسى بخواهد زن برادرش به او محرم شود، بايد دختر شيرخوارى را مثلاً دو روزه براى خود عقد كند، و در آن دو روز با شرايطى كه در مسأله 2483 گفته شد، زن برادرش آن دختر را شير دهد.

مسأله 2503. اگر مرد پيش از آن كه زنى را براى خود عقد كند، بگويد: به واسطه شير خوردن، آن زن بر او حرام شده، مثلاً بگويد كه شير مادر او را خورده، چنان چه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن زن ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد و خود زن هم حرف او را قبول نمايد، عقد باطل است. پس اگر مرد با او نزديكى نكرده باشد، يا نزديكى كرده باشد ولى در وقت نزديكى كردن، زن بداند بر آن مرد حرام است، مهر ندارد، و اگر بعد از نزديكى بفهمد كه بر آن مرد حرام بوده، شوهر بايد مهر او را بدهد، و اگر مهر المثل او با مهر المسمى تفاوت دارد، در مقدار تفاوت با هم مصالحه نمايند.

مسأله 2504. اگر زن پيش از عقد بگويد: به واسطه شير خوردن بر مردى حرام شده؛

ص:431

چنان چه تصديق او ممكن باشد، نمى تواند با آن مرد ازدواج كند، و اگر بعد از عقد بگويد، مثل صورتى است كه مرد بعد از عقد بگويد كه زن بر او حرام است، و حكم آن در مسأله پيش گفته شد.

مسأله 2505. شيردادنى كه علت محرم شدن است به دو چيز ثابت مى شود:

اول - خبر دادن عدّه اى كه انسان از گفته آنان يقين يا اطمينان پيدا كند.

دوم - شهادت دو مرد عادل يا چهار زن عادله، ولى بايد شرايط شير دادن را هم بگويند، مثلاً بگويند: ما ديده ايم كه فلان بچه بيست و چهار ساعت از پستان فلان زن شير

خورده، و چيزى هم در بين نخورده، و هم چنين ساير شرايط را كه در مسأله 2483 گفته شد شرح دهند.

مسأله 2506. اگر شك كنند بچه به مقدارى كه علت محرم شدن است شير خورده يا نه، يا گمان داشته باشند كه به آن مقدار شير خورده، بچه به كسى محرم نمى شود، ولى بهتر آن است كه احتياط كنند.

ص:432

* احكام طلاق *

اشاره

مسأله 2507. مردى كه زن خود را طلاق مى دهد، بايد بالغ و عاقل باشد، و به اختيار خود طلاق دهد، و اگر او را مجبور كنند كه زنش را طلاق دهد، طلاق باطل است، و نيز بايد قصد طلاق داشته باشد. پس اگر صيغه طلاق را به شوخى بگويد، صحيح نيست.

مسأله 2508. زن بايد در وقت طلاق از خون حيض و نفاس پاك باشد، و شوهرش در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، و تفصيل اين دو شرط در مسائل آينده گفته مى شود.

مسأله 2509. طلاق دادن زن در حال حيض يا نفاس در سه صورت صحيح است:

اول - آن كه شوهرش بعد از ازدواج با او نزديكى نكرده باشد.

دوم - آن كه معلوم باشد آبستن است، و اگر معلوم نباشد و شوهر در حال حيض طلاقش بدهد، بعد بفهمد آبستن بوده، احتياط مستحب آن است كه دوباره او را طلاق دهد، ولى قبل از طلاق دوم با او معامله زن و شوهرى ننمايد.

سوم - آن كه مرد به واسطه غايب بودن، نتواند بفهمد كه زن از خون حيض يا نفاس پاك است يا نه.

مسأله 2510. اگر زن را از خون حيض پاك بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود كه موقع طلاق در حال حيض بوده، طلاق باطل است، و اگر او را در حيض بداند و طلاقش دهد، بعد معلوم شود پاك بوده، طلاق صحيح است.

مسأله 2511. كسى كه مى داند زنش در حال حيض يا نفاس است، اگر غايب شود، مثلاً مسافرت كند، و بخواهد او را طلاق دهد، بايد تا مدتى كه معمولاً زن از حيض يا نفاس پاك مى شود صبر كند و بعد، طلاق دهد.

مسأله 2512. اگر مردى كه غايب است، بخواهد زن خود را طلاق دهد، چنان چه

ص:433

مى تواند اطلاع پيدا كند كه زن او در حال حيض يا نفاس است يا نه، اگر چه اطلاع او از روى عادت حيض زن، يا نشانه هاى ديگرى باشد كه در شرع معين شده، بايد از حال اطلاع حاصل كند و اگر نمى تواند بايد تا مدتى كه معمولاً زنان از حيض يا نفاس پاك مى شوند صبر كند.

مسأله 2513. اگر با عيالش كه از خون حيض و نفاس پاك است، نزديكى كند و بخواهد طلاقش دهد، بايد صبر كند تا دوباره حيض ببيند و پاك شود، و هم چنين اگر در حال حيض يا نفاس با او نزديكى كند، نمى تواند در پاكى بعد از آن حيض يا نفاس او را طلاق دهد، اگر چه در آن پاكى با او نزديكى نكرده باشد، ولى زنى را كه نه سالش تمام نشده يا آبستن است، يا اين كه يائسه شده، اگر بعد از نزديكى طلاق دهند اشكال ندارد.

مسأله 2514. اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند، و در همان پاكى طلاقش دهد، چنان چه بعد معلوم شود كه موقع طلاق آبستن بوده، بنابر احتياط مستحب دوباره او را طلاق دهد.

مسأله 2515. اگر با زنى كه از خون حيض و نفاس پاك است نزديكى كند، و مسافرت نمايد، چنان چه بخواهد در سفر طلاقش دهد، بايد به قدرى كه زن معمولاً بعد از آن پاكى خون مى بيند و دوباره پاك مى شود، صبر كند.

مسأله 2516. اگر مرد بخواهد زن خود را كه به واسطه مرضى حيض نمى بيند طلاق دهد، بايد از وقتى كه با او نزديكى كرده تا سه ماه از جماع با او خوددارى نمايد، و بعد او را طلاق دهد.

مسأله 2517. طلاق بايد به صيغه عربى صحيح خوانده شود، و دو مرد عادل آن را بشنوند، و اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند و اسم زن او مثلاً فاطمه باشد، بايد بگويد:

زَوْجَتِى فَاطِمَةُ طالِق

زن من فاطمه رها است.

و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

ص:434

زَوْجَةُ مُوَكِّلى فَاطِمَةُ طالِق

مسأله 2518. زنى كه متعه شده، مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كرده اند طلاق ندارد، و رها شدن او به اين است كه مدتش تمام شود، يا مرد مدت را به او ببخشد، به اين ترتيب كه بگويد: مدت را به تو بخشيدم؛ و شاهدگرفتن و پاك بودن زن از حيض لازم نيست.

* عدّه طلاق

اشاره

مسأله 2519. زنى كه نه سالش تمام نشده و نيز زن يائسه عدّه ندارد، يعنى اگر چه شوهرش با او نزديكى كرده باشد، بعد از طلاق مى تواند فوراً شوهر كند.

مسأله 2520. زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، و شوهرش با او نزديكى كند اگر طلاقش دهد، بعد از طلاق بايد عدّه نگهدارد، يعنى بعد از آن كه در پاكى طلاقش داد، و مقدارى هر چند كم باشد بعد از طلاق پاك بود، به قدرى صبر كند كه دو بار حيض ببيند و پاك شود، و همين كه حيض سوم را ديد عدّه او تمام مى شود و مى تواند شوهر كند، ولى اگر بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد و طلاقش بدهد عدّه ندارد، يعنى مى تواند بعد از طلاق فوراً شوهر كند.

مسأله 2521. زنى كه حيض نمى بيند، اگر در سن زنانى باشد كه حيض مى بينند، چنان چه شوهرش او را طلاق دهد، بايد بعد از طلاق سه ماه عدّه نگهدارد.

مسأله 2522. زنى كه عدّه او سه ماه است، اگر اول ماه طلاقش بدهند، بايد سه ماه هلالى، يعنى از موقعى كه ماه ديده مى شود تا سه ماه عده نگهدارد، و اگر در بين ماه طلاقش بدهند، بايد باقى ماه را با دو ماه بعد از آن، و نيز كسرى ماه اول را از ماه چهارم عدّه نگهدارد تا سه ماه تمام شود، مثلاً اگر غروب روز بيستم ماه طلاقش بدهند، و آن ماه بيست و نه روز باشد، بايد نه روز باقى ماه را با دو ماه بعد از آن و بيست روز از ماه چهارم عده نگهدارد، و احتياط مستحب آن است كه از ماه چهارم بيست و يك روز عده نگهدارد، تا با مقدارى كه از ماه اول عدّه نگهداشته سى روز شود.

مسأله 2523. اگر زن آبستن را كه حملش از شوهرش است طلاق دهند، عدّه اش تا

ص:435

دنيا آمدن، يا سقطشدن بچه او است. بنابراين اگر مثلاً يك ساعت بعد از طلاق بچه او به دنيا بيايد، عدّه اش تمام مى شود، و اگر حمل از شوهرش نباشد؛ خواه از زنا باشد يا از شبهه، به وضع حمل عدّه طلاق تمام نمى شود. بلى، عدّه وطى به شبهه به وضع حمل تمام مى شود، و زنا عدّه ندارد.

مسأله 2524. زنى كه نه سالش تمام شده و يائسه نيست، اگر متعه شود مثلاً يك ماهه يا يك ساله شوهر كند، چنان چه شوهرش با او نزديكى نمايد، و مدت آن زن تمام شود، يا شوهر مدت را به او ببخشد، بايد عدّه نگهدارد. پس اگر حيض مى بيند، واجب است به مقدار دو حيض عدّه نگهدارد، و اگر حيض نمى بيند، بايد چهل و پنج روز از شوهركردن خوددارى نمايد.

مسأله 2525. ابداى عدّه طلاق از موقعى است كه خواندن صيغه طلاق تمام مى شود؛ چه زن بداند طلاقش داده اند يا نداند. پس اگر بعد از تمام شدن عدّه بفهمد كه او را طلاق داده اند، لازم نيست دوباره عدّه نگهدارد.

عدّه زنى كه شوهرش مرده

مسأله 2526. زنى كه شوهرش مرده اگر آبستن نباشد، بايد چهار ماه و ده روز عدّه نگهدارد، يعنى از شوهر كردن خوددارى نمايد، اگر چه يائسه يا متعه باشد، يا شوهرش با او نزديكى نكرده باشد؛ و اگر آبستن باشد، بايد تا موقع وضع حمل عدّه نگهدارد، ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز، بچه اش به دنيا بيايد، بايد تا چهار ماه و ده روز پس از مرگ شوهرش صبر كند، و اين عدّه را عدّه وفات مى گويند.

مسأله 2527. زنى كه در عدّه وفات مى باشد، حرام است لباس الوان بپوشد و سرمه بكشد، و هم چنين كارهاى ديگرى كه زينت حساب شود، بر او حرام مى باشد.

مسأله 2528. اگر زن يقين كند كه شوهرش مرده، و بعد از تمام شدن عده وفات شوهر كند، چنان چه معلوم شود شوهر او بعداً مرده است، بايد از شوهر دوم جدا شود، و در صورتى كه آبستن باشد به مقدارى كه در عدّه طلاق گفته شد، يعنى تا موقع زاييدن براى شوهر دوم عدّه طلاق، و بعد براى شوهر اول عدّه وفات نگهدارد، و اگر آبستن نباشد، براى شوهر اول عدّه وفات و بعد براى شوهر دوم عدّه طلاق نگهدارد، و ابتداى عدّه وفات را از

ص:436

موقعى كه خبر صحيح وفات شوهر به او رسيده قرار دهد.

مسأله 2529. ابتداى عدّه وفات از موقعى است، كه زن از مرگ شوهر مطلع شود.

مسأله 2530. اگر زن بگويد عدّه ام تمام شده، با دو شرط از او قبول مى شود:

اول - آن كه مورد تهمت نباشد.

دوم - آن كه از طلاق يا مردن شوهر به قدرى گذشته باشد كه در آن مدت تمام شدن عدّه ممكن باشد.

* طلاق بائن و طلاق رجعى

مسأله 2531. طلاق بائن آن است كه بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع كند، يعنى نمى تواند بدون عقد او را به زنى قبول نمايد، و آن بر پنج قسم است:

اول - طلاق زنى كه نه سالش تمام نشده باشد.

دوم - طلاق زنى كه يائسه باشد.

سوم - طلاق زنى كه شوهرش بعد از عقد با او نزديكى نكرده باشد.

چهارم - طلاق سوم زنى كه او را سه دفعه طلاق داده اند.

پنجم - طلاق خلع و مبارات؛ و احكام اين ها بعداً گفته خواهد شد، و غير اين ها طلاق رجعى است، كه بعد از طلاق تا وقتى زن در عدّه است، مرد مى تواند به او رجوع نمايد.

مسأله 2532. كسى كه زنش را طلاق رجعى داده، حرام است او را از خانه اى كه موقع طلاق در آن خانه بوده بيرون كند، ولى در بعضى از مواقع كه در كتاب هاى مفصل گفته شده، و از جمله آن ها فحاشى و رفت و آمد با اجانب است، بيرون كردن او اشكال ندارد، و نيز حرام است زن براى كارهاى غير لازم از آن خانه بيرون برود.

* احكام رجوع كردن

مسأله 2533. در طلاق رجعى مرد به دو قسم مى تواند به زن خود رجوع كند:

اول - حرفى بزند كه معنايش اين باشد، كه او را دوباره زن خود قرار داده است.

دوم - كارى كند كه از آن بفهمند رجوع كرده است.

مسأله 2534. براى رجوع كردن لازم نيست مرد شاهد بگيرد، يا به زن خبر دهد،

ص:437

بلكه اگر بدون اين كه كسى بفهمد، بگويد: به زنم رجوع كردم صحيح است؛ ولى اگر بعد از تمام شدن عدّه، مرد بگويد كه در عدّه رجوع نموده ام، لازم است اثبات نمايد.

مسأله 2535. مردى كه زن خود را طلاق رجعى داده، اگر مالى از او بگيرد و با او صلح كند كه ديگر به او رجوع نكند اگر چه بايد رجوع ننمايد ولى حق رجوع او از بين نمى رود، و اگر رجوع كرد، محقق مى شود.

مسأله 2536. اگر زنى را دو مرتبه طلاق دهد و به او رجوع كند، يا دو مرتبه او را طلاق دهد، و بعد از هر طلاق عقدش كند، بعد از طلاق سوم، آن زن بر او حرام است؛ ولى اگر بعد از طلاق سوم به ديگرى شوهر كند، با پنج شرط به شوهر اول حلال مى شود، يعنى مى تواند آن زن را دوباره عقد نمايد:

اول - آن كه عقد شوهر دوم عقد دائم باشد، و اگر مثلاً يك ماهه يا يك ساله او را عقد كند بعد از آن كه از او جدا شد، شوهر اول نمى تواند او را عقد كند.

دوم - آن كه شوهر دوم با او نزديكى و دخول كند، و بنابر احتياط واجب نزديكى از جلو باشد و انزال هم بنمايد.

سوم - آن كه شوهر دوم طلاقش دهد يا بميرد.

چهارم - عدّه طلاق يا عدّه وفات شوهر دوم تمام شود.

پنجم - آن كه بنابر احتياط شوهر دوم بالغ باشد.

* طلاق خلع

مسأله 2537. طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست، و مهر يا مال ديگر خود را به او مى بخشد كه طلاقش دهد، طلاق خلع مى گويند.

مسأله 2538. اگر خود شوهر بخواهد صيغه طلاق را بخواند، چنان چه اسم زن مثلاً فاطمه باشد، پس از بذل مى گويد:

زَوْجَتِى فَاطِمَةُ خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هى طَالِق

زنم فاطمه را در مقابل چيزى كه بذل نموده طلاق خلع دادم او رها است

ص:438

مسأله 2539. اگر زنى كسى را وكيل كند كه مهر او را به شوهرش ببخشد، و شوهر همان كس را وكيل كند كه زن را طلاق دهد، چنان چه مثلاً اسم شوهر محمد و اسم زن فاطمه باشد، وكيل صيغه طلاق را اين طور مى خواند:

عَنْ مُوَكِّلَتِى فَاطِمَةَ بَذَلْتُ مَهْرَها لِمُوَكِّلى مُحَمَّد لِيخْلَعَهَا عَلَيه

پس از آن بدون فاصله مى گويد:

زَوْجَةُ مُوَكِّلى خالَعْتُها عَلى ما بَذَلَتْ هِى طالِق

و اگر زنى كسى را وكيل كند كه غير از مهر، چيز ديگرى را به شوهر او ببخشد كه او را طلاق دهد، وكيل بايد به جاى كلمه «مَهْرَها» آن چيز را بگويد، مثلاً اگر صد تومان داده بايد بگويد:

بَذَلْتُ مِأةَ توُمَان

* طلاق مبارات

مسأله 2540. اگر زن و شوهر يكديگر را نخواهند، و زن مالى به مرد بدهد كه او را طلاق دهد، آن طلاق را مبارات گويند.

مسأله 2541. اگر شوهر بخواهد صيغه مبارات را بخواند، چنان چه مثلاً اسم زن فاطمه باشد، بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَتِى فَاطِمَةَ عَلى مَا بَذَلَتْ مَهْرِها فَهِى طالِقَ»

مبارات كردم زنم فاطمه را در مقابل آنچه بذل كرده او، پس او رهاست.

و اگر ديگرى را وكيل كند، وكيل بايد بگويد:

بارَأْتُ زَوْجَةَ مُوَكِّلِى فَاطِمَةَ عَلى مَا بَذَلَتْ فَهِى طالِق

و در هر دو صورت اگر به جاى كلمه «عَلى مَا بَذَلَتْ بمَا بَذَلَتْ» بگويد، اشكال ندارد.

مسأله 2542. صيغه طلاق خلع و مبارات بايد به عربى خوانده شود، ولى اگر زن

ص:439

براى آن كه مال خود را به شوهر ببخشد، مثلاً به فارسى بگويد: براى طلاق، فلان مال را به تو

بخشيدم؛ اشكال ندارد.

مسأله 2543. اگر زن در بين عدّه طلاق خلع، يا مبارات از بخشش خود برگردد، شوهر مى تواند رجوع كند، و بدون عقد دوباره او را زن خود قرار دهد.

مسأله 2544. مالى را كه شوهر براى طلاق مبارات مى گيرد، بايد بيشتر از مهر نباشد، ولى در طلاق خلع اگر بيشتر باشد، اشكال ندارد.

* احكام متفرقه طلاق

مسأله 2545. اگر با زن نامحرمى به گمان اين كه عيال خود اوست، نزديكى كند؛ چه زن بداند كه او شوهرش نيست، يا گمان كند شوهرش مى باشد، بايد عدّه نگهدارد.

مسأله 2546. اگر با زنى كه مى داند عيالش نيست زنا كند، چنان چه زن بداند كه آن مرد شوهر او نيست، لازم نيست عدّه نگهدارد، و در صورتى كه زن گمان كند شوهرش مى باشد، احتياط مستحب نگهداشتن عدّه است.

مسأله 2547. اگر مرد، زنى را گول بزند كه از شوهرش طلاق بگيرد، و زن او شود، طلاق و عقد آن زن صحيح است، ولى هر دو معصيت بزرگى كرده اند.

مسأله 2548. هر گاه زن در ضمن عقد با شوهر شرط كند كه اگر شوهر مسافرت نمايد، يا مثلاً شش ماه به او خرجى ندهد اختيار طلاق با او باشد، اين شرط باطل است؛ ولى چنان چه شرط كند وكالت فعلى خود را از طرف شوهر به اين كه در ضمن عقد شرط شود، كه مثلاً زن از حين عقد وكيل باشد كه اگر شوهر مسافرت كند يا مثلاً تا شش ماه خرجى ندهد، طلاق خود را بدهد، اين شرط صحيح است، و تا شوهر او را عزل نكرده، و يا عزلش از وكالت به او نرسيده، چنان چه خود را طلاق دهد صحيح است، ولى چنان چه وكالت معلق بر خرجى ندادن يا مسافرت شوهر باشد، صحيح نيست.

مسأله 2549. زنى كه شوهرش گم شده، اگر بخواهد به ديگرى شوهر كند بايد نزد مجتهد عادل برود، و به دستور او عمل نمايد.

مسأله 2550. پدر و جد پدرى ديوانه، كه ديوانگى او متصل به زمان صغير بودنش

ص:440

باشد، مى توانند زن او را طلاق بدهند، و اگر متصل نباشد با حاكم شرع است، و احتياط لازم آن است كه حاكم شرع هم از آنان اذن بگيرد.

مسأله 2551. اگر پدر يا جد پدرى براى طفل خود زنى را متعه كند، اگر چه مقدارى از زمان تكليف بچه جزء مدت عقد باشد، مثلاً براى پسر چهارده ساله اش زنى را دو ساله متعه كند، چنان چه صلاح بچه باشد، مى تواند مدت آن زن را ببخشد، ولى زن دائمى او را نمى تواند طلاق دهد.

مسأله 2552. اگر از روى علاماتى كه در شرع معين شده، مرد دو نفر را عادل بداند، و زن خود را پيش آن دو طلاق بدهد، ديگرى كه شك در عدالت آن دو داشته باشد، مى تواند آن زن را بعد از تمام شدن عدّه اش براى خود، يا براى كسى ديگر عقد كند، ولى براى كسى كه آن دو را فاسق بداند اكتفا به آن طلاق اشكال دارد، و احتياط واجب آن است كه از ازدواج با او خوددارى نمايد و براى ديگرى هم او را عقد نكند.

مسأله 2553. اگر كسى زن خود را بدون اين كه او بفهمد طلاق بدهد، چنان چه مخارج او مثل وقتى كه زنش بوده بدهد، و مثلاً بعد از يك سال بگويد: يك سال پيش تو را طلاق دادم؛ و شرعاً هم ثابت كند، مى تواند چيزهايى را كه در آن مدت براى زن تهيه نموده، و او مصرف نكرده است، از او پس بگيرد، ولى چيزهايى را كه مصرف كرده نمى تواند از او مطالبه نمايد.

ص:441

ص:442

* احكام غصب *

غصب آن است كه انسان از روى ظلم، بر مال يا حق كسى مسلط شود، و اين يكى از گناهان بزرگ است كه اگر كسى انجام دهد، در قيامت به عذاب سخت گرفتار مى شود. از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: هر كس يك وجب زمين از ديگرى غصب كند، در قيامت آن زمين را از هفت طبقه آن مثل طوق به گردن او مى اندازند.

مسأله 2554. اگر انسان نگذارد مردم از مسجد و مدرسه و پل و جاهاى ديگرى كه براى عموم ساخته شده استفاده كنند، حق آنان را غصب نموده، و هم چنين است اگر كسى در مسجد جايى براى خود بگيرد و ديگرى نگذارد كه از آنجا استفاده نمايد.

مسأله 2555. چيزى را كه انسان پيش طلبكار گرو مى گذارد، بايد پيش او بماند، كه اگر طلب او را ندهد، طلب خود را از آن به دست آورد. پس اگر پيش از آن كه طلب او را بدهد، آن چيز را به زور از او بگيرد، حق او را غصب كرده است.

مسأله 2556. مالى را كه نزد كسى گرو گذاشته اند، اگر ديگرى غصب كند، صاحب مال و طلبكار مى توانند چيزى را كه غصب كرده، از او مطالبه نمايند، و چنان چه آن چيز را از او بگيرند، باز هم در گرو است، و اگر آن چيز از بين برود و عوض آن را بگيرند، آن عوض هم مثل خود آن چيز گرو مى باشد.

مسأله 2557. اگر انسان چيزى را غصب كند، بايد به صاحبش برگرداند، و اگر آن چيز از بين برود، بايد عوض آن را به او بدهد.

مسأله 2558. اگر از چيزى كه غصب كرده منفعتى به دست آيد، مثلاً از گوسفند بره اى پيدا شود، مال صاحب مال است؛ و نيز كسى كه مثلاً خانه اى را غصب كرده، اگر چه در آن ننشيند بايد اجاره آن را بدهد.

ص:443

مسأله 2559. اگر از بچه يا ديوانه چيزى را غصب كند، بايد آن را به ولى او بدهد، و اگر از بين رفته بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2560. هرگاه دو نفر با هم چيزى را غصب كنند، هر كدام از آن دو ضامن نصف آن است، اگرچه هر يك به تنهايى مى توانسته آن را غصب نمايد.

مسأله 2561. اگر چيزى را كه غصب كرده با چيز ديگرى مخلوط كند، مثلاً گندمى را كه غصب كرده با جو مخلوط نمايد، چنان چه جداكردن آن ها ممكن است، اگر چه زحمت داشته باشد، بايد جدا كند و به صاحبش برگرداند.

مسأله 2562. اگر مثلاً گوشواره اى را كه غصب كرده خراب نمايد، بايد آن را با مزد ساختنش به صاحب آن بدهد، و چنان چه براى اين كه مزد ندهد، بگويد آن را مثل اولش مى سازم، مالك مجبور نيست قبول نمايد، و نيز مالك نمى تواند او را مجبور كند كه آن را مثل اولش بسازد.

مسأله 2563. اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، مثلاً طلايى را كه غصب كرده گوشواره بسازد، چنان چه صاحب مال بگويد: مال را به همين صورت بده، بايد به او بدهد، و نمى تواند براى زحمتى كه كشيده مزد بگيرد، بلكه بدون اجازه مالك حق ندارد آن را به صورت اولش درآورد، و اگر بدون اجازه او آن چيز را مثل اولش كند، بايد تفاوت قيمت ساخته و نساخته آن را هم به صاحبش بدهد.

مسأله 2564. اگر چيزى را كه غصب كرده به طورى تغيير دهد كه از اولش بهتر شود، و صاحب مال بگويد: بايد آن را به صورت اول درآورى، واجب است آن را به صورت اولش در آورد، و اگر قيمت آن به واسطه تغيير دادن آن صورت از قيمت اولش كمتر شود، بايد تفاوت قيمت را بدهد.

مسأله 2565. اگر در زمينى كه غصب كرده زراعت كند، يا درخت بنشاند، زراعت و درخت و ميوه آن مال خود اوست؛ و چنان چه صاحب زمين راضى نباشد كه زراعت و درخت در زمين بماند، غاصب بايد فوراً زراعت يا درخت خود را اگرچه ضرر نمايد، از زمين بكند و نيز بايد اجاره زمين را در مدتى كه زراعت و درخت در آن بوده به صاحب زمين بدهد، و خرابى هايى را كه در زمين پيدا شده، درست كند، مثلاً جاى درخت ها را پر نمايد و

ص:444

اگر به واسطه اين ها قيمت زمين از اولش كمتر شود، بايد تفاوت آن را هم بدهد، و نمى تواند صاحب زمين را مجبور كند كه زمين را به او بفروشد، يا اجاره دهد؛ و نيز صاحب زمين نمى تواند او را مجبور كند كه درخت يا زراعت را به او بفروشد.

مسأله 2566. اگر صاحب زمين راضى شود كه زراعت و درخت در زمين او بماند، كسى كه آن را غصب كرده، لازم نيست درخت و زراعت را بكند، ولى بايد اجاره آن زمين را از وقتى كه غصب كرده تا وقتى كه صاحب زمين راضى شده بدهد.

مسأله 2567. اگر چيزى را كه غصب كرده از بين برود، در صورتى كه مثل گاو و گوسفند باشد كه قيمت اجزاء آن به واسطه خصوصياتى كه دارد متفاوت است، بايد قيمت آن را بدهد؛ و چنان چه قيمت بازار آن فرق كرده باشد، بايد قيمت وقتى را كه تلف شده بدهد، و احتياط مستحب آن است كه بالاترين قيمتى را كه از زمان غصب تا زمان پرداخت قيمت داشته بدهد.

مسأله 2568. اگر چيزى را كه غصب كرده و از بين رفته، مانند گندم و جو باشد كه قيمت اجزاء آن از جهت خصوصيات فردى با هم فرق ندارد، بايد مثل همان چيزى را كه غصب كرده بدهد، ولى چيزى را كه مى دهد، بايد خصوصيات نوعى و سنخى آن مثل چيزى باشد كه آن را غصب كرده و از بين رفته است، مثلاً اگر از نوع اعلاى برنج غصب كرده، بايد از همان نوع بدهد.

مسأله 2569. اگر چيزى را مثل گوسفند كه قيمت اجزاء آن با هم فرق دارد، غصب نمايد و از بين برود، چنان چه قيمت بازار آن فرق نكرده باشد، ولى در مدتى كه پيش او بوده مثلاً چاق شده باشد، بايد قيمت وقتى را كه چاق بوده بدهد.

مسأله 2570. اگر چيزى را كه غصب كرده، ديگرى از او غصب نمايد و از بين برود، صاحب مال مى تواند عوض آن را از هر يك از آنان بگيرد، يا از هر كدام آنان مقدارى از عوض آن را مطالبه نمايد، و چنان چه عوض مال را از اولى بگيرد، اولى مى تواند آنچه را داده از دومى بگيرد، ولى اگر از دومى بگيرد، او نمى تواند آنچه را داده از اولى مطالبه نمايد.

مسأله 2571. اگر چيزى را كه مى فروشد يكى از شرايط معامله در آن نباشد، مثلاً چيزى را كه بايد با وزن خريد و فروش كنند، بدون وزن معامله نمايد معامله باطل است، و

ص:445

چنان چه فروشنده و خريدار با قطع نظر از معامله راضى باشند كه در مال يكديگر تصرف كنند، اشكال ندارد، وگرنه چيزى را كه از يكديگر گرفته اند مثل مال غصبى است و بايد آن را به هم برگردانند؛ و در صورتى كه مال هر يك در دست ديگرى تلف شود؛ چه بداند معامله باطل است و چه نداند، بايد عوض آن را بدهد.

مسأله 2572. هرگاه مالى را از فروشنده بگيرد كه آن را ببيند، يا مدتى نزد خود نگهدارد تا اگر پسنديد بخرد، در صورتى كه آن مال تلف شود، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد.

ص:446

* احكام مالى كه انسان آن را پيدا مى كند *

مسأله 2573. مال گمشده را اگر انسان پيدا مى كند و از قسم حيوان نيست، اگر نشانه اى نداشته باشد كه به واسطه آن، صاحبش معلوم شود، بنابر احتياط لازم بايد از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2574. اگر مالى پيدا كند كه نشانه دارد و قيمت آن از 12/6 نخود نقره سكه دار كمتر است، چنان چه صاحب آن معلوم باشد، و انسان نداند راضى است يا نه، نمى تواند بدون اجازه او بردارد، و اگر صاحب آن معلوم نباشد، مى تواند به قصد اين كه ملك خودش شود بردارد، و احتياط واجب آن است كه هر وقت صاحبش پيدا شد، اگر عين مال باقى است آن را به صاحبش رد كند، ولى اگر عين از بين رفته، دادن عوض لازم نيست.

مسأله 2575. هرگاه چيزى كه پيدا كرده نشانه اى دارد كه به واسطه آن مى تواند صاحبش را پيدا كند، اگر چه بداند صاحب آن كافرى است كه در امان مسلمانان است در صورتى كه قيمت آن چيز به 12/6 نخود نقره سكه دار برسد بايد از روزى كه آن را پيدا كرده تا يك سال در جاهايى كه مردم اجتماع مى كنند اعلان كند، و لازم نيست كه هر روز اعلان كند، بلكه اگر تا يك سال طورى بگويد و اعلان كند كه مردم بگويند اعلان مى كند، كافى است.

مسأله 2576. اگر انسان خودش نخواهد اعلان كند، مى تواند به كسى كه اطمينان دارد بگويد كه از طرف او اعلان نمايد.

مسأله 2577. اگر تا يك سال اعلان كند و صاحب مال پيدا نشود، مى تواند آن را براى خود بردارد، به قصد اين كه هر وقت صاحبش پيدا شد عوض آن را به او بدهد، يا براى او نگهدارى كند كه هر وقت پيدا شد به او بدهد، ولى احتياط مستحب آن است كه

ص:447

از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2578. اگر بعد از آن كه يك سال اعلان كرد و صاحب مال پيدا نشد، مال را براى صاحبش نگهدارى كند و از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى نكرده، و تعدى يعنى زياده روى هم ننموده ضامن نيست، ولى اگر از طرف صاحبش صدقه داده باشد يا براى خود برداشته باشد، ضامن است.

مسأله 2579. كسى كه مالى را پيدا كرده، اگر عمداً به دستورى كه گفته شد اعلان نكند، گذشته از اين كه معصيت كرده، باز هم واجب است اعلان كند.

مسأله 2580. اگر بچه نابالغ چيزى پيدا كند، ولى او بايد اعلان نمايد.

مسأله 2581. اگر انسان در بين سالى كه اعلان مى كند، از پيداشدن صاحب مال نااميد شود، و بخواهد آن را صدقه بدهد اشكال ندارد.

مسأله 2582. اگر در بين سالى كه اعلان مى كند مال از بين برود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى كرده، يا تعدى يعنى زياده روى كرده باشد، بايد عوض آن را به صاحبش بدهد، و اگر كوتاهى نكرده و زياده روى هم ننموده، چيزى بر او واجب نيست.

مسأله 2583. اگر مالى را كه نشانه دارد، و قيمت آن به 12/6 نخود نقره سكه دار مى رسد، در جايى پيدا كند كه معلوم است به واسطه اعلان، صاحب آن پيدا نمى شود، مى تواند در روز اول آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد؛ و چنان چه صاحبش پيدا شود، و به صدقه دادن راضى نشود، بايد عوض آن را به او بدهد، و ثواب صدقه اى كه داده مال خود اوست.

مسأله 2584. اگر چيزى را پيدا كند و به خيال اين كه مال خود او است بردارد، و بعد بفهمد مال خودش نبوده، بايد تا يك سال اعلان نمايد، و هم چنين است اگر مثلاً پاى خود را به گمشده اى بزند، و آن را از جاى خودش حركت دهد.

مسأله 2585. بايد موقع اعلان، جنس چيزى را كه پيدا كرده معين نمايد، بلكه به نحوى كه در نظر عرف صدق تعريف كند، مثل اين كه بگويد: كتابى پيدا كرده ام يا لباسى؛ و اگر همين قدر بگويد: چيزى پيدا كرده ام؛ كافى نيست.

ص:448

مسأله 2586. اگر كسى چيزى را پيدا كند، و ديگرى بگويد: مال من است. در صورتى بايد به او بدهد كه نشانه هاى آن را بگويد، ولى لازم نيست نشانه هايى را كه بيشتر اوقات صاحب مال هم ملتفت آن ها نيست بگويد.

مسأله 2587. اگر قيمت چيزى را كه پيدا كرده به 12/6 نخود نقره سكه دار برسد، چنان چه اعلان نكند و در مسجد، يا جاى ديگرى كه محل اجتماع مردم است بگذارد و آن چيز از بين برود، يا ديگرى آن را بردارد، كسى كه آن را پيدا كرده ضامن است.

مسأله 2588. هرگاه چيزى پيدا كند كه اگر بماند فاسد مى شود، بايد قيمت آن را معين كند، يا براى خودش بردارد، و يا به ديگرى بفروشد، و پولش را براى صاحبش نگهدارد؛ و احتياط لازم آن است كه اين كار با اذن حاكم شرع، يا وكيل او باشد، و در هر دو صورت، وجوب اعلان تا يك سال ساقط نمى شود، و اگر تا يك سال صاحبش پيدا نشد، مى تواند در ثمن تصرف كند و يا آن را از طرف صاحبش صدقه بدهد، و هر وقت صاحب مال پيدا شود، بايد عوض ثمن و يا قيمتى را كه به عهده گرفته و مال را براى خود برداشته، به او رد كند؛ ولى اگر ثمن را صدقه داده باشد، و صاحب مال به صدقه راضى شود، چيزى بر او نيست.

مسأله 2589. اگر چيزى را كه پيدا كرده، موقع وضوگرفتن و نمازخواندن همراه او باشد، در صورتى كه قصدش اين باشد كه صاحب آن را پيدا كند، اشكال ندارد.

مسأله 2590. اگر كفش او را ببرند و كفش ديگرى به جاى آن بگذارند، چنان چه بداند كفشى كه مانده مال كسى است كه كفش او را برده، مى تواند به جاى كفش خودش بردارد، ولى اگر قيمت آن از كفش خودش بيشتر باشد، بايد هر وقت صاحب آن پيدا شد زيادى قيمت را به او بدهد، و چنان چه از پيدا نشدن او نااميد شود، بايد با اجازه حاكم شرع زيادى قيمت را از طرف صاحبش صدقه بدهد، و اگر احتمال دهد كفشى كه مانده مال كسى نيست كه كفش او را برده، در صورتى كه قيمت آن از 12/6 نخود نقره سكه دار كمتر باشد، مى تواند براى خود بردارد، و اگر بيشتر باشد احتياطاً تا يك سال اعلان كند، و بعد از يك سال، احتياطاً از طرف صاحبش صدقه بدهد.

مسأله 2591. اگر مالى را كه كمتر از 12/6 نخود نقره سكه دار ارزش دارد پيدا كند،

ص:449

و از آن صرف نظر نمايد، و در مسجد يا جاى ديگر بگذارد، چنان چه كسى آن را بردارد، براى او حلال است.

ص:450

* احكام سر بريدن و شكار كردن حيوانات *

اشاره

مسأله 2592. اگر حيوان حلال گوشت را به دستورى كه بعداً گفته مى شود سر ببرند؛ وحشى باشد يا اهلى بعد از جان دادن، گوشت آن حلال و بدن آن پاك است، ولى حيوانى كه نجاست خوار شده، اگر به دستورى كه در شرع معين نموده اند، آن را استبراء نكرده باشند، و حيوانى كه انسان با آن وطى «نزديكى» كرده بعد از سر بريدن، گوشت آن حلال نيست.

مسأله 2593. حيوان حلال گوشت وحشى، مانند آهو و كبك و بز كوهى و حيوان حلال گوشتى كه اهلى بوده و بعداً وحشى شده، مثل گاو و شتر اهلى كه فرار كرده و وحشى شده است، و به سهولت ذبحش ميسر نيست، اگر به دستورى كه بعداً گفته مى شود آن ها را شكار كنند، پاك و حلال است؛ ولى حيوان حلال گوشت اهلى، مانند گوسفند و مرغ خانگى، و حيوان حلال گوشت وحشى كه به واسطه تربيت كردن اهلى شده است و ذبحش به سهولت ميسور است، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود.

مسأله 2594. حيوان حلال گوشت وحشى در صورتى با شكار كردن پاك و حلال مى شود، كه بتواند فرار كند يا پرواز نمايد. بنابراين بچه آهو كه نمى تواند فرار كند، و بچه كبك كه نمى تواند پرواز نمايد، با شكار كردن پاك و حلال نمى شود، و اگر آهو و بچه اش را كه نمى تواند فرار كند، با يك تير شكار نمايند، آهو حلال، و بچه اش حرام است.

مسأله 2595. حيوان حلال گوشتى كه مانند ماهى خون جهنده ندارد، اگر به خودى خود بميرد، يا به غير دستور شرعى كه در صيد ماهى گفته مى شود، آن را بكشند پاك است، ولى گوشت آن را نمى شود خورد.

مسأله 2596. حيوان حرام گوشتى كه خون جهنده ندارد، مانند مار با سر بريدن حلال نمى شود، ولى مرده آن پاك است، چه خودش بميرد يا سرش را ببرند.

ص:451

مسأله 2597. سگ و خوك به واسطه سر بريدن و شكار كردن پاك نمى شوند، و خوردن گوشت آن ها هم حرام است؛ و حيوان حرام گوشتى را كه درنده و گوشت خوار است، مانند گرگ و پلنگ اگر به دستورى كه گفته مى شود سر ببرند، يا با تير و مانند آن شكار كنند پاك است، ولى گوشت آن حلال نمى شود، و اگر با سگ شكارى آن را شكار كنند، پاك شدنش هم اشكال دارد.

مسأله 2598. فيل و خرس و بوزينه و موش و حيواناتى كه مانند مار و سوسمار در داخل زمين زندگى مى كنند، اگر خون جهنده داشته باشند و به خودى خود بميرد نجس اند، بلكه اگر سر آن ها را هم ببرند، يا آن ها را شكار نمايند، پاك شدن بدنشان اشكال دارد، و احتياط لازم اجتناب از آن ها است.

مسأله 2599. اگر از شكم حيوان زنده، بچه مرده اى بيرون آيد، يا آن را بيرون آورند، خوردن گوشت آن حرام است.

* دستور سر بريدن حيوان

مسأله 2600. دستور سر بريدن حيوان آن است كه حلقوم «مجراى نفس» و مرى «مجراى غذا» و دو شاهرگ را كه در دو طرف حلقوم است، كه به آن ها اوداج اربعه «چهار رگ» گفته مى شود، از پايين برآمدگى زير گلو به طور كامل ببرند، و اگر آن ها را بشكافند، كافى نيست.

مسأله 2601. اگر بعض از چهار رگ را ببرند و صبر كنند تا حيوان بميرد بعد بقيه را ببرند فايده ندارد، بلكه اگر به اين مقدار هم صبر نكنند، ولى به طور معمول چهار رگ را طورى پشت سر هم نبرند كه يك كار شمرده شود، اشكال دارد اگر چه پيش از جان دادن حيوان، بقيه رگ ها را ببرند.

مسأله 2602. اگر گرگ گلوى گوسفند را به طورى بكند كه از چهار رگى كه در گردن است و بايد بريده شود، چيزى نماند، آن گوسفند حرام مى شود، ولى اگر مقدارى از گردن را بكند و چهار رگ باقى باشد، يا جاى ديگر بدن را بكند، در صورتى كه گوسفند زنده باشد، و به دستورى كه گفته شد سر آن را ببرند، حلال و پاك مى باشد.

ص:452

* شرايط سر بريدن حيوان

مسأله 2603. سر بريدن حيوان پنج شرط دارد:

اول - كسى كه سر حيوان را مى برد؛ چه مرد باشد چه زن، بايد مسلمان باشد و اظهار

دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله نكند، و بچه مسلمان هم اگر مميز باشد، يعنى خوب و بد را بفهمد، مى تواند سر حيوان را ببرد.

دوم - سر حيوان را با چيزى ببرند كه از آهن باشد، ولى چنان چه آهن پيدا نشود و محتاج به ذبح حيوان باشند با چيز تيزى كه چهار رگ را جدا كند، مانند شيشه و سنگ تيز مى شود سر حيوان را بريد.

سوم - در موقع سر بريدن، صورت و دست و پا و شكم حيوان رو به قبله باشد، و كسى كه مى داند بايد رو به قبله سر ببرد، اگر عمداً حيوان را رو به قبله نكند، حيوان حرام مى شود؛ ولى اگر فراموش كند، يا مسأله را نداند، يا قبله را اشتباه كند، يا نداند قبله كدام طرف است، يا نتواند حيوان را رو به قبله كند، اشكال ندارد.

چهارم - وقتى مى خواهد سر حيوان را ببرد، يا كارد به گلويش بگذارد، به نيت سر بريدن نام خدا را ببرد، و همين قدر كه بگويد «بِسْمِ اللهِ» يا «اَلْحَمْدُ للهِ» يا «اَللهُ اكْبَرُ» كافى است، و اگر بدون قصد سر بريدن نام خدا را ببرد، آن حيوان پاك نمى شود، و گوشت آن هم حرام است؛ و هم چنين است اگر از روى جهل به مسأله نام خدا را نبرد، ولى اگر از روى فراموشى نام خدا را نبرد، اشكال ندارد.

پنجم - حيوان بعد از سر بريدن حركتى بكند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد، يا پاى خود را به زمين زند، و يا آن كه به اندازه معمول خون از بدنش بيرون آيد.

* دستور كشتن شتر

مسأله 2604. در تذكيه شتر، علاوه بر پنج شرطى كه براى سر بريدن حيوانات گفته شد، بايد كارد يا چيز ديگرى را كه از آهن و برنده باشد، در گودى بين گردن و سينه اش فرو كنند.

مسأله 2605. وقتى مى خواهند كارد را به گردن شتر فرو ببرند، بهتر است كه شتر ايستاده باشد، ولى اگر در حالى كه زانوها را به زمين زده، يا به پهلو خوابيده و دست و پا و

ص:453

سينه اش رو به قبله است كارد را در گودى گردنش فرو كنند، اشكال ندارد.

مسأله 2606. اگر به جاى اين كه كارد در گودى گردن شتر فرو كنند سر آن را ببرند، يا گوسفند و گاو و مانند اين ها را مثل شتر كارد در گودى گردنشان فرو كنند، گوشت آن ها حرام، و بدن آن ها نجس است، ولى اگر چهار رگ شتر را ببرند و تا زنده است كارد در گودى گردنش فرو كنند، گوشت آن حلال، و بدن آن پاك است؛ و نيز اگر كارد در گودى گردن گاو يا گوسفند و مانند اين ها فرو كنند، و تا زنده است سر آن را به دستورى كه قبلاً گفته شد ببرند، حلال و پاك مى باشد.

مسأله 2607. اگر حيوانى سركش شود، و نتوانند آن را به دستورى كه در شرع معين شده بكشند، يا مثلاً در چاه بيفتد و احتمال بدهند كه در آنجا بميرد، و كشتن آن به دستور شرع ممكن نباشد، هر جاى بدنش را كه زخم بزنند و در اثر آن زخم جان بدهد، حلال مى شود، و رو به قبله بودن آن لازم نيست ولى بايد شرايط ديگرى را كه براى سربريدن حيوان گفته شد، دارا باشد.

* مستحبات سر بريدن حيوان

مسأله 2608. چند چيز در سر بريدن حيوان مستحب است:

اول - موقع سر بريدن گوسفند، دو دست و يك پاى آن را ببندند و پاى ديگرش را باز بگذارند و موقع سر بريدن گاو چهار دست و پايش را ببندند و دم آن را باز بگذارند، و موقع كشتن شتر دو دست آن را از پايين تا زانو، يا زير بغل به يكديگر ببندند، و پاهايش را باز بگذارند، و مستحب است مرغ را بعد از سر بريدن رها كنند تا پر و بال بزند.

دوم - كسى كه حيوان را مى كشد رو به قبله باشد.

سوم - پيش از كشتن حيوان، آب جلوى آن بگذارند.

چهارم - كارى كنند كه حيوان كمتر اذيت شود، مثلاً كارد را خوب تيز كنند و با عجله سر حيوان را ببرند.

* مكروهات سر بريدن حيوان

مسأله 2609. چند چيز در سر بريدن حيوان، مكروه است:

ص:454

اول - آن كه كارد را پشت حلقوم فرو كنند و به طرف جلو بياورند كه حلقوم از پشت آن بريده شود.

دوم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، سر حيوان را از بدنش جدا كنند، بلكه احتياط واجب ترك اين كار است، اگر چه گوشت ذبيحه به واسطه آن حرام نمى شود، ولى اگر از روى غفلت يا به واسطه تيزبودن كارد بى اختيار سر حيوان جدا شود، مكروه نيست.

سوم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، پوست حيوان را بكنند، بلكه احتياط واجب ترك آن است اگر چه گوشت ذبيحه به واسطه آن حرام نمى شود.

چهارم - آن كه پيش از بيرون آمدن روح، مغز حرام را كه در تيره پشت است ببرند.

پنجم - آن كه در جايى حيوان را بكشند كه حيوان ديگر آن را ببيند.

ششم - آن كه در شب يا پيش از ظهر روز جمعه سر حيوان را ببرند، ولى در صورت احتياج عيبى ندارد.

هفتم - آن كه خود انسان چهارپايى را كه پرورش داده است بكشد.

* احكام شكاركردن با اسلحه

مسأله 2610. اگر حيوان حلال گوشت وحشى و يا اهلى را كه وحشى شده با اسلحه شكار كنند، با پنج شرط حلال و بدنش پاك است:

اول - آن كه اسلحه شكار، مثل كارد و شمشير برنده باشد، يا مثل نيزه و تير، تيز باشد كه به واسطه تيز بودن، بدن حيوان را پاره كند، و اگر به وسيله دام يا چوب و سنگ و مانند اين ها حيوان را شكار كنند پاك نمى شود، و خوردن آن هم حرام است؛ و اگر حيوانى را با تفنگ شكار كنند، چنان چه گلوله آن تيز باشد كه در بدن حيوان فرو رود و آن را پاره كند، پاك و حلال است، و اگر گلوله تيز نباشد بلكه با فشار در بدن حيوان فرو رود و حيوان را بكشد، يا به واسطه حرارتش بدن حيوان را بسوزاند و در اثر سوزاندن، حيوان بميرد، پاك و حلال بودنش اشكال دارد.

دوم - كسى كه شكار مى كند، بايد مسلمان باشد يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد؛ و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله را مى كند حيوانى را شكار نمايد، آن شكار حلال نيست.

سوم - اسلحه را براى شكاركردن حيوان به كار برد، و اگر مثلاً جايى را نشان كند و

ص:455

اتفاقاً حيوانى را بكشد، آن حيوان پاك نيست، و خوردن آن هم حرام است.

چهارم - در وقت به كار بردن اسلحه نام خدا را ببرد، و چنان چه عمداً نام خدا را نبرد، شكار حلال نمى شود، ولى اگر فراموش كند اشكال ندارد.

پنجم - وقتى به حيوان برسد كه مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد، و چنان چه به اندازه سربريدن وقت باشد و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حرام است.

مسأله 2611. اگر دو نفر حيوانى را شكار كنند، و يكى از آنان مسلمان و ديگرى كافر باشد، آن حيوان حلال نيست؛ و اگر هر دو مسلمان باشند و يكى از آن دو نام خدا را ببرد، و ديگرى عمداً نام خدا را نبرد، آن حيوان بنابر احتياط لازم حلال نيست.

مسأله 2612. اگر بعد از آن كه حيوانى را تير زدند، مثلاً در آب بيفتد، و انسان بداند كه حيوان به واسطه تير و افتادن در آب جان داده، حلال نيست، بلكه اگر شك كند كه فقط براى تير بوده يا نه، حلال نمى باشد. و اگر حيوانى را شكار كنند و از نظر ناپديد شود، و بعد از آن مرده آن حيوان پيدا شود، اگر بدانند كه موت آن فقط مستند به سلاح شكار بوده، حلال است، ولى اگر احتمال دهند كه سلاح شكار به ضميمه چيز ديگرى سبب مرگ حيوان شده، محكوم به نجاست و حرمت است.

مسأله 2613. اگر با سگ غصبى يا اسلحه غصبى حيوانى را شكار كند، شكار حلال است، و مال خود او مى شود، ولى گذشته از اين كه گناه كرده، بايد اجرت اسلحه يا سگ را به صاحبش بدهد.

مسأله 2614. اگر با شمشير يا چيز ديگرى كه شكاركردن با آن صحيح است با شرطهايى كه در مسأله 2610 گفته شد، حيوانى را دو قسمت كنند، و سر و گردن در يك قسمت بماند، و انسان وقتى برسد كه حيوان جان داده باشد، هر دو قسمت حلال است؛ و هم چنين است اگر حيوان زنده باشد، ولى به اندازه سر بريدن وقت نباشد، اما اگر به اندازه سر بريدن وقت باشد، و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند، قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند حلال، وگر نه آن هم حرام مى باشد.

مسأله 2615. اگر با چوب يا سنگ يا چيز ديگرى كه شكار كردن با آن صحيح

ص:456

نيست، حيوانى را دو قسمت كنند؛ قسمتى كه سر و گردن ندارد، حرام است، و قسمتى كه سر و گردن دارد، اگر زنده باشد و ممكن باشد كه مقدارى زنده بماند و سر آن را به دستورى كه در شرع معين شده ببرند، حلال، و گرنه آن قسمت هم حرام مى باشد.

مسأله 2616. اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند و بچه زنده اى از شكم آن بيرون آيد، چنان چه آن بچه را به دستورى كه در شرع معين شده سر ببرند، حلال، و گر نه حرام مى باشد.

مسأله 2617. اگر حيوانى را شكار كنند يا سر ببرند، و بچه مرده اى از شكمش بيرون آورند، چنان چه خلقت آن كامل باشد و مو يا پشم در بدنش روييده باشد، پاك و حلال است.

* شكار كردن با سگ شكارى

مسأله 2618. اگر سگ شكارى، حيوان وحشى و يا اهلى وحشى شده حلال گوشتى را شكار كند، پاك و حلال بودن آن حيوان شش شرط دارد:

اول - سگ به طورى تربيت شده باشد كه هر وقت آن را براى گرفتن شكار بفرستند برود، و هر وقت از رفتن جلوگيرى كنند بايستد؛ و نيز بايد عادتش اين باشد كه تا صاحبش نرسد، از شكار نخورد، ولى اگر اتفاقاً از شكار بخورد، اشكال ندارد.

دوم - صاحبش آن را بفرستد، و اگر پيش خود دنبال شكار رود، و حيوانى را شكار كند، خوردن آن حيوان حرام است؛ بلكه اگر پيش خود دنبال شكار رود، و بعداً صاحبش بانگ بزند كه زودتر آن را به شكار برساند، اگر چه به واسطه صداى صاحبش شتاب كند، بنابر احتياط واجب بايد از خوردن آن شكار خوددارى نمايند.

سوم - كسى كه سگ را مى فرستد، بايد مسلمان باشد، يا بچه مسلمان باشد كه خوب و بد را بفهمد، و اگر كافر يا كسى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى كند سگ را بفرستد، شكار آن سگ حرام است.

چهارم - وقت فرستادن سگ، نام خدا را ببرد، و اگر عمداً نام خدا را نبرد، آن شكار حرام است، ولى اگر فراموش كند، اشكال ندارد.

پنجم - شكار به واسطه زخمى كه از دندان سگ پيدا كرده بميرد. پس اگر سگ، شكار را

ص:457

خفه كند، يا شكار از دويدن يا ترس بميرد، حلال نيست.

ششم - كسى كه سگ را فرستاده، وقتى برسد كه حيوان مرده باشد، يا اگر زنده است به اندازه سر بريدن آن وقت نباشد، و چنان چه وقتى برسد كه به اندازه سر بريدن وقت باشد، و سر حيوان را نبرد تا بميرد، حلال نيست.

مسأله 2619. كسى كه سگ را فرستاده، اگر وقتى برسد كه بتواند سر حيوان را ببرد، چنان چه مثلاً به واسطه بيرون آوردن كارد و مانند آن وقت بگذرد، و آن حيوان بميرد، حلال است؛ ولى اگر چيزى همراه او نباشد كه با آن، سر حيوان را ببرد و حيوان بميرد، احتياط واجب آن است كه از خوردن آن خوددارى كنند.

مسأله 2620. اگر چند سگ را بفرستند، و با هم حيوانى را شكار كنند، چنان چه همه آن ها داراى شرايطى كه در مسأله 2618 گفته شد، بوده اند، شكار حلال است، و اگر يكى از آن ها داراى شرايط نبوده، شكار حرام است.

مسأله 2621. اگر سگ را براى شكار حيوانى بفرستد، و آن سگ، حيوان ديگرى را شكار كند، آن شكار، حلال و پاك است؛ و نيز اگر آن حيوان را با حيوان ديگرى شكار كند، هر دو آن ها حلال و پاك مى باشند.

مسأله 2622. اگر چند نفر با هم سگ را بفرستند، و يكى از آنان كافر باشد، آن شكار حرام است، و اگر همه مسلمان باشند، و يكى از آنان، عمداً نام خدا را نبرد، بنابر احتياط لازم، آن شكار حرام است.

مسأله 2623. اگر باز يا حيوان ديگرى غير سگ شكارى، حيوانى را شكار كند، آن شكار حلال نيست، ولى اگر وقتى برسند كه حيوان زنده باشد، و به دستورى كه در شرع معين شده سر آن را ببرند، حلال است.

* صيد ماهى

مسأله 2624. اگر ماهى فلس دار را زنده از آب بگيرند، و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است، و چنان چه در آب بميرد، پاك است ولى خوردن آن حرام مى باشد؛ ولى اگر دامى در آب براى صيد ماهى نصب كنند، و ماهى بعد از به دام افتادن، در آب بميرد حليت آن بعيد نيست، اگر چه احوط، ترك خوردن آن است؛ و ماهى بى فلس را اگر

ص:458

چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است.

مسأله 2625. اگر ماهى از آب بيرون بيفتد، يا موج آن را بيرون بيندازد، يا آب فرو رود و ماهى در خشكى بماند، چنان چه پيش از آن كه بميرد، با دست يا به وسيله ديگر كسى آن را بگيرد، بعد از جان دادن حلال است.

مسأله 2626. كسى كه ماهى را صيد مى كند، لازم نيست مسلمان باشد و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد.

مسأله 2627. ماهى مرده اى كه معلوم نيست آن را زنده از آب گرفته اند يا مرده، چنان چه در دست مسلمان باشد، و با آن معامله ماهى حلال بنمايد، حلال است، و اگر در دست كافر باشد، اگر چه بگويد آن را زنده گرفته ام، حرام مى باشد، مگر آن كه يقين حاصل شود يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مى گويد.

مسأله 2628. بنابر احتياط بايد از خوردن ماهى زنده خوددارى كرد، هر چند حليت آن بعد از گرفتن بعيد نيست.

مسأله 2629. اگر ماهى زنده را بريان كنند، يا در بيرون آب پيش از جان دادن بكشند، احتياط آن است كه از خوردن آن خوددارى نمايند، اگر چه حليت آن بعيد نيست.

مسأله 2630. اگر ماهى را بيرون آب دو قسمت كنند، و يك قسمت آن در حالى كه زنده است در آب بيفتد، بنابر احتياط واجب، قسمتى را كه بيرون آب مانده نبايد خورد.

* صيد ملخ

مسأله 2631. اگر ملخ را با دست يا به وسيله ديگرى زنده بگيرند، بعد از جان دادن خوردن آن حلال است، و لازم نيست كسى كه آن را مى گيرد مسلمان باشد، و در موقع گرفتن، نام خدا را ببرد؛ ولى اگر ملخ مرده اى در دست كافر باشد، و معلوم نباشد كه آن را زنده گرفته يا نه اگر چه بگويد زنده گرفته ام، حلال نيست، مگر آن كه يقين حاصل شود، يا دو شاهد عادل شهادت دهند كه راست مى گويد.

مسأله 2632. خوردن ملخى كه بال در نياورده، و نمى تواند پرواز كند، حرام است.

ص:459

ص:460

* احكام خوردنى ها و آشاميدنى ها *

اشاره

مسأله 2633. خوردن گوشت مرغى كه مثل شاهين چنگال دارد حرام است، و پرستو حلال مى باشد. و احتياط واجب آن است كه از خوردن گوشت هدهد خوددارى نمايند.

مسأله 2634. اگر چيزى را كه روح دارد از حيوان زنده جدا نمايند، مثلاً دنبه يا مقدارى گوشت از گوسفند زنده ببرند، نجس و حرام مى باشد.

مسأله 2635. پانزده چيز از حيوان حلال گوشت حرام است:

1 - خون. 2 - فضله. 3 - نرى. 4 - فرج. 5 - بچه دان. 6 - غدد كه آن را دشول مى گويند. 7 - تخم، كه آن را دنبلان مى گويند. 8 - چيزى كه در مغز كله است، و به شكل نخود مى باشد. 9 - مغز حرام كه در ميان تيره پشت است 10 - پى كه در دو طرف تيره پشت است. 11 - زهره دان 12 - سپرز «طحال». 13 - بول دان «مثانه». 14 - حدقه چشم «مردمك». 15 - چيزى كه در ميان سُم است، و به آن ذات الاشاجع مى گويند بنابر احتياط لازم.

مسأله 2636. خوردن خبائث، يعنى چيزهايى كه طبيعت انسان از آن متنفر است، حرام است؛ ولى اگر پاك باشد و مقدارى از آن به طورى با چيزى حلال مخلوط شود كه در نظر مردم نابود حساب شود، خوردن آن اشكال ندارد.

مسأله 2637. خوردن خاك، حرام است، ولى خوردن كمى از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام براى شفا اشكال ندارد.

مسأله 2638. فرو بردن آب بينى، و خلط سينه كه در فضاى دهان نيامده باشد، حرام نيست، ولى اخلاط بينى و سينه كه در فضاى دهان وارد شده، احتياط لازم، ترك فرو بردن آن است، و فرو بردن غذايى كه موقع خلال كردن، از لاى دندان بيرون مى آيد، اگر طبيعت انسان از آن متنفر نباشد، اشكال ندارد.

ص:461

مسأله 2639. خوردن چيزى كه براى انسان ضرر دارد حرام است، ولى اگر ضرر كم باشد كه عقلا اعتنا نكنند، حرام نيست.

مسأله 2640. خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ، مكروه است، و اگر كسى با آن ها وطى كند، يعنى نزديكى نمايد، خود و نسلشان حرام مى شوند، و بول و سرگين آن ها نجس مى شود، و بايد آن ها را از شهر بيرون ببرند، و در جاى ديگر بفروشند، و بر وطى كننده لازم است قيمتش را به صاحبش بدهد.

مسأله 2641. اگر با حيوان حلال گوشتى كه مرسوم است گوشت آن را مى خورند، مانند گاو و گوسفند نزديكى كند، بول و سرگين خود آن ها و نسل متجدد آن ها نجس مى شود، و خوردن گوشت و آشاميدن شير آن ها، و همين طور خوردن گوشت و آشاميدن شير نسل متجدد آن ها حرام است؛ چه وطى در قُبل باشد و چه در دُبر، و وطى كننده صغير باشد يا كبير، عالم باشد يا جاهل، مختار باشد يا مكره، و موطوء نر باشد يا ماده و بايد فورى آن حيوان را بكشند و بسوزانند، و كسى كه با آن وطى كرده، پول آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2642. آشاميدن شراب، حرام، و در بعضى از اخبار بزرگ ترين گناه شمرده شده است، و اگر كسى آن را حلال بداند، كافر است. از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: شراب، ريشه بدى ها و منشأ گناهان است، و كسى كه شراب مى خورد، عقل خود را از دست مى دهد، و در آن موقع، خدا را نمى شناسد، و از هيچ گناهى باك ندارد، و احترام هيچ كس را نگه نمى دارد، حق خويشان نزديك را رعايت نمى كند، و از زشتى هاى آشكار رو نمى گرداند، و روح ايمان و خداشناسى از بدن او بيرون مى رود، و روح ناقص خبيثى كه از رحمت خدا دور است در او مى ماند، و خدا و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنين او را لعنت مى كنند، و تا چهل روز نماز او قبول نمى شود، و روز قيامت روى او سياه است، و زبان او از دهانش بيرون مى آيد، وآب دهان او به سينه اش مى ريزد، و فرياد تشنگى او بلند است.

مسأله 2643. نشستن سر سفره اى كه در آن شراب مى خورند، اگر انسان يكى از آنان حساب شود، حرام، و چيز خوردن از آن سفره نيز حرام است.

ص:462

مسأله 2644. گوشت هايى كه از بلاد كفار مى آورند، و تذكيه آن ها شرعاً ثابت نشده، نجس و خوردن آن حرام است، و خريد و فروش آن ها نيز جايز نيست، و نوشته و گفته اشخاص غير موثق و مجهول الحال، شرعاً اعتبار ندارد.

* مستحبات غذاخوردن

مسأله 2645. چند چيز در غذاخوردن مستحب است:

اول - هر دو دست را پيش از غذا بشويد.

دوم - بعد از غذا نيز هر دو دست را بشويد، و با دستمال خشك كند.

سوم - ميزبان، پيش از همه شروع به غذاخوردن كند، و بعد از همه دست بكشد، و پيش از غذا، اول ميزبان دست خود را بشويد، بعد كسى كه طرف راست او نشسته، و همين طور تا برسد به كسى كه طرف چپ او نشسته، و بعد از غذا، اول كسى كه طرف چپ ميزبان نشسته دست خود را بشويد، و همين طور تا به طرف راست ميزبان برسد، و به ميزبان ختم شود.

چهارم - در اول غذا «بِسْمِ الله» بگويد، و اگر سر يك سفره چند نوع غذا باشد، در وقت خوردن هركدام آن ها، گفتن «بِسْمِ اللهِ» مستحب است.

پنجم - با دست راست غذا بخورد.

ششم - با سه انگشت يا بيشتر غذا بخورد، و با دو انگشت نخورد.

هفتم - اگر چند نفر سر يك سفره نشسته اند، هر كسى از غذا جلوى خودش بخورد.

هشتم - لقمه را كوچك بردارد.

نهم - سر سفره زياد بنشيند، و غذاخوردن را طول بدهد.

دهم - غذا را خوب بِجَود.

يازدهم - بعد از غذا، خداوند عالم را حمد كند.

دوازدهم - انگشتان را بليسد.

سيزدهم - بعد از غذا خلال نمايد، ولى با چوب انار و چوب ريحان و نى و برگ درخت خرما خلال نكند.

چهاردهم - آنچه بيرون سفره مى ريزد جمع كند و بخورد، ولى اگر در بيابان غذا مى خورد، مستحب است آنچه مى ريزد، براى پرندگان و حيوانات بگذارد.

ص:463

پانزدهم - در اول روز و اول شب غذا بخورد، و در بين روز و در بين شب غذا نخورد.

شانزدهم - بعد از خوردن غذا به پشت بخوابد، و پاى راست را روى پاى چپ بيندازد.

هفدهم - در اول غذا و آخر آن، نمك بخورد.

هيجدهم - ميوه را پيش از خوردن با آب بشويد.

* مكروهات غذاخوردن

مسأله 2646. چند چيز در غذاخوردن مكروه است:

اول - در حال سيرى غذاخوردن.

دوم - پر خوردن، و در خبر است كه خداوند عالم بيشتر از هر چيز، از شكم پر بدش مى آيد.

سوم - نگاه كردن به صورت ديگران در موقع غذاخوردن.

چهارم - خوردن غذاى داغ.

پنجم - فوت كردن چيزى كه مى خورد يا مى آشامد.

ششم - بعد از گذاشتن نان در سفره، منتظر چيزى ديگر شدن.

هفتم - پاره كردن نان با كارد.

هشتم - گذاشتن نان زير ظرف غذا.

نهم - پاك كردن گوشتى كه به استخوان چسبيده به طورى كه چيزى در آن نماند.

دهم - پوست كندن ميوه.

يازدهم - دور انداختن ميوه پيش از آن كه كاملاً آن را بخورد.

* مستحبات آب آشاميدن

مسأله 2647. در آشاميدن آب، چند چيز مستحب است:

اول - آب را به طور مكيدن بياشامد.

دوم - در روز، ايستاده آب بخورد.

سوم - پيش از آشاميدن آب «بِسْمِ الله» و بعد از آن «اَلْحَمْدُ لله» بگويد.

چهارم - به سه نفس آب بياشامد.

پنجم - از روى ميل آب بياشامد.

ص:464

ششم - بعد از آشاميدن آب، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و اهل بيت بزرگوارش را ياد كند، و قاتلان آن حضرت را لعنت نمايد.

* مكروهات آب آشاميدن

مسأله 2648. زياد آشاميدن آب، و آشاميدن آن بعد از غذاى چرب، و در شب به حال

ايستاده مكروه است، و نيز آشاميدن آب با دست چپ، و هم چنين از جاى شكسته كوزه، و جايى كه دسته آن است، مكروه مى باشد.

ص:465

ص:466

* احكام نذر و عهد *

مسأله 2649. نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا به جا آورد، يا كارى را كه انجام ندادن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد.

مسأله 2650. در نذر، بايد صيغه خوانده شود، و لازم نيست آن را به عربى بخواند. پس اگر بگويد: از براى خدا بر من، يا بر عهده من يا بر ذمه من است كه اگر مريض من خوب شود، ده تومان به فقير بدهم، نذر او صحيح است.

مسأله 2651. كسى كه نذر مى كند، بايد مكلف و عاقل باشد، و به اختيار خود نذر كند. بنابراين، نذر كسى كه او را مجبور كرده اند، يا به واسطه عصبانى شدن بى اختيار نذر كرده، صحيح نيست.

مسأله 2652. آدم سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، اگر نذر كند مالش را به مصرفى برساند، صحيح نيست.

مسأله 2653. اگر شوهر از نذر كردن زن جلوگيرى نمايد، و يا زن بدون اجازه شوهر نذر كند، نذر او باطل است.

مسأله 2654. اگر زن با اجازه شوهر نذر كند، شوهرش نمى تواند نذر او را به هم بزند، يا او را از عمل كردن به نذر جلوگيرى نمايد.

مسأله 2655. اگر فرزند با اجازه پدر نذر كند، بايد به آن نذر عمل نمايد، بلكه اگر بدون اجازه او هم نذر كند، عمل كردن به آن نذر واجب است؛ ولى اگر پدر از كارى منع كرده باشد، و يا بعد از نذر از آن كار منع كند، آن نذر صحيح نيست.

مسأله 2656. انسان كارى را مى تواند نذر كند كه انجام آن برايش ممكن باشد.

ص:467

بنابراين كسى كه نمى تواند پياده كربلا برود، اگر نذر كند كه پياده برود، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2657. اگر نذر كند كه كار حرام يا مكروهى را انجام دهد، يا كار واجب يا مستحبى را ترك كند، نذر او صحيح نيست.

مسأله 2658. اگر نذر كند كه كار مباحى را انجام دهد يا ترك نمايد، چنان چه به جا آوردن آن و تركش از هر جهت مساوى باشد، نذر او صحيح نيست؛ و اگر انجام آن از جهتى بهتر باشد، و انسان به قصد همان جهت نذر كند، مثلاً نذر كند غذايى را بخورد كه براى عبادت قوت بگيرد، نذر او صحيح است؛ و نيز اگر ترك آن از جهتى بهتر باشد، و انسان براى همان جهت نذر كند كه آن را ترك نمايد، مثلاً براى اين كه دود مضر است نذر كند كه آن را استعمال نكند، نذر او صحيح مى باشد.

مسأله 2659. اگر نذر كند نماز واجب خود را در جايى بخواند كه به خودى خود ثواب نماز در آنجا زياد نيست، مثلاً نذر كند نماز را در اطاق بخواند، چنان چه نماز خواندن در آنجا از جهتى بهتر باشد، مثلاً به واسطه اين كه در مكان خلوت، انسان حضور قلب پيدا مى كند، نذر صحيح است.

مسأله 2660. اگر نذر كند عملى را انجام دهد، بايد همان طور كه نذر كرده به جا آورد. پس اگر نذر كند كه روز اول ماه صدقه بدهد يا روزه بگيرد، چنان چه قبل از آن روز يا بعد از آن به جا آورد كفايت نمى كند، و نيز اگر نذر كند كه وقتى مريض او خوب شد صدقه بدهد، چنان چه پيش از آن كه خوب شود صدقه را بدهد، كافى نيست.

مسأله 2661. اگر نذر كند روزه بگيرد، ولى وقت و مقدار آن را معين نكند، چنان چه يك روز روزه بگيرد، كافى است؛ و اگر نذر كند نماز بخواند، و مقدار و خصوصيات آن را معين نكند، اگر يك نماز دو ركعتى بخواند كفايت مى كند، و اگر نذر كند صدقه بدهد، و جنس و مقدار آن را معين نكند، اگر چيزى بدهد كه بگويند صدقه داده، به نذر عمل كرده است؛ و اگر نذر كند كارى براى خدا به جا آورد، در صورتى كه يك نماز بخواند يا يك روز روزه بگيرد، يا چيزى صدقه بدهد، نذر خود را انجام داده است.

مسأله 2662. اگر نذر كند روز معينى را روزه بگيرد، بايد همان روز را روزه بگيرد، و

ص:468

نميتواند در آن روز مسافرت كند و اگر به واسطه مسافرت روزه نگيرد، بايد گذشته از قضاى آن روز، كفاره هم بدهد؛ و احوط در كفاره نذر براى عاجز از آزاد كردن بنده، اطعام شصت مسكين است، و اگر از آن عاجز بود، جمع بين پوشاندن ده فقير و دو ماه پى درپى روزه است، و با عجز از پوشاندن ده فقير، اكتفا به دو ماه روزه نمايد.

مسأله 2663. اگر انسان از روى اختيار به نذر خود عمل نكند، بايد به مقدارى كه در مسأله پيش گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2664. اگر نذر كند كه تا وقت معينى عملى را ترك كند، بعد از گذشتن آن وقت مى تواند آن عمل را به جا آورد، و اگر پيش از گذشتن آن وقت از روى فراموشى يا ناچارى انجام دهد، چيزى بر او واجب نيست، ولى باز هم لازم است كه تا آن وقت آن عمل را به جا نياورد، و چنان چه دوباره پيش از رسيدن آن وقت بدون عذر آن عمل را انجام دهد، بايد به مقدارى كه در مسأله 2662 گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2665. كسى كه نذر كرده عملى را ترك كند و وقتى براى آن معين نكرده است، اگر از روى فراموشى، يا ناچارى، يا ندانستن، آن عمل را انجام دهد، كفاره بر او واجب نيست، ولى بعداً هر وقت از روى اختيار آن را به جا آورد، بايد به مقدارى كه در مسأله 2662 گفته شد كفاره بدهد.

مسأله 2666. اگر نذر كند كه در هر هفته روز معينى، مثلاً روز جمعه را روزه بگيرد، چنان چه يكى از جمعه ها عيد فطر يا قربان باشد، يا در روز جمعه عذر ديگرى، مانند حيض براى او پيدا شود، بايد آن روز را روزه نگيرد، و بايد قضاى آن را به جا آورد.

مسأله 2667. اگر نذر كند كه مقدار معينى صدقه بدهد، چنان چه پيش از دادن صدقه بميرد، بايد آن مقدار را از مال او صدقه بدهند.

مسأله 2668. اگر نذر كند كه به فقير معينى صدقه بدهد، نمى تواند آن را به فقير ديگر بدهد، و اگر آن فقير بميرد، بنابر احتياط بايد به ورثه او بدهد.

مسأله 2669. اگر نذر كند كه به زيارت يكى از ائمه عليهم السلام، مثلاً به زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف شود، چنان چه به زيارت امام ديگر برود، كافى نيست، و اگر به واسطه عذرى نتواند آن امام را زيارت كند، چيزى بر او واجب نيست.

ص:469

مسأله 2670. كسى كه نذر كرده زيارت برود، و غسل زيارت و نماز آن را نذر نكرده، لازم نيست آن ها را به جا آورد.

مسأله 2671. اگر براى حرم يكى از ائمه عليهم السلام يا امامزادگان چيزى نذر كند، بايد آن را در تعمير و روشنايى و فرش حرم و مانند اين ها مصرف كند، يا به زوار و خدام آنان بدهد.

مسأله 2672. اگر براى خود امام عليه السلام چيزى نذر كند، چنان چه مصرف معينى را قصد كرده، بايد به همان مصرف برساند، و اگر مصرف معينى را قصد نكرده، بايد به فقرا و زوار بدهد، يا مسجد و مانند آن بسازد، و ثواب آن را هديه آن امام نمايد، و هم چنين است اگر چيزى را براى امامزاده اى نذر كند.

مسأله 2673. گوسفندى را كه براى صدقه، يا براى يكى از ائمه عليهم السلام نذر كرده اند، اگر پيش از آن كه به مصرف نذر برسد شير بدهد، و يا بچه بياورد، مال كسى است كه آن را نذر كرده، ولى پشم گوسفند و مقدارى كه چاق مى شود، جزء نذر است.

مسأله 2674. هرگاه نذر كند كه اگر مريض او خوب شود، يا مسافر او بيايد، عملى را انجام دهد، چنان چه معلوم شود كه پيش از نذركردن مريض خوب شده، يا مسافر آمده است، عمل كردن به نذر لازم نيست.

مسأله 2675. اگر پدر يا مادر نذر كند كه دختر خود را به سيد شوهر دهد، بعد از آن كه دختر به تكليف رسيد، اختيار با خود اوست، و نذر آنان اعتبار ندارد.

مسأله 2676. هرگاه با خدا عهد كند كه اگر به حاجت شرعى خود برسد كار خيرى را انجام دهد، بعد از آن كه حاجتش برآورده شد، بايد آن كار را انجام دهد، و نيز اگر بدون آن كه حاجتى داشته باشد، عهد كند كه عمل خيرى را انجام دهد، آن عمل بر او واجب مى شود.

مسأله 2677. در عهد هم، مثل نذر بايد صيغه خوانده شود، و نيز كارى را كه عهد مى كند انجام دهد، بايد يا عبادت باشد، مثل نماز واجب و مستحب، يا كارى باشد كه انجام آن بهتر از تركش باشد.

مسأله 2678. اگر به عهد خود عمل نكند، بايد كفاره بدهد، يعنى شصت فقير را سير كند، يا دو ماه روزه بگيرد، يا يك بنده آزاد كند.

ص:470

* احكام قسم خوردن *

مسأله 2679. اگر قسم بخورد كه كارى را انجام دهد يا ترك كند، مثلاً قسم بخورد كه روزه بگيرد، يا دود استعمال نكند، چنان چه عمداً مخالفت كند، بايد كفاره بدهد يعنى، يك بنده آزاد كند، يا ده مسكين را اطعام كند يا ده فقير را بپوشاند، و اگر اين ها را نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد، و بايد روزه پى درپى باشد.

مسأله 2680. قسم چند شرط دارد:

اول - كسى كه قسم مى خورد، بايد بالغ و عاقل باشد، و از روى قصد و اختيار قسم بخورد. پس قسم خوردن بچه و ديوانه و مست و كسى كه مجبورش كرده اند، درست نيست، و هم چنين است اگر در حال عصبانى بودن بى اختيار قسم بخورد.

دوم - كارى را كه قسم مى خورد انجام دهد، بايد حرام و مكروه نباشد، و كارى را كه قسم مى خورد ترك كند، بايد واجب و مستحب نباشد، و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را به جا آورد، بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد، و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند، بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباشد.

سوم - به يكى از اسم هاى خداوند عالم قسم بخورد كه به غير ذات مقدس او گفته نمى شود، مانند خدا و الله، و نيز اگر به اسمى قسم بخورد كه به غير خدا هم مى گويند، ولى به قدرى به خدا گفته مى شود كه هر وقت كسى آن اسم را بگويد، ذات مقدس حق در نظر مى آيد، مثل آن كه به خالق و رازق قسم بخورد، صحيح است.

چهارم - قسم را به زبان بياورد و اگر بنويسد يا در قلبش آن را قصد كند، صحيح نيست، ولى آدم لال اگر با اشاره قسم بخورد، صحيح است.

پنجم - عمل كردن به قسم براى او ممكن باشد، و اگر موقعى كه قسم مى خورد ممكن باشد، و بعداً از عمل به آن عاجز شود، از وقتى كه عاجز مى شود، قسم او به هم مى خورد، و نيز اگر عمل كردن به قسم به قدرى مشقت پيدا كند كه نشود آن را تحمل كرد، و يا

ص:471

اين كه متعلق قسم در موقع عمل مرجوح يا حرام شود، قسم به هم مى خورد، و همين طور است حكم در عهد و نذر.

مسأله 2681. اگر پدر، آنچه را فرزند قسم خورده به جا بياورد، بگويد: به جا نياور، و آنچه را قسم خورده به جا نياورد، بگويد: به جا آور، قسم او بى اثر مى شود.

مسأله 2682. اگر زن، بدون اجازه شوهر قسم بخورد، و شوهر كارى را كه زن قسم خورده به جا نياورد، بگويد: به جا آور، يا قسم خورده به جا آورد، بگويد: به جا نياور، قسم زن بى اثر مى شود.

مسأله 2683. اگر انسان از روى فراموشى يا ناچارى به قسم عمل نكند، كفاره بر او واجب نيست؛ و هم چنين است اگر مجبورش كنند كه به قسم عمل ننمايد، و قسمى كه آدم وسواسى مى خورد، مثل اين كه مى گويد: والله الآن مشغول نماز مى شوم؛ و به واسطه وسواس مشغول نمى شود، اگر وسواس او طورى باشد كه بى اختيار به قسم عمل نكند، كفاره ندارد.

مسأله 2684. كسى كه قسم مى خورد، اگر حرف او راست باشد، قسم خوردن او مكروه است، و اگر دروغ باشد، حرام و از گناهان بزرگ مى باشد، ولى اگر براى اين كه خودش يا مسلمان ديگرى را از شر ظالمى نجات دهد، قسم دروغ بخورد، اشكال ندارد، بلكه گاهى واجب مى شود، اما اگر بتواند توريه كند، يعنى، موقع قسم خوردن طورى نيت كند كه دروغ نشود، بنابر احتياط واجب بايد توريه نمايد، مثلاً اگر ظالمى بخواهد كسى را اذيت كند، و از انسان بپرسد كه او را نديده اى، و انسان يك ساعت قبل او را ديده باشد، بگويد: او را نديده ام؛ و قصد كند كه از پنج دقيقه پيش مثلاً نديده ام.

ص:472

* احكام وقف *

مسأله 2685. اگر كسى چيزى را وقف كند، از ملك او خارج مى شود، و خود او و ديگران نمى توانند آن را ببخشند يا بفروشند، و كسى هم از آن ملك ارث نمى برد، ولى در بعضى از موارد كه در مسأله 2102 و 2103 گفته شد، فروختن آن اشكال ندارد.

مسأله 2686. لازم نيست صيغه وقف را به عربى بخواند، بلكه اگر مثلاً بگويد: خانه خود را وقف كردم، و خودش يا كسى كه خانه را براى او وقف كرده، يا وكيل، يا ولى آن كس بگويد: قبول كردم، وقف صحيح است؛ ولى اگر براى افراد مخصوصى وقف نكند، بلكه مثل مسجد و مدرسه براى عموم وقف كند، يا مثلاً بر فقرا يا سادات وقف نمايد، احوط و اولى آن است كه حاكم شرع يا كسى كه از طرف او منصوب است قبول نمايد.

مسأله 2687. اگر ملكى را براى وقف معين كند، و پيش از خواندن صيغه وقف پشيمان شود يا بميرد، وقف درست نيست.

مسأله 2688. كسى كه مالى را وقف مى كند، بايد قصد قربت داشته باشد، و از موقع خواندن صيغه، مال را براى هميشه وقف كند، و اگر مثلاً بگويد: اين مال بعد از مردن من وقف باشد، چون از موقع خواندن صيغه تا مردنش وقف نبوده، صحيح نيست، و نيز اگر بگويد: تا ده سال وقف باشد و بعد از آن نباشد، يا بگويد: تا ده سال وقف باشد، بعد پنج سال وقف نباشد، و دوباره وقف باشد، وقف صحيح نيست.

مسأله 2689. وقف در صورتى صحيح است كه مال وقف را به تصرف كسى كه براى او وقف شده، يا وكيل، يا ولى او بدهند؛ ولى اگر چيزى را بر اولاد صغير خود وقف كند، و به قصد اين كه آن چيز ملك آنان شود، از طرف آنان نگهدارى نمايد، وقف صحيح است.

مسأله 2690. اگر مسجدى را وقف كنند، بعد از آن كه يك نفر در آن مسجد نماز خواند، وقف درست مى شود.

ص:473

مسأله 2691. كسى كه مال خود را وقف مى كند، بايد مكلف و عاقل و با قصد و اختيار باشد، و شرعاً بتواند در مال خود تصرف كند. بنابراين سفيهى كه مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف مى كند، چون حق ندارد در مال خود تصرف نمايد، اگر چيزى را وقف كند صحيح نيست، و هم چنين است محجور نسبت به اموالى كه به حكم حاكم شرع از تصرف

در آن ها منع شده است.

مسأله 2692. اگر مالى را براى كسانى كه به دنيا نيامده اند وقف كند، درست نيست، ولى اگر براى زندگان و بعد از آنان براى كسانى كه بعداً به دنيا مى آيند وقف نمايد، مثلاً چيزى را بر اولاد خود وقف كند كه بعد از آنان وقف نوه هاى او باشد، و هر دسته اى بعد از دسته ديگر از وقف استفاده كنند، صحيح است.

مسأله 2693. اگر چيزى را بر خودش وقف كند، مثل اين كه دكانى را وقف كند كه عايدى آن را بعد از مرگ او خرج مقبره اش نمايند، صحيح نيست؛ ولى اگر مالى را بر فقرا وقف كند و خودش فقير شود، مى تواند از منافع وقف استفاده نمايد.

مسأله 2694. اگر براى چيزى كه وقف كرده متولى معين كند، بايد مطابق قرارداد او رفتار نمايند، و اگر معين نكند، چنان چه بر افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كرده باشد و آنان بالغ باشند، اختيار با خود آنان است، و اگر بالغ نباشند، اختيار با ولى ايشان است، و براى استفاده از وقف، اجازه حاكم شرع لازم نيست.

مسأله 2695. اگر ملكى را مثلاً بر فقرا يا سادات وقف كند، يا وقف كند كه منافع آن به مصرف خيرات برسد، در صورتى كه براى آن ملك متولى معين نكرده باشد، اختيار آن با حاكم شرع است.

مسأله 2696. اگر ملكى را بر افراد مخصوصى، مثلاً بر اولاد خود وقف كند، كه هر

ص:474

طبقه اى بعد از طبقه ديگر از آن استفاده كنند، چنان چه متولى ملك آن را اجاره دهد و بميرد، احتياط لازم آن است كه مستأجر از متولى بعد نيز اجاره كند، ولى اگر متولى نداشته باشد، و يك طبقه از كسانى كه ملك بر آنان وقف شده، آن را اجاره دهند و در بين مدت اجاره بميرند، اجاره باطل مى شود، و در صورتى كه مستأجر مال الاجاره تمام مدت را داده باشد، مال الاجاره از زمان مردنشان تا آخر مدت اجاره از مال آنان گرفته مى شود.

مسأله 2697. اگر ملك وقف خراب شود، از وقف بودن بيرون نمى رود.

مسأله 2698. ملكى كه مقدارى از آن وقف است، و مقدارى از آن وقف نيست، اگر تقسيم نشده باشد، حاكم شرع يا متولى وقف مى تواند با نظر خبره، سهم وقف را جدا كند.

مسأله 2699. اگر متولى وقف خيانت كند، و عايدات آن را به مصرفى كه معين شده نرساند، حاكم شرع بايد به جاى او متولى امينى معين نمايد.

مسأله 2700. فرشى را كه براى حسينيه وقف كرده اند، نمى شود براى نماز به مسجد ببرند، اگر چه آن مسجد نزديك حسينيه باشد.

مسأله 2701. اگر ملكى را براى تعمير مسجدى وقف نمايند، چنان چه آن مسجد احتياج به تعمير ندارد، و انتظار هم نمى رود كه تا مدتى احتياج به تعمير پيدا كند، مى توانند عايدات آن ملك را به مصرف مسجدى كه احتياج به تعميرات دارد برسانند.

مسأله 2702. اگر ملكى را وقف كند كه عايدى آن را خرج تعمير مسجد نمايند، و به امام جماعت و به كسى كه در آن مسجد اذان مى گويد بدهند، در صورتى كه بدانند يا اطمينان داشته باشند كه براى هر يك چه مقدار معين كرده، بايد همان طور مصرف كنند، و اگر يقين يا اطمينان نداشته باشند، بايد اول، مسجد را تعمير كنند، و اگر چيزى زياد آمد، امام جماعت و كسى كه اذان مى گويد در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند.

ص:475

ص:476

* احكام وصيت *

مسأله 2703. وصيت آن است كه انسان سفارش كند بعد از مرگش براى او كارهايى انجام دهند، يا بگويد: بعد از مرگش چيزى از مال او ملك كسى باشد، يا اين كه چيزى از مال او را به كسى تمليك، يا صرف در خيرات و مبرات كنند، يا براى اولاد خود و كسانى كه اختيار آنان با او است قيم و سرپرست معين كند، و كسى را كه به او وصيت مى كنند، وصى مى گويند.

مسأله 2704. كسى كه نمى تواند حرف بزند، اگر با اشاره مقصود خود را بفهماند، براى هر كارى مى تواند وصيت كند، ولى كسى كه مى تواند حرف بزند، بنابر احتياط اكتفا به اشاره يا نوشته نكند.

مسأله 2705. اگر نوشته اى به امضا يا مهر ميت ببينند، چنان چه مقصود او را بفهماند، و معلوم باشد كه براى وصيت كردن نوشته، بنابر احتياط لازم بايد تا مقدار ثلث مطابق آن عمل كند، ولى نسبت به سهم صغير اين احتياط خلاف احتياط است، لكن بعد از بلوغ تا مقدار ثلث، اين احتياط را ترك نكنند؛ بلكه اگر بدانند مقصودش وصيت كردن نبوده و چيزهايى را نوشته است كه بعداً مطابق آن وصيت كند، احتياط واجب آن است كه به آن عمل نمايند، و نسبت به سهم صغير احتياط مراعات شود.

مسأله 2706. كسى كه وصيت مى كند بايد عاقل باشد، و از روى اختيار وصيت كند، و بايد سفيه نباشد، يعنى مال خود را در كارهاى بيهوده مصرف نكند، ولى بالغ بودن، شرط صحت وصيت نيست، و همين قدر كه وصيت كننده ده سال داشته باشد، و راه هاى خير و كارهاى نيك را بشناسد، مى تواند به كارهاى خير وصيت كند.

مسأله 2707. كسى كه از روى عمد به قصد خودكشى، مثلاً زخمى به خود زده، يا سمى خورده است كه به واسطه آن، يقين يا گمان به مردن او پيدا مى شود، اگر وصيت

ص:477

كند كه مقدارى از مال او را به مصرفى برسانند، صحيح نيست.

مسأله 2708. در وصيت تمليكيه، قبول موصى له معتبر است. پس اگر شخصى وصيت كند كه چيزى به كسى بدهند، در صورتى آن كس آن چيز را مالك مى شود كه وصيت را قبول كند، و لازم نيست قبول بعد از موت وصيت كننده باشد، بلكه اگر پيش از موت او هم باشد كفايت مى كند. بلى، اگر قبول پيش از موت وصيت كننده باشد، به مجرد قبول آن چيز را مالك نمى شود، بلكه بعد از موت وصيت كننده بدون حاجت به قبول ديگر مالك مى شود، و اگر قبول بعد از موت باشد، به مجرد قبول آن چيز را مالك مى شود.

مسأله 2709. وقتى انسان نشانه هاى مرگ را در خود ديد، بايد فوراً امانت هاى مردم را به صاحبانش برگرداند و اگر به مردم بدهكار است، و موقع دادن آن بدهى رسيده، بايد بدهد، و اگر خودش نمى تواند بدهد، يا موقع دادن بدهى او نرسيده، بايد وصيت كند، و بر وصيت شاهد بگيرد، ولى اگر بدهى او معلوم باشد، و اطمينان دارد كه ورثه مى پردازند، وصيت كردن لازم نيست.

مسأله 2710. كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر خمس و زكات و مظالم بدهكار است، بايد فوراً بدهد، و اگر نمى تواند بدهد، چنان چه از خودش مال دارد، يا احتمال مى دهد كسى آن ها را ادا نمايد، بايد وصيت كند. و هم چنين است اگر حج بر او واجب باشد.

مسأله 2711. كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر نماز و روزه قضا دارد، بايد وصيت كند كه از مال خودش براى آن ها اجير بگيرند، بلكه اگر مال نداشته باشد، ولى احتمال بدهد كسى بدون آن كه چيزى بگيرد آن ها را انجام مى دهد، باز هم واجب است وصيت نمايد، و اگر قضاى نماز و روزه او به تفصيلى كه در مسأله 1399 گفته شد، بر پسر بزرگترش واجب مى باشد، بايد به او اطلاع دهد، يا وصيت كند كه براى او به جا آورند.

مسأله 2712. كسى كه نشانه هاى مرگ را در خود مى بيند، اگر مالى پيش كسى دارد، يا در جايى پنهان كرده است كه ورثه نمى دانند، چنان چه به واسطه ندانستن حقشان از بين برود، بايد به آنان اطلاع دهد، و لازم نيست براى بچه هاى صغير خود قيم و سرپرست معين كند، ولى در صورتى كه بدون قيم مالشان از بين مى رود، يا خودشان ضايع مى شوند، بايد براى آنان قيم امينى معين نمايد.

ص:478

مسأله 2713. وصى بايد مسلمان و عاقل باشد و مورد اطمينان باشد.

مسأله 2714. اگر كسى چند وصى براى خود معين كند، چنان چه اجازه داده باشد كه هر كدام به تنهايى به وصيت عمل كنند، لازم نيست در انجام وصيت از يكديگر اجازه بگيرند، و اگر اجازه نداده باشد، چه گفته باشد كه همه با هم به وصيت عمل كنند، يا نگفته باشد، بايد با نظر يكديگر به وصيت عمل نمايند، و اگر حاضر نشوند كه با يكديگر به وصيت عمل كنند، حاكم شرع آنان را مجبور مى كند، و اگر اطاعت نكنند، به جاى آنان ديگران را معين مى نمايد.

مسأله 2715. اگر انسان از وصيت خود برگردد، مثلاً بگويد: ثلث مالش را به كسى بدهند، بعد بگويد: به او ندهند، وصيت باطل مى شود، و اگر وصيت خود را تغيير دهد، مثل آن كه قيمى براى بچه هاى خود معين كند، بعد ديگرى را به جاى او قيم نمايد، وصيت اولش باطل مى شود، و بايد به وصيت دوم او عمل نمايند.

مسأله 2716. اگر كارى كند كه معلوم شود از وصيت خود برگشته، مثلاً خانه اى را كه وصيت كرده به كسى بدهند، بفروشد، يا ديگرى را براى فروش آن وكيل نمايد، وصيت باطل مى شود.

مسأله 2717. اگر وصيت كند چيز معينى را به كسى بدهند، بعد وصيت كند كه نصف همان را به ديگرى بدهند، بايد آن چيز را دو قسمت كنند، و به هر كدام از آن دو نفر، يك قسمت آن را بدهند.

مسأله 2718. اگر كسى در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، مقدارى از مالش را به كسى ببخشد، و وصيت كند كه بعد از مردن او هم مقدارى به كسى ديگر بدهند، آنچه بخشيده از اصل خارج مى شود، و آنچه وصيت كرده، اگر بيشتر از ثلث نباشد، يا اگر بيشتر است و ورثه اجازه بدهند، به وصيت او عمل مى شود، و اگر آنچه وصيت كرده بيشتر از ثلث باشد، و ورثه هم اجازه ندهند، بايد مقدار ثلث تركه او به وصيتش عمل شود.

مسأله 2719. اگر وصيت كند كه ثلث مال او را نفروشند، و عايدى آن را به مصرفى برسانند، بايد مطابق گفته او عمل نمايند.

مسأله 2720. اگر در مرضى كه به آن مرض مى ميرد، بگويد: مقدارى به كسى

ص:479

بدهكار است، چنان چه متهم باشد كه براى ضرر زدن به ورثه گفته است، بايد مقدارى را كه معين كرده از ثلث او بدهند، و اگر متهم نباشد، و كسى هم منكر گفته او نشود، بايد از اصل مالش بدهند.

مسأله 2721. كسى كه انسان وصيت مى كند به او چيزى بدهند، بايد وجود داشته باشد. پس اگر وصيت كند به بچه اى كه ممكن است فلان زن به او حامله شود چيزى بدهند باطل است، ولى اگر وصيت كند به بچه اى كه در شكم مادر است چيزى بدهند، اگر چه هنوز روح نداشته باشد، وصيت صحيح است. پس اگر زنده به دنيا آمد، بايد آنچه را كه وصيت كرده به او بدهند و اگر مرده به دنيا آمد، وصيت باطل مى شود، و آنچه را كه براى او وصيت كرده، ورثه ميان خودشان قسمت مى كند.

مسأله 2722. اگر انسان بفهمد كسى او را وصى كرده، چنان چه به اطلاع وصيت كننده برساند، كه براى انجام وصيت او حاضر نيست، لازم نيست بعد از مردن او به وصيت عمل كند، ولى اگر پيش از مردن او نفهمد كه او را وصى كرده، يا بفهمد و به او اطلاع ندهد كه براى عمل كردن به وصيت حاضر نيست، در صورتى كه مشقت نداشته باشد، بايد وصيت او را بنابر احتياط لازم انجام دهد، و نيز اگر وصى پيش از مرگ موصى، موقعى ملتفت شود كه موصى به واسطه شدت مرض نتواند به ديگرى وصيت كند، بنابر احتياط لازم بايد وصيت را قبول نمايد.

مسأله 2723. اگر كسى كه وصيت كرده بميرد و وصى نداند كه مقصود ميت اين بوده كه خودش كارهايى را كه وصيت كرده انجام دهد، و در گفته ميت هم شاهد و قرينه اى بر اين معنى نباشد، وصى مى تواند ديگرى را براى انجام كارهاى ميت وكيل كند، ولى اگر بداند كه مقصود ميت اين بوده كه خودش انجام دهد، نمى تواند به ديگرى واگذار كند.

مسأله 2724. اگر كسى دو نفر را وصى كند، كه با هم به وصيت او عمل كنند، چنان چه يكى از آن دو بميرد، يا ديوانه و يا كافر شود، حاكم شرع يك نفر ديگر را به جاى او معين مى كند، و اگر هر دو بميرند، يا ديوانه يا كافر شوند، چنان چه معلوم نباشد كه ميت در نظر داشته دو نفر كارهايش را انجام دهند، حاكم شرع، يك نفر را و اگر معلوم باشد كه نظر به دو نفر داشته، دو نفر ديگر را معين مى كند.

ص:480

مسأله 2725. اگر وصى نتواند به تنهايى كارهاى ميت را انجام دهد، حاكم شرع براى كمك او يك نفر ديگر را معين مى كند.

مسأله 2726. اگر مقدارى از مال ميت در دست وصى تلف شود، چنان چه در نگهدارى آن كوتاهى و تعدى نكرده ضامن نيست، و اگر كوتاهى كرده و يا تعدى نموده، مثلاً ميت وصيت كرده است كه فلان مقدار به فقراى فلان شهر بده، و او مال را به شهر ديگرى برده و در راه از بين رفته، ضامن است، بلكه اگر در بين راه هم تلف نشود، و به فقراى شهرى دهد كه مورد وصيت نبوده ضامن است.

مسأله 2727. هرگاه انسان كسى را وصى كند، و بگويد كه اگر آن كس بميرد، فلانى وصى باشد، بعد از آن كه وصى اول مرد، وصى دوم بايد كارهاى ميت را انجام دهد.

مسأله 2728. حجى كه بر ميت واجب است و بدهكارى و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم ادا كردن آن ها واجب مى باشد، بايد از اصل مال ميت داده شود، اگر چه

ميت براى آن ها وصيت نكرده باشد.

مسأله 2729. اگر مال ميت از بدهى و حج واجب، و حقوقى كه مثل خمس و زكات و مظالم بر او واجب است زياد بيايد، چنان چه وصيت كرده باشد كه ثلث يا مقدارى از ثلث را به مصرفى برسانند، بايد به وصيت او عمل كنند، و اگر وصيت نكرده باشد، آنچه مى ماند مال ورثه است.

مسأله 2730. اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، وصيت او در بيشتر از ثلث در صورتى صحيح است كه ورثه حرفى بزنند، يا كارى كنند كه معلوم شود عملى شدن وصيت را اجازه داده اند، و تنها راضى بودن آنان كافى نيست، و اگر مدتى بعد از مردن او هم اجازه بدهند، صحيح است.

مسأله 2731. اگر مصرفى را كه ميت معين كرده، از ثلث مال او بيشتر باشد، و پيش از مردن او ورثه اجازه بدهند كه وصيت او عملى شود، بعد از مردن او نمى توانند از اجازه خود برگردند.

مسأله 2732. اگر وصيت كند كه از ثلث او خمس و زكات يا بدهى ديگر او را بدهند، و براى نماز و روزه او اجير بگيرند، و كار مستحبى هم، مثل اطعام به فقرا انجام دهند، بايد

ص:481

اول بدهى او را از ثلث بدهند، و اگر چيزى زياد آمد براى نماز و روزه او اجير بگيرند، و اگر از آن هم زياد آمد به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند، و چنان چه ثلث مال او فقط به اندازه بدهى او باشد، و ورثه هم اجازه ندهند كه بيشتر از ثلث مال، مصرف شود، وصيت براى نماز و روزه و كارهاى مستحبى باطل است.

مسأله 2733. اگر وصيت كند كه بدهى او را بدهند، و براى نماز و روزه او اجير بگيرند، و كار مستحبى هم انجام دهند، چنان چه وصيت نكرده باشد كه اين ها را از ثلث بدهند، بايد بدهى او را از اصل مال بدهند، و اگر چيزى زياد آمد، ثلث آن را به مصرف نماز و روزه و كارهاى مستحبى كه معين كرده برسانند، و در صورتى كه ثلث كافى نباشد. پس اگر ورثه اجازه بدهند، بايد وصيت او عملى شود و اگر اجازه ندهند، بايد نماز و روزه را از ثلث بدهند، و اگر چيزى زياد آمد، به مصرف كار مستحبى كه معين كرده برسانند.

مسأله 2734. اگر كسى بگويد كه ميت وصيت كرده فلان مبلغ به من بدهند، چنان چه دو مرد عادل گفته او را تصديق كنند، يا قسم بخورد و يك مرد عادل هم گفته او را تصديق نمايد، يا يك مرد عادل و دو زن عادله يا چهار زن عادله به گفته او شهادت دهند، بايد مقدارى را كه مى گويد به او بدهند، و اگر يك زن عادله شهادت دهد، در يك چهارم چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند، و اگر دو زن عادله شهادت دهند، نصف آن را، و اگر سه زن عادله شهادت دهند، بايد سه چهارم آن را به او بدهند، و نيز اگر دو مرد كافر ذمى كه در دين خود عادل باشند، گفته او را تصديق كنند، در صورتى كه ميت ناچار بوده است كه وصيت كند، و مرد و زن عادلى هم در موقع وصيت نبوده، بايد چيزى را كه مطالبه مى كند به او بدهند.

مسأله 2735. اگر كسى بگويد: من وصى ميتم كه مال او را به مصرفى برسانم، يا ميت، مرا قيم بچه هاى خود قرار داده، در صورتى بايد حرف او را قبول كرد كه دو مرد عادل گفته او را تصديق نمايند.

مسأله 2736. اگر وصيت كند چيزى از مال او به كسى باشد و آن كس پيش از آن كه قبول كند يا رد نمايد بميرد، تا وقتى ورثه او وصيت را رد نكرده اند، مى توانند آن چيز را قبول نمايند، ولى اين در صورتى است كه وصيت كننده از وصيت خود برنگردد، وگر نه حقى به آن چيز ندارند.

ص:482

* احكام ارث *

اشاره

مسأله 2737. كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند سه دسته هستند:

دسته اول - پدر و مادر و اولاد ميت است، و با نبودن اولاد، اولاد اولاد هر چه پايين روند، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد، و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته دوم ارث نمى برند.

دسته دوم - جد، يعنى، پدر بزرگ و جده يعنى، مادر بزرگ، و خواهر و برادر است، و با نبودن برادر و خواهر، اولاد ايشان، هر كدام آنان كه به ميت نزديكتر است ارث مى برد، و تا يك نفر از اين دسته هست، دسته سوم ارث نمى برند.

دسته سوم - عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است، و تا يك نفر از عموها و عمه ها و دايى ها و خاله هاى ميت زنده اند، اولاد آنان ارث نمى برند، ولى اگر ميت عموى پدرى و پسر عموى پدر و مادرى داشته باشد، ارث به پسر عموى پدر و مادرى مى رسد، و عموى پدرى ارث نمى برد.

مسأله 2738. اگر عمو و عمه و دايى و خاله خود ميت، و اولاد آنان و اولاد اولاد آنان نباشند، عمو و عمه و دايى و خاله پدر و مادر ميت ارث مى برند، و اگر اينان نباشند، اولادشان ارث مى برند، و اگر اينان هم نباشند، عمو و عمه و دايى و خاله جد و جده ميت، و اگر اينان نباشند، اولادشان ارث مى برند.

مسأله 2739. زن و شوهر به تفصيلى كه در مسائل 2779 تا 2788 گفته مى شود، از يكديگر ارث مى برند.

* ارث دسته اول

مسأله 2740. اگر وارث ميت، فقط يك نفر از دسته اول باشد، مثلاً پدر يا مادر يا يك پسر يا يك دختر باشد، همه مال ميت به او مى رسد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند،

ص:483

همه مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر يك پسر و يك دختر باشد، مال را سه قسمت مى كنند؛ دو قسمت را پسر، و يك قسمت را دختر مى برد، و اگر چند پسر و چند دختر باشند، مال را طورى قسمت مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2741. اگر وارث ميت فقط پدر و مادر او باشند، مال سه قسمت مى شود؛ دو قسمت آن را پدر، و يك قسمت را مادر مى برد، ولى اگر ميت دو برادر، يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر هم داشته باشد كه همه آنان پدرى باشند، يعنى پدر آنان با پدر ميت يكى باشد؛ خواه مادرشان هم با مادر ميت يكى باشد يا نه، اگر چه تا ميت پدر و مادر دارد، اينان ارث نمى برند، اما به واسطه بودن اينان مادر شش يك مال را مى برد، و بقيه را به پدر مى دهند.

مسأله 2742. اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك دختر باشد، چنان چه ميت دو برادر و چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدرى نداشته باشد، مال را پنج قسمت مى كنند؛ پدر و مادر، هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت آن را مى برد، و اگر دو برادر يا چهار خواهر، يا يك برادر و دو خواهر پدرى داشته باشد، مال را شش قسمت مى كنند؛ پدر و مادر، هر كدام يك قسمت، و دختر سه قسمت مى برد، و يك قسمت باقى مانده را چهار قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به پدر و سه قسمت را به دختر مى دهند، مثلاً اگر مال را 24 قسمت كنند، 15 قسمت آن را به دختر، و 5 قسمت آن را به پدر، و 4 قسمت آن را به مادر مى دهند.

مسأله 2743. اگر وارث ميت، فقط پدر و مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند؛ پدر و مادر هركدام يك قسمت، و پسر چهار قسمت آن را مى برد، و اگر چند پسر يا چند دختر باشند، آن چهار قسمت را به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و اگر پسر و دختر باشند، آن چهار قسمت را طورى تقسيم مى كنند كه هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2744. اگر وارث ميت، فقط پدر و يك پسر، يا مادر و يك پسر باشد، مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را پدر يا مادر، و پنج قسمت را پسر مى برد.

مسأله 2745. اگر وارث ميت، فقط پدر، يا مادر، با پسر و دختر باشد، مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را پدر، يا مادر مى برد، و بقيه را طورى قسمت مى كنند كه

ص:484

هر پسرى دو برابر دختر ببرد.

مسأله 2746. اگر وارث ميت، فقط پدر و يك دختر، يا مادر و يك دختر باشد، مال را چهار قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را پدر يا مادر، و بقيه را دختر مى برد.

مسأله 2747. اگر وارث ميت، فقط پدر و چند دختر، يا مادر و چند دختر باشد، مال را پنج قسمت مى كنند؛ يك قسمت را پدر يا مادر مى برد، و چهار قسمت را دختران به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2748. اگر ميت، اولاد نداشته باشد، نوه پسرى او اگر چه دختر باشد سهم پسر ميت را مى برد، و نوه دخترى او اگر چه پسر باشد، سهم دختر ميت را مى برد، مثلاً اگر ميت يك پسر از دختر خود، و يك دختر از پسرش داشته باشد، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به پسر دختر و دو قسمت را به دختر پسر مى دهند.

* ارث دسته دوم

مسأله 2749. دسته دوم از كسانى كه به واسطه خويشى ارث مى برند، جد، يعنى پدر بزرگ و جده يعنى، مادر بزرگ و برادر و خواهر ميت است، و اگر برادر و خواهر نداشته باشد، اولادشان ارث مى برند.

مسأله 2750. اگر وارث ميت، فقط يك برادر، يا يك خواهر باشد، همه مال به او مى رسد، و اگر چند برادر پدر و مادرى، يا چند خواهر پدر و مادرى باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى با هم باشند، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد، مثلاً اگر دو برادر و يك خواهر پدر و مادرى دارد، مال را پنج قسمت مى كنند، هر يك از برادران دو قسمت، و خواهر يك قسمت آن را مى برد.

مسأله 2751. اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى دارد، برادر و خواهر پدرى كه از مادر با ميت جدا هستند ارث نمى برند، و اگر برادر و خواهر پدر و مادرى ندارد، چنان چه فقط يك خواهر يا يك برادر پدرى داشته باشد، همه مال به او مى رسد، و اگر چند برادر يا چند خواهر پدرى داشته باشد، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و اگر هم برادر و هم خواهر پدرى داشته باشد، هر برادرى دو برابر خواهر مى برد.

ص:485

مسأله 2752. اگر وارث ميت فقط يك خواهر، يا يك برادر مادرى باشد، همه مال به او مى رسد، و اگر چند برادر مادرى، يا چند خواهر مادرى، يا چند برادر و خواهر مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2753. اگر ميت برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى، و يك برادر يا يك خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برند، و مال را شش قسمت مى كنند، يك قسمت آن را به برادر يا خواهر مادرى، و بقيه را به برادر وخواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2754. اگر ميت، برادر و خواهر پدر و مادرى، و برادر و خواهر پدرى و برادر و خواهر مادرى داشته باشد، برادر و خواهر پدرى ارث نمى برد، و مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2755. اگر وارث ميت، فقط برادر و خواهر پدرى، و يك برادر مادرى، يا يك خواهر مادرى باشد، مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را برادر يا خواهر مادرى مى برد، و بقيه را به برادر وخواهر پدرى مى دهند، و هر برادر، دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2756. اگر وارث ميت فقط برادر و خواهر پدرى، و چند برادر و خواهر مادرى باشد، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را برادر و خواهر مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به برادر و خواهر پدرى مى دهند، و هر برادر دو برابر خواهر مى برد.

مسأله 2757. اگر وارث ميت، فقط برادر و خواهر و زن او باشد، زن ارث خود را به تفصيلى كه گفته مى شود مى برد، و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند، و نيز اگر زنى بميرد، و وارث او فقط خواهر و برادر و شوهر او باشد، شوهر نصف مال را مى برد، و خواهر و برادر به طورى كه در مسائل پيش گفته شد، ارث خود را مى برند؛ ولى براى آن كه زن يا شوهر ارث مى برد، از سهم برادر و خواهر مادرى چيزى كم نمى شود، و از سهم برادر و خواهر پدر و مادرى يا پدرى كم مى شود، مثلاً اگر وارث ميت، شوهر و برادر و خواهر مادرى و برادر و خواهر پدر و مادرى او باشد، نصف مال به شوهر مى رسد، و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به برادر و خواهر مادرى

ص:486

مى دهند، و آنچه مى ماند مال برادر و خواهر پدر و مادرى است. پس اگر همه مال او شش تومان باشد، سه تومان به شوهر، و دو تومان به برادر و خواهر مادرى، و يك تومان به برادر و خواهر پدر و مادرى مى دهند.

مسأله 2758. اگر ميت خواهر و برادر نداشته باشد، سهم ارث آنان را به اولادشان مى دهند، و سهم برادرزاده و خواهرزاده مادرى به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و از سهمى كه به برادرزاده و خواهرزاده پدرى، يا پدر و مادرى مى رسد، هر پسرى دو برابر دختر مى برد.

مسأله 2759. اگر وارث ميت، فقط يك جد يا يك جده است؛ چه پدرى باشد يا مادرى، همه مال به او مى رسد و با بودن جد ميت، پدر جد او ارث نمى برد.

مسأله 2760. اگر وارث ميت، فقط جد و جدّه پدرى باشد، مال سه قسمت مى شود؛ دو قسمت را جد و يك قسمت را جده مى برد، و اگر جد و جده مادرى باشد، مال را به طور

مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2761. اگر وارث ميت، فقط يك جد يا جده پدرى و يك جد يا جده مادرى باشد، مال سه قسمت مى شود؛ دو قسمت را جد يا جدّه پدرى، و يك قسمت را جد يا جده مادرى مى برد.

مسأله 2762. اگر وارث ميت، جد و جدّه پدرى و جد و جده مادرى باشند، مال سه قسمت مى شود؛ يك قسمت آن را جد و جده مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و دو قسمت آن را به جد و جده پدرى مى دهند، و جد دو برابر جده مى برد.

مسأله 2763. اگر وارث ميت، فقط زن، جد و جده پدرى و جده و جده مادرى او باشد زن ارث خود را به تفصيلى كه گفته مى شود مى برد و يك قسمت از سه قسمت اصل مال را به جد و جده مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به جد و جده پدرى مى دهند، و جد دو برابر جده مى برد، و اگر وارث ميت شوهر و جد و جده باشند، شوهر نصف مال را مى برد، و جد و جده به دستورى كه در مسائل گذشته گفته شد ارث خود را مى برند.

ص:487

* ارث دسته سوم

مسأله 2764. دسته سوم، عمو و عمه و دايى و خاله و اولاد آنان است، به تفصيلى كه گفته شد كه اگر از طبقه اول و دوم كسى نباشد، اين ها ارث مى برند.

مسأله 2765. اگر وارث ميت فقط يك عمو يا يك عمه است، چه پدر و مادرى باشد يعنى، با پدر ميت از يك پدر و مادر باشد، يا پدرى باشد يا مادرى همه مال به او مى رسد، و اگر چند عمو يا چند عمه باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى يا همه مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود؛ و اگر عمو و عمه هر دو باشند و همه پدر و مادرى، يا همه پدرى باشند، عمو دو برابر عمه مى برد، مثلاً اگر وارث ميت دو عمو و يك عمه باشند، مال را پنج قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به عمه مى دهند، و چهار قسمت را عموها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند.

مسأله 2766. اگر وارث ميت فقط عمو و عمه مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود.

مسأله 2767. اگر وارث ميت، عمو و عمه باشد، بعضى پدرى و بعضى مادرى و بعضى پدر و مادرى باشند، عمو و عمه پدرى، ارث نمى برند. پس اگر ميت يك عمو يا يك عمه مادرى دارد، مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى، و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند، و عموى پدر و مادرى دو برابر عمه پدر و مادرى مى برد، و اگر هم عمو و هم عمه مادرى دارد، مال را سه قسمت مى كنند؛ دو قسمت را به عمو و عمه پدر و مادرى مى دهند، و عمو دو برابر عمه مى برد، و يك قسمت را به عمو و عمه مادرى مى دهند كه به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2768. اگر وارث ميت فقط يك دايى يا يك خاله باشد، همه مال به او مى رسد، و اگر هم دايى و هم خاله باشد، و همه پدر و مادرى، يا پدرى، يا مادرى باشند، مال به طور مساوى بين آنان قسمت مى شود، و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2769. اگر وارث ميت، فقط يك دايى، يا يك خاله مادرى، و دايى و خاله

ص:488

پدرى و مادرى و دايى و خاله پدرى باشند، دايى و خاله پدرى ارث نمى برند، و مال را شش قسمت مى كنند؛ يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى مى دهند، و احتياط آن است كه در تقسيم با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2770. اگر وارث ميت، فقط دايى و خاله پدرى و دايى و خاله مادرى و دايى و خاله پدر و مادرى باشند، دايى و خاله پدرى ارث نمى برند، و بايد مال را سه قسمت كنند؛ يك قسمت آن را دايى و خاله مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت نمايند، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى بدهند، و احتياط آن است كه در تقسيم آن با يكديگر مصالحه كنند.

مسأله 2771. اگر وارث ميت يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه باشند، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى يا خاله، و بقيه را عمو يا عمه مى برد.

مسأله 2772. اگر وارث ميت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه باشند، چنان چه عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى يا خاله مى برد، و از بقيه، دو قسمت به عمو و يك قسمت به عمه مى دهند. بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت آن را به دايى يا خاله، و چهار قسمت را به عمو و دو قسمت را به عمه مى دهند.

مسأله 2773. اگر وارث ميت، يك دايى يا يك خاله و يك عمو يا يك عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت آن را به دايى يا خاله مى دهند، و دو قسمت باقى مانده را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى، و بقيه را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى دهند، و عمو دو برابر عمه مى برد. بنابراين، اگر مال را نه قسمت كنند، سه قسمت را به دايى يا خاله، و يك قسمت را به عمو يا عمه مادرى، و پنج قسمت ديگر را به عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى دهند.

مسأله 2774. اگر وارث ميت، يك دايى يا يك خاله و عمو و عمه مادرى و عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى باشند، مال را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى يا خاله مى برد، و دو قسمت باقى مانده را سه سهم مى كنند، يك سهم آن را به طور مساوى بين عمو و عمه مادرى قسمت مى كنند، و دو سهم ديگر را بين عمو و عمه پدر و مادرى يا

ص:489

پدرى قسمت مى نمايند، و عمو دو برابر عمه مى برد. بنابراين اگر مال را نه قسمت كنند؛ سه قسمت آن سهم خاله يا دايى، و دو قسمت سهم عمو و عمه مادرى، و چهار قسمت سهم عمو و عمه پدر و مادرى يا پدرى مى باشد.

مسأله 2775. اگر وارث ميت، چند دايى و چند خاله باشند كه همه پدر و مادرى يا پدرى يا مادرى باشند، و عمو و عمه هم داشته باشد، مال سه سهم مى شود، دو سهم آن را به دستورى كه در مسأله پيش گفته شد، عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند، و يك سهم آن را دايى ها و خاله ها به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند.

مسأله 2776. اگر وارث ميت، دايى يا خاله مادرى و چند دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى و عمو و عمه باشند، مال سه سهم مى شود؛ دو سهم آن را به دستورى كه سابقاً گفته شد عمو و عمه بين خودشان قسمت مى كنند. پس اگر ميت يك دايى يا يك خاله مادرى دارد، يك سهم ديگر آن را شش قسمت مى كنند، يك قسمت را به دايى يا خاله مادرى مى دهند، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مى دهند كه بنابر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه مى كنند، و اگر چند دايى مادرى يا چند خاله مادرى يا هم دايى مادرى و هم خاله مادرى دارد، آن يك سهم را سه قسمت مى كنند، يك قسمت را دايى ها و خاله هاى مادرى به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و بقيه را به دايى و خاله پدر و مادرى يا پدرى مى دهند كه بنابر احتياط در تقسيم آن با هم مصالحه مى كنند.

مسأله 2777. اگر ميت، عمو و عمه و دايى و خاله نداشته باشد، مقدارى كه به عمو و عمه مى رسد، به اولاد آنان، و مقدارى كه به دايى و خاله مى رسد، به اولاد آنان داده مى شود.

مسأله 2778. اگر وارث ميت، عمو و عمه و دايى و خاله پدر و عمو و عمه و دايى و خاله مادر او باشند، مال سه سهم مى شود؛ يك سهم آن را عمو و عمه و دايى و خاله مادر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى كنند، و دو سهم ديگر آن را سه قسمت مى كنند؛ يك قسمت را دايى و خاله پدر ميت به طور مساوى بين خودشان قسمت مى نمايند، و دو قسمت ديگر آن را به عمو و عمه پدر ميت مى دهند، و عمو دو برابر عمه مى برد.

ص:490

* ارث زن و شوهر

اشاره

مسأله 2779. اگر زنى بميرد و اولاد نداشته باشد، نصف مال را شوهر او و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و اگر از آن شوهر يا از شوهر ديگر اولاد داشته باشد، چهار يك مال را شوهر، و بقيه را ورثه ديگر مى برند.

مسأله 2780. اگر مردى بميرد و اولاد نداشته باشد، چهار يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و اگر از آن زن يا از زن ديگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال را زن و بقيه را ورثه ديگر مى برند، و زنى كه از ميت فرزند ندارد از زمين خانه ارث نمى برد؛ نه از خود زمين و نه از قيمت آن ولى از قيمت هوايى آن ارث مى برد، چنان كه از ساير تركه ميت ارث مى برد، اما زنى كه از ميت فرزند دارد، از همه اموال او ارث مى برد.

مسأله 2781. اگر زن بخواهد در چيزهايى كه از آن ها ارث نمى برد، مانند زمين خانه مسكونى تصرف كند، بايد از ورثه ديگر اجازه بگيرد، و نيز احتياط مستحب آن است كه ورثه تا سهم زن را نداده اند، در چيزهايى كه زن از قيمت آن ها ارث مى برد، مانند بنا و درخت بدون اجازه او تصرف نكنند، و چنان چه پيش از دادن سهم زن، اين ها را بفروشند، معامله صحيح است و محتاج به اجازه زن نيست.

مسأله 2782. اگر بخواهند بنا و درخت و مانند آن را قيمت نمايند، بايد حساب كنند كه اگر آن ها بدون اجاره در زمين بمانند تا از بين بروند، چقدر ارزش دارند و سهم زن را از آن قيمت بدهند.

مسأله 2783. مجراى آب قنات و مانند آن حكم زمين را دارد، و آجر و چيزهايى كه در آن به كار رفته در حكم ساختمان است.

مسأله 2784. اگر ميت بيش از يك زن داشته باشد، چنان چه اولاد نداشته باشد، چهار يك مال، و اگر اولاد داشته باشد، هشت يك مال به شرحى كه گفته شد، به طور مساوى بين زنان او قسمت مى شود، اگر چه شوهر با هيچ يك از آنان يا بعض آنان نزديكى نكرده باشد، ولى اگر در مرضى كه به آن مرض از دنيا رفته، زنى را عقد كرده و با او نزديكى نكرده است، آن زن از او ارث نمى برد و حق مهر هم ندارد، و اگر در آن مرض به مرض يا علت ديگرى بميرد، احتياط آن است كه زن با ساير ورثه در مهر و ارث مصالحه

ص:491

نمايند، و زن، احتياطاً عدّه وفات نگاه بدارد.

مسأله 2785. اگر زن در حال مرض، شوهر كند و به همان مرض بميرد، شوهرش اگر چه با او نزديكى نكرده باشد، از او ارث مى برد.

مسأله 2786. اگر زن را به ترتيبى كه در احكام طلاق گفته شد، طلاق رجعى بدهند و در بين عدّه بميرد، شوهرش از او ارث مى برد، و نيز اگر شوهر در بين عدّه زن بميرد، زن از او ارث مى برد؛ ولى اگر بعد از گذشتن عده رجعى يا در عدّه طلاق بائن يكى از آنان بميرد، ديگرى از او ارث نمى برد.

مسأله 2787. اگر شوهر در حال مرض، عيالش را طلاق دهد، و پيش از گذشتن دوازده ماه هلالى بميرد، زن با سه شرط از او ارث مى برد:

اول - آن كه در اين مدت، شوهر ديگر نكرده باشد.

دوم - به واسطه بى ميلى به شوهر، مالى به او نداده باشد كه به طلاق دادن راضى شود، بلكه اگر چيزى هم به شوهر ندهد ولى طلاق به تقاضاى زن باشد، باز هم ارث بردنش اشكال دارد.

سوم - شوهر، در مرضى كه در آن مرض زن را طلاق داده، به واسطه آن مرض بميرد. پس اگر از آن مرض خوب شود و به جهت ديگرى از دنيا برود، زن از او ارث نمى برد، و اگر از آن مرض خوب نشد، لكن به مرض ديگر از دنيا رفت، بنابر احتياط لازم زن با ساير ورثه مصالحه نمايند.

مسأله 2788. لباسى كه مرد براى پوشيدن زن خود گرفته، اگر چه زن آن را پوشيده باشد، بعد از مردن شوهر، جزء مال شوهر است.

* مسائل متفرقه ارث

مسأله 2789. اگر مردى بميرد و غير از قرآن و انگشتر و شمشير و لباسى را كه پوشيده، مال داشته باشد، اين چهار چيز مال پسر بزرگتر است، و اگر غير از اين ها مالى نداشته باشد، اين ها مال همه ورثه است، و اگر ميت از اين چهار چيز بيشتر از يكى دارد، مثلاً دو قرآن يا دو انگشتر دارد، احتياط واجب آن است كه پسر بزرگ در آن ها با ورثه ديگر مصالحه كند.

ص:492

مسأله 2790. اگر پسر بزرگ ميت بيش از يكى باشد، مثلاً از دو زن او در يك وقت دو پسر به دنيا آمده باشند، بايد لباس و قرآن و انگشتر و شمشير ميت را به طور مساوى بين خودشان قسمت كنند.

مسأله 2791. اگر ميت قرض داشته باشد، چنان چه قرضش به اندازه مال او يا زيادتر باشد، بايد چهار چيزى هم كه مال پسر بزرگ تر است و در مسأله پيش گفته شد، به قرض او بدهند، و اگر قرضش كمتر از مال او باشد، بايد از آن چهار چيزى هم كه به پسر بزرگتر مى رسد، به نسبت به قرض او بدهند، مثلاً اگر همه دارايى او شصت تومان است، و به مقدار بيست تومان آن از چيزهايى است كه مال پسر بزرگتر است و سى تومان هم قرض دارد، پسر بزرگ بايد به مقدار ده تومان از آن چهار چيز را بابت قرض ميت بدهد.

مسأله 2792. مسلمان از كافر ارث مى برد، ولى كافر اگر چه پدر يا پسر ميت باشد از مسلمان ارث نمى برد.

مسأله 2793. اگر كسى يكى از خويشان خود را عمداً و به ناحق بكشد، از او ارث نمى برد ولى اگر از روى خطا باشد مثل آن كه سنگ را به هوا بيندازد و اتفاقاً به يكى از خويشان او بخورد و او را بكشد، از او ارث مى برد، ولى ارث بردن او از ديه قتل كه بعداً گفته مى شود، محل اشكال است.

مسأله 2794. هر گاه بخواهند ارث را تقسيم كنند، براى بچه اى كه در شكم است كه اگر زنده به دنيا بيايد ارث مى برد، اگر احتمال بدهند دو بچه است، سهم دو پسر را كنار مى گذارند، و اگر احتمال بدهند بيشتر است، مثلاً احتمال بدهند كه زن به سه بچه حامله باشد، سهم سه پسر را كنار مى گذارند، و چنان چه مثلاً يك پسر يا يك دختر به دنيا آمد، زيادى را ورثه بين خودشان تقسيم مى كنند.

ص:493

ص:494

* احكام حدود و ديات *

* احكام حدى كه براى بعضى از گناهان معين شده است

مسأله 2795. اگر كسى با يكى از محارم خود كه مثل مادر و خواهر با او نسبت دارند زنا كند، به حكم حاكم شرع بايد او را بكشند، و هم چنين است اگر مرد كافر با زن مسلمان زنا كند، و در اخبار بسيار وارد شده است كه انجام دادن يكى از حدها باعث مى شود كه مردم كار نامشروع نكنند، و دنيا و آخرت آنان را حفظ مى كند، و منفعتش براى آنان بيشتر است از اين كه چهل روز باران ببارد.

مسأله 2796. اگر مرد مسلمان آزادى با غير محارم خود زنا كند، بدون اكراه زن، بايد او را صد تازيانه بزنند، و چنان چه سه مرتبه زنا كند و در هر دفعه صد تازيانه اش بزنند، در دفعه چهارم بايد او را بكشند، و اگر زن را اكراه نمايد، بايد آن مرد را بكشند؛ ولى كسى كه زن عقد دائمى يا ملك يمين دارد، و در حالى كه بالغ و عاقل و آزاده بوده با او نزديكى كرده، و هر وقت هم بخواهد مى تواند با او نزديكى كند، اگر با زنى كه بالغه و عاقله است زنا كند، بايد او را سنگسار نمايند، بلكه بعيد نيست جمع بين صد تازيانه كه اول بزنند و سنگسار نمودن كه بعد از تازيانه باشد، و اگر زن داشته باشد و تاكنون با او نزديكى نكرده باشد، بايد علاوه بر صد تازيانه سر او را بتراشند، و از شهرى كه اين عمل را در آن مرتكب شده بيرون كنند.

مسأله 2797. اگر مردى ببيند كه كسى با زن او زنا مى كند، چنان چه نترسد كه به او ضررى بزنند، اگر بداند زن هم راضى به اين عمل است، مى تواند هر دو را بكشد و الّا زن را نمى تواند بكشد، و اگر آنان را نكشد، آن زن بر او حرام نمى شود.

مسأله 2798. اگر مرد مكلف عاقلى با مكلف عاقل ديگر لواط كند، اگر هر دو به اين

ص:495

عمل راضى باشند، بايد هر دوى آنان را بكشند، و اگر يكى مكره باشد و از ترس جانش مرتكب شده او را نبايد كشت، و حاكم شرع مى تواند لواطكننده را با شمشير بكشد، يا زنده به آتش بسوزاند، يا دست و پاى او را ببندد و از جاى بلندى به زير اندازد، و يا ديوارى را روى او خراب كند.

مسأله 2799. اگر يك نفر كسى ديگر را امر كند كه به ناحق كسى را بكشد، در صورتى كه قاتل و كسى كه به او دستور داده، هر دو مكلف و عاقل باشند، قاتل را بايد كشت، و كسى را كه امر كرده، بايد حبس كرد تا بميرد.

مسأله 2800. اگر فرزندى، پدر يا مادر را عمداً بكشد، بايد او را بكشند؛ ولى اگر پدرى فرزند خود را عمداً بكشد، بايد به دستورى كه در احكام ديه گفته مى شود ديه بدهد، و هر قدر حاكم شرع صلاح مى داند او را تعزير نمايد.

مسأله 2801. هرگاه كسى پسرى را از روى شهوت ببوسد، حاكم شرع از سى تا نود و نه تازيانه هر قدر صلاح مى داند به او مى زند، و روايت شده است كه خداوند عالم دهانه اى از آتش به دهان او مى زند و ملائكه آسمان و زمين و ملائكه رحمت و غضب بر او لعنت مى كنند، و جهنم براى او مهيا خواهد بود، ولى اگر توبه كند، توبه او قبول مى شود.

مسأله 2802. اگر كسى مرد و زن را براى زنا يا دو نفر را براى لواط به هم برساند، بايد هفتاد و پنج تازيانه به او بزنند، و اگر مرد باشد و در مرتبه دوم اين عمل را مرتكب شود، بايد علاوه بر هفتاد و پنج تازيانه از محلى كه در آن محل اين كار را كرده بيرونش كنند.

مسأله 2803. اگر كسى بخواهد با زنى زنا كند، يا با پسرى لواط نمايد و بدون آن كه او را بكشند جلوگيرى از او ممكن نباشد، كشتن او جايز است.

مسأله 2804. اگر شخص بالغ عاقل به مرد يا زن مسلمانى كه بالغ و عاقل و آزاد است و علناً زناكار نباشد، نسبت زنا يا لواط بدهد، يا ولد الزنا بگويد، بايد هشتاد تازيانه از روى لباس به او بزنند.

مسأله 2805. كسى كه مكلف و عاقل است، اگر از روى اختيار شراب بخورد در دفعه اول و دوم بايد اگر مرد باشد، تمام بدنش را غير از عورت برهنه كنند، و هشتاد تازيانه به او

ص:496

بزنند، و در دفعه سوم يا چهارم بايد او را بكشند، و زن را نبايد برهنه كنند.

مسأله 2806. كسى كه مكلف و عاقل است، اگر چهار نخود و نيم طلاى سكه دار يا چيز ديگرى را كه به اين مقدار ارزش دارد دزدى كند، چنان چه شرايطى را كه در شرع براى آن معين شده دارا باشد، در دفعه اول، بايد چهار انگشت دست راست او را از بيخ ببرند، و كف دست و شست او را بگذارند، و در دفعه دوم بنابر احتياط بايد پاى چپ او را از وسط قدم ببرند، و در دفعه سوم بايد او را حبس كنند تا بميرد، و چنان چه مال دارد، خرج او را از مال خودش، و اگر ندارد، از بيت المال بدهند، و در صورتى كه در زندان دزدى كند، بايد او را بكشند.

* احكام ديه

مسأله 2807. اگر كسى عمداً و به ناحق، ديگرى را بكشد، ولى كشته مى تواند قاتل را عفو كند يا با رعايت شرايط قصاص در قاتل و مقتول او را بكشد يا مقدارى كه در مسأله بعد گفته مى شود از او ديه بگيرد، اما اگر از روى خطا بكشد، مثلاً براى حيوانى تير بيندازد و اشتباهاً كسى را بكشد، ولى كشته حق ندارد او را بكشد، اما مى تواند ديه بگيرد.

مسأله 2808. ديه كشتن مرد مسلمان آزاد كه قاتل بايد بدهد يكى از شش چيز است:

اول - صد شتر كه داخل سال ششم باشد.

دوم - دويست گاو.

سوم - هزار گوسفند.

چهارم - دويست حله و هر حله دو پارچه است كه در يمن مى بافند.

پنجم - هزار مثقال شرعى طلا كه هر مثقال آن 18 نخود سكه دار است.

ششم - ده هزار درهم كه هر درهمى 12/6 نخود نقره سكه دار است، و از زن مسلمان آزاد نصف هر يك است.

مسأله 2809. ديه چند چيز مثل ديه كشتن است كه مقدار آن در مسأله پيش گفته شد:

اول - آن كه دو چشم كسى را كور كند، يا چهار پلك چشم او را از بين ببرد؛ و اگر يك

ص:497

چشم او را كور كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دوم - دو گوش كسى را ببرد يا كارى كند كه هر دو گوش او كَر شود، و اميد خوب شدن در آن نباشد؛ و اگر يك گوش او را ببرد يا كَر كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد، و اگر نرمه گوش او را ببرد، بايد ثلث ديه كشتن را بدهد.

سوم - تمام بينى يا نرمه بينى كسى را ببرد.

چهارم - زبان كسى را كه لال نيست از بيخ ببرد، و اگر مقدارى از آن را ببرد، بايد به نسبت نقص حروف بيست و هشتگانه ديه بدهد كه اگر يك حرف نتواند بگويد، يك بيست و هشتم ديه، و اگر دو حرف نتواند، دو بيست و هشتم، و اگر تمام زبان كسى كه لال باشد ببرد، ثلث ديه را بايد بدهد، و اگر مقدارى از زبان لال را ببرد، بايد به نسبت نقص زبان ديه بدهد، يعنى در نصف نصف ثلث، و در ربع ثلث ديه را بدهد.

پنجم - تمام دندان هاى كسى را از بين ببرد، و ديه هر كدام از دوازده دندان جلوى دهان كه شش عدد بالا و شش عدد پايين مى باشد، پنجاه مثقال شرعى طلا است، و هر مثقال شرعى 18 نخود است، و اگر يكى از شانزده دندان عقب را كه هشت عدد آن ها بالا و هشت عدد پايين است از بين ببرد، بايد بيست و پنج مثقال شرعى طلا بدهد.

ششم - هر دو دست كسى را از بند جدا كند، و اگر يك دست را از بند جدا كند، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

هفتم - ده انگشت كسى را ببرد، و ديه هر انگشت يك ديه كشتن است.

هشتم - پشت كسى را طورى بشكند كه نتواند بنشيند، و ديگر درست نشود.

نهم - هر دو پستان زنى را ببرد، و اگر يكى از آن ها را ببرد، بايد نصف ديه كشتن را بدهد.

دهم - هر دو پاى كسى را تا مفصل، يا همه ده انگشت پا را ببرد، و ديه هر انگشت ده يك ديه كشتن است.

يازدهم - تخم هاى مردى را از بين ببرد.

دوازدهم - طورى به كسى آسيب برساند كه عقل او از بين برود.

سيزدهم - به كسى صدمه اى بزند كه ديگر بوى خوب و بد را نفهمد، و اگر به كسى صدمه اى بزند كه منى از او خارج نشود، بنابر احتياط واجب بايد ديه كامله بدهد.

مسأله 2810. اگر انسان كسى را عمداً و به ناحق بكشد و ولى مقتول عفو كند يا ديه از او بگيرد، بايد دو ماه روزه بگيرد و شصت فقير را سير كند و يك بنده آزاد نمايد، و اگر او

ص:498

را بكشند، احتياط لازم آن است كه كبار از ورثه كفاره را به نحوى كه ذكر شد از سهم الارث خود بدهند، ولى اگر اشتباهاً بكشد، عاقله، يعنى قوم و خويش پدرى قاتل مانند پدر و عمو و برادر بلكه پسران و اجداد پدرى قاتل به طورى كه در كتب مفصله بيان شده، بايد ديه او را بدهند، و خود قاتل يك بنده آزاد كند، و اگر نتواند بنده آزاد كند، دو ماه روزه بگيرد و اگر اين را هم نتواند، شصت فقير را سير كند.

مسأله 2811. كسى كه سوار حيوان است، اگر كارى كند كه آن حيوان به كسى آسيب برساند، ضامن است، و نيز اگر ديگرى كارى كند كه حيوان به سوار خود يا به كس ديگر صدمه بزند، ضامن مى باشد.

مسأله 2812. اگر انسان كارى كند كه زن حامله سقط كند و سقطشده محكوم به اسلام و حريت باشد، چنان چه چيزى كه سقط شده نطفه باشد، ديه اش بيست مثقال شرعى طلاى سكه دار است، كه هر مثقال آن 18 نخود مى باشد؛ و اگر علقه، يعنى خون بسته باشد، چهل مثقال، و اگر مضغه، يعنى پاره گوشت باشد، شصت مثقال، و اگر استخوان شده باشد، هشتاد مثقال، و اگر گوشت آورده ولى هنوز روح در او دميده نشده، صد مثقال، و اگر روح در او دميده شده، چنان چه پسر باشد، ديه او هزار مثقال، و اگر دختر باشد، ديه او پانصد مثقال شرعى طلا است.

مسأله 2813. اگر زن حامله كارى كند كه بچه اش سقط شود، بايد ديه آن را به تفصيلى كه در مسأله پيش گفته شد به وارث بچه بدهد، و به خود زن چيزى از آن نمى رسد.

مسأله 2814. اگر كسى زن حامله را بكشد، بايد ديه زن و بچه را بدهد.

مسأله 2815. اگر پوست سر يا صورت مردى را پاره كند، بايد يك شتر به او بدهد، و اگر به گوشت برسد و قدرى از آن را هم ببرد، بايد دو شتر بدهد، و اگر خيلى از گوشت را پاره كند، بايد سه شتر بدهد، و اگر به پرده نازك استخوان برسد، چهار شتر، و اگر استخوان نمايان شود، پنج شتر، و اگر استخوان بشكند، ده شتر، و اگر بعضى از ريزه هاى استخوان از جاى خود بيرون آيد، پانزده شتر، و اگر به پرده مغز سر برسد، بايد سى و سه شتر بدهد.

مسأله 2816. اگر به صورت كسى سيلى يا چيز ديگر بزند به طورى كه صورت او

ص:499

سرخ شود، بايد يك مثقال و نيم شرعى طلاى سكه دار كه هر مثقالى 18 نخود است بدهد، و اگر كبود شود، سه مثقال، و اگر سياه شود، بايد شش مثقال شرعى طلا بدهد، ولى اگر جاى ديگر بدن كسى را به واسطه زدن، سرخ يا كبود يا سياه كند، بايد نصف آنچه را كه گفته شد بدهد.

مسأله 2817. اگر به حيوان حلال گوشت يا حرام گوشت كه ملك او باشد كسى زخم بزند يا چيزى از بدن آن را ببرد، بايد تفاوت قيمت سالم و معيوب آن را به صاحبش بدهد.

مسأله 2818. اگر انسان سگ شكارى كسى را بكشد، بايد بيست و يك مثقال معمولى نقره سكه دار به او بدهد، و اگر سگى كه نگهدارى خانه را مى كند يا سگ گله كسى را تلف نمايد، بايد ده مثقال و نيم نقره سكه دار بدهد، و اگر سگى كه پاسبانى زراعت را مى كند بكشد، بايد نه من و نيم و سه سير و چهارده مثقال و نيم گندم كه تقريباً 29 كيلو و 75 گرم مى شود بدهد.

مسأله 2819. اگر حيوان، زراعت يا مال كسى را از بين ببرد، چنان چه صاحب حيوان در نگهدارى آن كوتاهى كرده باشد، بايد مقدارى را كه ضرر زده به صاحب مال يا زراعت بدهد.

مسأله 2820. اگر بچه، يكى از گناهان كبيره را انجام دهد، ولى يا ديگرى به اذن ولى او مى تواند به قدرى كه ادب شود و ديه واجب نشود او را بزند.

مسأله 2821. اگر كسى بچه اى را طورى بزند كه ديه واجب شود، ديه مال طفل است، و اگر مرده، بايد به ورثه او بدهد، و چنان چه مثلاً پدر بچه به قدرى او را بزند كه بميرد، ديه او را ورثه ديگرش مى برند و به خود پدر از ديه چيزى نمى رسد.

مسأله 2822. ديه اعضا و جراحات وارده بر زن تا به مقدار ثلث ديه مرد نرسيده با مرد مساوى است، و به مقدار ثلث ديه مرد كه رسيد، ديه زن نصف ديه مرد است.

ص:500

* مسائل متفرقه *

مسأله 2823. اگر ريشه درخت همسايه در ملك انسان بيايد، مى تواند از آن جلوگيرى كند، و چنان چه ضررى هم از ريشه درخت به او برسد، مى تواند از صاحب درخت بگيرد.

مسأله 2824. جهيزيه اى كه پدر به دختر مى دهد، اگر مثلاً به واسطه صلح يا بخشش ملك او كرده باشد، نمى تواند از او پس بگيرد، و اگر ملك او نكرده باشد، پس گرفتن آن اشكال ندارد.

مسأله 2825. اگر كسى بميرد، ورثه بالغ او مى توانند از سهم خودشان خرج عزادارى ميت نمايند، ولى از سهم صغير نمى شود چيزى برداشت.

مسأله 2826. اگر انسان غيبت مسلمانى را بكند، اگر مفسده اى پيدا نشود و آن مسلمان از شنيدن اين حرف اذيت نمى شود خوب است از آن مسلمان خواهش كند كه او را حلال نمايد، و چنان چه ممكن نباشد، براى او از خدا طلب آمرزش كند، و اگر به واسطه غيبتى كه كرده توهينى به آن مسلمان شده، در صورتى كه ممكن است، بايد آن توهين را بر طرف نمايد.

مسأله 2827. انسان نمى تواند بدون اذن حاكم شرع از مال كسى كه مى داند خمس نمى دهد، خمس را بردارد و به حاكم شرع برساند.

مسأله 2828. آوازى كه مخصوص مجالس لهو و بازيگرى است، غنا و حرام مى باشد، اگر نوحه يا روضه يا قرآن را هم با غنا بخوانند حرام است، ولى اگر آن را با صداى خوب بخوانند كه غنا نباشد اشكال ندارد.

مسأله 2829. كشتن حيوانى كه اذيت مى رساند و مال كسى نيست، اشكال ندارد.

ص:501

مسأله 2830. جوايزى كه بانك ها براى تشويق صاحبان حساب قرض الحسنه مى دهند،

حلال است.

مسأله 2831. اگر چيزى را به صنعت گرى بدهند كه درست كند و صاحب آن نيايد آن را ببرد، چنان چه صنعت گر جستجو كند و از پيداكردن صاحب آن نااميد شود، بايد آن را به نيت صاحبش صدقه بدهد، و مى تواند به مقدار مزد كارى كه انجام داده از آن بردارد، و بنابر احتياط براى صدقه دادن و مزد برداشتن از حاكم شرع هم اذن بگيرد.

مسأله 2832. سينه زدن در كوچه و بازار با اين كه زنان عبور مى كنند، در صورتى كه سينه زن پيراهن پوشيده باشد اشكال ندارد؛ و نيز اگر جلوى جمعيت عزادار بيرق و مانند آن ببرند، مانعى ندارد، ولى بايد استعمال آلات لهو نشود.

مسأله 2833. تعزيه و شبيه خوانى اگر مشتمل بر آلات لهو از قبيل طبل و شيپور و صنج نباشد، و اشعار دروغ و غنا نخوانند، و مرد لباس زن نپوشد، و اجتماع مرد و زن در يك جا نباشد، اشكال ندارد؛ ولى سزاوار است كه به تعزيه خوانى تنها اكتفا نكنند، و مجالس روضه كه در آن ها علاوه بر ذكر مصائب حضرت خامس آل عبا عليه السلام، معارف و عقايد اسلامى و تفسير آيات و احاديث و احكام شرعيه بيان مى شود نيز تشكيل دهند.

مسأله 2834. گذاشتن دندان طلا و دندانى كه روكش طلا دارد، براى زن مانعى ندارد، و براى مرد اگر زينت حساب شود، جايز نيست.

مسأله 2835. حرام است انسان استمناء كند، يعنى با خود كارى كند كه منى از او بيرون آيد.

مسأله 2836. تراشيدن ريش و ماشين كردن آن اگر مثل تراشيدن باشد، حرام است، و در اين حكم تمام مردم يكسان هستند، و حكم خدا به واسطه مسخره مردم تغيير نمى كند. پس كسى هم كه اول تكليف اوست، يا اگر ريش نتراشد مردم او را مسخره مى كنند، چنان چه ريش بتراشد يا طورى ماشين كند كه مثل تراشيدن ريش باشد، حرام مى باشد.

مسأله 2837. مستحب بلكه احوط است كه ولى بچه پيش از آن كه بچه بالغ شود او را ختنه نمايد، و اگر او را ختنه نكند، بعد از بالغ شدن بر خود بچه واجب است.

مسأله 2838. سركشيدن و نگاه كردن به خانه مردم بى اجازه صاحب خانه حرام است؛

ص:502

خواه از بالاى بام يا از روزنه و مانند آن باشد.

مسأله 2839. اگر پدر و مادر فقير باشند و نتوانند كاسبى كنند، و فرزند آنان بتواند، بايد خرجى آنان را بدهد.

مسأله 2840. اگر كسى فقير باشد و نتواند كاسبى كند، پدر او بايد خرجى او را بدهد، و اگر پدر ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، چنان چه فرزندى هم نداشته باشد كه بتواند خرجى او را بدهد، جد پدرى او بايد خرجى او را بدهد، و اگر جد پدرى ندارد، يا نمى تواند خرجى او را بدهد، مادرش بايد خرجى او را بدهد، و اگر مادر هم ندارد يا نمى تواند خرجى او را بدهد، بايد مادر پدر، و مادر مادر، و پدر مادر با هم خرجى او را بدهند، و اگر مادر پدر و مادر مادر ندارد، يا نمى توانند خرجى او را بدهند، پدر مادر اگر مى تواند، بايد خرجى او را بدهد.

مسأله 2841. ديوارى كه مال دو نفر است، هيچ كدام آنان حق ندارد بدون اذن شريك ديگر، آن را بسازد، يا سر تير يا پايه عمارت خود را روى آن ديوار بگذارد يا به ديوار چيزى بكوبد، ولى كارهايى كه معلوم است شريك راضى است يا آن كارها تصرف شمرده نشود، مانند تكيه دادن به ديوار، و لباس انداختن روى آن اشكال ندارد.

مسأله 2842. عكاسى و نقاشى صورت، مكروه است.

مسأله 2843. درخت ميوه اى كه شاخه آن از ديوار باغ بيرون آمده، اگر انسان نداند صاحبش راضى است، نمى تواند از ميوه آن بچيند، و اگر ميوه آن روى زمين هم ريخته باشد، نمى تواند آن را بردارد.

مسأله 2844. كسى كه مدتى خمس نمى داده و در آن مدت، املاكى خريدارى نموده، و آن املاك ترقى قيمت پيدا كرده، اگر خريد آن ها براى تجارت بوده، براى اداى خمس، بايد قيمت فعلى را حساب كند، و اگر براى تجارت نبوده، چنان چه معامله را به ذمه انجام داده و پولى كه به عنوان قيمت آن ملك پرداخته، خمس به آن تعلق گرفته بوده است، در اين صورت بايد خمس قيمت خريد را بپردازد، و اگر معامله را به عين آن پول واقع ساخته، در صورتى كه حاكم شرع، آن معامله را امضا كند، خمس قيمت يوم الاداء واجب است، و نيز اگر قيمت ملك را از ربح سال خريد ملك پرداخته باشد، بايد خمس قيمت فعلى را بپردازد؛

ص:503

خواه معامله را به ذمه انجام داده باشد و يا به عين ربح، و هم چنين است حكم اگر ملك را نسيه خريده باشد، و قيمت آن را از ربح بين سال پرداخت نموده باشد كه در اين صورت هم قيمت فعلى ملك حساب مى شود.

مسأله 2845. كسى كه مدتى خمس نمى داده و در آن مدت اثاث خانه و لوازم زندگى خريده، اگر مى داند كه آن ها را در سال حصول فايده از فايده همان سال خريدارى نموده، خمس به آن ها تعلق نمى گيرد، و اگر نمى داند، احوط مصالحه با حاكم شرع است هر چند اين احتياط لازم نيست.

مسأله 2846. انتفاع بردن از خون در غير خوردن، و نيز فروختن آن براى انتفاع حلال جايز است. پس آنچه اكنون متعارف است كه خون را مى فروشند براى استفاده مريض ها و مجروحين اشكال ندارد، و لكن كسى كه مى خواهد خون خود را به ديگرى بدهد، احتياط آن است كه پول را در مقابل اجازه خون گرفتن از او بگيرد، و اين احتياط حتى الامكان ترك نشود، لكن اگر گرفتن خون براى صاحب آن ضرر داشته باشد، اشكال دارد، و اگر ضرر زياد باشد، جايز نيست.

مسأله 2847. تلقيح نطفه مرد به عيال خودش مانعى ندارد، و اولاد، ملحق به طرفين هستند، و از پدر و مادر ارث مى برند، و تلقيح نطفه اجنبى به اجنبيه حرام است.

مسأله 2848. تشريح مرده مسلمان حرام است اگر چه براى ياد گرفتن باشد، و قطع اعضاء آن ديه دارد، ولى تشريح مرده غير مسلمان جايز است، و ديه ندارد.

مسأله 2849. اگر جزئى از اجزاء ميته به ظاهر بدن انسان زنده وصل شود، چنان چه حيات در آن حلول كند، جزء بدن او محسوب است، و قبل از حلول حيات چون مضطر است در حمل آن، در حال نماز احكام ضرورت بر آن جارى است.

مسأله 2850. اگر جزئى از حيوان نجس العين را به بدن انسان زنده وصل كنند، در صورتى كه بيمار مضطر به چنين عملى باشد مانعى ندارد، و بعد از حلول حيات در آن، جزء بدن انسان محسوب مى شود و طاهر است.

ص:504

مسأله 2851. ازدواج مسلم يا مسلمه با بهايى جايز نيست، و اگر عقد بين آن ها واقع شود باطل است؛ چه زن باشد و چه مرد، و جدا شدن آن ها واجب است، و بر مسلمانان لازم است آن ها را جدا كنند، و محتاج به طلاق نيست، لكن اگر زن نمى دانسته كه مرد

بهايى است يا مسأله را نمى دانسته كه نبايد به بهايى شوهر كند، بعد از جدايى از او بايد عدّه وطى به شبهه - كه عدّه طلاق است - نگهدارد.

مسأله 2852. كسب كردن به قدر مايحتاج خود و عيال واجب النفقه در صورت تمكن واجب است، بلكه به جهت اداء دين هم بنابر احتياط واجب مى باشد.

مسأله 2853. بر هر مسلمانى واجب است مسلمان ديگرى را كه نزديك است از گرسنگى يا تشنگى بميرد، نان و آب داده، و او را از مرگ نجات دهد.

* سرقفلى *

مسأله 2854. كسى كه ملكى را اجاره مى كند، و در هنگام اجاره در ضمن عقد لازم با مالك شرط مى كند كه پس از انقضاء مدت اجاره، باز هم ملك را به او اجاره دهد، و اگر بخواهد به ديگرى اجاره دهد با اجازه او باشد، اقوى صحت اين شرط است، و بر مالك، تكليفاً واجب است كه بر طبق شرط عمل كند، و چنان چه عمل نكند، معصيت كرده است. بنابراين اگر بخواهد به ديگرى اجاره دهد، بايد با اجازه و رضايت مستأجر اول باشد، و در اين صورت، مستأجر اول مى تواند وجهى از مالك بگيرد، و رضايت دهد كه به ديگرى اجاره داده شود، يا از ديگرى وجهى بگيرد و او را معين نمايد، و نيز مالك مى تواند موقعى كه مى خواهد ملكى را اجاره دهد با مستأجر قرار بگذارد كه اين ملك را اجاره مى دهم، مثلاً به مدت دو سال به مال الاجاره يكصد هزار تومان نقد و ماهى يكصد تومان، و آنچه به عنوان سرقفلى گرفته مى شود، چنان چه به نحوى كه ذكر شد انجام گيرد بى اشكال است، و جايز نيست مستأجر به استناد بعض قوانين غيرمشروعه، پس از انقضاء مدت اجاره از تخليه ملك خوددارى كند، و چنان چه خوددارى كند، غاصب و ضامن است.

مسأله 2855. اگر كسى از پول خمس داده شده، سرقفلى ملكى را بخرد، چنان چه بخواهد در آخر سال آن را بفروشد، مازاد را بايد جزء منافع سال به حساب آورد، و اگر از منافع بين سال براى تجارت، سرقفلى را خريده باشد، مانند منافع ديگر تجارى است كه

بايد در آخر سال، حق سرقفلى را قيمت كرده و خمس آن را پرداخت كند؛ قيمت آن زياد شده باشد يا كم، ولى اگر براى كسب در آن محل خريده، چون سرقفلى عين خارجى نيست، و ترقى قيمت آن در صورتى كه براى كسب در آن محل خريده، در نظر عرف ربح حساب نمى شود، تا نفروخته خمس همان مقدار كه خريده واجب است، و ترقى قيمت آن خمس ندارد. بلى، هر وقت آن را فروخت، زيادى قيمت جزء منافع همان سال است.

ص:505

* چك و سفته *

مسأله 2856. آنچه در اين زمان مرسوم است كه چك يا سفته اى مثلاً به مبلغ سه هزار تومان به مدت معين را به بانك يا به شخص ديگر واگذار مى كنند به مبلغ كمتر، مادامى كه قرض و استقراض نباشد، بلكه فروش ما فى الذمه باشد، عيبى ندارد به شرط آن كه اگر ما فى الذمه، مكيل و موزون باشد، به مثل خودش فروخته نشود، و نيز به شرط آن كه چك يا سفته بى مورد و صورى نباشد.

مسأله 2857. خريد و فروش چك و سفته صورى - كه در اين زمان معمول شده - باطل است، و راه صحيح و شرعى آن، اين است كه دهنده چك يا سفته وكالت دهد به فروشنده كه مبلغ مكتوب در سفته را به بانك، مثلاً در عهده من بفروش، و مبلغ مأخوذ در قبال آن را براى خودت قرض بردار، لكن در موقع پرداخت وجه به بانك اين زيادى را از باب ابراء ذمه دهنده سفته تبرعاً بپردازد، و اگر آن مبلغ را به خود دهنده سفته پرداخت كند، بايد زيادى را بذل كند، و نيز دهنده سفته نمى تواند در ابتدا زيادى را با قرض گيرنده در ضمن قرض دادن شرط نمايد، ولى اگر بگويد من به تو وكالت مى دهم كه مثلاً هزار تومان در عهده من به بانك بفروشى به نهصد تومان، و نهصد تومان را به عنوان قرض الحسنه بردارى، لكن چون اين وكالت، مستلزم يكصد تومان ضرر من است، وكالت را به شرط آن مى دهم كه ضرر مرا تو متحمل شوى، و در موقع پرداخت وجه به بانك، ذمه مرا برئ نمايى، صحيح است؛ و بايد اين وكالت را با اين شرط در ضمن عقد خارج لازم قرار

دهند كه بعداً حق الزام داشته باشد.

ص:506

* بيمه *

مسأله 2858. اگر شخصى با شركتى قرارداد كند كه هر سال مبلغى بدون عوض بدهد، و در مقابل شرط كند كه اگر آسيبى به تجارتخانه يا ماشين يا منزل يا وجود خودش برسد، آن شركت خسارت او را جبران، يا آسيب را برطرف، يا مرض را معالجه نمايد، عمل به اين قرارداد با رضايت طرفين اشكال ندارد، و در صورت عدم رضايت و اجبار، گيرنده وجه ضامن است. بلى، اگر در ضمن عقد صلح چنين شرطى بنمايند، صحت چنين صلحى با اين شرط بعيد نيست و الزام آور است.

ص:507

ص:508

* امر به معروف و نهى از منكر *

اشاره

مسأله 2859. امر به معروف و نهى از منكر، يكى از تعاليم مهمّه اسلامى است كه حيثيت و شرافت و بقاء عزت و ترقى و تعالى مسلمانان، و اجراى احكام و جلوگيرى از فحشا و فساد و تأمين امنيت اجتماعى، به آن وابسته است.

مسأله 2860. اگر معروف، واجب باشد، و انسان ملتفت شود كه شخصى آن را ترك مى كند، امر به آن - با شرايطى كه بعداً ذكر مى شود - واجب است.

مسأله 2861. معروف اگر مستحب باشد، امر به آن مستحب است، و چون منكر عبارت است از فعل قبيح حرام، نهى از آن واجب است، و وجوب در هر دو، وجوب كفايى است، و به فعل ديگرى، ساقط مى شود.

* شرايط امر به معروف و نهى از منكر

مسأله 2862. شرايط امر به معروف و نهى از منكر پنج چيز است:

اول - آن كه آمر و ناهى، معروف و منكر را بشناسد، و يقين داشته باشد به وجوب معروف و حرمت منكر، و ايمن باشد از اشتباه خودش.

دوم - آن كه احتمال بدهد كه امر و نهى او تأثير داشته باشد. پس اگر احتمال عقلايى ندهد كه امر و نهى او اثر دارد، وجوب آن ساقط مى شود.

سوم - آن كه كسى كه واجب را ترك نموده و يا فعل حرام را به جا آورده، اصرار به آن داشته باشد. پس اگر بداند كه مرتدع شده و بعد مرتكب نمى شود، ساقط مى شود.

چهارم - آن كه واجب بودن معروف و حرام بودن منكر در حق فاعل، منجَّز و ثابت باشد، و در ترك واجب و فعل حرام عذرى نداشته باشد. پس اگر فاعل، معتقد باشد به مباح بودن فعل حرامى، و يا به جواز ترك واجبى، در اين صورت، امر به معروف و نهى از منكر، ساقط

ص:509

مى شود؛ و همين طور است در هر موردى كه تارك واجب و فاعل حرام عذر داشته باشد. بلى، از راه تنبيه غافل و ارشاد جاهل، تنبيه و ارشاد، لازم است.

پنجم - آن كه در امر و نهى او مفسده و ضررى نباشد. پس با احتمال عقلايى به ضرر و مفسده، ساقط مى شود.

* درجات امر به معروف و نهى از منكر

مسأله 2863. لازمه ايمان به خداوند متعال و ايمان به انبياء عظام صلوات الله عليهم اجمعين و ايمان به احكام الهى آن است كه شخص مؤمن، قلباً از منكر و معصيت خداوند متعال، منزجر باشد، و منكر را قلباً انكار كند.

مسأله 2864. چون مقصود از امر به معروف و نهى از منكر آن است كه مرتكب فعل

حرام و ترك واجب، اين عمل را ترك كند، پس اگر به مجرد اظهار كراهت از اين عمل - ولو به اعراض و ترك معاشرت و مراوده - مرتكب، مرتدع مى شود و ترك مى كند، كافى است در اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، و حاجت به امر و نهى علاوه نيست، و اين، درجه اول از امر به معروف و نهى از منكر است.

مسأله 2865. درجه دوم از امر به معروف و نهى از منكر آن است كه اگر مرتكب منكر، با اظهار كراهت، ترك معصيت نكرد، با حُسن خلق و كلام حسن او را امر به ترك منكر نمايد، و مصالح ترك منكر و فعل معروف و مفاسد عكس آن را بيان كند تا مرتكب، متنبه شود، و ترك معصيت بنمايد، و اگر به همين مقدار، مرتكب متنبه شد و معصيت را ترك كرد، اداء وظيفه شده است.

مسأله 2866. درجه سوم از امر به معروف و نهى از منكر آن است كه اگر معصيت كار، به زبان خوش و كلام حسن، ترك معصيت نكرد، با غلظت و كلام خشن و تعيير و سرزنش، امر و نهى كند با مراعات ترتيب درجات زبرى و خشونت.

مسأله 2867. درجه چهارم از امر به معروف و نهى از منكر آن است كه معصيت كار، از درجات مذكوره، ترك معصيت نكند و مصر باشد. در اين صورت، اگر بداند به زدن، ترك مى كند و يا اقلاً احتمال عقلايى باشد كه زدن، مؤثر است، و از ضرر به جان و مال و عرض خود يا مسلمان ديگرى ايمن باشد، واجب است زدن به مقدارى كه ترك معصيت

ص:510

كند به شرط آن كه منجر به جرح و قتل نشود.

مسأله 2868. اگر شخص با اهل معصيت، محشور باشد و بتواند به ترك معصيت، از معصيت آن ها جلوگيرى نمايد، بهترين طريقه امر به معروف و نهى از منكر است، مثلاً اگر رفيق انسان بخواهد غيبت كند، انسان از استماع، معذرت بخواهد و بگويد من از خدا مى ترسم غيبت كنم، و اگر در بين تارك الصلاة ها باشد، مراقب خواندن نماز باشد، يا بين روزه خورها مراقب روزه باشد تا آن ها به همين خواندن نماز و گرفتن روزه، تشويق شوند و نماز بخوانند و روزه بگيرند، بهترين اقسام نهى از منكر و امر به معروف را انجام داده است.

مسأله 2869. به جاى آوردن معروف و ترك نمودن منكر، بر هر مسلمانى، واجب است، و لكن آنان كه امر و نهى مى كنند، بايد در عمل به معروف و ترك منكر، بر ديگران، پيش قدم باشند، زيرا عمل، شرط تأثير گفتار است.

مسأله 2870. وجوب امر به معروف و نهى از منكر، درباره مكلف، نسبت به اهل خودش تأكيد بيشتر دارد. پس اگر انسان ببيند كه اهل خودش از واجبات، تهاون مى ورزد، مثلاً نماز نمى خواند، يا اگر بخواند داراى قرائت صحيح نيست، يا وضوى صحيح نمى گيرد، يا آن كه با بدن و لباس نجس، نماز مى خواند، در اين صورت لازم است به ترتيبى كه گفته شد، آن ها را امر و نهى كند.

ص:511

ص:512

* مسائل اجتماعى اسلام *

مسأله 2871. تحصيل اعتقاد به اصول دين و مبانى اسلام بر هر مسلمانى، واجب است.

مسأله 2872. يادگرفتن و ياددادن علوم و صنايعى كه مورد احتياج عموم است، و هم چنين علوم و صنايعى كه سبب قوت و شوكت جامعه مسلمين، و برترى قواى دفاعى آن ها بر كفار مى شود، بر همه واجب مؤكد است به وجوب كفايى، و بايد مسلمانان به نحوى قوى شوند كه قطع طمع كفار را از بلاد و نواميس و اعراض و اموال و معادن و ثروت خود بنمايند.

مسأله 2873. از مهمترين مطالب اسلامى، توجه به وضع تعليم و تربيت فرزندان و مراقبت در حسن ترقى و تكامل علمى و تربيتى آن ها است.

مسأله 2874. فرستادن فرزندان به دبستان ها و دبيرستان ها و كودكستان هايى كه اسلاميت و امانت و علاقه مندى مؤسس و معلمان آن ها به سنن اسلامى، محرز و شناخته نشده، و معرض انحراف فكر و عقيده و فساد اخلاق باشد، جايز نيست.

مسأله 2875. كفار حق ندارند در بلاد اسلام، مدرسه داير كنند، و تعليم و تربيت اطفال مسلمانان را عهده دار شوند، و جايز نيست مسلمانان فرزندان خود را به مدارس و كودكستان هاى آن ها بفرستند.

مسأله 2876. تأسيس مدارس مختلط؛ اعم از ابتدايى و عالى و تدريس در آن مدارس، و فرستادن فرزندان به آن مدارس و همكارى با آن ها، جايز نيست.

مسأله 2877. بر مسلمانان واجب است در صورتى كه در مدارس و دانشگاه ها و دانشكده هاى علوم و صنايع مورد احتياج عموم، طبق آداب و سنن و رعايت احكام اسلام

ص:513

به تعداد كافى نباشد، خودشان مستقيماً به تأسيس اين گونه مدارس و دانشگاه ها بر اساس تعاليم مقدسه اسلام و اجراى برنامه هاى دينى، اقدام نمايند، و مهما امكن طورى ترتيب بدهند كه از تمام طبقات هر كس استعدادش بيشتر است بتواند به تحصيل ادامه دهد.

مسأله 2878. دانش آموزان و دانشجوها در هر رشته اى از علوم مباحه، اگر غرضشان از تحصيل، خدمت به جامعه و ازدياد عظمت اسلام و رفع حاجت مسلمانان از بيگانگان باشد، اجر و ثواب بسيار دارند.

مسأله 2879. حضور در كلاس درسى كه استاد آن، فساد عقيده داشته باشد، و در ضمن درس به طور ضمنى، عليه اسلام تبليغ مى كند، جايز نيست.

مسأله 2880. خريد و فروش اجناس و امتعه بيگانگانى كه با مسلمانان، در حال جنگ هستند، در صورتى كه سبب قوت آن ها و ضعف مسلمانان شود، جز در موارد اضطرار و ضرورت، مثل معالجه بيمار و امثال آن، جايز نيست.

مسأله 2881. بر تجار و بازرگانان مسلمان، واجب است - به وجوب كفايى - كه از رخنه كردن بيگانگان داخلى و خارجى در امور تجارت و صنايع و مؤسسات بازرگانى با همكارى و مشورت يكديگر و تأسيس شركت هاى مشابه، جلوگيرى نمايند، و نگذارند فرق ضالّه و بيگانه زمامدار امور اقتصادى مسلمين شوند، و به هر وسيله اى ممكن است ايادى آن ها را قطع نمايند.

مسأله 2882. همكارى و شركت با مؤسسات فرهنگى بيگانگان و فِرَق ضالّه - كه از عوامل مهم استعمار و تضعيف مسلمين و تقويت كفار بوده و هست - جايز نيست.

مسأله 2883. شركت در مجالس و محافل اهل بدع و فرق ضالّه، حرام است مگر براى ردّ آن ها در صورت تمكن.

مسأله 2884. عمل به برنامه هايى كه برخلاف شعائر و دستورات و احكام شرع مقدس اسلام باشد، حرام است، و بر هر مسلمانى، خوددارى و جلوگيرى از عمل به آن، واجب است.

مسأله 2885. سازش با بيگانگان، عليه منافع مسلمانان و اتكاء به آن ها و همدستى با

ص:514

آن ها، همه از گناهان بزرگ و معاصى كبيره است.

مسأله 2886. ساختن و بناى اماكن فساد و خانه هاى گناه و رفتن در آن خانه ها و اماكن، حرام است، و هم چنين اجاره دادن منازل، براى اين گونه محرّمات، حرام است.

مسأله 2887. كسب مال بايد از راه حلال و مشروع باشد، و از راه هاى حرام، مثل قمار و دزدى و ربا و غنا و مسابقه هاى جديده محرّمه، حرام است.

مسأله 2888. از چيزهايى كه احترام بسيار دارد، جان و مال و آبروى مسلمان است كه هيچ كس بدون حكم شرع، حق تجاوز به آن ها را ندارد.

مسأله 2889. خانه افراد مسلمين محترم است و بدون اذن صاحبش ورود در آن، جايز نيست، بلكه سر كشيدن به خانه غير، از بالاى بام، يا شكاف ديوار يا روزنه در، جايز نيست.

مسأله 2890. خريد و فروش و كمك به مطبوعات و نشريات و روزنامه و مجلات گمراه كننده، و خواندن آن ها حرام است، مگر براى اطلاع بر مفاسد و رفع آن در صورت تمكن، براى كسانى كه واقعاً اهليت و شايستگى رفع آن را دارند.

مسأله 2891. اعانت و كمك و همكارى با نشريات صحيح و مورد اعتماد، از وظايف مهمه است، و از امورى است كه سبب تعميم و توسعه معارف و تبليغات اسلامى مى شود.

مسأله 2892. اعانت ظلمه و كسانى كه با دين و احكام دين، ضديت و معاندت دارند و همراهى نمودن با آن ها در ظلم و ستم، تجاوز به حريم دين و حرام است.

مسأله 2893. بر مسلمانان لازم است كه حقوق و روابط اجتماعى خود را طبق احكام اسلام، مرتب و منظم كنند، و از بدع و سنت هاى بيگانگان، جداً پرهيز نمايند.

مسأله 2894. هر مسلمانى بايد سعى كند روش و رفتار و اخلاق او، طبق تعاليم اخلاقى و فقهى اسلام باشد تا هم خودش سعادتمند گردد، و هم بر آبروى جامعه اسلامى بيفزايد.

مسأله 2895. كسانى كه متدين و ملتزم به احكام اسلام نيستند، و اهل نماز و روزه و

ص:515

وظايف شرعيه نمى باشند، لياقت عهده دارى مشاغل اجتماعى اسلامى و مناصب عمومى را ندارند، و اگر عهده دار شوند، غاصب و متجاوز به حقوق عمومى شناخته مى شوند.

مسأله 2896. وظيفه هر مسلمانى است كه در بهبودى امور وضع معاش و اقتصادى مسلمانان اهتمام نمايد كه «مَنْ اصْبَحَ وَ لَمْ يهْتَمَّ بِأمُورِ الْمُسْلِمِينَ، فَلَيسَ بِمُسْلِم».

مسأله 2897. مسلمانان بايد در بين خودشان با گذشت رفتار كنند، و همكار يكديگر باشند، و نسبت به كفار، سخت و از دادن هر گونه اختيار و سلطه به آن ها نسبت به امور مسلمين، اجتناب نمايند.

مسأله 2898. حسن سلوك و رفتار مسلمان با بيگانه و مسلمان، بايد بر اساس تعاليم اسلام در نهايت اعتدال و خيرخواهى براى همه خلق باشد.

مسأله 2899. مسافرت به بلاد كفار و نقاطى كه انسان در آن نقاط نمى تواند وظايف اسلامى خود را انجام دهد، جز در موارد ضرورت و ارشاد آن ها، جايز نيست.

مسأله 2900. غصب اموال مردم، حرام است، و حتى در دانه و هسته اى از مال كسى بدون رضايت او نمى توان تصرف كرد.

مسأله 2901. ربا دادن و ربا گرفتن و هرگونه معاملات ربوى؛ چه طرف، شخصى باشد، يا مؤسسات، از قبيل بانك ها و ساير شركت ها، حرام است.

مسأله 2902. چون اقتصاد و تجارت جامعه مسلمانان در اثر غفلت هايى كه شده و وابسته به بانك ها گرديده است، تا بانك ها وضع خود را با تعاليم اقتصادى اسلامى تطبيق نكرده اند، مسلمانان متمكن با همكارى يكديگر مؤسسات قرض الحسنه اسلامى تأسيس كنند، و اين مخالفت علنى با احكام خدا را به اطاعت احكام او مبدل سازند.

مسأله 2903. مسلمانان بايد در تجارت و معامله و كليه مناسبات و روابط بين خود و بيگانه، دستورات اسلام را از هر جهت، رعايت كنند، و از غش و كم فروشى و خيانت و اجحاف، خوددارى نمايند.

مسأله 2904. مسلمانان بايد در مورد اشخاص مجهول كه ملبس به لباس علما و طلاب هستند تحقيق نمايند. اگر به مقامى ديگر غير از مقام علما و مجتهدين - كه نواب

ص:516

حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه مى باشند - ارتباط داشته باشند، از آن ها كناره بگيرند، و از ضلالت و اضلال آن ها بپرهيزند.

مسأله 2905. تصرف و دخالت در امور اوقاف مجهول التوليه و «غُيب و قُصَّر» و مساجد و مدارس دينى و موقوفه و كتابخانه هاى موقوفه كه متولى منصوص ندارد، براى غير مجتهد جامع الشرايط يا مأذون از طرف او، حرام و خلاف شرع است، و تصرف در وجوهى كه آن ها مى دهند جايز نيست.

مسأله 2906. مزدوران و كاركنان ظلمه كه خود را به عنوان مبلّغ و مروّج دين، معرفى مى كنند، و با اهل باطل و برنامه هاى باطله، همكارى مى نمايند گناهشان از ديگران، بيشتر است، و لازم است مسلمان ها از آن ها بپرهيزند، و فريب ظاهر لباس و كلمات آن ها را نخورند.

مسأله 2907. مسلمان اگر بتواند جامعه و مملكت را در مسير اجراى احكام اسلام قرار دهد، و احكام اسلام را اجرا سازد، بايد اقدام كند؛ و واجب است با كسانى كه اين نيت را دارند، همكارى و تشريك مساعى نمايد.

مسأله 2908. همكارى مردها با زن هاى اجنبيه و بيگانه در امور تجارى و ادارى به نحوى كه به تقليد از بيگانگان مرسوم شده - كه از محرمات، پرهيز نمى كنند و مراعات احكام شرعيه را نمى نمايند - جايز نيست.

مسأله 2909. هيچ كس حق ندارد در مقدار قضاوت، به استناد قانونى غير از قانون اسلام؛ خواه از امور جزايى باشد يا حقوقى، كسى را محكوم يا حاكم سازد.

مسأله 2910. هيچ فرد مسلمانى نمى تواند به عنوان دستور مافوق، فرمان غير شرعى او را اجرا نمايد، و او را در جلوگيرى از شعائر اسلام، و غصب حقوق و آزادى هاى مشروعه و كارهاى ضد اسلامى، كمك و يارى نمايد.

مسأله 2911. جعل قوانين خلاف شرع و اجبار مردم بر عمل به آن و كمك به اجراكنندگان اين قوانين، حرام است.

مسأله 2912. مبارزه با نفوذ اقتصادى و فكرى و سياسى بيگانگان در بلاد اسلام، بر

ص:517

هر مسلمانى واجب است، و كمك كردن به آن حرام است.

مسأله 2913. سلب آزادى هاى مشروعه مردم و تحكم و استبداد بر امور آن ها، جايز نيست.

مسأله 2914. ساختن مجسمه و خضوع در مقابل آن، حرام است، و نيايش و احترام در برابر مجسمه ها و نصب آن ها در معابر و ميادين، حرام است.

مسأله 2915. پوشيدن لباس مخصوص به مردها بر زن ها، و لباس مخصوص به زن ها بر مردها، حرام است.

مسأله 2916. استخدام كفار؛ اعم از ذمى و غير ذمى در ادارات و سازمان هايى كه بايد بر جريان امور، نظارت و يا امور دفاعى كشور اسلامى را تحت نظر داشته باشند، جايز نيست، و پاسبان و افسر و قاضى و متصديان مشاغل ديگر از اين قبيل، همه بايد مسلمان باشند.

ص:518

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109